شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۵۳
ايرانشهر
Front Page

در آستانه هفته كتاب، آتش به جان قديمي ترين كتابخانه دانشگاه تهران افتاد
اين بار چه كسي استعفا مي دهد؟
005886.jpg
گزارش اول / بنيامين صدر- مي گويند كتاب سوزي، فرهنگ سوزي ست و سوختن فرهنگ، يعني نابودي انسان. تاريخ هم از كتاب سوزان عالم به زشتي ياد مي كند، كتابخانه هاي سوخته همان شهرهاي سوخته هويت فرهنگ ما هستند كه روزگاري، روزهاي رفته از ياد را در خاطره ها زنده نگه مي  داشتند.
صبح چهارشنبه ، 25 آبان ماه 84 و بخش خبر راديو تهران: كتابخانه دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران ساعت 6: 4 بامداد امروز طعمه حريق شد . علت اين حادثه هنوز مشخص نيست.
سراسيمه و در راه دانشگاه ناگهان ياد سنگ نوشته هايي برسينه ديوار كتابخانه دانشكده حقوق مي افتم كه سال گذشته توجه مرا به خود جلب كرد. سنگ نوشته هايي كه به ياد مردان تاريخ ساز ايران معاصر و كتاب هاي اهدايي آنان به كتابخانه قديمي بر سينه ديوار جاي گرفته بود و پيش از همه، تنديس استاد ادب پارسي و آزاد مرد بزرگ، علامه دهخدا كه نخستين دانش آموخته مدرسه سياسي بود و از سال 1316 رياست دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران را تا سال 1320برعهده داشت؛ در سالن مرجع خوش نشسته بود.
نيمكت هاي كتابخانه قديمي از روزگار گشايش در سال 1318 تاكنون انديشمندان برجسته اي را در دامن خود پروراند كه نام هريك از آنان چون ستاره اي پرفروغ در آسمان ايران مي درخشد.
اما ديگر اين نيمكت هاي چوبي به خاكستر تبديل شده اند كه در كوران حوادث باد آنها را به دوردست ها خواهد بود.
اما هزار كتابي كه در مخزن الاسرار كتابخانه قديمي دانشكده حقوق با آرامش جاي گرفته بودند و به ناگهان سوختند، ميليون ها كلمه حرف و نكته اند كه بذر رويش دوباره را خواهند كاشت.
كتاب هايي كه قدمت 70ساله داشتند، نگهبان نداشتند مدت ها بود كه دانشكده حقوق مثل چند دانشكده ديگر بي نگهبان بود، چرا؟
***
هر كس كه يك بار هم به كتابخانه دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفته باشد، نام ها و نشانه هايي را مي بيند كه هركدام تلنگري هستند برذهن خسته ما كه فكر مي كنيم، مي خوانيم، پس هستيم.
يكي از اين كتابخانه هاي اهدايي مربوط به مردي ست كه رهبر نهضت ملي ايران نام گرفت؛ دكتر محمد مصدق كه در يادداشت اهدايي كتابخانه خود نوشته: چو ايران نباشد تن من مباد . هرچند كه سنگ نوشته ها در گذر روزگار كمرنگ و بي حروف شده اند، اما هنوز نشانه هايي را مي بينيم كه از استقامت و پايداري و بيداري حرف مي زنند؛ قديمي ترين نقشه هايي كه نام خليج فارس را اثبات مي كنند و هويتي كه پهنه جغرافيايي ايران زمين را به همراه خود دارد.
اما روز واقعه در پرديس دانشگاه تهران، استادان قديمي با موهايي سپيد و چشم هايي كه در آن اشك حلقه زده، خاطرات جواني را همراه با راه دشوار علم اندوزي مرور مي كنند. امروز گوشه هايي از آن خاطرات در برابر ديدگان اشك آلود مي سوزد و خاكستر مي شود و پرسشي بي پاسخ كه مگر اين كتابخانه تاريخ ساز سامانه سنجه حريق و سنسور حرارتي نداشت؟ يا دست كم كسي كه آتش را فرياد زند؟
ادامه از صفحه 15
يكي از نگهبانان دانشگاه تهران در گفت وگو با ما مي گويد: مدت هاست كه دانشكده هاي دانشگاه تهران بي نگهبانند و هر چه مي گوييم، گوش كسي بدهكار نيست !
از سوي ديگر فاطمه مستخدمي - كارشناس مسئول فهرست نويس كتابخانه دانشكده حقوق دانشگاه تهران - هم مي گويد: بيشتر كتاب هاي نگهداري شده در اين بخش، كتاب هايي بودند كه به دليل مراجعه بسيار دانش پژوهان در دسترس قرار داشتند و از جمله كتاب هاي با ارزش و مرجع اين كتابخانه به شمار مي رفتند و تنها 30 درصد كتاب هاي اين كتابخانه كه مراجعه كننده چنداني نداشتند در مخزن كتابخانه نگهداري مي شدند . يعني 70 درصد كتاب ها آتش گرفتند.
در اين كتابخانه قديمي بيش از 10 هزار جلد انواع كتاب هاي مرجع، نشريات خارجي، داخلي، جاري و تمامي آمارها و كتاب هاي نادر و ناياب نگهداري مي شد كه قدمت بسياري از آنها به 70سال پيش بازمي گشت. كتابخانه دانشكده حقوق دانشگاه تهران حدود 2 هزار متر مربع وسعت دارد كه نزديك به نيمي از آن به دليل
كهنه بودن وسايل اطفاي حريق، وضعيت نامناسب سيستم برق كتابخانه و تاخير در اعلام وقوع حادثه به آتش نشاني، در آتش سوخت.
اما درك فاجعه زماني دو چندان مي شود كه مي شنوي حوادث مشابه به علت فرسودگي ساختمان هاي دانشگاه تهران درگذشته هم رخ داده و دليل اصلي آن هم اتصال سيم هاي برقي بوده كه همزمان با گشايش تالارهاي كتابخانه در سال هاي دور تعبيه شده اند.
باد سرد پاييزي كه آمدن زمستان را نويد مي دهد در پرديس بيروني دانشكده حقوق مي وزد. كتاب ها پاره شده يا تكه تكه روي زمين افتاده اند و قلم هايي كه گريانند.
نگاهي به نماي بيروني كتابخانه حقوق، سوختن تخت جمشيد يا كتابخانه گندي شاپور را در ذهنم تداعي مي كند؛ هر چند كه ميان آنها فاصله بسيار است.
نگاه از پنجره به تالار سوخته مطالعه و حروفي كه روي زمين افتاده اند؛ ك مثل كتابخانه، الف مثل اهدا و ... .
مامور آتش نشاني كه قبل از طلوع آفتاب براي
خاموش كردن آتش به اينجا آمده مي گويد: مگر كسي اينجا نبود؟ خيلي دير به ما خبر دادند !
آخرين خبر
شعله هاي آتش در حالي سالن مرجع و تالار مطالعه كتابخانه دانشكده حقوق را احاطه كرده بود كه اين قسمت كتابخانه كه در شرق دانشكده قديمي واقع است، محل مطالعه نشريه ها و برخي كتاب هاي باارزش حقوق و علوم سياسي بود كه خروج اين اسناد و منابع براي دانشجويان هم ميسر نبود. از سوي ديگر اطفاي حريق سبب تجميع آب در اطراف مخزن اصلي كتابخانه شد و وحشت  از آتش سوزي را دو چندان كرد كه مبادا آب به مخزن الاسرار نفوذ كند. به گفته منابع آگاه هيچ كسي از ساعت 21 سه شنبه به بعد در كتابخانه دانشكده حقوق حضور نداشته و برق اين ساختمان قديمي هم، همچون هميشه پس از تعطيلي كتابخانه قطع شده و هيچ وسيله گرمازايي هم در كتابخانه دانشكده حقوق وجود نداشته است !

يادداشت اول
كاغذهاي با اشك سوخته
رسالت بوذري
تيرماه 78 - 4 صبح
شب از نيمه گذشته بود كه روحاني ميانه  رو اصلاح  طلب از حادثه مطلع شد. اگرچه هواداران سنتي مرد ميانسال در دولت اصلاحات، صبح آن روز ارگان مطبوعاتي خود را از دست دادند، ولي آقاي رئيس جمهور تا پايان شب در اضطراب به سر برده بود. وزير كشور سيدمحمد خاتمي اگرچه شنيده بود كه دانشجويان در محوطه خوابگاهي كوي دانشگاه تهران، اعتراضي آرام را شروع كرده  اند، ولي همه چيز براي رئيس جمهور از چند مرحله درگيري خياباني شروع شد. موضوع ادامه يافت و حتي اعضاي دولت خاتمي هم كه با حضوردر ميان معترضان خواستار مذاكره تا پايان اعتراض بودند، نتوانستند كاري از پيش ببرند، چون حالاديگر خارج از بدنه دانشجويي، معترضاني كه شورشي لقب گرفتند، در گوشه و كنار شهر بلوا به پا كردند، بانك  ها را آتش زدند و اموال دولتي را ويران ساختند. موضوع رفته رفته تبديل به يك بحران ملي شد؛ بحراني كه آتش آن دامان رئيس جمهور را تا خداحافظي  اش از كابينه اصلاحات رها نساخت. اگرچه اين آتش تنها در جنگ سرد ميان دوستان منتقد خاتمي باكابينه دولت اصلاحات ادامه يافت، ولي بحراني كه نزديك به يك هفته كابينه را در وضعيت اضطراري قرار داد، در تابستان 78 نمود يافت؛ مسئله  اي كه حادثه كوي دانشگاه نامگذاري و بر پايه آن برخي مقامات نظامي در تهران محاكمه شدند.
آبان 84 4 صبح
شهر در سكوت و تاريكي فرو رفته است. تا سپيده  دم چيزي نمانده؛ سپيده  دمي كه خبري ناگوار را با طلوعش نويد مي  دهد. اينجا دانشگاه تهران است، مادر دانشگاه  هاي ايران و اين كتابخانه، قديمي  ترين كتابخانه اين مادر است. كتاب، كتاب، كتاب، كتابي كه همه تاريخ ماست، آنچه ايرانيان با آن انسي دارند، كه در خانه آنان هرچه يافت نشود، قفسه  اي كوچك هست كه از فرط فشار الوارهايش خم شده و تاب تحمل اين همه تاريخ را ندارد.
اينجا اما قفسه  هايي به بلنداي زمان جاي گرفته. اسنادي كه خبر از هويتي ايراني مي دهد و نسخه ها و كتاب هايي كه يادگاراني ديرين از مردان اهل علم و ادب اين مرز و بوم اند، در ميان قفسه ها آرميده اند؛ آرامشي قبل از توفان. حالا هوا روشن شده. اساتيد و دانشجويان يكي يكي مي  آيند و با صحنه  اي مواجه مي  شوند كه جز اندوه و اشك چيزي در پي ندارد.
يكي از اساتيد بر سر مي  زند و مي  گريد. آتش همه اين تاريخ را به تلي از خاكستر بدل كرده است؛ همه اين تاريخ را و همه اين زمان را.خورشيد در پشت ابرهاي بيست و پنجم آبان  ماه نهان شده. حالا مسئولان يكي يكي مي  آيند. يكي از آنها پس ازچند ساعت از گذشت واقعه مي  گويد مخزن زيرزمين محفوظ مانده و تنها بخش اندكي از كتاب  ها از بين رفته است. بايد قبول كنيم كه توجيه مسئولانه  اي ست! بهت همه  جا را فراگرفته! اما از آناني كه شجاعانه بيايند و عذر بخواهند و استعفا دهند، خبري نيست! استعفايي در كار نيست. در حالي كه هفتاد درصد از كتاب هاي مرجع از بين رفته است، كسي كه خم به ابرو نمي آورد و اظهار مي كنند تنها هشت درصد از تاريخ اين دانشكده به خاكستر بدل شده و... تازه مي گويند ناراحت نباشيد بدل نسخه هاي قديمي وجود دارد!
آيا اين بار فرجام اين حادثه، قانوني براي مصونيت يك تاريخ به همراه خواهد داشت!؟

يادداشت دوم
درد ديده نشدن
نيما رسول زاده
كتاب خوانردن عادت عجيبي است، عالم غريبي هم دارد، اما حيف كه در اين ايران ما، خيلي ها امكان تجربه كردن اين عادت لذتبخش و دوست داشتني را ندارند. سرانه مطالعه كشور را كه يادتان هست؟ تيراژ روزنامه ها و كتاب هايمان را هم كه غالبا از خجالت رو نمي كنيم ! نه! اشتباه نكنيد، نمي خواهم نسخه صادر كنم، نمي خواهم شعار بدهم كه بايد با حمايت و اين حرف ها كتاب و روزنامه و كالاهاي فرهنگي را وارد سبد خريد خانواده كنيم، مي خواهم تلنگري بزنم به خودمان؛ به اهالي فرهنگ كه ما چه كار كرديم؟ كدام تلاش شاخصي را در سالهاي اخير براي افزايش مخاطبانمان و براي افزايش شمارگان محصولاتمان انجام داده ايم كه اين رقم هاي ناراحت كننده، تكاني هرچند كوچك بخورد؟
اتفاقا بحثم كيفي هم نيست؛ كه معتقدم محصول خوب و قابل اعتناي فرهنگي در سالهاي اخير كم نداشته ايم.بحثم معضلي است به نام توزيع. آنچه گريبان فرهنگ و هنر اين مملكت را گرفته، ساختارهاي پوسيده و نخ نماي توزيع است و اينرسي كه آدم هاي اين بخش در مقابل نوگرايي از خود نشان مي دهند.مطبوعات را ببينيد! دكه هايمان ديگر جا براي عناوين جديد نشريات ندارند و گير كار ناشران در توزيع، شده چانه زني براي پورسانت كمتر و جاي بهتر روي دكه.يعني واقعا راه بهتري نيست؟ چرا هنوز نتوانسته ايم يك روزنامه را درست جايي كه لازم است بگذاريم كف دست مخاطب؟ مثلا ايستگاه مترو، هرجايي كه انتظار هست و بيكاري چند دقيقه يك شهروند.سينما؛ كه بحثش را هم نكنيد. چند سال است كه معاونت سينمايي گرفتار نحوه اكران فيلم هاست و هر سال داريم يك روش جديد را براي پخش، امتحان مي كنيم و امسال رسيده ايم به فرمول پخش كننده هاي بزرگ در قالب كنسرسيوم.نوارها و سي دي هاي موسيقي هم داستان خاص خود را دارند و مي خواهم ماجراي آن خواننده جوان پاپ كه سعي كرد يكي از آثارش را از راهي غير از لاله زار – تنها سيستم توزيع محصولات موسيقي – به بازار عرضه كند را يادآوري كنم و شكست سختي كه در اين راه خورد.بحث كتاب هم همين است؛ چقدر ديگر زمان بايد از دست بدهيم كه بفهميم خيابان انقلاب و راسته معروف كتابفروشي ها در آن منطقه با آن حجم ازدحام و ترافيك، ديگر سيستم خوبي براي توزيع نيستند. چرا كسي به دنبال تكرار تجربه هاي موفق مثل فروشگاه هاي شهر آفتاب يا كتابفروشي هايي كه در خيابان كريمخان فعال شده اند، نيست؟ همان ها كه دريافتند اول بايد با تامين نيازهاي متفاوت يك شهروند – عمدتا جوان – فروشگاهشان را تبديل به پاتوق كنند و با همين حربه، فروش محصولاتشان را هم بالا ببرند.راستي چه مي شود اگر نويسندگان ما از برج عاج انتلكتوئليسم پايين بيايند و با اجراي مراسمي چون معرفي كتاب جديد و امضاي يادگاري به مخاطبانشان بفهمانند كه قلب آثارشان با نبض مخاطب مي تپد؟
افسوس كه در بند حصارهاي نامرئي و قوانين نانوشته سيستم هاي سنتي توزيع مان شده ايم كه از مدرنيته بويي نبرده اند و آنقدر تار دور محصولات فرهنگي مان تنيده ايم كه به بازاريابي و مخاطب شناسي بي توجهيم.كاش درمي يافتيم كه هاليوود و دنياي پرمخاطب فرهنگ غرب، بخش اعظمي از موفقيت خود را مديون متخصصان و مشاوراني است كه براي تهيه كننده ها و ناشران (Market plan) يا همان طرح بازاريابي تهيه مي كنند، آن هم براي تك تك محصولات.دكتر محسنيان راد، استاد ارتباطات در كتاب ارتباط شناسي خود، جمله شاهكاري دارد كه چكيده كاركرد رسانه هاست: پيام در مخاطب، معنا مي شود ، به قول عمران صلاحي حالا حكايت ماست ، قشر توليدكننده محتواي ما بايد مخاطبش را بشناسد، براي او توليد كند و با او همگام شود.معتقدم اين راه، هرچند ممكن است به مذاق روشنفكر جماعت ما خوش نيايد، اما تنها راه برون رفت از بحران كمبود مخاطب پيگير محصولات فرهنگي است.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   دخل و خرج  |   در شهر  |   طهرانشهر  |
|  علمي  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |