يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۵
پشت پنجره هاي خدا
هر روز بال من اينجا خيس مي شود
006702.jpg
حامد حجتي
اول؛ خوش  بوترين گل زمين
بهار حرف كمي ست براي توصيف لحظه  اي كه پا به زمين گذاشتي و تو وقتي رسيدي، آسمان ها هم دوست داشتند براي لحظه  اي هم كه شده، زمين را تجربه كنند تا در عطر خوش حضور بهشتي  ات مست شوند.
تو آمدي تا تمام دلتنگي  هاي زمين را با زمان تقسيم كني؛ دلتنگي  هايي كه حافظه تاريخ، نمونه  هاي زيادي از آن را به خاطردارد و اين تنها سهم خواهران است كه بار غم برادران شان را بكشند و چه كسي بهتر از خواهر براي زدودن خستگي  ها و دلتنگي  هاي روزمره.
آمدنت مثل منتشر شدن بادهاي فروردين در پستوهاي تودرتو مدينه ناگهان همه جا را فراگرفت و آن روزها گل موسي خوشبوترين گل روي زمين بود كه آدم  ها بايد بر ديدنش چه نذرها و نيازهايي مي  كردند.
رسيدن تو و فرود آمدنت بر خاك يك دنيا عاشقانه را تقديم پدر و مادر و برادر مي  كرد كه تاب تحمل غربت مدينه و دلتنگي  هاي آن، امانشان را بريده بود.
دوم؛ فرشته باران و كرامت
مثل نسيم، فراگير، منتشر شدي. باد تو را به صحن خانه  اي آورد كه شمعداني  هاي عشق در آن لحظاتشان را با ماه و ستاره تقسيم مي  كردند و هر شب آبشاري از كهكشان راه  شيري تا ايوان آينه  كاري بيت تو لبريز مي  شد؛ آبشاري كه پر بود از پولكي  هاي روشن شيدايي؛ آبشاري كه نه تنها نور را در وسعت چشم  هايت مي  پراكند كه عطر خوش دلدادگي را نيز در جابه  جايي تاروپود چادرت جست  وجو مي  كرد و چه خوش لحظه  اي بود آن دمي كه تو چشم در چشم آسمان، سكوت را فرياد مي  زدي و آسمان تو را با تمام ظرافت  هاي خواهرانه  ات دوست مي  داشت.
تو آينه  اي بودي براي هميشه، براي دلدادگي  هاي آسمان، براي كرامتي كه آسمان هر روز و شب آن را بين مردم تقسيم مي  كرد. تو همان فرشته باران و كرامتي كه نزول رحمت را بر سفره نياز انسان برمي  شماري تا انسان با تمام پيچيدگي  هايش از كرامت دست  هاي تو سرشار شود.
سوم؛ وقتي دست  ها به سمت تو قد مي  كشد
خيلي دلم تنگ است، مي  خواهم كسي را پيدا كنم كه بتوانم برايش حرف بزنم؛ حرف  هايي از جنس باران و بهاران، حرف  هايي از جنس اشتياق و عشق، حرف  هايي از جنس نور، حرف  هايي از جنس لحظات عشق  بازي ستاره  ها و مهتاب و تو همان نقطه عطفي هستي كه من به دنبال آن، شرق و غرب را به هم دوخته  ام.
اينجا مقابل تو، مقابل ايوان طلايي كرامتت انسان پرواز را تجربه مي  كند. بي  وزني، اولين چيزي ست كه در محضر تو به سراغ آدم  ها مي  آيد و اين مقدمه  همان عروجي ست كه هزاران سال است دغدغه بشريت است.
آدم اگرچه از بهشت رانده شد، اما در زمين خداوند به خاطر توبه  اش باغ  هايي از رياحين جنت را به وديعه گذاشت تا هرگاه دلش براي روضه رضوان تنگ مي  شود، سراغ آنجا را بگيرد و يكي از درهاي بهشت، پنجره  هاي ملكوت، رواق  هاي تودرتوي عرش همين  جاست؛ كنار ضريح تو. پنجه در پنجه مشبك  ها، چشم در چشم زيارت  نامه  ها و اشك  ها؛ آري درست همين  جا كه دست  ها به سمت تو قدمي  كشند و قنوت  ها فاصله تا تو را مي  پيمايند. اينجا همان بهشتي ست كه خدا وعده داده است. بايد از كالبد تن رها شد تا لذت يك مناجات زير گنبد طلايي تو را درك كرد. بايد چشم  ها را شست، بايد توبه كرد، بايد تو را ستود تا شايد لحظه  اي آسمان از شكاف گلدسته  ها كرامتش را نشان دهد. اينجا بهشت است و مگر بهشت چيزي يا جايي بهتر از اينجا مي  تواند باشد. اينجا مي توان خنكاي جنات تجري من تحتها  الانهار را حس كرد، از عطر خوش مزاجه من تسنيم سرمست شد و جرعه جرعه رحيق مختوم را كه بين زائران تقسيم مي  كنند ديد.
چهارم؛ مثل كبوترها، خادم افتخاري
دلم مي  خواهد گاهي فقط صحن و سرايت را از چشم كبوترها ببينم يا گاهي فقط بيايم حرم و با كبوترهايت حرف بزنم. گاهي از آدم بودن خودم خسته مي  شوم، مي  خواهم بال در بياورم، پرواز كنم، از گنبد طلا يا گلدسته  ها، از نقاره  خانه تا صحن عتيق، از ايوان طلا تا قبر قطب راوندي و گاهي هم يواشكي از ايوان آينه تا روي ضريح آنجا، آن بالا احساس مي  كنم تنها كبوترها با نگاه زيارتنامه مي  خوانند. درگير واژه  ها نيستند، همين كه صبح چشم  هايشان را رو به گنبد باز كنند، زيارتنامه عاشقي  شان آغاز مي  شود. در هر فراز يك بار دورتادور صحن  ها و گلدسته  ها را طواف مي  كنند و باز مي  آيند يك جايي مي  نشينند كه درست روبه  روي چشم  هاي كرامت  باران بي  بي باشد؟
حيف من آدمم! و شايد حيف كه كبوتر نيستم! ولي در هر صورت دوست دارم مثل كبوترها باشم، آرامشم اينجا باشد، دلتنگي  هايم را با اينجا قسمت كنم، روزي  ام را از بانو بگيرم، زندگي  ام اينجا باشد، همين  جا بميرم و خلاصه دوست دارم خادم افتخاري باشم مثل كبوترها. پر داشته باشم تا گاهي صورت يك كودك را نوازش دهم، تسبيح داشته باشم تا مرتب ذكر او را زمزمه كنم، لباس يكدست داشته باشم تا همه مرا بشناسند و هرجاي حرم دلم بخواهد بروم؛ از كف صحن تا بالاي گلدسته  ها. يك آرزوي ديگر هم دارم؛ دلم مي  خواهد خادم افتخاري باشم مثل كبوترها در يك شب باراني تا بال  هايم خيس شود، زمين  گير شوم و بعد با عباي يك مرد خدايي خشك شوم!
پنجم؛ ايوان آينه
اي كاش كه من قناري او باشم
يا چلچله بهاري او باشم
يا اينكه شبيه اين كبوترهايش
من خادم افتخاري او باشم

يك دل نه هزار قلب خسته ست اينجا
آيينه در آيينه نشسته ست اينجا
مي  گفت كه دل  شكستگان خوب  ترند
ايواني از آيينه شكسته ست اينجا

نگاه
غروب آ ن روز...
محمدحسين زينلي
صحن اتابكي كه گويي با وقاري آرام بر سنگ تراشه هاي زيبا نشسته بود، در انتظار غروب خورشيد به صفحه ساعت آسمان نگاه مي كرد.جمعيت موج مي زد. صحن، پر شده بود و ميدان بزرگ آن  سوي ديوارهاي حرم نيز كم كم پر از آدم هاي منتظر مي شد.مناره هاي مغرور، ملبس به رداي لاجوردي و سپيد، به بالا چشم چشم مي كردند. سنگ هاي كف صحن، نگاه از زير قدم هاي پي درپي زائران به آسمان مي دزديدند تا شايد چيزي ببينند.درهاي چوبي و بزرگ حرم، پر از گره و معرق و خاتم، گاهي به خود نگاه مي كردند و گاهي به بالا؛ نگاهي پر از مقايسه و تطبيق.
آينه هاي ايوان، افسرده از نديدن، چشم در چشم كاشي هاي روبه روي خود به جست وجوي انعكاس شكل ها و نورها دوخته بودند.مردم باز هم مي آمدند؛ ايستاده و پهلو به پهلو. جا براي نشستن كم بود.
ساعت بزرگ صحن، مراقب تمام وجود خود بود تا مبادا از چيزي عقب بماند.كبوتران حرم به رقصي عاشقانه، سرمست و شاد از ساعتي بعد، با بال هاي خود، زمين و آسمان را به هم مي دوختند. كودكان، صبور تر و آرام تر از ديگران- منتظر جشن بزرگ- آرام نشسته بودند.
كسي فرش ها را به دوش مي كشيد و ديگري زمين را فرش مي كرد؛ برخي دسته هاي زيبايي از گل مي ساختند و جواني بي ريا، سقايي مي كرد. همه چيز آماده بود؛ آماده براي برپايي جشني بزرگ. جشني پر از وقار و سادگي.
نواهايي پر از شادي و غصه از مناره اي برخاست؛نوايي پر سوز كه بر آستان پادشاهان مملكت دل مي نوازند.
حرف هايي كه اين مهربان تر از مادر، هر صبح و هر شام در گوش فرزندان بازيگوش و غافل زميني خود مي خواند.
از فصاحت بي پايان قرآن، زبان شاعران دربار بانو نيز باز شد. حكيم پير شهر، از كوه تنهايي خود به ميان مردم آمد و كسي دل نوشته هايش را خواند.
ميهماندار،  خسته اما خوشحال از سر انجامي شيرين، با چشم هايي مرطوب،  به همه خوشامد مي گفت.
گنبد كه همه نگاه ها از ابتدا به سوي او بود، به ياد گنبدي زيبا در شهري دور اما سخت نزديك، خلعتي سبز پوشيده بود. خلعتي سبز، زيبا و متين به شمال و جنوب و غرب و شرق خود فخر مي فروخت و نسيم بهاري را در شادي خود شريك مي كرد. گنبد كه نشانه نگاه هاي محتاج است كه سمبل صلابت حق است، كه گوياي هندسه تعقل و معناست، خود نيز منتظر بود.
چهار سال خدمت به خاندان عصمت در زير رداي سبز صبر، مخفي بود.
و غروب براي اولين بار بي هيچ غصه اي به سرانجام رسيد.
فرياد هاي خداخواهي مردم به آسمان برخاست.
سد ها شكسته شد و مردم به بام هاي حرم شتافتند.
آن شب، بار عام بود.

در كوچه  پس كوچه هاي يكي از قديمي ترين محلات قم
تاريخ هنوز نفس مي كشد
006687.jpg
زهره مهر نوروزي
محله آخوندي ها يكي از محله هاي قديمي شهر قم است كه در خيابان انقلاب، كوچه شماره 11 واقع شده است. محدوده اش از ابتداي الونديه كه اكنون خيابان انقلاب از بين آن  مي گذرد تا گذر شادقلي خان بوده است، اما در حال حاضر نمي شود برايش محدوده خاصي در نظر گرفت، چرا كه از گذر شادقلي خان اثري باقي نمانده است اما مسجد الونديه كه نام اصلي اش ولي الامر است مورد استفاده ساكنان محله آخوندي ها و الونديه است. در كتاب دارالايمان قم تاليف محمدنقي ارباب در سال 1925 قمري و تاريخ قم، تاليف ميرزا علي اكبر فيض در سال 1309 ه.ق به محله آخوندي ها اشاره شده است. به جز يك تكيه، آب انبار و گرمابه اي به اسم محله، در جايي ثبت نشده است كه به احتمال قوي ساكنان محله از گرمابه عشقعلي و آب انبار الونديه استفاده مي كرده اند. نام محله بعد از انقلاب به توحيد تغيير يافته است، اهالي با نام آخوندي ها مانوس هستند. اما امروز وقتي وارد محله مي شوي، سمت راست چند ساختمان نوساز مي بيني و درختان انگور، انجير و اناري كه قد كشيده اند و از ديوار حياط بيرون زده اند توجهت را جلب مي كنند و كوچه هايي كه به بن بست ختم مي شوند. سمت چپ محله خانه تخريب شده اي را مي بيني كه محل تجمع زباله شده و ديوار يكي از خانه ها كه خراب شده، راه جديدي از سمت خيابان معلم به داخل محله گشوده كه از آنجا تكيه آخوندي ها پيداست و چند خانه قديمي كه در كنار تكيه باقي مانده است. زماني كه از نزديك براي بازديد محله رفته بودم، از ديوار خراب شده عبور كردم و وارد فضايي شدم كه اكثر خانه ها تخريب شده بود. ناخودآگاه حس كردم در روستاي دورافتاده اي قرار گرفته ام. ديوار گلي خانه ها و كودكاني كه در خرابه مشغول بازي بودند و راه آسفالت شده خيابان معلم كه به 45 متري عمار ياسر ختم مي شود مجموعه عواملي بودند كه به القاي اين حس در من كمك مي كردند. بي شك خيابان و محله در دست طرح شهرداري بود. ترديد نداشتم كه ماجرا، طرح حرم تا جمكران است. راه رفته را برگشتم، به يكي از چراغ برق هاي چوبي تكيه كردم و منتظر شدم تا با يكي از اهالي صحبت كنم. محله كم رفت و آمدي بود؛ به همين علت بيش از معمول منتظر شدم. بالاخره يكي از اهالي، آدرس پيرترين شخص محله را به من داد؛ آقاي حاج عباس بي نياز 85 ساله مغازه دار (نبش كوچه 11 خيابان انقلاب). به سراغش رفتم. بعد از معرفي، اولين سئوال را مطرح كردم.
پيشينه محله آخوندي ها؟
همه آبا و اجدادم در اين محله زندگي مي كردند و بيش از 400 سال قدمت دارد.
چرا آخوندي ها؟
از ابتدا افرادي كه اينجا زندگي مي كردند خيلي مومن و با خدا و اهل علم بودند، به همين علت محله به آخوندي ها معروف شد. بعد از انقلاب به توحيد معروف شد اما هنوز هم اين مكان را به اسم آخوندي ها مي شناسند.
آيا نام شخص خاصي كه ساكن محله بوده است به خاطر داري؟
خير، اما خيلي از طرفداران امام خميني(ره) اينجا زندگي مي كردند. هر وقت براي آقا اتفاقي پيش مي آمد اهالي محله از همه زودتر خبردار  مي شدند و به در خانه امام مي رفتند.
از روزهاي انقلاب خاطره اي در ذهن داري؟
بله، يكي نيمه خرداد سال 42 بعد از اينكه ساواك آقا را دستگير كرد به همراه اهالي به يخچال قاضي در خانه امام رفتيم. عليه شاه شعار داديم، يكي هم 13 آبان سال 43 كه آقا را به خاطر اعتراض به تصويب لايحه اي در مجلس دستگير كردند. آن روز خيلي از مردم قم به در خانه امام آمدند، اما پليس همه مردم را رد كرد.
ظاهرا در اين محله آب انباري وجود نداشته است. اهالي چه مي كردند؟
كساني كه به محله عشقعلي نزديك بودند از آن محله استفاده مي كردند. يك عده هم به محله الونديه مي رفتند.
در سابق چه تعداد خانواده در محل ساكن بودند؟
خيلي زياد.
حدودا؟
۱۵۰ خانواده، اما امروز كمتر از 60 خانواده در محل زندگي  مي كنند.
وضعيت فعلي محله؟
همان طور كه ديديد 2 سال است كه شهرداري خانه ها را خراب كرده و به امان خدا رها كرده است؛ علاوه بر اينكه محل ناامن شده هر چه آشغال و زباله است به خرابه ها مي ريزند كه از نظر بهداشتي به سلامت اهالي ضرر  مي رساند.
چرا اقدامي نمي كنيد؟
اين كار را كرده ايم، اما مشكل چيز ديگري ست. يك عده از اهالي، خانه هايشان در طرح حرم تا جمكران افتاده بود. بناچار فروختند. بعضي ها هم راضي نشدند كه خانه هايشان را واگذار كنند و به همين دليل نه كار مردم راه مي افتد و نه كار شهرداري.
به نظر شما چه بايد كرد؟
به نظر من شهرداري قصد تجارت دارد ؛ مي خواهد هتل و مسافرخانه بسازد. از طرفي مردم را راضي نمي كند. كسي كه از بچگي بزرگ شده جاي ديگري نمي تواند زندگي كند. شهرداري مجبور است به هر طريقي كه  مي تواند مردم را راضي كند تا كار خودش راه بيفتد.
هفته اي چند بار به حرم  مي رويد؟
قبلا كه حاج خانم پا درد نداشت تقريبا هر روز مي رفتيم. حالا هفته اي يكي- دو بار. تازگي ها حرم خيلي شلوغ شده است. فقط نماز مي خوانم و برمي گردم. بيشتر زائرها هم عراقي هستند.
با توجه به اينكه شهروندان قمي ميزبان زائران كريمه اهل بيت هستند چه وظيفه اي در قبال زائران دارند؟
هر كسي كه به عنوان زائر وارد قم مي شود براي ما قابل احترام است. بعضي وقت ها خودم ديده ام موقع زيارت رعايت زائران را نمي كنند. ما بايد به آنها حق بدهيم؛ از راه دوري آمده اند؛ نبايد كاري كنيم از ما برنجند. بگذاريم در كمال آرامش زيارت كنند تا خاطره خوشي از شهر قم و مردمانش داشته باشند.
***
از پيرمرد خداحافظي كردم. مي دانستم كه خسته اش كرده ام. به حرف هاي حاج عباس بي نياز فكر مي كردم. در يكي از نشست هاي خبري از زبان معاون سياسي- امنيتي استانداري شنيدم كه شهر قم گنجايش بيش از 800 هزار مسافر را ندارد و اين در حالي ست كه در روزهاي خاصي از سال به ويژه سالگرد امام خميني (ره) و تاسوعا و عاشوراي حسيني بيش از يك ميليون نفر وارد شهر قم مي شوند. در نتيجه، عملا براي 200هزار نفر ديگر، شهر قم نمي تواند هيچ گونه سرويس خدماتي - بهداشتي ارائه دهد. اگر مدت اقامت آنها را تنها يك شب در نظر بگيريم چگونه بايد اين مشكلات را حل كرد؟ اگر مردم و مسئولان شهر دست در دست هم دهند  مي توانند شهري بسازند در خور كريمه اهل بيت(ع). اولين گام، تكميل شدن طرح حرم تا جمكران است، هر چند كه معتقدم نبايد حق هيچ يك از شهرونداني كه خانه هايشان در مسير اين طرح قرار گرفته است ضايع شود. در واقع نياز به همت والاي كساني دارد كه به فكر آباداني و رونق شهر قم هستند؛ خصوصا كه جهانگرداني از كشورهاي ايتاليا، فرانسه و انگليس در سال هاي اخير به دلايل مختلف از قم بازديد به عمل مي آورند.

شهر آرا
آرمانشهر
ايرانشهر
زيبـاشـهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |