سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۱
آن سوي در آهني بزرگ
اين يك افسانه نيست
006486.jpg
عكس:محمدرضا شاهرخي نژاد
محمد باريكاني
اين يك افسانه نيست! داستان دختراني از سرزمين من است؛ داستان مادراني از سرزمين من.
از مينو مي  نويسم، از ثريا ، مهشيد ، سيمين و از تمام آن 18 زن و دختر جواني كه پشت يك در آهني بزرگ، جايي پرت در اطراف قم يكديگر را ياري مي  دهند تا زندگي از نوعي ديگر را آغاز كنند.
از مينو مي  نويسم؛ زن 52 ساله  اي كه در 10 سالگي از محله  اي در كرمانشاه ربوده و به مرداني در يك رستوران بين راهي فروخته شد.
از ثريا مي  نويسم؛ خواهر مينو كه در 14 سالگي به ازدواج شيپورچي 50 ساله ارتش شاهنشاهي درآمد.
از مهشيد مي  نويسم؛ زني 33 ساله كه تنها بهانه  اش براي شروع يك زندگي تازه، دختري ست كه يك سال پيش به خانه بخت رفت.
... و از سيمين مي  نويسم؛ بانوي 45 ساله  اي كه براي نخستين بار در ايران به ميان مرداني در يك انجمن ترك اعتياد رفت تا از گوشه سالن دستش را بالا بياورد و با شهامت بگويد: آقايان، مي  خواهم اعتيادم را كنار بگذارم و آنها به او كمك كردند.
***
از مينو آغاز مي  كنيم؛ همان كه در 10 سالگي ربوده شد و همين چند ماه پيش مي  خواست همراه با خواهرش ثريا به زندگي پايان دهد.
۵۲ ساله است؛ با چهره  اي تكيده و گونه  هاي برجسته با خط  هاي عميق روي پيشاني و ترك  هاي ريز دور چشم؛ چشماني كه هر كدامشان سختي سال  هاي تنهايي را فرياد مي  زنند.
هر دوي آنها در خانواده  اي در كرمانشاه به دنيا آمدند. مينو - خواهر كوچكتر - شش ساله كه بود، ريشه  هاي ترس مرضي (فوبيا) در او شكل گرفت و پدر و مادرش او را از كرمانشاه به مشهد و قم بردند، ولي اين تلاش  ها نتيجه  بخش نبود. دعانويس ها هم دست به كار شدند؛ باز هم بي  نتيجه بود. دخترك از تاريكي و تنهايي وحشت داشت. در همان شش سالگي به مكتبخانه  اي در كرمانشاه فرستاده شد، ولي به دليل بيماري  اش از آنجا هم اخراج شد. سرانجام آنها كه خودشان را پزشك معرفي كردند به پدرش گفتند كه مينو كوچولوي 9 سال و نيمه بايد ازدواج كند.
زن ميانسال حالا مي  گويد: كودك 10 ساله چه چيزي از زندگي زناشويي مي  داند كه بايد به ازدواج مردي 28 ساله درآيد؟ آنها زماني كه مراسم عروسي را برگزار كردند، من به فكر بازي كردن با بچه  هاي فاميل و دويدن به دور حوض خانه بودم .
مينوي 10 ساله به ازدواج پسرخاله 28 ساله  اش درآمد و از كرمانشاه به شهر سرپل ذهاب - محل زندگي همسرش رفت.
ماه  هاي نخست ازدواج بود كه او از خانه همسرش فرار كرد.
از شوهرم مي  ترسيدم و همان سال  ها بود كه داستاني از يك دختر فراري در مجله جوانان چاپ شد. داستان را كه خواندم، تصميم گرفتم از منزل همسرم فرار كنم .
اگرچه فرار او ناتمام ماند و همسرش توانست همان روز مينو را پس از يك تنبيه فيزيكي سخت به خانه بازگرداند، ولي از آن روز به بعد، تهمت  هاي زيادي به او زده شد. حتي به او گفتند كه پيش از ازدواج دختر نبوده . تنبيه دخترك ادامه يافت تا اينكه يك روز راننده  اي نامه مينو را به خانواده  اش رساند. در آن نامه، مينو كوچولو از شكنجه  هايي كه بر او رفته بود خبر داد و از خانواده  اش كمك خواست. پدر و برادرش كه كارگر شركت پتروشيمي كرمانشاه بود، بلافاصله به خانه بخت دخترشان رفته و با همسر 28 ساله  اش درگير شدند و سرانجام طلاق مينو را كه حالا نزديك به يك سال از زندگي مشترك زناشويي  اش مي  گذشت، گرفتند. دخترك حالا يك مطلقه
11 ساله است.
در اين يك سالي كه مينو در كرمانشاه نبود، زني به همسايگي خانواده  اش درآمد. وجيهه همان زني ست كه شروع وحشتناكي را براي بيوه 11 ساله رقم زد.
زن 52 ساله اين بار هم كه داستان تلخ آن روز را به خاطر مي  آورد، آشفته مي  شود؛ سيگاري آتش مي  زند، مكثي مي  كند و به آرامي شروع به گريستن مي  كند. مي  گويد: وقتي بيوه شدم، تنها 11 سال داشتم، با روياهاي يك كودك و عاشق تفريح. صداي بيوه شدن من هم كه به گوش وجيهه رسيد، سعي كرد تا با هر بهانه  اي اعتماد مرا جلب كند. مي  گفت مي  خواهد به من خياطي بياموزد، برايم زيورآلات بخرد و مرا به گردش ببرد. كم  كم فريب خوردم و يك روز كه با مادرم به يك حمام رفته بودم، به بهانه خريدن يك كوكا از حمام بيرون آمدم. زير چادر وجيهه پنهان شدم و او مرا با خود برد .
زن همسايه مينو را با خود برد. بهانه نخست، آموختن خياطي به كودك بود. زن، دخترك را تحويل چند راننده كاميون داد و آنها او را با خود به يك رستوران بين   راهي بردند. برايش يك دوغ تلخ آوردند و كودك از خوردن آن سرباز زد. آنها او را كتك زدند تا كودك ناچار به خوردن نوشيدني شد.
اين نخستين باري بودكه مينو به سرگيجه دچار شد. درست مثل حالا كه 52 سال از زندگي  اش مي  گذرد و مي  خواهد گذشته را جبران كند. مردها به او تجاوز كردند و به وجيهه زن همسايه پول دادند. زن پس از آن مينو را به خانه  اي در آبادان برد و به طوبي تحويل داد تا پول بيشتري بگيرد. پس از آن مينو، ديگر آن زن همسايه را نديد. دو سالي مي شد كه از خانه فرار كرده و مجبور به اقامت در خانه  اي شده بود كه صاحب آن به خاطرش پول زيادي به زن همسايه داده بود.
اشك  هايش را پاك مي  كند، سكوت، سكوت، سكوت و سكوتي عميق. دوباره اشك  هايش را پاك مي  كند، دود سيگاري را كه ميان انگشت  هاي لاغر لرزانش گرفته، مي  بلعد و بار ديگر دستش را به سمت چشمانش مي  برد تا اشك  هايش را پاك كند.
اشك  هايت را پاك نمي  كني، چون از نوشتن باز مي  ماني و او زندگي  اش را ادامه مي  دهد: 20 سال در محله  هاي اهواز، آبادان، مسجدسليمان و... طوبي - زني كه صاحب خانه  هاي فساد بود - مرا به تن  فروشي واداشت. براي اين كار آنها تنها به من غذا و مكان اقامت دادند؛ همين . سري تكان مي  دهد، چهره  اش افسرده  تر مي  شود. حالا ديگر حتي اشك  هايش را هم پاك نمي  كند. طوبي - صاحبخانه  اي كه مينو براي نخستين بار به آنجا رفت - مصرف  كننده قديمي
مواد مخدر هم بود. مينو مي  گويد: نزديك به 25سال اگرچه باقر مردي كه يكي از محافظان ساكنان خانه طوبي بود، بارها در مقابل مينو به صاحبخانه هشدار داده بود كه نبايد مانند زن  هاي جوان ديگر، ميهمان تازه را معتاد كند، ولي صاحب آن خانه در آبادان تنها در فكر اسارت دختري بود كه تازه به سن 12 سالگي رسيده بود و او را با نام آتش به ديگران معرفي مي  كرد.
هرچه سن دخترك بالاتر مي  رفت، متوجه مي  شد كه محل اقامت او جاي مناسبي نيست و رفته  رفته ناسازگاري با صاحبخانه بيشتر مي  شد. آتش حالا ديگر به خانم بداخلاق شهرت يافته و به همين خاطر بود كه صاحب آن خانه، پودر سپيد را به مينو نشان داد و گفت كه بايد از آن مصرف كند و مينو مصرف كرد. حالا به تمام بدبختي  ها، هروئين هم اضافه شد. مينو با وجودي كه در 13 سالگي از خانه طوبي فرار كرد، با زني به نام آزيتا آشنا شد كه او را به خرم  آباد برد و باز هم از خانه  اي شبيه به خانه قبلي سردرآورد. آنجا هروئين را براحتي برايش تهيه مي  كردند و پس از شش ماه، دختر نوجوان ديگر دانست كه به هروئين معتاد شده است. همين وابستگي باعث شد كه افسر ، صاحب خانه  اي كه مينو درآن اقامت داشت، در ازاي كاري كه دخترك مي  كرد، تنها مواد مخدر در اختيارش قرار دهد.
مينو كه ديگر وابستگي عميقي به مواد مخدر پيدا كرده بود، در سال  هاي بعد، از شهري به شهر ديگر و از خانه  اي به خانه ديگر انتقال يافت، تا جايي كه مي  گويد: تقريبا در تمام شهرهاي كشور بوده  ام .
خانواده مينو در اين سال  ها فكر مي  كنند كه دخترشان مرده، ولي اين، احساس تنها برادر او نيست، چون او تنها كسي ست كه به جست  وجوي مينو پرداخت. در اين سال  ها ولي برادر و خواهر كوچكتر مينو هم به مصرف مواد مخدر روي آوردند. خواهر كوچكتر يك روز كه به مصرف پودر هروئين مشغول بود، به دليل ناخالصي مواد و وجود آهك در آن، دچار خفگي مي  شود و مي  ميرد. برادر مينو روزي كه باخبر مي  شود خواهرش در محله  اي بدنام در جنوب تهران است، براي يافتن او به تهران مي  آيد، ولي وابستگي برادرش به هروئين آنقدر شديد شده بود كه وي در همان خانه  اي كه خواهر 21 ساله  اش برايشان كار مي  كرد، اقامت كرد تا هزينه اعتيادش را هم درآورد.
همين سال  هاست كه مينوي جوان، پارچه  اي را كه براي دوختن لباس تهيه كرده، بابت هزينه تهيه يك گرم هروئين به يك خرده  فروش مواد مخدر مي دهد.
حالا، سيگار ديگري آتش مي  زند، سرش را پايين مي  اندازد، چادر مشكي روي سرش را مرتب مي  كند، چشمانش را ريز مي  كند، به نقطه  اي خيره مي  شود و مي  گويد: برادرم آنقدر ضعيف شده بود كه حتي توان اينكه مرا از آن خانه بيرون بكشد، نداشت. تازه هزينه مصرف مواد او را هم بايد مي  دادم، بنابراين وقتي آن مرد كه پارچه را بابت خريد يك گرم هروئين از من گرفت و گفت كه صاحب يك قمارخانه خانگي هم شده است، از من خواستگاري كرد، پذيرفتم، چون تعهد كرد كه هزينه اعتياد خانواده را بدهد و مرا از خانه بدنام بيرون بياورد .
006435.jpg
و اين طور شد كه مينو به عقد موادفروش صاحب قمارخانه درآمد. انقلاب اسلامي ايران كه به پيروزي رسيد، مينو ديگر ازدواج كرده و ساكنان محله هم دستگير شده بودند.
با اين وجود او و همسرش خرده  فروشي مواد مخدر را ادامه دادند و به همين جرم هم چندين مرتبه دستگير و زنداني شدند. يك سال و نيم هم در تبعيدگاه ماهان كرمان به سر برد و اين جداي از محكوميت  هايي ست كه زن بتنهايي در زندان  هاي اوين و قصر تحمل كرد.
از پدر و مادرش كه صحبت مي  كند، خودش را مقصر اصلي تمام بدبختي  هاي خانواده مي  داند، مي  گويد: زندان كه بودم خبردار شدم مادرم مرده است، بيچاره او هم از غصه من دق كرد . برادر مينو هم چند وقت بعد، زماني كه مشغول تزريق هروئين بود، سرنگش را طوري پر كرد كه هواي داخل آن به زندگي  اش پايان داد.
پدر مينو پس از دريافت اخباري از وضعيت دخترش، با تمام افراد فاميل و آشنايان قطع رابطه كرد و تا پايان عمر از اتاق كوچكي كه در خانه  شان بود، بيرون نيامد.
ثريا - خواهر بزرگتر مينو - تنها عضو خانواده بود كه گه  گاه به ملاقات او در زندان مي  رفت و پس از آنكه مينو تنهاي تنها شد، تصميم گرفت كه با او زندگي كند.
ثريا البته دو سال از مينو بزرگتر بود، او هم به هروئين كشيده شد. مينو پس از آزادي از زندان به دليل اعتياد به مواد مخدر و تامين مخارج زندگي، هم به خرده  فروشي مواد مي  پرداخت و هم ياد گرفت كه چطور سرقت و جيب  بري كند.او بار ديگر دستگير مي شود، اين بار به جرم سرقت و جيب  بري. ماموران پليس در بازجويي از او موفق مي شوند تا شگرد دست چپش را پيدا كنند. مينو پس از آن ماجرا، ديگر در استفاده از دست خود براي جيب  بري ناتوان شد.
***
ثريا- خواهر مينو كه در 14 سالگي به ازدواج پيرمرد شيپورچي درآمد - به اصرار همسرش به مصرف مشروبات الكلي پرداخت. پيرمرد از ترس آنكه مبادا همسر كم  سن و سالش درخواست طلاق كند، او را با افسران جوان ارتش نظام شاهنشاهي آشنا و ثريا را به شرابخواري وامي  دارد.
با همان لهجه كردي مي  گويد: شوهرم مرا شرابخوار كرد، چون مي  ترسيد كه از او جدا شوم. مي  داني، بعضي  ها مي  خواهند آلوده  ات كنند تا براي هميشه پايبند آنها شوي، ولي خسته شدم و چهار سال بعد در 18 سالگي از او جدا شدم .
ثريا از آن مرد، صاحب يك فرزند شد؛ پسري كه حالا در شهر مشهد صاحب مسئوليتي در يكي از نهادهاي ثروتمند كشور شده، ازدواج كرده و صاحب همسر و فرزند است .
ثريا حالا در بيابان  هاي اطراف قم روي كاناپه مشكي رنگي نشسته و لباس  هايش همچنان به نقش  هاي گلدار پوشش زنان كرد آميخته است. وقتي از پسر 34 ساله  اش مي  پرسم، مستقيم در چشمانم مي  نگرد و مي  گويد: پسرم بزرگ كه شد، دوست داشت مادرش را پيدا كند، به همين خاطر به دنبال من آمد، البته خبرهايي از وضعيت من و مينو داشت، ولي واقعا فكر نمي  كرد كه ما را در وضعيتي نابسامان پيدا كند. وقتي مرا ديد، خواست كه با او بروم، ولي اين كار را نكردم، چون او ازدواج كرده است و من هم چون معتاد بودم، خجالت كشيدم كه به ديدن خانواده  اش بروم .
مي  گويد 32 سال است كه پسرش را نديده بود و پس از آن ديدار و آن تعارف، ديگر او هيچ وقت به ديدنش نيامد.
ثرياي 54 ساله يك بار به دليل خستگي مفرط از زندگي نابسامانش با خوردن 250 قرص، تصميم به خودكشي مي گيرد، ولي او را به بيمارستان رساندند و زنده ماند. در 22 سالگي با جوان 18 ساله  اي كه او هم فراري بود، ازدواج مي كند كه از او هم صاحب يك فرزند پسر است. پس از يك سال زندگي مشترك با همسر دوم، مرد او را به هروئين معتاد مي  كند. پسر دومش 28 ساله، با سابقه 10 سال تزريق هروئين حالا مثل مادرش به يك كمپ ترك اعتياد رفته تا اعتيادش را كنار بگذارد. شوهر ثريا يك سال پيش خودكشي كرد. با اين وجود پاي ثريا هم در چند مرحله به زندان باز شد.
سيگارش را خاموش مي  كند، آهي مي  كشد، نيم  نگاهي به چند زن و دختر ديگر كه اطراف اتاق نشسته  اند، مي  اندازد و آنها با نگاهي مهربان او را ورانداز مي  كنند. ثريا و مينو، بزرگترين اعضاي انجمن ترك اعتياد هستند كه تصميم به شروع يك زندگي سالم گرفته  اند. آنها از گذشته  شان خسته شده  اند و واقعا مي  خواهند زندگي  شان را تغيير دهند. مي  دانيد چطور؟ برايتان مي  گوييم. اين دو خواهر ميانسال كه پس از تنهايي با يكديگر زندگي كردند، روزي تصميم به خودكشي مي  گيرند، چون جايي براي اقامت نداشته و مجبور به خوابيدن در پارك  ها و خيابان  هاي شهر بودند. ثريا واقعا از زندگي به اين شكل متنفر بود، مينو هم همين  طور. پاي راستش را كه روي پاي ديگر انداخته، چند بار بالا و پايين مي كند، سرش را بالا مي آورد و با رعايت ادب مي گويد: سه روز بود كه در پارك مي  خوابيديم. بالاخره روز سوم با مينو تصميم گرفتيم كه با وايتكس خودكشي كنيم. يك سرنگ خريديم و همه چيز مهيا شد. حرف  هاي آخر را كه با مينو زديم، ساعت نزديك پنج بعدازظهر بود، گفتيم هوا كه تاريك شد، همه چيز تمام است .
همه چيز تمام نشد، چون آنها به پيشنهاد يكي از زنان خيابان  خواب كه مانند خودشان معتاد بود، عمل كردند. زن، فقط به آنها يك پيام كوتاه داد: جايي هست كه مي  توانيد به صورت رايگان اعتيادتان را ترك كنيد . آنها از اينكه به صورت خودمعرف بخواهند به مراكز پليس بروند تا ترك كنند، وحشت داشته و چون مي  ترسيدند كه سوابق قبلي برايشان گران تمام شود، به يكي از مراكز بهزيستي رفتند و آدرس كمپ را گرفتند. حالا آنها در كمپ فرشتگان، جايي پرت در اطراف قم، پشت يك در آهني بزرگ نشسته  اند. سم  زدايي  شان پايان يافته است و بايد بزودي كمپ را ترك كنند. با اين وجود، نگراني از وضعيت بحراني پس از خروج، امانشان را بريده است.
دوستان ديگرشان در كمپ مي  گويند: وضعيت اين دو خواهر بسيار استثناست و آنها شديدا نياز به مراقبت  هاي پس از خروج دارند .
ثريا مي  گويد: ما دير به برنامه رسيديم، اينجا دردمندان زيادي هستند، ولي هيچ كجايش شبيه به زندان نيست. ما بيماريم و برنامه  هاي كمپ، اميد تازه  اي مي  دهد. هيچ  كس هم اجبار به ماندن ندارد، ولي آنها كه طاقت نياوردند و از كمپ رفتند، دوباره بازگشتند .
اين را كه مي  گويد، همه برايش كف مي  زنند. در اتاق كناري صداي موسيقي بلند است و ساكنان كمپ در تكاپوي دوري از زندگي غمبار گذشته.
سيمين بلند مي  شود، ثريا را در آغوش مي  گيرد و مي  گويد: همه چيز درست خواهد شد . ثريا او را مي  بوسد و خارج مي  شود تا به اتاق كناري بازگردد.
***
سيمين، همان زني ست كه اعضاي مجموعه در كمپ مي   گويند: با وجود او هيچ   كس احساس ناراحتي نمي   كند . زني 45 ساله است. ريزنقش كه پس از پنج سال پاكي و كنار گذاشتن مصرف مواد مخدر، حالا چهره   اش شادابي عجيبي يافته است. مقنعه   اي مشكي به سر دارد با مانتويي بلند به رنگ تيره و سابقه   اي 9 ساله در مصرف ترياك. مي   گويد كه از خلاء معنوي بالايي رنج برده. همسرش، مدير بخش ارزي يكي از بانك   هاي كشور بوده و البته وابسته   اي حرفه   اي به ترياك. مي   گويد: پس از به دنيا آمدن فرزندم، دچار بيهوشي مي   شدم، ولي همسرم گفت كه دواي درد را مي   داند، سه هفته بعد، تازه ذلت مصرف مواد را متوجه شدم .
سيمين با همسرش مصرف   كننده شد، ولي هيچ وقت نمي   خواست كه فرزندانش متوجه شوند كه او هم مانند پدرشان به ترياك معتاد شده است، بنابراين هر وقت كه از نرسيدن مواد دچار خارش و آبريزش بيني و سستي مي   شد، به دروغ به آنها مي   گفت كه سرما خورده است. بچه   ها بزرگتر كه شدند، دانستند كه مادرشان به آنها دروغ مي   گويد. پسر 27 ساله   اش، دكتراي علوم سياسي مي   خواند، دختر 23 ساله   اش سال آخر دانشگاه را پشت سر مي   گذارد و پسر كوچكتر دوران پيش   دانشگاهي را مي   گذراند.مي   گويد: آنچه كه به ما كمك مي   كند، عشق است . همسرش كه او را وابسته به ترياك كرد، حالا به دليل مصرف مواد از بانك هم اخراج شده است، ولي سيمين ديگر با او زندگي نمي   كند، چون چهار سال است كه متاركه كرده است.او نخستين زن معتاد ايراني بود كه سه سال پس از تاسيس يك انجمن ترك اعتياد كه مراجعانش مردان بودند، به ميان آنها رفت و آنها به او كمك كردند تا اعتيادش را كنار بگذارد.از 12 قدمي كه در ترك اعتيادش برداشته است، سخن مي   گويد و اينكه ديگر از همسرش ناراحت نيست. مي   گويد: تمايل به ترك در معتادان حرف اول را مي   زند و اينكه اطرافيان او را به چشم يك بيمار بنگرند و به او كمك كنند تا مصرف را كنار بگذارد .
سيمين آنطور كه خودش مي   گويد پيچيده   ترين بعد بيماري اعتياد را در دوري از خداوند و ناتواني در يافتن او مي   داند و معتقد است 12 قدم انجمن كمك زيادي به يافتن پروردگار و برقراري ارتباط با خداوند مي   كند . اين را البته مي   توان از جملاتي كه روي ديوارهاي اتاق   هاي سم   زدايي و محوطه بيروني ست، دريافت.
سيمين البته در اين چهار ماه اخير به صورت شبانه   روزي در كمپ فرشتگان به سر برده است تا با پذيرش زنان و دختراني كه پس از طي دوران تلخ اعتياد، مي   خواهند زندگي تازه   اي را با ترك مواد مخدر تجربه كنند، آنها را در پيمودن گام   هاي ترك اعتياد ياري دهد.
او حالا به ضعف   هايش پي برده و با شهامت به اشتباهات گذشته   اش اعتراف مي   كند: جامعه آنقدر ديكته شده زندگي مي   كند كه اجازه نمي   دهد افرادي به ناتواني   هاي خود اعتراف كنند، ولي ما اينجا ضعف   هايمان را مي   شناسيم و به اشتباهات خود اعتراف مي   كنيم. پشت اين اقرار نوعي پذيرش واقعيت است تا ضعف   هاي اخلاقي   مان را بشناسيم و آنها را برطرف كنيم .
با او به اتاق كناري مي   رويم، برخي   ها صورت خود را از دوربين عكاس پنهان مي   كنند تا شناخته نشوند. يك يخچال سفيد ايراني، يك اجاق گاز، چند دست ظروف ملامين و سفره   اي كه زنان براي خود مهيا كرده   اند؛ كمي برنج و كاسه   اي خورش. غذايشان را نيمه   تمام رها كردند تا سخنان سيمين را بشنوند. او برايشان حرف مي   زند؛ از اينكه تلاش مي   كنند تا زندگي جديدي را تجربه كنند، از اينكه مي   خواهند گذشته تلخ را پشت سر بگذارند و اينكه اعتيادشان را كنار مي   گذارند. به دقت سخنانش را مي   شنوند، هيجان   زده مي   شوند و براي كاپيتان كف مي   زنند. فرزندان سيمين حالا گاهي به كمپ مي   روند تا مادرشان را ملاقات كنند، با او صحبت كنند، به او تبريك بگويند و اينكه هنوز پدرشان بر اين جمله پافشاري مي   كند كه وافور تا گور ؟!
***
تازه واردها در كمپ، روزهاي نخست را در پيله تنهايي فرو مي   روند تا خودشان را پيدا كنند. در اين مدت هيچ   كس با آنها كاري ندارد تا با فضا آشنا شوند و به خواست خود وارد فعاليت   هاي جمعي شوند، با بچه   ها ورزش كنند، به گفت   وگو بنشينند و از جمع انرژي بگيرند تا رفته   رفته عجز خود را كنار بگذارند. البته در مدت سم   زدايي، آنها دردهايي را تحمل مي   كنند كه ناشي از نرسيدن مواد مخدر به بدن است، ولي پس از طي مدت سم   زدايي، ديگر آنها عضوي از جمع شده   اند تا وسوسه ذهني مصرف را كنار بگذارند .
اينها حرف   هايي ست كه سيمين از وضعيت كمپ مي   گويد.
***
مهشيد زن 33 ساله    يكي از همين تازه واردهاست كه شب گذشته وارد كمپ شده. او به كراك - ماده مخدر خطرناكي كه به صورت آزمايشگاهي تهيه و از كشورهاي غربي به ايران وارد مي   شود - معتاد شده است. مي   گويد: يك سال است كه به همراه همسرم به كراك معتاد شده   ايم. او هم در يكي از كمپ   ها خوابيده و مشغول ترك اعتياد است .
درد شديدي احساس مي      كند، دست   ها و پاهايش را مي فشارد تا درد، كمي تسكين پيدا كند. بي   حوصله است. گاهي از سوز سرمايي كه از لاي در به داخل مي   آيد، به بخاري گازسوز پناه مي   برد و دوباره ادامه مي   دهد: پيش از آن با همسرم مصرف   كننده ترياك بودم، ولي خانواده   ام هيچ چيز نمي   دانند؛ البته در يك سالي كه به كراك اعتياد پيداكردم، هيچ وقت به منزل پدر و مادرم نرفته   ام، چون مي   ترسيم كه آنها متوجه وضعيت من شوند .
زن مي   گويد كه همه چيز حتي زيبايي   اش را بر سر مواد از دست داده است. منزل آنها در يكي از جنوبي   ترين نقاط تهران واقع شده؛ جايي كه مي   گويد در محله   شان تنها يك نفر بود كه كراك توزيع مي   كرد.
تنها بهانه مهشيد براي زندگي تازه   اش، دختر 20 ساله   اي ست كه يك سال پيش ازدواج كرده و حالا زندگي خوبي را شروع كرده است. مهشيد به دخترش گفته است كه مي   خواهد پدرشان را براي مداوا و ترك مواد مخدر بخواباند و خودش هم بايد همراهش باشد، ولي هنوز دختر و داماد جوانش از موضوع اعتياد او اطلاعي ندارند.
مي   گويد: خانه، اتومبيل، جواهرات حتي زيبايي   ام را بر سر مواد از دست دادم. مصرف روزانه   ام 16هزار تومان بود و مصرف شوهرم نيز همين   طور؛ يعني روزانه 30 هزار تومان بابت كمتر از دو گرم كراك هزينه مي كرديم . صورتش را به سمت ثريا برمي   گرداند و از او مي   پرسد: باوركردني نيست، مگر يك زن هم معتاد مي   شود، چرا بايد اينطور باشد؟ و ثريا با چهره   اي مهربان به او مي   گويد: عزيزم، آدم   هايي هستند كه زنان را معتاد مي   كنند تا با آنها زندگي كنند يا به بردگي بكشند .
ثريا كه اين را مي   گويد همه ساكت مي   شوند و سكوتي سنگين، فضا را پر مي   كند.
حالا ديگر از اتاق كناري هم سروصدايي بلند نمي   شود. بيرون مي   آييم، نگاهي به محوطه مي   اندازيم. سيمين هم چيزي نمي   گويد؛ همين   طور مينو و ثريا.
سكوت را كه مي   شكنيم، سيمين مي   گويد: هيچ   كدام در نهايت قديسه نمي   شويم، ولي مصرف را كنار مي   گذاريم تا زندگي جديدي را آغاز كنيم .
***
در آهني بزرگ را با چشماني پر از اميد پشت سرمان مي   بندند. اينجا كمپ فرشتگان است؛ جايي پرت در اطراف قم و زناني كه يكديگر را ياري مي   دهند تا زندگي از نوعي ديگر را آغاز كنند. آنها افسانه نيستند! دختراني از سرزمين    من اند، مادراني از سرزمين ما!

آغازي ديگر
مي  خواهند اعتيادشان را كنار بگذارند و مي  خواهند ثابت كنند كه بيمارند، به همين خاطر هم هست كه از نقاط مختلف كشور به نقطه  اي بياباني در شهر قم رفته  اند تا خود را مداوا كنند. نگاه كردن شان، سخن گفتن شان و جنب و جوش  شان براي كمك به يكديگر و شروع يك زندگي سالم، براي ما تحسين  برانگيز بود. وقتي مي  گفتند، مي  گريستند؛ به خاطر گذشته تلخي كه تجربه كردند و وقتي سم  زدايي شدند، خنديدند؛ به خاطر جبران گذشته  شان. آنها تلاش مي  كنند تا دوباره متولد شوند.

يادداشت اول
اين يك افسانه است
ميثم قاسمي
هاي بانو
بانو
بانوجان...
نه! باورم نمي شود. اين داستان باور پذير نيست. با من مگوييد كه در سرزمين من اين اتفاق ها رخ مي دهد. با من مگوييد كه مادران اين ديار، خواهران و دختران من چنين روزگاري دارند.
وقتي گفتند و نوشتند كه كساني براي يك لقمه نان، چه ها كه نمي كنند، گفتند و نوشتند از دختران فراري از كودكان كار، از كارتن خواب هاي زمستاني و هزار و يك رخداد ديگر، گوش هايم را گرفتم و چشم هايم را بستم. سال هاست كه چشم هايم را مي بندم. سال هاست كه مانند كبك، سر زير برف زندگي مي كنم. ترجيح مي دهم در خواب و خيالم دنيايي را كه دوست دارم تصور كنم؛ دنيايي كه با آرمان هاي رنگارنگ ساخته مي شود؛ دنيايي كه تنها با شعار سرپا مي ايستد. اين بار هم مانند دفعات قبل باور نمي كنم كنار دستم، آن سوي ديوار خانه ام، زندگي  طور ديگري جريان دارد.
گمانم بر اين است كه در دنياي من در شهرها و روستاهايي كه ساخته ام، چنين مسائلي نيست، چون اينها هيچ كدام با آرمان ها و شعارهاي من نمي خوانند.
***
نه! باورم نمي شود. اين داستان باورپذير نيست. باورم نمي شود در سرزمين پهلوانان، شهر مردان، كسي زمين بخورد و هيچ دستي براي كمك به سويش دراز نشود. شهري كه من مي شناسم، شهر من، شهر قلندران است؛ شهر لوطي ها؛ شهري كه حتي راهزنانش هم كمك به نيازمندان را فراموش نمي كنند، چه رسد به بزرگان كه معتمد شهرند و يك گذر بر سرشان قسم مي خورد. در شهر من جهان پهلوان كشكول گدايي به دست مي گيرد براي كمك به نيازمندان. در شهر من قهرمانان پشتشان به خاك مي رسد تا دل مادري پير شاد شود.
حالا تو مي گويي چند زن پير و جوان با هزار اميد و آرزو گذشته تاريكشان را ترك گفته اند تا زندگي نو را آغاز كنند و هيچ كس نيست كمكشان كند. مي گويي مجبور هستند در كمپ بمانند چون نمي خواهند كارتن خواب شوند، چون دوست ندارند دوباره به دام بيفتند. اصلا چرا به من مي گويي؟ مگر از دست يك روزنامه نگار چه كاري ساخته است؟ چه مي توانم كرد به جز آنكه بنويسم و حداقل در اين ديار از نوشتن پولي در نمي آيد كه بخواهي كسي را سر و سامان دهي. مي گويي چه كنم؟ من هم مانند تختي كشكول برگردن گرد شهر، بچرخم؟ مگر چقدر اعتبار دارم؟ او جهان پهلوان بود و اميد يك ملت و من يك روزنامه نگار گمنام كه صدايم گاهي به خودم هم نمي رسد! حاضرم دست گدايي براي كمك به آنها دراز كنم، اما تو بگو به سوي چه كسي؟ در شهر من انگار ديگر پهلوان و قلندري زندگي نمي كند.
***
نه! باورم نمي شود. بگو كه تمام اين حرف ها دروغ است. بگو كه خواب ديده ام . بگو كه دنيا آنچنان كه تو گفته اي هم نشده است. بگو كه اين يك افسانه است.
هاي بانو
بانو
بانوجان
بگذريم.

امروز
امسال چه دماغي مد شده؟!
006462.jpg
محمدمطلق- وضعيت اسفبار جراحي  هاي پلاستيك و استتيكي بالاخره مسئولان سازمان نظام پزشكي را هم به سخن واداشت و رئيس اين سازمان اعلام كرد بيشترين شكايات مردمي از جراحان پلاستيك است. وي عنوان كرد: در ميان شكايت  هايي كه از عمل  هاي جراحي مي  شود، جراحي پلاستيك در اولويت قرار دارد و پس از آن، عمل  هاي گوش و حلق و بيني، دندانپزشكي، جراحي  هاي زنان كه در آن سلامت مادر و جنين هر دو مطرح است، به ترتيب موارد بعدي شكايت هستند .
قاعدتا جراحي پلاستيك با رويكرد ترميمي، يكي از تخصص  هاي مورد نياز امروز است كه در پاره  اي مواقع تا حد بازگرداندن افراد صدمه  ديده به متن جامعه اهميت پيدا مي  كند، به عنوان مثال فردي كه بر اثر آتش  سوزي يا تصادف دچار نقصان شديد در زيبايي خود شده، جراحي پلاستيك مي  تواند مشكلات او را مرتفع كرده و دوباره زمينه فعاليت اجتماعي  اش را فراهم كند.
جالب اينكه معمولا هزينه اين جراحي  ها بسيار بالاست، اما مردم اعتراض چنداني نسبت به ويزيت ندارند، بويژه آنجا كه عمل ترميمي تبديل به عمل زيبايي مي  شود. به عبارت ديگر بسياري از افراد نه به دليل آتش  سوزي يا تصادف، بلكه صرفا به خاطر آنكه احساس مي  كنند مد بيني  شان ديگر جزو مدهاي رايج نيست، تن به چاقوي جراحي مي  دهند.
دكتر احمد دانشي چندي پيش راجع به عمل  هاي زيبايي بويژه جراحي بيني حرف  هاي جالبي زده است: طي چند سال اخير ميزان اعمال جراحي زيبايي بويژه در پسران افزايش يافته است .
اين در حالي ست كه قدرت تحمل درد در پسرها كمتر از دخترهاست و به دنبال آن، عوارض و ناراحتي  هاي ناشي از جراحي زيبايي بيني نيز در آنها نسبت به دختران بيشتر است، با اين همه گرايش پسران براي تغيير مدل بيني  شان روز به روز در حال افزايش است.
حتما خبر مرگ همسر رئيس جمهور نيجريه را در اثر جراحي زيبايي شنيده  ايد، خوشبختانه در كشورما هنوز خبري رسمي در اين زمينه منتشر نشده يا لااقل اگر موردي وجود داشته، عامل اصلي، پيگيري و شناخته نشده است، اما بدون فايده نخواهد بود كه جوانان پيش از آنكه تن به عمل  هاي استتيكي بدهند، اندكي در مورد پيامدهاي آن نيز تحقيق كنند؛ پيامد تزريق ژل، برداشتن چربي، تراشيدن بيني و كوتاه كردن چانه. بدون ترديد پشيمان نخواهيد شد اگر كوچكترين اطلاعي راجع به مشكلات بعدي  تان داشته باشيد.

نگاه
نگذاريد بچه   ها بادكنك باد كنند
مدت   هاست كارشناسان نسبت به اسباب   بازي   هاي خطرآفرين هشدار مي   دهند، اما گويي آنجا كه پاي سود در ميان باشد، گوش كسي بدهكار نيست. خوشبختانه آخرين خبر وحشتناك در اين زمينه مربوط به كشور ما نمي   شود، شايد به اين دليل ساده كه فعلا تنوع و مطلوبيت اسباب   بازي   هاي ما، هم   سطح با تنوع و مطلوبيت اسباب   بازي   هاي خارجي نيست، البته پرواضح است كه در صنعت اسباب   بازي، مطلوبيت يعني استفاده هرچه بيشتر از مواد شيميايي خطرناك!
خبر وحشتناك راجع به آمريكا بود و اينكه مرگ و مير نيمي از كودكان اين كشور به علت بازي با اسباب   بازي   هاي خطرناك است. براساس آخرين آمار، هرساله دست   كم 68 كودك فقط بر اثر بلعيدن بادكنك   ها جان خود را از دست مي   دهند. مسئولان آمريكا به والدين بچه   ها هشدار داده   اند كه وجود قطعات ريز در اسباب   بازي   هايي كه مخصوص كودكان زير سه سال هستند، خطرناك بوده و نيز عرضه چنين كالاهايي براساس مقررات فدرال ممنوع اعلام شده است.خطرات اسباب   بازي صرفا به قطعات ريز يا وجود برخي تكه   هاي برنده محدود نمي   شود، بلكه مواد سمي به كار رفته در آنها براي انعطاف   پذيري هرچه بيشتر نيز يكي ديگر از موارد خطرآفريني محسوب مي   شود كه درصد شيوع و فراگيري آن هم بسيار بالاتر است، تا جايي كه آمارها نشان مي   دهد از هر هشت عروسك لااقل شش عروسك آغشته به مواد سمي ست؛ موادي كه بسهولت با بزاق دهان كودك تركيب شده و باعث بروز انواع سرطان   ها مي   شود.چندي پيش پارلمان اروپا نيز مجبور شد نسبت به اين موضوع واكنش نشان داده و راي به ممنوعيت دائم به   كارگيري گروهي از مواد شيميايي دهد.
سرمايه   گذاري مطمئن
متاسفانه در دنياي مدرن امروز، كودكان و نيازهاي آنان هميشه حيطه   اي مطمئن براي سرمايه   گذاري فراگير و بي   حد و حصر بوده است. دامنه اين موضوع از كتاب   هاي كودكان گرفته تا پوشاك و انواع اسباب   بازي را شامل مي   شود. آنها در سن رشد قرار دارند، مركز توجه والدين هستند و در نهايت اينكه قدرت تشخيص كمتري دارند، پس مي   توان كتابي شكيل و فاقد محتوا را به آنها فروخت، بي   آنكه بهانه   اي در مورد قيمتش داشته باشند. اسباب   بازي هم از اين قاعده مستثني نيست. با اين همه والدين مي   توانند باتوجه به چند نكته ساده، لااقل درصد خطرات اسباب   بازي   ها را كاهش دهند:
۱ - اطمينان داشته باشيد اسباب   بازي   هاي نرم بويژه عروسك   هاي خوشبو و انعطاف   پذير مملو از مواد سمي هستند.
۲ اگر اسباب   بازي ايراني مي   خريد، ابتدا مطمئن شويد كه مواد به كار رفته در آنها بازيافتي نيست.
۳ از خريد اسباب   بازي   هايي كه قطعات ريز يا برنده دارند، پرهيز كنيد.
۴ اجازه ندهيد كودكانتان بادكنك   ها را باد كنند.

ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |