يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۵
زهراي شهر قم، بانوي بي نظير
فرياد مي زنم دست مرا بگير
006699.jpg
عكس:محمد رضا شاهرخي نژاد
سيدمحمد سادات اخوي
... بانو، سلام!
اين گوشه در پناه سكوتي كه هست و نيست
در سايه سخاوت لبريز
در ابتداي كوچه پاييز
برگي به آرزوي بهاري نشسته است...
آري شكسته است...
... رگ- برگ هاي ترد مرا، باد، بي امان

يا دست آرزو به خيالي سپرده ام...
... يا آن كه مرده ام...

چندين هزار كوه و بيابان سرد و سخت...
... يا چند تاج و تخت...
... چندين بهار گرم و زمستان سرد رفت؟
از روزهاي سبز رسيدن گذشته است؟!
دير آمدم؟
006693.jpg
از پشت كوه آمده شاعر...
... غريب و منگ
بر شانه هاي خسته او، كوله بار سنگ
شاعر، به آرزوي شما شعر گفته است
من... شايد آهو  ام
از مشهد خيال غريبان گذشته ام
شايد كه مثل طايفه آهوان دشت
در خلوت شبانه صحرا نگشته ام
شايد كه باز حضرت سلطان كربلا م
شايد ابوذر م
شايد غلام سايه سرشار قنبر م
شايد كه خواب بودم و در نيمه شب، ولي...
- مثل زلال اشك-
... افتاده ام به دامن مولاي مان علي
... يا آن كه نامه ام
با اشتباه پستچي از ياد رفته ام
جا مانده ام كنار در خانه شما
يا با تلاطم نفس باد، رفته ام...
... شايد كه شبنم ام
وقت سحر به سينه برگي چكيده ام
برگي كه پيش پاي شما، سبز مي شود
... من، ناگهان رسيده ام از عمق لحظه ها
آرام و بي صدا
انگار از تبسم خورشيد زاده ام
دل را به نور و گرمي و لبخند داده ام
... شايد كبوتر م
پر، باز كرده ام
شايد براي دانه يي از دست حسرتي
تا گنبد دعاي تو پرواز كرده ام
... اين گوشه، در پناه سكوتي كه هست و نيست
دستي به آرزوي عنايت، شكفته است
شاعر، تمام حرف دل اش را نگفته است

بانوي بي نظير!...
زهرا ي قم، كه تربت پاك ات بهشت ماست!
اي پيش پاي عزت تو ديگران، فقير!
... شاعر، اگر چه زخمي و تلخ و شكسته است
فرياد مي زند:
دست مرا بگير! .

يادداشت روز
يك نفر هست كه ...
محمد رضا زائري
هنوز سلام نماز را تمام نكرده بودم كه دستش آرام به سرشانه ام خورد، چند لحظه بعد وقتي رويم را با تعجب برگرداندم، جواني ناآشنا را در كنار خود ديدم. موهاي بلندش روي شانه ها ريخته بود و ريش بور و انبوهي داشت. به زباني غريب- آميخته اي از انگليسي و عربي- اجازه خواست تا از مهر و سجاده ام استفاده كند. در چشمان آبي و معصومش هيچ سابقه اي از خود نمي يافتم. به نماز ايستاد و من روي صندلي هاي كنار ديوار در حالي كه چمدانش را نگه داشته بودم به حركاتش مي نگريستم.
آن لحظه ها در سالن ترانزيت فرودگاه فرانفكورت ميان  ما هيچ نزديكي و نسبتي نبود، جز همين قبله كه هر دو به سويش ايستاده بوديم، جز همان خاك كه بر آن سر مي گذاشتيم، جز همان ... .غير از اينها او فرقي نداشت با صدها نفر كه همانجا در پيرامون ما مي رفتند و مي آمدند؛ بامردي استراليايي كه لحظه اي پيش از او راهنمايي خواسته بودم...، بازني آمريكايي كه قبل از نماز خيره خيره به من نگاه مي كرد و با ترديد مي پرسيد ايراني هستم؟! ... . با مامور امنيتي گيت ورودي كه با ديدن پاسپورتم از خطرناك  بودنم اظهار نگراني مي كرد و ... .
تنها چيزي كه در آن لحظه ها مرا به آن جوان نزديك مي كرد همان مهر كوچك كربلا بود كه موقع پس دادنش نمي توانست از آن دل بكند و پيش از آنكه او چيزي به زبان بياورد به او هديه كردم، به شرط آنكه هر وقت سر بر آن  گذاشت مرا ياد كند. جوان كه نمازش را خواند مقصد و زمان پرواز مرا پرسيد و من از او و بعد در همان 25 دقيقه فرصت نشستيم به گپ زدن و اولين يا دومين پرسش او اينكه به زيارت قم مي رويد؟ . ابتدا با لهجه غليظ و تلفظ خاص (كم) منظورش را نفهميدم. دست بر سينه گذاشت و نامي را بر زبان آورد كه دلم لرزيد: معصومه سلام الله عليها ... بانوي قم.
پاسخ دادم و با تعجب پرسيدم: تا حالا به زيارت قم رفته ايد؟ حرم حضرت معصومه؟ . در حالي كه به  دوردست خيره شده بود، موهايش را از پيشاني كنار زد و گفت: آري. سرش را چند بار تكان داد و دوباره گفت: آري، فقط يك بار... . بعد چند لحظه مكث كرد و آنوقت من كه كنجكاوانه به چهره اش نگاه مي كردم يك قطره اشك را كه از چشمانش سرازير شده بود، ديدم.
مي گفت: حرم حضرت معصومه (و البته به قول او مسجد معصومه) گنج ايران است و هديه خدا به شهر قم براي آينده تاريخ، براي زمان ظهور امام موعود، براي وقتي كه روزگار جديد زندگي بشر آغاز مي شود... .
مي پرسيد: مي دانيد كه به ما خبر داده اند همه مردم از نقاط مختلف جهان براي كسب معرفت به قم خواهند آمد و دانش و حقيقت از قم به سراسر گيتي منتشر مي شود؟
او با شور و حرارت مي گفت و مي پرسيد و من در ميان جمع سر تكان مي  دادم و دلم جاي ديگري بود... .
با اشاره او را تاييد مي كردم و شگفت زده از اين حال و هواي تماشايي به خاطرات خود از حرم باصفا و آسماني بانوي قم مي انديشيدم.
با صداي بلند گوي فرودگاه بلند شد. مهر كربلا را در دست هايش فشرد. دستم را گرفت و گفت: خواهش مي كنم هر وقت به زيارت حضرت معصومه رفتيد سلام مرا برسانيد و بگوييد: يك نفر هست كه... و بغض كرد ...، ديگر نتوانست ادامه بدهد... .گفتم: مطمئن باش مي گويم كه يك نفر هست... . از كنار ما مردان و زنان گوناگون با مليت هاي مختلف و زبان هاي متفاوت مي گذشتند. صدها نفر، هزارها نفر و بسياري هم ايراني و ...، اما در آن لحظه هيچ كس آشناتر و نزديك تر از آن جوان نمي يافتم...؛ جواني به نام... ؛ حتي نامش را هم نپرسيده بودم... .يك نفر كه با او، هر دو به يك سو ايستاده بوديم.
اكنون سال ها مي گذرد و من ديگر آن جوان را نديده ام، اما هر بار به حرم حضرت معصومه سلام الله عليها مي روم در كنار من جواني با موهاي بور و چشم هاي آبي دست بر سينه مي گذارد و در حالي كه اشك در چشمان معصومش حلقه زده است، با زباني غريب و با لهجه اي متفاوت مي گويد: السلام عليك يا فاطمه المعصومه... .
بارها خداوند دست دلم را گرفته و پاي پريشاني و اضطرابم را به دارالامان لطف و عنايت آن كريمه اهل بيت رسانده  است. بارها وقتي از همه جا و همه كس نااميد بوده ام، پايين پاي ضريح مقدسش نشسته ام و مانند يك كودك گمشده به دامان تحمل و مهرباني اش آويخته ام... .
بارها در عادي ترين و جزيي ترين مسائل زندگي روزمره از چند ميليون بدهي كاغذ مجله كه فردا صبح موعد چك آن بوده تا التماس و تمنا براي آينده تحصيلي و ... هزار و يك نوع تقاضاي كودكانه را با توسل لاهوتي زوار درآميخته ام و بارها باران هزار ويك نوع اجابت مادرانه و آسماني را در كوير خشك انتظار خود ديده ام. اينك سال هاست كه از تجربه معنوي صبحگاه قم دورم. اينك سال هاست حس شيرين تماشاي غروب در افق گنبد و گلدسته هاي حرم مطهرش را از دست داده ام.
سال هاست اين چند بيت زبان حال من است كه در روزهاي بازگشتن از قم سروده ام:
دلم پيش اين قوم جا مانده است
تن خسته از دل جدا مانده است
مرا پيش از اين هم خدا بود و هم ...
كنون بي تعارف خدا مانده است
دعا گونه گون مردمان مي كنند
مرا بر زبان اين دعا مانده است
خدايا مرا بازگردان به قم
دلم پيش اين قوم جا مانده است
اينك سال هاست كمتر توفيق مداوم زيارت آن بارگاه ملكوتي را يافته ام.
مي دانم ايران را خداوند به فرزندان موسي بن جعفر سپرده است و اگر خورشيد ثامن الحجج را در افق طوس برآورده، ماه معصومه را در آسمان قم نشانده و ستاره شاهچراغ را در شيراز روشن ساخته است.
مي دانم آينده اين شهر با امروزش بسيار فرق مي كند. مي دانم اين آشيان آل محمد عليهم السلام، پناهگاه همه دل هاي پريشان است.
مي دانم خداوند كار فرو بسته بسياري از دل هاي اميدوار را به دستان گره گشاي اين بانوي پاك سپرده است.
مريم قديسه خاندان پيامبر كه خداوند آرامگاهش را به جاي قبر گمشده  مادرش فاطمه زهرا براي پناه دادن به جمعيت انبوه و پريشان قرن جديد، آشكار ساخته است، امروز نه تنها براي من و شما در اين خاك آشناست، بلكه دل هاي بسياري از اين سوي و آن  سوي به جانب عنايت و لطفش مي ايستند و سرهاي بسياري از اينجاي و آنجاي به احترام مقامش فرو مي افتند.
در تهران ايستاده ام و هر بار كه در زير فشار خستگي ها و نامردمي ها و از رنج  آزردگي ها و آسيب ها زخم برمي دارم و كم مي آورم رو به جانب حرم مطهرش  مي كنم... دست بر سينه مي گذارم و ... در همان لحظه احساس مي كنم كسي در كنار من از كاليفرنيا سلام مي دهد... و اشك در چشمان آبي اش حلقه مي  زند و بغض مي كند و مي گويد: يك نفر هست كه ...
نمي دانم شما آن يك نفر هستيد يا نه؟!
فرق نمي كند مرد يا زن، پير يا جوان، فرق نمي كند تاكنون به زيارت حرمش رفته ايد يا نه، فرق نمي كند در تهران هستيد يا اصفهان يا ... .
يك نفر هست كه دارد به سال هاي پيري مي رسد و دستش خالي ست... .
يك نفر هست كه از خستگي و آزردگي به ستوه آمده
يك نفر هست كه بيماري دردمند دارد
يك نفر هست كه آبرويش در خطر است
يك نفر هست كه همسرش را دوست دارد، اما با هم قهر كرده اند
يك نفر هست كه تشنه معرفت و دانش است، اما ...
يك نفر هست كه در به در دنبال كار مي گردد، ولي پيدا نمي كند
يك نفر هست كه ...
و وقتي نگاه مي كنيد، مي بينيد كه در كنار همه اينها، يك نفر هست كه به امر خداوند دست مهر و لطف خود را باز كرده و آنقدر كريم است كه به ظاهر و قيافه تان نگاه نمي كند، سابقه و گذشته تان را به رويتان نمي آورد، سفره احسانش هرگز خالي نمي شود. يك نفر هست كه در حرم باصفا و آسماني اش براي همه جا دارد و گنبد طلايي حرمش از دور براي همه مي درخشد.
يك نفر هست تا كسي نااميد و سرگردان نماند
يك نفر هست...

... از آفتاب چرخ منورتر آمده
محمد علي مجاهدي(پروانه)
اين قبه زر است كه چون خور بر آمده
يا خرمن طلاست كه در منظر آمده
يا توده اي زلوح زر اندود، كز عيار
از قدر زر‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ جعفري افزون تر آمده
يا خرمني ز شهپر خيل ملائك است
كاندر نظر به هيات تل زر آمده
يا جامه جلالت كروبيان كه باز
زينت فزاي گنبد گردون فر آمده
يا گيسوي طلايي خورشيد را ملك
بر دوش و بر فشانده و از در درآمده
يا پرده اي لطيف تر از پرنيان نور
پيكر طراز گنبد زر ايدر آمده
يا گنبد سپهر كه از بهر خاكبوس
از اوج آسمان به زمين اندر آمده
يا مهر نوظهور كه از مهر اهل بيت
اين سان بلند قدر و بلند اختر آمده
يا چادر طلايي حوراست كز بهشت
از بهر دخت موسي  بن جعفر آمده
يا درجي از طلاست كه از خازن بهشت
در روز عيد پيشكش محضر آمده
يا خلعتي ز فاطمه خاتون هر دو كون
در زاد روز حضرت پيغمبر آمده
ياگنج سر به مهر كه از هفتمين امام
عيدالنبي به تهنيت دختر آمده
يا تحفه اي زجانب سلطان دين رضا
اينك به چشم روشني خواهر آمده
يا خيمه اميد و امان است بهر خلق
كاين قدر سايه گستر و جان پرور آمده
يا گنبد منور صحن مطهر است
كز آفتاب چرخ، منور تر آمده
در جلوه زار طور ولايت كه اهل راز
از نور او منور و مستظهر آمده
وجه خدا در آينه حق نماي آل
بي پرده جلوه كرده و در منظر آمده
مجلاي نور عترت و قرآن كه آشكار
از دامن ليالي مظلم بر آمده
از يمن لطف حضرت معصومه شهر قم
دار الامان امت دين پرور آمده
شهري ست شهر قم كه ز الطاف اهل بيت
مهد اميد خلقِ خدا  باور آمده
شهر علوم آل محمد كه قرن هاست
باب المراد مردم دانشور آمده
شهري كه آشيانه آل محمد است
كز بهر حفظ كشور دين سنگر آمده

چرا اين همه راه آمدي؟
محمد پيمان
و آنگاه كه پرودگار تو فرشتگان را فرمود: من در زمين خليفه اي خواهم گماشت. ، گفتند: آيا كسي در آن خواهي گماشت كه در زمين فساد كند و خون ها ريزد و حال آنكه ما خود، تو را تسبيح و تقديس مي كنيم؟! فرمود: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد . و خدا همه اسما را به آدم تعليم داد، آنگاه آن اسما را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود: اگر صادق  هستيد، اسماي اينان را براي من بيان كنيد .
گفتند: پاك و منزهي. ما جز آنچه تو خود به ما تعليم فرمودي، نمي دانيم. تويي دانا و حكيم. فرمود: اي آدم! ملائكه را به اين اسما آگاه ساز . چون آنان را آگاه ساخت، خدا فرمود: اي فرشتگان! آيا به شما نگفتم كه من بر غيب آسمان ها و زمين دانايم و بر آنچه آشكار و پنهان مي داريد، آگاهم؟! .
و چون فرشتگان را فرمان داديم كه بر آدم سجده كنيد! پس همه سجده كردند، مگر ابليس كه ابا كرد و تكبر ورزيد .
- قرآن كريم، سوره بقره، آيه هاي 30 تا 34.
***
سال ها پيش، روزهايي كه مادر چند هفته يك بار دستمان را مي گرفت، مي رفتيم قم و كنار رودخانه اي كه آن روزها هنوز، آب را مي آورد از كنار حرم مي گذراند، زيرانداز مي انداختيم و نان و پنير و گوجه و خيار برايمان لقمه مي گرفت؛ ... قم رفتن بچگي  ها خيلي فرق مي كرد با حالا، خيلي.
آن روزها با خواهر خوب امام رضايم آشنا شدم.
***
شيطان كه از درگاه الهي رانده شد، آمد تا ساكن شود. نشست جايي روي زمين. ندا آمد: قم ؛ يعني برخيز كه اينجا سرزمين مقدسي ست... .
***
دو ركعت نماز زيارت نيت مي كنم. الله اكبر !
دو- سه تا فرش نزديك تر به ضريح دو تا جوان نشسته اند؛ از اصول عقايد مصباح براي هم توضيح مي دهند. حواسم را به نمازم جمع مي كنم. كتاب را فارسي نوشته اند، اما با زبان ديگري صحبت مي كنند؛ حدس مي زنم پاكستاني.
از هند آمده اند؛ احمدآباد. آنكه بزرگ تر است عذر مي خواهد: من فارسي ضعيف هستم . و آن ديگري به زبان خودش چيزي مي گويد و دست مي دهد.
طلبه اند. احمد آباد هم حوزه  علميه دارد، اما مي گويد: هجرت به مركز علم .
دير به دير به شهرش سر مي زند؛ سالي يك بار يا كم تر. با پول شهريه مي رود. حضرت معصومه خيلي خوب است. دلمان براي خانواده تنگ مي شود، مي آييم حرم... زيارت معصومه (س)، اجر زيارت حضرت زهرا (س) ... بهشت واجب، جهنم حرام... .
درسش خوب بوده. پيش از ديپلم رها مي كند مي آيد قم. مي پرسم: چي شد زد به سرت آمدي قم؟ . زد به سرت را نمي فهمد. جور ديگري مي گويم، سرمايه جاويد... و مي گويد: ... روزي از دنيا مي رويم، دست خالي نمي شود .
اولين چيزي كه از ايران شنيد. نام امام خميني، انقلاب... در اخبار خواندم. در هند همه ايران را مي شناسند، امام را .
از شيعه هاي هند مي گويد؛ از وهابي ها و كارهايشان و برايم توضيح مي دهد كه هندو با هندي فرق مي كند: هندي يعني اهل هندوستان. هندو يعني آنها كه هندو هستند؛ بت پرست... .
***
توي كنج ايستاده بود. به ضريح نگاه مي كرد. تا روي سبيل هايش خيس شده بود. انگار دم گوش كسي بگويد. آخر هر جمله عمه جان گفتنش جلب نظر مي كرد.
توي بغل بابا جا به جا شد. با كف دست اشك بابا را پاك كرد و توي صورت بابا خيره شد. بابايي چي شده، گريه نكن .
حرف هايش كه تمام شد، دست دخترش را - از روي كاپشن پفي گذاشت روي سينه. خودش هم همان كار را كرد. دخترش را بوسيد و قدري خم شد: به خانم سلام كن دخترم .
عرب هايي كه عقال بر سر انداخته اند و روي دشداشه كت پوشيده اند، اغلب جنوبي اند؛ جنوب عراق، بصره، ميسان، نجف...
تو كه كنار اميرالمومنين بودي. چرا اين همه راه آمدي؟ - لهجه  محلي اش را نمي فهم- تند تند تكرار مي كند. غريب الغربا و سيده معصومه .
دست و پا شكسته عربي مي پرسم و مي خواهد فارسي جواب بدهد؛ شكسته تر. بار دومش است؛ دو ماه قبل هم آمده: شفاعت در دنيا و آخرت براي خود و خانواده اش . نزديك حرم از مسافرخانه، اتاق گرفته. فقيرترهاي عراقي، پول جا ندارند. توي پارك كنار حرم مي خوابند، اما مي آيند سيده معصومه . مگر حضرت معصومه (س) برايت چكار كرده؟
نگاهش را از من به گنبد مي اندازد. چشمش برق مي زند از نور گنبد. متولد باميان، ساكن قم : قسمت بوده بياييم قم .
دري را زيبا حرف مي زند. يكدفعه برمي گرداندمان افغانستان الان زائرم، مهاجر نيستم ما گفتيم بدون زيارت امام رضا (ع) امكان ندارد برگرديم. خيلي التماس كرديم. نه كه نه. گفتند نمي بريم. به حضرت معصومه گفتم: ما را نمي برند امام رضا (ع). اين طوري ما نمي رويم. ميان راه، همان كه گفته بود نمي شود، ناگهان گفت: همه شيعه ايد؟ همه بودند جز چهار نفر. راننده را گفت از جاده مشهد برو... .كربلا هم حضرت معصومه مرا فرستاد. بدون اختيار رفتم .
25 سال ايران بودم. تا دلم تنگ شود، كنار حضرت معصومه (س) مي آيم. اميد شفاعت ... .
***
برمي گردم. توي حرم دست ها به سمت پنجره هاي ضريح دراز شده. كار دخترك را ياد گرفته ام؛ دستم را روي سينه مي گذارم، قدري خم مي شوم و به خانم سلام مي كنم.

بانوي عشق
حميد باقريان- تو از شهر هميشگي عشق، شهر ستارگان امامت، مدينه، آمده بودي تا سرزمين توس را با ديدار سبز برادر شكوفه باران وصال كني؛ اما ورق تقدير تو در دفتر روزگار اينگونه ورق خورد كه با تبلور قدم هاي سبزت بهار را براي شهر كويري قم به ارمغان آوري. چشمه زلال وجود تو در ميان ديار كويري قم، به جوش آمد تا طراوت بخش دل هاي آينه اي اهالي كوير باشد، اما نمي دانم زنجير ناگسستني تقدير را چه بايدكرد؟
بيماري تو را مي گويم؛ پژمردگي و افسردگي گل وجودت را.
۱۷ روز در خانه موسي بن خزرج در تب جدايي برادر سوختي و ساختي، 17 روز بيمار هجران يار بودي و تشنه ديدار برادر، سر انجام توفاني از غم، خانه هاي شادي و اميد را در هم شكست و غبار اندوه فراق تو بر دل عاشقانت نشست.
دهم ربيع الثاني روز وداع تو با مردمي ست كه دل بر حضور آسماني تو بسته بودند، حال چگونه باور كنند غروب خورشيد عمر تو را كه روشنايي شب هاي كويرشان بودي.معصومه خوبي ها، كوچه هاي شهر، غروب غريبي تو را مي گريند و شانه هاي شهر، از سنگيني داغ فراقت فرو مي پاشد.
بانوي سپيد ياس ها، نيستان تاريخ را ديگر نواي نايي نمانده است. اين نيستان، نيستان دردي ست كه از آتش حزن تو شعله ور است.
شاعران با واژه هاي اشك و آه، شعر فراق تو را مي سرايند. شب، مرثيه خوان شعرهاي خاموشي ست كه در اندوه فانوس روشنايي هاست و روز، در سوگ خورشيد مهري نشسته است كه ديگر، طلوع مهرباني را آواز نخواهد داد. بانوي مهرباني ها، عشق در سوگ تو نشسته است و زمان مويه مي كند خزان عمر تو را كه پاييز غم هاست.
اي بانوي نور و نافله، اي بانوي آسمان ها، خاك، تاب وجود تو را نداشت و تو فراتر از خورشيد بر قله بلند افلاك درخشيدي و امروز با عبور از گذرگاه زمان، هنوز حريم پاك حرمت، ميعادگاه عاشقانه اي ست كه از تشعشعات انوار ملكوتي تو، خانه دل خويش را روشني مي بخشد.تو اي بانوي عشق، كريمه اهل بيت، غزل عاشقانه زائران عشقي كه با احساس سپيد خويش نام تو را سروده اند و تو هميشه چراغ روشن دل ها خواهي ماند؛ معصومه جان، بانوي خوبي ها.

يادداشت
مدح و منقبت كريمه اهل كرامت
جواد هاشمي
و ما (اهل بيت) را حرمي  ست و آن شهر قم است.
حضرت امام صادق (ع)
اگر اندك تورقي در ميان دواوين شعراي متقدم داشته باشيم، به وضوح مي نگريم كه بسيار ي از شاعران شيعي، در مدحت و منقبت اين بزرگ بانوي اسلام اين دختر و خواهر و عمه امام معصوم داد سخن داده اند و اينك بر آن شديم تا در اين كوتاه فرصت ها از اشعار بلند و نغز آنها بهره اي ببريم. جا دارد نخست قصيده اي كه قصد تماشاي آن را داشته باشيم، قصيده حضرت امام خميني (ره) باشد كه در مدح دو بانوي عفت مقام و عصمت مرام (حضرت ام ابيها، فاطمه زهرا (س ) و حضرت فاطمه معصومه (ع ) ) سروده شده؛
اي ازليت به تربت تو مخمر
وي ابديت به طلعت تو مقدر
... لم يلد م بسته لب وگرنه بگفتم
دخت خداييد اي دو نور مطهر
فياض لاهيجي دو قصيده طولاني - يكي هشتاد بيتي و ديگري بالغ بر 300 بيت دارد - كه در دومي، چهار بار تجديد مطلع كرده است.
فلك مرا ز خراسان از آن به دور افكند
كه در عراق كند گرم يوسفم بازار
هواي روضه پاك تو، رخصتم زان داد
كه داشت درگه معصومه قمم در كار
سروش اصفهاني را چندين قصيده در اين باب هست كه خود او هم، اشارتي دارد؛
اي حرم كبريا، حريم تو در قم
چرخ نگفته است با مقيم درت، قم
سيصد خواهم قصيده گفت به مدحت
وين به مديحت مرا قصيده سوم
طرب اصفهاني، قصايد مختلفي با رديف فاطمه (س) آسمان و آفتاب دارد و ديگراني همچون قاآني شيرازي، فتحعلي خان كاشاني (صبا)، رياضي يزدي، آذر بيگدلي، جيحون يزدي، خوشدل تهراني، حيدر تهراني (معجزه) كساني هستند كه اين راه را به نيكويي تمام پيموده و طبع خويش را آزموده اند.
اما يكي از شاهكارهاي اين مقوله، قصيده اي ست تحت عنوان قصيده معجزيه اثر ناطق اصفهاني شاعر قرن 12 و 13 ه. ق.
در كتاب ارجمند مواد التواريخ حسين نخجواني مي نگارد: در تاريخ تذهيب گنبد مطهر آستانه حضرت معصومه (س) در قم، در سال 1218 ه. ق. محمد صادق ناطق اصفهاني، قصيده قرايي گفته كه 62 بيت است و هر مصرع آن تاريخ است.
جمله هاي ذيل تاريخ است: اين قصيده، مسمي به قصيده معجزيه است= 1218، شصت و دو بيت= 1218 و يكصد و بيست و چهار مصراع = 1218 . اگر در بعضي مصراع ها، كم و زياد هست، اشتباه از كاتب نسخه اولي ست.

نگاه
مذهب عامل اتحاد
محمد مطلق- با نگاهي گذرا به پژوهش ها و پايان نامه هاي دانشگاهي به سهولت مي توان دريافت كه بافت جمعيتي و تركيب اجتماعي قم تا چه اندازه در مطالعات جامعه شناسانه جذاب و داراي درجه بالايي از اهميت است. تئوري هاي تركيب جمعيت و به تبع آن، تركيب فرهنگ را از دو زاويه مي توان بررسي كرد؛ اول آنكه قوميت هاي مختلف صرفا به دلايل جغرافيايي و به هم ريختگي موقعيت اقتصادي، در نقطه اي جمع شده و حيات اجتماعي شان را در هم گره مي زنند. در اين زمينه مي توان به كشورهايي همچون استراليا و آمريكا اشاره كرد كه بهانه اصلي براي زندگي مشترك اقتصاد است. اما نوع دوم از دور هم جمع شدن ها را نه در اقتصاد، بلكه در مسائلي والاتر مي توان جست وجو كرد و البته در هر دو شكل از تركيب، نوعي از ارتقا را مي توان رديابي كرد.
قم شهري ست كه بافت ناهمگوني از جمعيت دارد، در اين شهر تكه هايي از پازل تمام قوميت هاي مختلف ايراني را مي توان يافت كه نه به دليل كار و اقتصاد، بلكه به قصد ارتقاي فرهنگ، دانش و از همه مهمتر تعميق تفكر ديني و مذهبي كنار هم جمع شده اند.
تئوري هاي جامعه شناسي به ما مي گويند وقتي فرهنگ هاي متعدد در درون هم نفوذ كرد و محوري مشترك از نوع والا صاحبان فرهنگ را به هم گره زد، لااقل ميان نسل هاي آينده، فرهنگ تازه اي شكل خواهد گرفت كه حاصل اين تركيب است، اما بافت جديد جمعيت و فرهنگ تازه جان گرفته نسل جديد، چگونه فرهنگي خواهد بود؟
اولين پديده اي كه به عنوان شاخصه اصلي جمعيتي و فرهنگي مي توان در ميان نسل جديد يافت، همان ارتقاست. اين موضوع به تفصيل در تئوري هاي ديالكتيكي مورد بحث قرار گرفته و به اثبات نيز رسيده است. به ديگر سخن، هر گاه افراد در معرض مناسبات بيشتري قرار گيرند و حوزه تعاملات آنها رنگارنگ تر و وسيع تر باشد، سطح پختگي شخصيتي، فكري و فرهنگي شان ارتقا خواهد يافت.
ويژگي دوم تركيب فرهنگ ها، بالا رفتن قدرت تحمل افراد است، از جمله نسل هاي جوان تر كه به سهولت ياد مي گيرند براي تمامي فرهنگ ها و مناسبات قومي احترام قائل شوند و در برابر آنچه ناخوشايند است متانت و قدرت تحمل بيشتري از خود نشان دهند. اين دو خصلت همان چيزي ست كه بافت جمعيتي قم را به شكل عجيبي قابل تفكيك مي كند.
پدران و پدربزرگ ها به بهانه ارتقاي تفكر ديني و مذهبي، قدم در اين شهر مي گذارند و ناخودآگاه در معرض تعامل با تمامي زبان ها و فرهنگ هاي قومي قرار مي گيرند، فرزندان ديگر اهل قم هستند آنها با محوريت دين و مذهب در تركيبي ارتقا يافته از انواع فرهنگ هاي ايراني رشد مي كنند و تربيت مي يابند و شايد به همين دليل ساده باشد كه بسياري از خصلت هاي والا و برگزيده فرهنگ ايراني را نزد آنها مي توان يافت.

ايرانشهر
آرمانشهر
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |