يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۵
ساده و كوتاه در آستانه حرم
بانوي ما، ببخش
006690.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
محمد حسين بدري
ترمينال جنوب، وسط هفته، ساعت 8 شب.
اتوبوس هاي شلوغ و صف  چند صد نفري جلو تعاوني معروفي كه مسافرهاي خط قم تهران را جا به جا مي كند؛ هر اتوبوس 40 35 نفر. فكر مي كني چند تا اتوبوس لازم است كه سوار شوي و بروي قم؟ نگاه مي كنم طرف سواري هاي پژو سمند كه سر بره كشان شب چهارشنبه، لابد بيشتر هم مي گيرند. سوار بشوم؟ نشوم؟
هر چند دقيقه يك بار مسافربرهاي غريبه با خطي هاي ثابت دعوايشان مي شود و سر و صدا دوباره صداي قم، داخل شهر است كه بلند مي شود. غريبه ها انگار چند صد توماني كمتر مي گيرند و بازار خطي هاي ثابت را به هم مي زنند و دوباره دعوا مي شود و دوباره و دوباره.
از من مي شنوي، توي راه بخواب كه گرفتار كنار دستي پرحرف و راننده عقل كل نشوي. راحت سرت را بگذار روي ستون پنجره و بخواب، تا خود قم كه لااقل يك ساعتي خوابيده باشي. ميدان هفتاد و دو تن، ماشين نگه داشته و كرايه ها را حساب مي كند.
- اينجا داخل شهر است؟
فكر مي كند بار اول است مي آيم و مي گويد: آره، پس كجاست؟
فايده دارد؟ تو مي گويي جر و بحث با راننده اي كه مي خواهد توي اين بازار داغ چند راه ديگر برود و برگردد، فايده دارد؟ راننده ها دوره مي كنند، هر كسي را كه مي رسد. سوار شو تا حرم، تا جلو ميدان حرم و برو زيارت. به رسم روزگار بچگي كه از سر صبح يك روز تعطيل همه خانواده راه مي افتادند سمت قم، براي زيارت و گذراندن يك روز تعطيل و خريدن سوهان و ... شما كه قم مي رويد، سوهان از كجا مي خريد؟ از همين مغازه هاي دم حرم؟  يا براي خودتان دوست و رفيق ديرينه اي داريد؟
ناهار را، حتي از خانه برمي داشتند، با ميوه و فلاسك چاي و همه چيز. حتي خوردني توي راه كه هميشه عجله كه نداشتيم با اتوبوس طي مي شد.
ول كن اين حرف ها را. جلو حرم كه پياده شدي، زود برو توي حرم. سلام كن و ... .ساعت بزرگ حرم را ديده اي؟ ديده اي عقربه دقيقه شمارش چه بامزه جا به جا مي شود؟ ... برو تو و سلام كن. دست بر سينه و مودب بنشين. اذن دخول خواندي اصلا؟ يعني مثلا اجازه ورود، ولي همين طوري بگو، با همين عبارت عربي ساده، يا حتي فارسي.
وقت زيادي نداري، مي دانم. ما جماعت شهرنشين خوره، براي اين كارها وقت زيادي نداريم. توي اين سال ها هميشه با عجله و هول و بدو بدو، زيارت مي كني و نماز مي خواني و مي دوي كه سوهان بخري و برگردي، اگر كار ديگري تو قم نداشته باشي!
وقت بيرون آمدن، اما ادب كن و مثل بچه آدم دعا كن كه گفته اند همه آنچه مي خواهيد، از اين خاندان طلب كنيد. زيارت جامعه خوانده اي؟ اگر وقت داري دوباره بخوان. نيم ساعت، بيشتر نمي شود، باور كن!
و خداحافظي. تازه شده 3 ساعت. از آنجا كه نوشته بود: ترمينال جنوب، وسط هفته، ساعت 8 شب، خداحافظي كن و قول بده اين دفعه زودتر بيايي و بيشتر بماني. مثل دفعه قبل! بانوي ما ببخش كه براي تو وقت زيادي نداريم.
نزديك حرم حضرت معصومه در قم، يك قبرستان كوچك هست به اسم شيخان . قبرستان كوچكي كه قبرهاي زيادي دارد و در و ديوار و چند اتاق كوچك كه قبرهاي خاصي توي آنهاست. قبر ميرزا جوادآقا ملكي تبريزي، ساده و معمولي وسط قبرهاي بدون سقف و از بين قبر همه آدم هاي معروف، يكي هست به اسم زكريا بن آدم كه معاصر حضرت رضا (ع) و خواهرش حضرت فاطمه معصومه (س) است.
مي گويند هنگام اقامت حضرت رضا (ع) در توس، نامه اي به ايشان نوشت و در آن، گفت كه ماندن در قم برايم سخت شده و اگر اجازه دهيد به نزد شما بيايم. به سرزمين توس.
پاسخ نامه اما چنين بود كه نه، عذابي در انتظار اين سرزمين است كه با عزيمت تو، نازل مي شود. بمان زكريا، بمان كه قوام اين زمين به حضور چند نفر، از جمله توست.

يادداشت
هنوز هم پرواز
ايليا اصفهاني
در بين اولين تصاويري كه از كودكي ام به ياد مي آورم شايد بخشي از زيباترين آنها مربوط به روزهايي باشد كه مادربزرگم كه خدايش رحمت كناد- مزه شيرين اولين هديه هايي كه نام سوغات داشتند را به من چشاند؛ هديه هايي كه هر كدام از ما روزهاي فراواني را با آنها به خوشي سپري كرده ايم و چه شب ها كه آنها را در آغوش گرفته ايم تا صبح اول وقت كه از خواب بيدار مي شويم، بازهم در كنار ما باشند، اما همه اين سوغات ها بوي رازآميزي نيز با خود داشتند؛ بويي كه انگار پيغامي داشت از جايي كه اگر چه با سادگي هاي عقلي يك كودك نسبتي نداشت، اما به نسبت كاملا برعكسي مي توانست با سادگي هاي يك دل كودكانه ارتباط داشته باشد.
آن روزها نه فقط به خاطر سادگي هاي كودكانه من كه به خاطر كودكي هاي دوست داشتني همه حتي آدم بزرگ ها- آنقدر به آدم مي چسبيد كه حالا انگار قدري به رويا شبيه شده اند؛ انگار دارم رويا مي نويسم.
اولين آن سوغات ها از راه چندان دوري نيامده بود؛ رهاورد سفري نيم روزه بود به جايي كه حتي نماز آدم نمي شكست، ولي براي آدم هاي دوروبر من به هر حال سفر محسوب مي شد. به كجا؟... عجله نكنيد.
در حومه شمالي آن روزهاي اصفهان ما، جايي بود كه آنهايي كه نمي توانستند، اما مي خواستند بوي امام هشتم و اهل بيت(ع) را استشمام كنند را به خود مي خواند و مي خواند؛ جايي كه ساليان سال است بارگاه كسي ست كه به واسطه خواهري حضرت شمس الشموس(ع) عطر رافت مي پراكند.
مادربزرگ كه از زينبيه برمي گشت (يا به قول خودش و قديمي ترها بي بي زينب كه اتفاقا خيلي هم صميمي تر و دوست داشتني تر بود) بيشتر همسايه ها مي آمدند و مثل اينكه از مشهدالرضا مسافري رسيده باشد با او ديده بوسي مي كردند و او را مي بوييدند؛ كساني كه پيش از رفتن مادربزرگ همگي التماس دعا داشتند و گهگاه نذوراتشان را هم به مادربزرگ مي دادند. و من بعد از دو- سه سال كه آن بوي رازناك را تنها در آمد و رفت مادربزرگ و محبت اسباب بازي ها حس كرده بودم،  بالاخره با او همراه شدم تا براي اولين بار، محو پرواز كبوتران حرمي شوم و براي آنها دانه بپاشم.
تا عطر و گلاب را جايي كه بايد بفهمم و اين سئوال هميشگي در ذهنم جرقه بزند كه چرا هر بوي خوشي جز در حرم، آنچنان خوش نيست؟ . حالا ديگر مي توانستم رافت امام هشتم را در مهرباني هاي خواهرش درك كنم؛ مهرباني هايي كه تنها با همان سادگي هايي كه گفتم مي توان فهميد و نمي توان گفت.
از آن وقت به بعد، اين شوق كودكانه (و البته نه ساده لوحانه) هر از گاه با يكي از همان سفرهاي نيم روزه راهي به وصل مي يافت تا در بال بال كبوتران، من را به جايي در حوالي آسمان ببرد و همين آسمان بود كه كم كم دفتر چشم نوشته هاي من شد؛ دفتري كه تنها يك صفحه داشت و بر هر گوشه اي از آن كه مي نوشتي، نهايتا بر همان صفحه نوشته بودي.
سال ها گذشت و هنوز هم رفتن به زينبيه حج ما بود؛ من و كسان من كه همه ارادات شان را به واسطه اين بانوي بزرگوار به برادر بزرگوارش ابراز مي كردند. تا اينكه بالاخره روياها و آرزوهاي من هم، رنگ سفر گرفت. به لطف يكي از كسان به همراه مادرم راهي قم شديم؛ بگذريم از اينكه در آن روز چطور و با چه پايين و بالايي (كه همه در رنگ شوق به خوشي مبدل شد) به قم رسيديم و حكايت نگفتني آن گنبد نقره اي كه هنوز هم نگفتني ست. حالا ديگر مي توانستي آدم هاي خوب بيشتري ببيني و جاهاي بهتر بيشتري را سير كني؛ تجربه اي كه بعدها وقتي پايم به ارض توس رسيد، در ابعادي گسترده تر بازهم به تحقق پيوست.
بعدها ارتباطات من به گونه اي با اين آستان نهادينه شد كه انگار پاداش آن همه شوق گذشته بود و هنوز هم به قول معروف انگار آب دلم را مي خورم؛ دلي كه تنها سرمايه اش سادگي و كودكي بود و خود را به آغوشي مادرانه افكنده بود كه مي توانست پاسخگوي حاجاتش باشد.
هنوز هم هر سال به لطف حضرتش و در روزهاي شوق آفرين غدير ميهمان سفره جد بزرگوارش اميرالمومنين(ع) هستم تا در بين مديحه سرايان علوي بازهم همان رايحه نگفتني را بو بكشم. هنوز هم انگار خيلي جاها هست كه براي ديدن شوق آفرين باشند؛ صحن ها، رواق ها و... و هنوز هم خيلي ها هستند كه آدم شوق ديدن آنها را هم به شوق زيارت بيفزايد و با تمام ارادات مشرف شود.
به بركت وجود نازنين حضرت معصومه(س) و بي ترديد به لطف برادرانه حضرت ثامن(ع) اين روزها محكم ترين حلقه ادبيات آييني در شهر قم شكل گرفته و همين حلقه نيز خود به ديگر جاذبه هاي معنوي اين شهرستان افزوده است؛ حلقه اي متشكل از جواناني كه بي ترديد مسير شوق خود را با پاي دل قدم زده اند و به اين روزها رسيده اند و بزرگ ترهايي كه هر كدام در شكل گرفتن مستحكم تر اين حلقه نقش مهمي داشته اند و حالا آن كودك ساده دل در من به اين مي انديشد كه چرا در لابه لاي كلمات جوانان مجاور آن حرم عزيز چيزي رازناك هست كه شعر مذهبي را رنگ و بويي ديگر مي بخشد و هنوز هم مشتاق آن عطر و گلاب هستم؛ عطر و گلابي كه ... نمي دانم.

عكس هاي اين ويژه نامه كه توسط محمد رضا شاهرخي نژاد تهيه شده مرهون همكاري ومساعدت مديريت و خدام آستانه مباركه حضرت معصومه(س) است.

يك گنبد طلا
006696.jpg
توضيحات آيت الله مسعودي خميني، توليت محترم آستانه مقدسه در خصوص پيشينه و نحوه تعويض و بازسازي گنبد طلاي حرم
تعويض طلاهاي گنبد، مقدمات بسياري داشته است كه برخي را عرض مي كنم.
در طول يكي - دو سال، پايه هاي گنبد را بدون اينكه كسي متوجه  شود، بتن كرده بوديم. يك روز براي بازديد از اين پايه ها به بام حرم در كنار گنبد رفتيم. آن روز متوجه شدم اغلب گچ  هايي كه خشت  هاي طلاي گنبد، از حدود 210 سال قبل روي آنها سوار شده بود، به اصطلاح طبله كرده و در بعضي قسمت ها حدود نيم متر از آجرهاي اصلي گنبد فاصله گرفته است. خيلي نگران شدم و با خود گفتم: اگر حتي خداي ناكرده زلزله اي ولو خفيف هم رخ بدهد، تمامي اين خشت ها فرو خواهد افتاد. به فكر افتادم كه با دوستان صحبت كنيم كه چه بايد كرد. يك روز با آقاي فقيه ميرزايي - معاونت امور مالي - اين مسئله را مطرح كردم. به ايشان گفتم: شما با مهندسان صحبت كنيد و اعلام كنيد كه چه بايد كرد. آيا طلاهاي گنبد قابل ترميم است يا اينكه بايد تعويض شود و اينكه برآورد هزينه و زمان انجام اين مسائل چيست؟ ايشان چند روز بعد گفتند كه با يكي از مهندسان از محل بازديد كرده ايم و نظر وي اين است كه ترميم اين خشت ها كاملا بي معني ست، چون گچ هاي موجود به طور كامل مرده شده و از بين رفته است. تعويض خشت هاي طلاي گنبد هم براساس برآورد ايشان حدود 5/3 ميليارد تومان هزينه در برخواهد داشت. به اين تفصيل كه با نياز به بيش از 12 هزار خشت طلا و هر كدام با حدود 20 ميكرون طلا، با در نظر گرفتن ايوان، حدود۲۴۰ كيلو طلا لازم بود و در عين حال، بايد حدود 500 ميليون تومان هم براي ديگر هزينه ها و دستمزد انجام پروژه لحاظ مي شد.
به علاوه تعويض خشت هاي طلاي گنبد و زيرسازي مجدد، حدود 4 سال زمان مي برد.
نه پول آن را داريم و نه عمر ما كفاف مي دهد
با شنيدن اين توضيحات به آقاي فقيه گفتم كه شما ديگر به اين مسئله فكر نكن و آن را فراموش كن! زيرا ما نه پول آن را داريم و نه عمر ما كفاف مي دهد! اصلا هيچ نگو و خداوند انشاءالله خودش درست خواهد كرد.
خلاصه اينكه ما به طور كلي از انجام اين كار منصرف شديم. چند روزي از اين قضيه گذشت و مسئله اي پيش آمد كه لازم بود به منزل آيت الله بهجت - كه از مراجع بزرگ و افراد ذي قيمت جهان امروز هستند - بروم. آن روز پس از اينكه سلام كردم و در محضر ايشان نشستم، پيش از اينكه صحبتي بكنم، ايشان رو به من كرد و فرمود:
فلاني! طلا هاي گنبد در حال خراب شدن است. چرا عوضش نمي كنيد؟!
با خودم گفتم كه يعني چه؟! ما كه چيزي به ايشان نگفته ايم! ايشان هم كه بر بالاي بام حرم نرفته كه ببيند آيا گنبد خراب شده است يا نه! اين است كه سكوت كردم و دقايقي گذشت. مجددا ايشان صحبت قبل را تكرار كرده و فرمود: فلاني! اين طلاهاي اينجا در حال خراب شدن است و بايستي حتما عوض بشود. من يك نفر را مي فرستم كه بيايد آنجا و ببيند كه چه بايد كرد؟ از محضر ايشان برگشتيم و اين صحبت ها را فراموش كرديم. چرا كه حدود 5/3 ميليارد تومان، پول كمي نيست.
خدا پولش را مي رساند
چند روز ديگر از اين ماجرا گذشت. يك روز حاج علي آقا، فرزند ايشان تلفن زد و گفت: آقا مي فرمايد بياييد اينجا. من هم مجددا به محضر ايشان رفتم. به مجرد اينكه نشستم، ايشان فرمودند: چرا شروع نكرديد؟! اين گنبد دارد خراب مي شودو بايد عوضش بكنيد . گفتم: آقا اين خيلي... گفتند: نه، خدا پولش را مي رساند و عمرش را هم مي دهد! علي آقا! ما 5 ميليون تومان پول براي گنبد داريم. اين را بدهيد به آقاي مسعودي با خود گفتم: خدايا! آخر با 5 ميليون تومان كه من نمي توانم گنبد بسازم! خب پول را آوردند و فرمودند: شروع كنيد.
ما باز هم برگشتيم و با خود گفتيم كه آخر چگونه و با چه وضعي اين كار را شروع كنيم.
پس از چند روز، مهندسي از مشهد آمد كه گفته مي شد گنبد طلاي حرم حضرت رضا(ع) را ترميم كرده است. او گفت آيت الله بهجت به من گفتند: شما برو و بازديدي از گنبد حرم بكن و ببين چه وضعي دارد و بيا به من گزارش بده!
ايشان هم از گنبد بازديد كرد و گزارشي جهت آيت الله بهجت تنظيم كرد، مبني بر اينكه اين گنبد قابل ترميم نيست و لايه رويي بايد به طور كلي برداشته شود و پس از زيرسازي با بتن مسلح، خشت هاي مس طلايي به كار رود. ايشان رفت و گزارش را به محضرآيت الله بهجت برد. آقا مجددا ما را احضار كردند. خدمت ايشان كه رفتم، فرمودند: خب، آقايان گفته اند كه گنبد بايد تعويض شود و همان طوري كه گفتم هم پولش را خدا مي رساند و هم عمرش را مي دهد.
من يك شوخي با ايشان كرده و گفتم: آقا! اگر انشاءالله اين گنبد درست شود، من خشت آخرش را كار نمي گذارم! براي اينكه تا اين گنبد درست نشود من نخواهم رفت! ايشان خنديدند و فرمودند: انشاءالله درست مي شود.
اين كار از جاي ديگري هدايت مي شود
از محضر ايشان آمديم و با خود انديشيدم كه اين مسئله، راه از جاي ديگري دارد و اينگونه نيست كه وابسته به ما باشد. اين كار، از جاي ديگري هدايت مي شود.
آستانه مقدسه با مشاركت مهندسان، ساختماني نيمه تمام در تهران داشت كه مدت ها بود همين طور بلاتكليف باقي مانده بود و خريداري هم نداشت.
چند روز پس از اين قضايا تلفن زنگ زد. آقايي گفت: فلاني! ما شنيده ايم شما ساختمان نيمه تمامي در تهران داريد. آن را مي فروشيد؟ ناگهان يكه خوردم! با خود گفتم الان مدتي ست كه اين ساختمان را براي فروش گذاشته ايم، ليكن هيچ خبري نبوده، معلوم مي شود خبري شده است.
در جواب گفتم: اگر مشتري خوبي داشته باشد، بله!
ايشان گفت: ما اين ساختمان را به قيمت خوبي مي خريم. گفتم: خيلي خوب، بياييد اينجا تا صحبت كنيم ببينيم چه مي شود. پس از مدتي ايشان آمد و پس از مذاكرات اعلام كردند كه ما خريداريم. گفتيم: عيبي ندارد، بياييد با معاونت مالي صحبت كنيد.
خلاصه صحبت ها انجام شد و بر سر قيمتي به توافق رسيدند. با اين قضايا همين طور مي انديشيدم و مي ديدم كه ظاهرا اراده خداوند متعال است و حضرت معصومه (س) و آيت الله بهجت هم پيگير امر هستند.
يك روز نزد مرحوم آقاي نوربخش - رئيس كل سابق بانك مركزي - رفتم و به ايشان گفتم: آقا! گنبد حرم حضرت معصومه (س) 240 كيلو طلا مي خواهد، شما هم بايد بدهيد! آقاي نوربخش در پاسخ گفت: خيلي خوب، ولي تهيه 240 كيلو طلا هزينه زيادي دارد.گفتم: اين را من نمي دانم، اين مسئله به شما محول شده است. گفت: بايد با آقاي خاتمي صحبت كنيم. رفتم با آقاي خاتمي - رئيس جمهور - در اين مورد صحبت كردم. خلاصه ايشان هم موافقت كرد و رئيس بانك مركزي هم موافقت كرد كه 240 كيلو طلا به ما بدهند و پولش را هم كمتر و به قيمت تمام شده از ما بگيرند.
پول را براي مصرف ديگري، نمي دهيم!
بد نيست در پايان به ابهامي نيز كه در برخي اذهان هست اشاره كنم. برخي مي گويند: خوب اگر گنبد طلاي حرم خراب شده، چه لزومي داشت كه مجدد طلاكاري شود و آيا نمي شد كه در بازسازي آن كاشي به كار مي رفت؟
پاسخ اين است كه اولا، ما نسبت به اهل بيت - عليهم السلام - هميشه بايد تعظيم و تكريم كنيم. 210 سال پيش از اين، پادشاهاني آمدند و اينجا را طلاكاري كردند، حالا ما بياييم طلاها را برداريم و كاشي به جايش بگذاريم؟! آيا نخواهند گفت كه جمهوري اسلامي چرا اينگونه عمل كرد؟
ثانيا آن كساني كه پول براي اينجا دادند و خيلي هم كمك كردند، گفتند: اگر براي طلاي گنبد مي خواهيد، ما پول مي دهيم، اما اگر براي مصرف ديگري مي خواهيد، ما يك ريال هم نمي دهيم! با اين موارد ما چه كنيم؟

زيبـاشـهر
آرمانشهر
ايرانشهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |