يكشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۴
روابط بين الملل و انتخابي انقلابي
003804.jpg
حامد دردشتيان
اين روزها رويدادهاي شگرف صحنه انتخابات و سياست آن چنان متعدد و متنوع است كه سيلان بي شماري از آموزه هاي نوين و در خور تحليل، اصلاً مجال تمركز بر يك موضوع را نمي دهد و بررسي زوايا و ابعاد بديع معادلات و تحولات منبعث، قطعاً تا افق هاي دور دست زمان جاري خواهد گرديد. به گونه اي كه بداعت و جسارت آن در برابر مفاهيم و تعاريف مفروض علم و عرصه عمل در دموكراسي هاي رايج را با چالش هاي جدي و نوين مواجه خواهد ساخت.
با حدوث پديده هايي نظير امكان ظهور و انتخاب نخبگان فاقد پشتوانه احزاب (كه در دموكراسي هاي رايج عمدتاً سرمايه داري مي باشند و به عنوان صاحبان آراء اقشار مردم فضاي تعيين سرنوشت را آنچنان پر نموده اند كه شكافي براي صعود نخبگان مستقل وجود ندارد) و بدون پشتوانه مالي و نيز وعده هاي نقد مالي (تا دستمايه توجيه براساس نظريه «فقر واري» گردد)، عدم تلون جلوه گرايانه و متقابلاً وجود ثبات نظر آن هم با تأكيد شفاف بر اصولگرايي كه منسوخ محسوب مي گرديد، و مواردي از اين دست و دقيقاً از سنخ معادلات نامعادلانه ساز انفجار نور انقلاب اسلامي، كه لاجرم ديگر بار خلاقيت نقاد و چالشگرش بنيان هاي دموكراسي متكبر ليبرال، كه خود را خاتم مي انگارد را به تزلزل واداشت.
درخشش اين افتخار مستدام، بي ترديد براي ملت ايران (شامل كليه فعالان اين عرصه، اعم از دولتمردان فعلي) باقي خواهد ماند كه با انتقال قدرت به رغم نظر برخي نخبگان حاكم سياسي و اقتصادي و با آرامشي نسبتاً مطلق جلوه گر ظرفيت بي بديل مردم سالاري اسلامي گرديد. از ميان انبوه اين پديده هاي در خور تأمل، از آنجايي كه در گرماگرم رقابت، با بكارگيري ظرفيت هاي حرفه اي رسانه اي و مطبوعاتي، گزينش منتخب فعلي برابر با انزوا و بايكوت بين المللي و آفرينش و گسترش بحران هاي متعدد به ويژه در مورد انرژي هسته اي و حتي متأسفانه در حركتي كه متضمن تهديد به امنيت ملي تلقي مي گردد، مساوي با وقوع جنگي بسيار ويرانگرتر از جنگ تحميلي! (روزنامه شرق ۳۱/۳/۸۴- جنگ يادتان هست) تصوير مي شد، ترجيح مي دهم در اين مجمل به برخي از پيامدها و بلكه دستاوردهاي بين المللي اين انتخابات ملت گرانقدر ايران اشاره نمايم.
صرف نظر از امواج مفهومي رويداد كه به ويژه در درازمدت به مثابه ابعاد مزيتي مردم سالاري الهي، موجد تأثيرات دامنه داري در تبرز نقاط ضعف دموكراسي ليبرال خواهد بود، به نظر مي رسد فوري ترين اثر آن وقوع تشنج و نزاع درون سيستمي در مجموعه نظام سلطه به ويژه ساختار و اركان مجموعه حكومتي ايالات متحده خواهد بود.تحقق كابوس انتخاب دولتي در نهايت اصالت و اقتدار و رويكرد ملت بزرگ به آموزه ها و آرمان هاي انقلاب اسلامي ۵۷ (به جاي غربگرايي)، آن هم پس از بيست و هفت سال جدال و تحقير نابرابر و همه جانبه (البته به اضافه تأثيرات عميق و دامنه داري كه در تقويت اسلام گرايي اصيل و پوياي سياسي در سطح بين الملل خواهد داشت)، از ديدگاه سيستمي، موضوعي نيست كه نخبگان حاكم در آن نظام بتوانند از بازخواست، تحقير و انفعال درون و برون سيستمي نسبت به آن جان سالم به در برند.
موضوع مهم ديگر آن كه، برقراري و تنظيم سطح روابط فيمابين بازيگران رسمي عرصه روابط بين الملل و اتفاقاً به ويژه بازيگران بالادستي، به طبع منطق مجزوم منفعت و جبر معادلات و به رغم تصور عموم، منوط به مشاهده عناصري است تا از طمع ورزي ارتباطي خويش مصروف و متنزل گردد. كه به ويژه در شرايط فعلي، انسجام فرهنگي و سياسي يك ملت- دولت، از اهم اين عناصر است.انسجام سياسي و فرهنگي، در عصر هويت يابي عناصر زير مجموعه نظام ها، و شكل يابي اعتماد به نفس و استقلال نسبي روز افزون آنها، را بايستي به مثابه وحدت در كثرت و در بستري تكثرگرا دريابيم. بدين معنا كه استقلال و شخصيت يابي آحاد تا حدي پيش مي رود كه به نفي و طرد يكديگر، كه برابر با تحديد اقتدار آن مجموعه مي باشد، منتج نگردد. لذا گرچه هريك از اجزا صداي واقعي و نداي طبعي خويش را منعكس مي سازند، اما به ويژه در شرايط نوين، انسجام سيستمي هنگامي واقعيت مي يابد كه مجموعه اين اصوات، خالق يك قطعه هارمونيك با هويت قابل ادراك كلي باشد.در مقابل، چندگانگي و تشتت مجموعه يك نظام سياسي و فرهنگي، همانند يك انسان واجد شخصيت مذبذب و متلون، قادر به خلق زمينه ادراكي و اعتمادي براي طرف مقابل و نيز وقوع اعتماد به شخصيت، نفس و هويت خويشتن از سوي ديگر، كه از مؤلفه هاي اساسي ارتباط با ساير اعضاي جامعه جهاني مي باشد، نخواهد بود.بي شك، صداي گوش خراش مخلوق عدم انسجام و ثبات و تكثر ناهماهنگ يك نظام سياسي و فرهنگي، در عرصه ارتباطات فرهنگي مخاطب را گريزان و در عرصه روابط سياسي به استدام بازي طمع ورزانه ترغيب و بلكه ناگزير مي نمايد و از سوي ديگر قائل را ناتوان از برقراري رابطه با خود و طبعاً ناباور نيست به اقتدار هويتي و شخصيتي خويش خواهد ساخت.
سطح بسيار ارزنده انسجام و ثبات سياسي و فرهنگي محصول انتخاب اخير، در همنوايي هوشمندانه با آموزه ها و معيارهاي اصيل انقلاب اسلامي و رويكرد به اصالت و اعتماد به نفس ملي خويش و به منزله بلوغ مردم سالاري بومي و بديع اسلامي به نحو بي سابقه و قاطعي طمع ورزي طبعي عناصر رقيب و بعضاً متخاصم را در بن بست ثبات  پايدار خويش محصور و منفعل خواهد نمود. پرخاشگري ها و بداخلاقي هاي عقل گريز و طنز آساي اخير برخي از رهبران نظام سياسي سلطه صرفاً به عنوان عكس العملي ابتدايي و منفعل از ناكامي عميق انسداد در اين بن بست تحليل مي گردد، كه مبين يأس و ناتواني از ادامه بهره برداري به علت انهدام فضاي كمبود انسجام قبلي بوده است. تجربه بيست و هفت سال ديپلماسي ما و بويژه تسامح و مداراي هشت سال اخير به خوبي مشخص مي نمايد كه طرف هاي متقابل، براي به رسميت شناختن و تعامل عادلانه با ما، اتفاقاً، محتاج مواجهه با صلابت سيستمي و شنيدن همين نواخت همنوا و هماهنگ بين سطوح مختلف نظام سياسي و عقبه مردمي و فرهنگي آن مي باشند.
از سوي ديگر، توفيق در عرصه روابط سياسي و فرهنگي، به ويژه در اين عصر، مرهون پيشا فرض ها، باورها و به طور كلي تصوير ذهني طرفين از يكديگر است كه در منطق باورهايشان به مرور شكل يافته، كه اين امر خود محصول مجموعه اي از تك جلوه ها و چهره پردازي هاي شايسته در زمان ها و مكان هاي بايسته بوده است. از راهبردهاي اساسي توانمندي نظام هاي سياسي و فرهنگي، رويكرد به تأثير مضاعف، عميق و ماندگارتر و روش ها و ابزارهاي ارتباطي و انتقالي غيرمستقيم مي باشد.
گرچه انتخاب رجل سياسي مجرب، كهن و شناخته شده، به واسطه سابقه آشنايي، براي سياسيون حاكم جامعه جهاني (و حتي ملت ها) به علت غيربحراني تلقي شدن تحولات و پيش بيني سهولت ارتباطات و تأمين منافع، آرامبخش و عادي تلقي مي گرديد. اما القاء كننده پيام ضمني و باوري بسيار خطرناك نيز بود.
در ضمير ناخودآگاه ملت ها و دولت ها، دير يا زود، اين گمان و يا باور شكل مي گرفت كه انقلاب بي بديل ملت عظيم الشان ايران، طي اين همه سال قادر به باز توليد نخبگان كارآمد براي راهبري امور سياسي و فرهنگي خويش نبوده و در بيست و هفت سالگي خويش، به مثابه درختي بي ثمر و نظام سياسي و فرهنگي بي آينده؛ «ابتر» مي باشد.
در حالي كه متقابلاً، تصاعد و انتخاب (و به ويژه توفيق اجرايي آتي و روزافزون) چهره جديد و جوان، و به زعم آنان عادي، ناگزير، براي عوام و خواص جهانيان موجد باور به زايايي و آينده داري مردم سالاري اسلامي ملت شريف در انديشه و عمل، مي باشد. پيام و پيامدهاي بسيار عميق، تحول زا و اقتدارآفرين اين باور و حقيقت، موجب جهش اصيل و هدفمند جنبش جهاني اسلام خواهي و ارتقاء و استحكام روابط رسمي بين المللي و اضمحلال و يا وارونگي بسياري از چالش ها خواهد گرديد.بدين ترتيب، دقيقاً برخلاف تحليل هاي هدفمند تبليغاتي فضاي انتخابات، كه هنوز هم ادامه دارد، تحقير اصولي و بي اعتنايي مؤثري كه دولت نوين اصلاحات اصولگرايانه، كه حتي به اعتراف مخالفين متصف به ثبات و انسجام رأي و عدم تلون بوده، و بر خلاف عموم نامزدهاي محترم حاضر نشد ارتقاي روابط با غرب را به عنوان اهرم انتخاباتي مصروف سازد (و لذا موجد جهش اعتماد به نفس ملت شريف گرديد)، متوجه نظام هاي معارض ساخت، همانا سياست عزتبخشي است كه در شرايط انسجام بي سابقه سيستمي و پشتوانه عظيم مردمي، نتيجه اي جز معكوس شدن جريان تخويف به سوي آنها و پذيرش قطعي نظام آينده دار جمهوري اسلامي ايران به عنوان يك بازيگر لااقل همطراز نخواهد داشت و طبعاً موجب تنزل فاحش سطح تهديدها و مخاصمات خواهد بود.

زيرساخت هاي شايسته سالاري
محمدعلي بحريني زارچ
مضطرب است. نمي داند مي ماند يا مي رود، تا كي مي ماند يا كي مي رود ناخودآگاه و البته گاهي خودآگاه حوصله كار كردن ندارد. آنچه او «آينده مبهم مي نامد» انگيزه و توان كار كردن را در او به تحليل برده است. اين داستان هر روزه و البته چند ماهه تعداد زيادي از مديران كشور شده است. وضعيت فعلي كشور و شرايط فعلي مديران هزينه فراواني را به كشور وارد مي كند و البته چه بسا بركات مختلفي هم در برداشته باشد. در گوشه و كنار عده اي انتقاد مي كنند و مديران جديد را در مقايسه با مديران قبلي ناتوان و بي تجربه مي انگارند و عده اي ديگر مديران قبلي را ناتوان دانسته و اميد مي دهند كه با انگيزه بالاي مديران جديد، فردايمان بهتر از امروز خواهد بود. اين يادداشت به دنبال حمايت از اين يا آن نيست بلكه مي خواهد با نگاه دقيق تري فضاي موجود را بازتر كند تا هر كسي خود بنا به فراخور خويش به تشخيص برسد.
شايسته سالاري دستاويز هر مقامي براي هر انتصابي است. عدالت و مهرورزي نيز از شعار اصلي دولت نهم است. معني عدالت، شايسته سالاري و مهرورزي تنگاتنگي زيادي با هم دارند. عدالت به معناي قرار گرفتن هر چيز در موضع و جاي صحيح خود مي باشد و اين جز شايسته سالاري معناي ديگري ندارد. مهمترين نكته كه در شايسته سالاري وجود دارد، اين است كه شايسته ها وجود داشته باشند تا سالار قوم گردند. در زماني كه هيچ تعريف مشخص و معيني از شايسته نداريم و هيچ فهرست و بانك اطلاعاتي از آنچه «مردان و زنان شايسته مي ناميم» وجود ندارد، چگونه مي توان شايسته سالاري را محقق كرد؟ البته در تجربه بالاي مديران دولت هاي گذشته شكي نيست. آنها كار را فرا گرفته بودند و چالش هاي آن را نيز مي دانستند، اما آيا معناي شايسته محصور در بلدي كار است و لاغير. مسلماً بلدي كار يكي از دلايل لازم براي احراز شايستگي است، اما شرط كافي آن نمي باشد. از نظر هر دولتي از جمله دولت جديد معيارهاي فرد شايسته با معيارهاي دولت هاي ديگر تا حدودي متفاوت است و طبيعي است كه هر دولتي با معيار خويش به انتخاب مديران همت گمارد. مختصات نگاه دولت جديد با دولت قبلي در بسياري از نقاط متفاوت است. مختصات متفاوت ويژگي هاي شايستگان را متفاوت مي انگارد. كسي نمي خواهد تمامي انتصابات را بي عيب، صحيح و درست بداند و آنها را توجيه كند، اما به هر حال شاخص هاي شايستگي دولت ها با همديگر متفاوت است و هيچ نهاد يا مؤسسه ملي هم وجود ندارد كه شايسته را تعريف كرده باشد و فهرست آنها را ارايه كرده باشد. بسياري از جوامع با چنين مشكلي روبرو نيستند. آنها در ساختارهاي حزبي و مانند آن به حكومتداري مي پردازند و در آن ساختارها تعاريف و سازوكارهاي مشخصي براي تعيين افراد شايسته مبتني بر شاخص هاي خود وجود دارد.طبق يك آمار تقريبي از رياست جمهوري آقاي خاتمي رياست جمهوري در طول چهار سال به طور متوسط در روز بيش از هفت انتصاب دارد. با اين حجم انتصاب و با اين بضاعت محدود در مورد نيروي انساني در دسترس، يك رئيس جمهور واقعاً چه مي تواند بكند؟ غير از اين است كه به معتمدين نزديك خويش اعتماد كند و آنها نيز به معتمدين نزديك خود و به همين صورت تا حلقه هاي بعدي. آيا رئيس جمهور راه ديگري دارد؟ كسي نمي تواند اشكال وارد كند كه چرا ديگران در انتصاب افراد تأثيرگذارند مگر مسير ديگري وجود دارد؟ بسياري از اين مسائل حتي به ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي ما برمي گردد و سرچشمه آنها نه در حوزه هاي سياسي بلكه در حوزه هاي فرهنگي بايد جستجو شود.
تا زماني كه زيرساخت هاي شايسته سالاري در ابعاد ملي فراهم نشده است، هر كس مي تواند به هر انتصابي اعتراض كند و هر كس ديگر هم مي تواند اعتراض را وارد بداند و يا اعتراض را بي خود قلمداد كند و يا جواب هاي قانع كننده داشته باشد. مهمترين زيرساخت براي شناخت شايسته ها كه مقدمه شايسته سالاري است، آموزش صحيح و مناسب مبتني بر نياز كشور است. كدام مركز به تربيت مديران ارشد مملكت مي پردازد؟ آيا اساسا نظام تربيت منابع انساني فعلي كشور توانايي لازم جهت تربيت مديران ارشد كشور را دارد؟ آيا اساسا دانش حكومتداري و مديريت كلان كشور در ايران تدوين شده است؟ آيا دانش و تجربه مديري كه سال ها با هزينه مردم به كسب تجربه پرداخت، نگهداري مي شود؟ يا هر تازه واردي بايد از صفر شروع كند؟ به روشني پاسخ اين سئوالات معلوم است.
براي همين است كه وقتي به ديدن وزير پرقدرت و پرتجربه ديروز مي روي مي بيني كسي با او ديگر كاري ندارد. تجارب گرانبهايش در سينه اش مانده است و او در اتاق كوچك خويش در فلان دانشگاه يا فلان مركز نشسته است و در انديشه فرو رفته است كه براي فردايش چه كند. در ساختار فعلي كشور كه احزاب جايگاه محكمي ندارند، مراكز فكري و انديشه اي در بازي قدرت حضور تأثيرگذاري ندارند، مراكز دانشگاهي از دانش مديريت كلان كشور دورند، كمتر كسي به فكر تربيت مديران شايسته براي اداره فرداي مملكت است پس باز هم «چو فردا شود فكر فردا خواهيم كرد» . آنچه مي ماند اين است كه بالاخره كسي نمي تواند اشكال بگيرد كه شايسته سالاري محقق نشده است مگر اينكه به سئوالات زيادي پاسخ دهد. حداقل كار اين است كه مديران جديد تجارب مديران قبلي را فراموش نكنند كه اين عين عدالت و مهرورزي است.

سياست
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |