سوگ نوشت
سوژه خبرنگارها شده اي حسن آقا
ساجده شريفي
- تو چرا وسط جمعيت ايستاده اي؟ دوربينت كجاست پس؟
- الان كه عكاس نيستم؛ دانشجو ام. دوربينم را ضبط كرده اند.
- حالا هي نوك دوربينت را بگير سمت من و عكس بينداز. خودت هم شكار مي شوي بالاخره يك روزي.
- مي خواهي نگيرم؟ تقصير توست كه مدام سبز مي شوي جلوي لنزم.
عكس ها را گذاشتي توي سايت ايسنا و عكس من هم بود. گزارش تصويري آن روز دانشگاه تهران. من كه نمي شناختمت، تو هم مرا لابد. بعد فردايش كه زنگ زده بودند، عكس فلاني را بردار، چون... ، زنگ زدي كه دخترجان گاهي عكاس خودش سوژه عكس ديگري مي شود. من هم در تاييد حرف هايت مدام سر تكان مي دادم و خيابان انقلاب را به سمت چهارراه وليعصر(عج) بالا مي رفتم و تو كه از پشت تلفن تاييدهاي مرا نمي ديدي دوباره حرفت را تكرار مي كردي تا سر فلسطين كه مجبورم كردي راضي شوم كه عكس ها بماند.
شب بچه ها گفتند كه عكس ها را از روي سايت برداشته اي.
چند روز بعد كه دقيقا نمي دانم كي – مي گفتي تاريخ ها از دست خبرنگار درنمي رود و فراري مدام دست هاي من بودند اين روزها- دوباره آمدي دانشگاه؛ با خبرنگار حوزه سياسي تان و من پشت تو راه مي رفتم كه عكسي نگيري ازمن. سرانجام روي در ماشين يكي از بچه ها، قاب عكست را بستي؛ تعطيل است؛ امروز فني، فردا تمام دانشگاه .
***
سه شنبه بود كه از بزرگراه چمران مي گذشتم و گفتند كه هواپيماي خبرنگارها خورده به ساختمان 10 طبقه و اول از همه، نام عليرضا برادران را شنيدم و بعد كربلايي احمد؛ و دوبيني وقت هاي رانندگي نمي گذاشت بغضم بشكند، اگر اشك مي آمد.
دور ساختمان را بسته بودند و من با دوربينم مي چرخيدم لاي آدم ها و غبارها و فكر تو كه از همه ديرتر نامت را شنيدم و از همه عميق تر دردت را كشيدم.
نور، رنگ، تركيب...
تو در برابر چشم هاي من سوژه اي و من اين سوي دوربين، ابژه.
شاتر و فشار پرشك انگشت اشاره ام بر آن.
تو و بارت مي گوييد عكس خاطره است. من و بوبن مي گوييم عكس مرگ است.
اينك سوژه و ابژه، خاطره و مرگ در همند. تو را در عكسي مرده ام و به چشم هاي زل زده ات نگاه كه مي كنم در مني.
جسد جاودانه در حال احتضار من .
از بچه هاي دانشگاه زنگ زدند كه حسن قريب هم بود.
گفتم: بي باك، سوژه خبرنگارها شده اي، حسن آقا .
|