حيله هاي رواني
۲۰ حقه ظريف از زبان حيله گر - هفته چهارم
اين مشكل توست
اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به معني آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم چه اتفاقي مي افتد؟ جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند به بيان دقيق تر درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند! آرام و با دقت بخوانيد! وقتي دو نفر با يكديگر صحبت مي كنند كه از مفاهيم مشترك قابل قبول استفاده مي كنند تا بتوانند منظور همديگر را بفهمند. اگر از لغات و مفاهيم مشترك استفاده نكنند نمي توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند. عبارت «مشكل تو است» ، از آن دسته اصطلاحاتي است كه گوينده و شنونده هر كدام دقيقاً مفهوم مشترك آن را به كار مي برند. آن مفهوم چيست؟
وقتي من به شما مي گويم اين مشكل شماست، منظورم اين است كه من بار ذهني و عملي فلان مسأله را به عهده نمي گيرم. شما نيز از شنيدن اين جمله ناراحت مي شويد چون نمي خواهيد بار ذهني و عملي مشكل مورد نظر را به عهده بگيريد. ما هر دو متوجه كيفيت مسئوليت خود نسبت به مسأله نيستيم. در واقع هر دو طرف مكالمه نسبت به مسأله كنش يكسان ابراز مي دارند. هر دو يكسان عمل مي كنند. پس چرا ارتباط برقرار نمي شود؟ چرا پس از به كار رفتن اين عبارت رابطه، شكل مبهم و منفي به خود مي گيرد؟ گوينده گريز و دفع را رفتار مي كند، شنونده نيز احساس تنهايي همراه با خشونت را تجربه مي كند. به جاي آن كه رابطه تقويت شود، كيفيت ضد رابطه جريان مي يابد و اين در حالي است كه هر دو از يك مفهوم مشترك استفاده مي كنند. چرا؟ علت ساده و روشن است. مشكل در اين است كه ما از اين جمله يك حيله رواني ساخته ايم. بسياري از اين جملات در رفتار كلامي ما جاري هستند كه مانع درك صحيح ما از موقعيت ها مي شوند، از قبيل «انسان جائزالخطاست» ، «دروغ مصلحت آميز» ، «وقت ندارم» ، «فكرم شلوغ است» ، «منطق مال كتابهاست» ، «من همينم كه هستم» و غيره.اين عبارت همگي حيله هاي رواني هستند براي توجيه گريز و انفعال! براي آن كه ما در ظاهر، خود را محق جلوه دهيم. همچنين است درباره عبارت «اين مشكل تو است» . درك اين كه واقعاً وجود يك مسأله و حل آن به عهده كيست، به خودي خود نه تنها حيله نيست بلكه حقيقت است و حتي ضرورت.گفتن و به كار بردن اين عبارت از روي دوستي و آگاهي، بسيار فعال كننده است. شنيدن اين عبارت از روي آگاهي و يگانگي نيز موجب پويش دروني مي شود. مشكل جدي اينجاست كه ما شكل منفعل كننده اين مفهوم را به كار مي بريم نه شكل فعال كننده آن را. مي پرسيد چطور؟ گوينده براي گريز از مسئوليت آن را به كار مي برد، شنونده به دليل احساس بار مسئوليت از شنيدن آن ناراحت مي شود. قبل از هر تجزيه و تحليل مفصلي كه در اين فرصت هم امكان آن نيست، يك تصوير كلي از كنار هم چيدن موارد كاربرد اين عبارت، مي تواند به خوبي خود يك صنعت و شيوه نقد را به كار برد. نقد بدون قضاوت، بدون صدور حكم، نشان دادن قسمت هاي پنهان يك تصوير در كنار اجزاي آشكار آن، حقيقتي را واضح مي كند كه برتر از گفت وگو است. دقيق و بي طرف نگاه كنيد: ۱- به طور معمول در فرهنگ رفتاري ما، اگر كسي در غياب ما حرفي منفي درباره شخص ما مطرح كند، كاملاً خود را محق و مربوط و مسئول مي دانيم و حتماً واكنش نشان خواهيم داد. ولي وقتي كسي همان حرف، قضاوت، توصيف يا ابراز احساس منفي را به طور مستقيم به خود ما بگويد بلافاصله به او خواهيم گفت: «اين مشكل تو است» مثال: (از تو خوشم نمي آيد، جواب: اين مشكل خودت است، من همينم كه هستم). همين آدم اگر بشنود كسي در غياب او گفته كه از او خوشش نمي آيد، هرگز نمي گويد «اين مشكل اوست» و مسأله را رها نمي كند. ۲- مسأله مال من است ولي به دليل تنبلي ذهني و عملي آن را به عهده تو مي گذارم، مثال: نوجوان به مادرش مي گويد: (تو مرا به دنيا آورده اي، پس اين مشكل توست كه مسأله مرا حل كني) و مادر نمي پذيرد. هر دو سهم خود را در مسأله نمي پذيرند و مي خواهند ديگري را مقيد كنند! تكميل مثال: همين مادر كه زماني فرزند بوده است. درباره مادر خود نيز اين گونه رفتار كرده است: (تو باعث مسائل من هستي) و مادر نمي پذيرد. ۳- مسأله من نيست ولي براي حل آن به من مراجعه مي شود. مثال: چرا تو موفق هستي ولي من نه!(نمي شود اين بار خودت را كمتر در جمع مطرح كني تا من هم فضاي بيشتري داشته باشم؟ جواب: خوب اين مشكل تو است، خودت بايد فضاي مورد نيازت را مهيا كني.) فرد متقاضي، ناراحت و متوقع، برمي گردد. تكميل مثال: همين آدم ناراحت و متوقع اگر موفقيتي به دست آورد، به هيچ وجه حاضر نيست فضا را به نفع ديگران تعديل كند و خواهد گفت اين مشكل آنان است. ۴- مسأله ديگران است ولي من مي خواهم به آنان كمك كنم چون مي توانم در حل مسأله مؤثر باشم. مثال: ببين اگر هر روز اين حركات را انجام دهي، مشكل ضعف عضلات حل خواهد شد. شخص مسأله دار مي گويد: اين مشكل من است و به تو مربوط نيست. تكميل مثال: همين آدم ضعيف وقتي با مسأله تنهايي مواجه مي شود مي گويد ديگران بايد مرا بپذيرند. اين مشكل آنهاست كه مرا درك نمي كنند. اگر در مثال هاي نمونه اي بالا دقت كنيد متوجه خواهيد شد كه عبارت مشكل توست و كاربردهاي متفاوت آن، نوعي زيگزاك رفتن و گريختن از خط مستقيم ارتباط با خود است! به اين مثال توجه كنيد: معمولاً خوانندگان آواز بايد بياموزند كه از يك نوع يا يك سطح از تار صوتي خود براي خواندن استفاده كنند. يعني هنگام خواندن يك آواز، قاعدتاً نبايد گاهي از تار مياني و گاهي پايين ترين سطح و يا بالاترين تار صوتي خود استفاده كنند تا قدرت و يكنواختي صداي خود را از دست ندهند. در غير اين صورت زيبايي اجرا به نقص مبدل خواهد شد.اگر دقت كنيد خواهيد ديد كه همه ما كه خوانندگان حرفه اي نيستيم هنگام زمزمه يك آواز، به دليل تعليم نديدن و ضعيف بودن تارهاي صوتي، از هر تاري كه صدا بيرون بيايد مي خوانيم گاه ميانه، گاه بالا يا پايين، آشفته و حتي بي صدا، آهنگ را نيمه رها مي كنيم. نگه داشتن صدا تا آخر آهنگ روي يك تار صوتي تقريباً كار مشكلي است چون اصول آن را نمي دانيم. حال اين اصل را بر رفتار خود منطبق كنيم. جمله ها، حيله هاي رواني نيز مصداق همين مثال هستند.
معمولاً براي حل يك مسأله نمي توانيم منطبق با يك نظام فكري، ثابت بمانيم. از هر منطق هر جا كه بتواند توجيهي ايجاد كند استفاده مي كنيم. مثال: بسياري از خانواده ها هنگامي كه مي خواهند دختر خانواده را عروس كنند با مهريه موافق هستند، آن هم با استدلال دقيق و منطقي. حال همين خانواده وقتي مي خواهد پسر خود را داماد كند با مهريه مخالف است، آن هم با استدلال دقيق و منطقي، ولي منطقي كه هر بار به يك نظام فكري تعلق دارد و در يك مدار ناقص حركت مي كند يعني منطقي كه تمام امور يك نظام انديشه را نمي تواند بررسي كند. حال به بحث مورد نظر برگرديم. يك مسأله واحد گاهي مشكل من است اگر بخواهم پنهانش كنم، همين مسأله مشكل توست اگر بخواهم از حل آن بگريزم. اين تضاد چگونه قابل درك و حل است؟ اگر راه حلي در نظر داريد با ما سهيم شويد اين مشكل همه ماست.
مهشيد سليماني
|