يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۵
حوزه هاي علميه قم ميزبان ده ها هزار طلبه هستند
قم بدكي نيست از براي محصل
006684.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
محمدعلي بدري
دور هم جمع مي شوند؛ سه تا سه تا و چهارتا چهارتا. از روي كتاب براي هم توضيح مي دهند. بين همهمه قال الصادق و قال الباقر شان، صداي عليرضا را مي شود پيدا كرد. سوم راهنمايي را تمام نكرده بود كه (معدلش 86/19 شد) رفت دنبال فرم ثبت نام حوزه. سر صف صدايش كردند.
رفت جايزه اش را گرفت و گذاشت توي كيف، كنار فرم ثبت نام. جزو تحت كنترل  هاي مدرسه بود اما درسخوان ها كه شيطنت مي كردند، كسي چيزي نمي گفت. رفت حوزه. با محمد جعفر رفت. آزمون كه دادند، از حوزه علميه قم نامه آمد قبول شدند؛ مدرسه مباركه ابافاضل(ع). از وقتي رفت قم كسي نديدش تا يك سال. صدايش زدند: دم در ملاقاتي داري . ميهمانش را دعوت كرد تو. دور حياط چند تا اتاق كنار هم بيا توحجره . يك اتاق بيست- بيست و چهارمتري از آن خانه كهنه، حجره او بود همراه پنج نفر ديگر. سه تا تخت سربازي رنگ و رو رفته. بالا و پايين، هر طلبه براي خودش طاقچه اي درست كرده بود: منطق مظفر، جامع المقدمات، ... كتاب هاي پايه يك و دو حوزه، يا چند تا نوار كه نوشته روي شان خوانده نمي شد.
صورتش، انگار سفيدتر يا صاف تر... آن طرف صورتش را مي شد ديد. بقيه مثل او نبودند، حتي هم حجره اي هايش. خودش هم، قبل ترها اينطور نبود.
آرام تر، چشم هايش براق تر،... نگاهش را مي انداخت پايين و طوري لبخند مي زد كه دندان هايش ديده نشود؛ بقيه مثل او نبودند، حتي هم حجره اي هايش. خودش هم، قبل ترها اينطور نبود. معلوم بود كه درحال تربيت نفس است.
حالا شش سال شده كه طلبه است. مدرسه شان منتقل شده جاي ديگري. ماه رمضاني كه گذشت، رفته بود تبليغ ، اطراف اسفراين. وقت برگشت- با جيب خودش- يك سر رفته مشهد.
سالي دو- سه بار مي روند دهات دور كه روحاني ندارند؛ محرم و صفر و ماه رمضان... . از سختي هاي تبليغ همان كار در يك سري روستاي دور افتاده كمتر مي گويد. به دردسرش مي ارزد؟ معلوم است كه مي ارزد. وظيفه ما... و از تكليف هايي كه بر گردن روحانيت است مي گويد: با جوان ترها خيلي راحتم. كلي مي نشينيم، صحبت مي كنند، گوش مي دهم، من مي گويم، آنها گوش مي دهند. واقعا بچه هاي فوق العاده اي بين شان هست. خيلي عالي... .
... وقتي چيزي مي پرسند- مثلا از سياست يا چيز ديگر- كه نمي دانم، مي گويم: بابا، من فقط يك جوجه طلبه ام... موقع برگشتن، دل هاي مان... .
متولد 64است يا 65؛ با سال تحصيلي اش مي شود حساب كرد. از شهريه كه مي گويد، مي خندد: يك روز خودت بيا، روز دادن شهريه ها ببين چه خبر است. بچه ها به صف مي ايستند شهريه بگيرند. بايد خودت ببيني چه منظره اي مي شود... .
شهريه كمك هزينه تحصيل و زندگي ست كه مراجع از سهم امام زمان(عج) (نصف خمس) به طلبه ها مي دهند. شهريه ا ي كه رهبر انقلاب مي دهد، بيشتر از بقيه است. سيدعليرضا 30هزارتومان در ماه و محمدجعفر 15هزار تومان. شهريه اي كه بقيه مراجع مي دهند، همه با هم اينقدر نمي شود. متاهل ها دوبرابر مجردها مي گيرند . وقتي كلمه متاهل را مي گويد، گونه هايش سرخ مي شود. و وقتي مي گويد دوبرابر نگاهش را پايين مي اندازد. تازه عقدكرده؛ دو ماه شده يا بيشتر.
از خواستگاري و عقد و خريد اينها مي گويد: همه خرج مراسم عقد و خريد را خودم دادم. سه سال شهريه هايم را جمع كردم تا وقت ازدواج از بابام پول نگيرم. نگذاشتم هيچ پولي خرج كند. او كه گناه نكرده، من مي خواهم زن بگيرم حتي شده بود صبحانه نخورم و پولش را نگهدارم. به لطف خدا همه را خودم خرج كردم .
موقع خريد، مي رفتيم حلقه بخريم، خانم و مادرش و پدرش هيچ كدام انتخاب نمي كردند. مي ايستادند من را نگاه مي كردند. روي شان نمي شد يا نمي خواستند من تحت فشار قرار بگيرم. در صورتي كه مي توانستم. دست آخر هم خودم دو- سه تا قشنگترهايش را برداشتم، يكي اش را انتخاب كنند. خانم نزديك گوش من گفت: ببين كدامش ارزان تر است... .
خيلي اهل پرهيز شده. يك حرف را صدبار مزه مزه مي كند تا بگويد. كارهايش را هم؛ خيلي دقيق شده.
محمدجعفر رفته لابد با شهريه اش - ميوه خريده. عذرخواهي مي كند كه روي سيب ها لكه افتاده و تعارف مي كند. لاغرتر شده: ما آخوند معكوس ايم و مي خندد.
اخلاق هاي حجره داري ست. همين كه خودت باشي و خودت و خداوند. و چند هم حجره اي كه هم بحث شوي و يكي - دو تا استاد درست و حسابي بين استادها باشد كه اعتمادشان كني و نماز جماعتي كه همه 400نفر مدرسه مباركه ابافاضل(ع) براي تكبيره الاحرامش بدوند... ؛اينها آدم را طور ديگري مي كند؛ فقط كساني را كه آمده اند يك طور ديگر بشوند، بقيه را نه.
سيدعليرضا ساعت را نگاه مي كند؛ 10 شب. كتابش را برمي دارد: ببخشيد كه مي روم. مباحثه دارم . و مي رود سمت حجره اش. يكي از اتاق هاي ساختمان را گودال باغچه ساخته اند. پنج طبقه با آجرهاي زرد پنج سانتي و حجره هايي كه با ايوان به هم متصلند. آب حوض وسط حياط سرد سرد شده. هركه ببيند آرزو مي كند كاش بشود عريان برود توي حوض بخوابد و صبح بلند شود، ببيند باباطاهر شده!
محمدجعفر از حياط كه يك طبقه از خيابان پايين تر است- تادم در ميهمان را همراهي مي كند و چون دير شده، بايد برود براي خروج هماهنگي كند، در را باز كند. تا آن طرف خيابان، ميهمان را همراهي مي كند. توي باد سرد قم، دست ها را كه به بازوهايش گرفته، باز مي كند. ميهمان را در آغوش مي فشارد و مي رود. بيرون، بقيه مثل آن دو نيستند. خودشان هم، قبل ترها اينطور نبودند.

يادداشت اول
اسلامي يا پيشد ادي
آيدين جهانبخش
خداي را حرمي ست و آن مكه است. رسول خدا را حرمي ست و آن مدينه است. اميرالمومنين را حرمي ست و آن كوفه است و ما را حرمي ست و آن شهر قم است.
امام جعفر صادق (ع) آنگاه قم را حرم خود و شيعيانش مي نامد كه خبر حضور بانويي از فرزندانش به نام فاطمه (س) را در اين شهر مي دهد.
درباره اينكه شهر قم درچه زماني بنا شده و آيا از شهرهاي پيش از اسلام است يا پس از اسلام، قول هاي مختلفي وجود دارد. برخي مورخان معتقدند كه قم از بلاد اسلامي ست و حتي به طور قاطع اظهارنظر كرده اند كه اين شهر پس از ورود اعراب اشعري در سال 94 هجري به اين سرزمين و سكونت درخيمه هايي ساخته شده از مو موجوديت يافته است.
اما پاره اي مورخان قدمت آن را به يكي از پادشاهان پيشدادي يعني طهمورث نسبت داده و عنوان كرده اند كه قم حتي در زمان ساسانيان نيز اسم و رسمي داشته و در برخي كتاب ها به خط پهلوي نامي از آن برده شده است.
در برخي مطالعات تاريخي ديگر آمده است كه نام قم در سال 189 همزمان با خلافت هارون الرشيد و پس از تجزيه اين شهر از اصفهان و استقلال، بر آن نهاده شد. نويسندگان اين منابع را عقيده بر اين است كه اين شهر نوبنيان اسلامي را براوستان مي گفته اند، حوزه رستاقي آن كميدان و مركز رستاق را به نام كُم مي خوانده اند و نزديك به يك قرن نام اين شهر اسلامي را كُم گفته و سپس به قم مبدل كرده اند.
در مقابل نظرياتي كه معتقد به ساخت شهر قم به دست اعراب هستند، برخي نويسندگان سفرنامه و تاريخ، آن را شهري ايراني دانسته و عنوان كرده اند كه قم هنگام حمله مسلمانان به ايران، شهري معتبر، معروف و پرجمعيت بوده كه هنگام آمدن اشعريان، آثار قبل از اسلام از قبيل آتشكده ها و قلعه هاي متعدد در آن وجود داشته و هنوز هم پاري از اين آثار باقي مانده است. آنها آنچه امروزه در قسمت غربي قم به نام قلعه گبري واقع شده و آثار خرابه هاي آتشكده قلعه دختر را شاهد اين مدعاي خود مي دانند. استدلال ديگر مدافعان نظريه قم شهري پيش از اسلام اين است كه نام هاي كنوني مزارع بيرون شهر كه بيشتر آنها به جاي شهر قديم قرار دارد، همه فارسي ست كه از قديم به آنها اطلاق شده و بسياري از اين نام ها در كتاب تاريخ قم (تاليف 378 هجري) نيز آمده است. نام عموم محله ها، كوچه ها، گذرگاه ها و باغ هاي قم نيز فارسي ست و نيز نام همه روستاهاي قم نيز فارسي و بسياري فارسي اصيل هستند.
آنچه تحليلگران تاريخي شهرها از اين اقوال مختلف استنباط كرده اند، اين است كه قم يا كُم پيش از اسلام وجود داشته و به عللي خراب شده و نزديك آن به دست اعراب اشعري شهري ديگر بنا شده و قم كنوني حاصل اين بناهاي جديد بر شهر قم است.

يادداشت دوم
... اين چهار فاطمه
فرشاد مهدي پور
فاطمه داستاني ترين ماجراي تاريخ است، از ازل تا ابد؛ هم نامش، هم معنايش و هم ماجراهايش ... و بماند كه چه حس نوستالژيك ظريفي را به ياد آدمي مي آورد.
مي خواهم درباره ميهمان ايرانيان بنويسم كه روزگاري ست خود ميزبان است و ما نشسته بر سر خوان سفره پر بركتش، اما كمي  بايد درباره اين نام نوشت، كه چه نام آوراني بوده اند فاطمه هاي خاندان پيامبر آخرالزمان.
آب ها و ابرها
اصلا چه كسي مي توانست باور كند كعبه آغوش گشايد و آستانه را براي قدوم يك زن- آن هم در عصر عرب جاهلي- بيارايد؟ او مي رود تنها و باز مي گردد با مولا؛ رشيد و راست قامت. تا ابري بيايد و محمد (ص) آغوش گشايد و لبان قدم نورسيده به خنده بشكفد. فاطمه بنت اسد، مادر برادر پيامبر بلكه از برادر نزديكتر با آن تشرف، شرفي در تاريخ يافت كه هيچ خناسي نخواهد توانست  ترديدي در تفاوت فرزندش داشته باشد... .
حماسه و ستاره
او در حقيقت جلوه گاه اصلي اين نام است و پناه شيعيان همسرش از آفتاب سوزان؛ همان كه همه آسمان و زمين، در نهايت به نام او مهر شده است و سرور نسا عالمين. اين هم كم است، او را چه مي شود ناميد؟... نمي دانم! اصلا نمي دانم. نه برابري دارد و نه مانندي، حتي مثال نيز نمي توان زد. بايد گذاشت و گذشت. وگر چه احساس لطيف همه آدمي زادگان، با بردن نام و آوردن يادهايش، به اشك مي نشيند، ولي او سرآغاز تمام حماسه هاي تاريخ تشيع است، هر جا حماسه اي ست، او هست و بي اذن و نامش، هيچ نيست.
دست ها و اشك ها
آمد... اما نخواست فاطمه باشد. او خود را فاطمه نمي خواند و نمي دانست. فاصله اي داشت غريب. همه عزيز و عزيزتر بودند؛ حتي از عباس. مادر پسران، خبر حسين (ع) و علي اكبر (ع) و... را گرفت، اما نام عباس را نياورد. اين روزها كه به ديوار كنار بقيع بروي، مزارش زيارتگاه همه است؛ آناني كه حاجتي دارند و كسي مي خواهند. مادر عباس هم كسي را رها نمي كند.
آسمان تنهايي
گويي تاريخ تكرار مكرر ماجراهاست. دختري تنها، غريب و چشم انتظار. همراه برادران در جستجوي ديدار برادرمي آيد و مردمان نادان راه مي بندند؛ تاريخ تكرار مي شود و او در عزاي برادران. بالاتر از همه، آن برادر غريب به خراسان رفته(ع) را نمي بيند. گويي تقدير اين خاندان، تبلور همه آرزوها و دلتنگي ها و شادماني هاست.
او مي آيد و هر چند روز و ماه كه تاريخ روايت مي كند - در قم مي ماند؛ تنها و بي همسر، از جور زمانه، مظلومه. ليكن حضورش تجلي گاه تمامي انديشه شيعي مي شود. چه، گمان دارد كه در متن فرهنگي كه متهم به مردسالاري ست، دختري ايستاده در باد، محور بزرگترين ترويج گاه تشيع خواهد شد.

آرمانشهر
ايرانشهر
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |