شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۷۰
يك حساب سرانگشتي
006990.jpg
ابراهيم اسماعيلي
راستش را بخواهيد، هيچ كس از من نخواسته بود كه چيزي درباره سانحه سقوط هواپيماي حامل خبرنگاران بنويسم. بازهم اگر راستش را بخواهيد، من هيچ كدام از آن همه آدمي كه روز سه شنبه پرپر شدند را نمي شناختم ولي بدون ذره اي شائبه و دروغ بايد بگويم كه نتوانستم در اين باره همين چند خط را هم ننويسم. گفتم آن همه آدم چون كه اين قصه براي اولين بار نبود كه رقم مي خورد؛ در طول عمر نه چندان طولاني ام هيچ برهه اي نبوده كه از خاطرات تلخي از اين دست خالي مانده باشد. شما هم كمي تمركز كنيد تا يادتان بيايد؛ زياد سخت نيست. سانحه ولنجك را يادتان هست؟ ميني بوسي كه حامل دانش آموزان دختر مقطع راهنمايي بود؛ دختراني كه همه از استعدادهاي درخشان بودند. ماجراي اتوبوس حامل دانش آموزان نخبه المپيادي كشور در خوزستان را كه يادتان نرفته؟! حكايت پارك شهر چطور؟ بازهم بايد شمرد؟ شما هم بگوييد...؛ چون من هنور آنقدر از مويه هاي خانواده همكارم گيج و پريشان هستم كه خيلي از اين اتفاقات را به ياد نياورم... و حالا نزديك به يكصد نفر از فرزندان نخبه اين سرزمين كه هر كدام در عرصه فعاليت خودشان آنقدر برجسته بوده اند كه به ماموريتي با حساسيتي در اين حد اعزام شوند. جمله بعدي من خيلي كليشه اي ست ولي چون واقعيت دارد، مجبورم بازهم آن را بنويسم: اين اولين بار نبود ولي اميدوارم آخرين بار باشد . شما چطور؟ مي توانيد آنقدر مثل من خوشبين باشيد كه اين جمله كليشه اي را به زبان بياوريد؟ شايد بهترين راه توكل به خدا باشد. اما نكته اي كه در اين بين مغفول مي ماند، اين است كه انگار ما نه تنها بعضي از حساب و كتاب هاي معنوي را فراموش كرده ايم و يادمان رفته كه قرار نيست آسودگي هميشه متعلق به آنهايي باشد كه از لحاظ مادي ممكن تر و داراتر هستند، كم و زيادهاي كاملا حسابگرانه را نيز در نظر نداريم؛ انگار يادمان نيست كه براي اينكه يك خبرنگار به ثمر برسد، براي اينكه استعداد يك دانش آموز يا دانشجو به منصه ظهور برسد و براي دست يافتن به توفيقات ديگري از اين دست، چه هزينه هايي صورت گرفته و مي گيرد.
مجري تلويزيون دارد از درس هايي مي گويد كه بايد از اين حوادث گرفت. همه از ضرورت پيشگيري و علاج واقعه قبل از وقوع مي گويند ولي كسي نمي گويد كه عاقلانه ترين اصلي كه هميشه توسط عقل معاش انديش همه ما لحاظ مي شود اين است كه براي حفاظت از هر سرمايه اي، بايد هزينه اي متناسب صرف كرد وگرنه نتيجه اصلا به صرفه هيچ كس نخواهد بود.
از سوي ديگر انگار قرار نيست ما هيچ وقت به اين نتيجه برسيم كه در بسياري از اين مواقع مي توانسته ايم احتمال يا شدت حادثه را كاهش دهيم. آيا باتوجه به سوابق تلخي كه هنوز هم خيلي از آنها پيش چشم ماست، نبايد ريسك چنين ماجراهايي را به حداقل برسانيم؟ آيا كسي به اين نكته فكر كرده بود كه اين هواپيما كه به قول برخي مسئولان تداركاتي نيست، حتا اگر ترابري و چند منظوره هم باشد، مخصوص حمل مسافران غيرنظامي نيست؟ يكي از مسئولان، ميزان حوادث پيش آمده براي اين نوع هواپيما
(C-130) در كشورمان را خيلي كمتر از ميزان حوادث پيش آمده براي اين نوع در كشور سازنده اش مي داند ولي آيا نسبت تلفات انساني (آن هم براي افراد غيرنظامي) در هيچ كشوري به گرد آمار كشته شدگان ايراني مي رسد؟
حرف من اين است كه حتا اگر با يك حساب سرانگشتي هم با ماجرا مواجه شويد و ارزش سواد و تجربه اين همه آدم نه چندان معمولي را با تومان و ريال هم حساب كنيد، به اين نتيجه خواهيد رسيد كه اصلا هزينه هاي ما براي حفاظت از اين سرمايه كافي نبوده است. اگر بخواهيد ارزش هاي معنوي و انساني را هم به محاسبه تان اضافه كنيد كه نتيجه اين خسران غيرقابل جبران خواهد نمود. خيلي وقت ها اين سئوال برايم پيش آمده كه چرا اين سوانح مثلا هيچ وقت براي عده اي آدم خوشگذران و بي خيال پيش نمي آيد كه
هر روز اين طرف و آن طرف مي روند، بلكه بتوانند دليل بودنشان روي كره خاكي را بفهمند و نهايتا هم به نتيجه اي نمي رسند؛ چرا كه خودشان را گم كرده اند.
و بازهم اين سئوال برايم پيش مي آيد كه چرا در هيچ كشور ديگري سوانح تا اين حد گريبانگير خواص نمي شود؟ و نهايتا هم به اين نتيجه مي رسم كه اينجا اگرچه هنوز ارزش هاي معنوي كمرنگ نشده اند ولي انگار قرار است اين رنگ به شكلي باري به هر جهت جلوه كند و هزينه اي را بر نمي تابيم كه آن رنگ را خوش جلاتر كنيم. من تا هيچ وقت جرات نمي كنم در چشم هاي به گود نشسته فلان استادم كه وقتي فرزند نابغه اش را در سانحه اتوبوس دانش آموزان نخبه المپيادي از دست داد خميد و فرو ريخت، نگاه كنم و تنها مي توانم حسرت آن همه شور و شوقي را بخورم كه در اين داغ سوخت.
َرَرهيچ وقت نمي توانم نياز هموطنانم به فلان پزشك يگانه كشورم را فراموش كنم كه تنها به خاطر يك سهل انگاري ما خانواده اش را بر باد رفته يافت و...، اما چيزي كه فعلا برايم از همه سخت تر است، اين است كه فردا-پس فردا بچه هاي همكارم جلو راهم سبز شوند كه شما چقدر براي پدر من ارزش قائل بوديد؟ و اگر بگويم پدر تو آدم خيلي ارزشمندي بود مسلما با اين سئوال مواجه خواهم شد كه براي حفظ آن همه ارزش چه كرديد؟ .
بياييد از نو حساب و كتاب كنيم؛ انگار چرتكه ما خراب است. راستش را بخواهيد بعضي وقت ها راستش را نمي گوييم و تنها يك سئوال مي ماند: آيا مسئولاني كه اجازه پرواز اين هواپيما را صادر كردند، خودشان حاضر بودند سوار آن شوند؟ .

سوگ نوشت
سوژه خبرنگارها شده اي حسن آقا
ساجده شريفي
- تو چرا وسط جمعيت ايستاده اي؟ دوربينت كجاست پس؟
- الان كه عكاس نيستم؛ دانشجو ام. دوربينم را ضبط كرده اند.
- حالا هي نوك دوربينت را بگير سمت من و عكس بينداز. خودت هم شكار مي شوي بالاخره يك روزي.
- مي خواهي نگيرم؟ تقصير توست كه مدام سبز مي شوي جلوي لنزم.
عكس ها را گذاشتي توي سايت ايسنا و عكس من هم بود. گزارش تصويري آن روز دانشگاه تهران. من كه نمي شناختمت، تو هم مرا لابد. بعد فردايش كه زنگ زده بودند، عكس فلاني را بردار، چون... ، زنگ زدي كه دخترجان گاهي عكاس خودش سوژه عكس ديگري مي شود. من هم در تاييد حرف هايت مدام سر تكان مي دادم و خيابان انقلاب را به سمت چهارراه وليعصر(عج) بالا مي رفتم و تو كه از پشت تلفن تاييدهاي مرا نمي ديدي دوباره حرفت را تكرار مي كردي تا سر فلسطين كه مجبورم كردي راضي شوم كه عكس ها بماند.
شب بچه ها گفتند كه عكس ها را از روي سايت برداشته اي.
چند روز بعد كه دقيقا نمي دانم كي – مي گفتي تاريخ ها از دست خبرنگار درنمي رود و فراري مدام دست هاي من بودند اين روزها- دوباره آمدي دانشگاه؛ با خبرنگار حوزه سياسي تان و من پشت تو راه مي رفتم كه عكسي نگيري ازمن. سرانجام روي در ماشين يكي از بچه ها، قاب عكست را بستي؛ تعطيل است؛ امروز فني، فردا تمام دانشگاه .
***
 سه شنبه بود كه از بزرگراه چمران مي گذشتم و گفتند كه هواپيماي خبرنگارها خورده به ساختمان 10 طبقه و اول از همه، نام عليرضا برادران را شنيدم و بعد كربلايي احمد؛ و دوبيني وقت هاي رانندگي نمي گذاشت بغضم بشكند، اگر اشك مي آمد.
دور ساختمان را بسته بودند و من با دوربينم مي چرخيدم لاي آدم ها و غبارها و فكر تو كه از همه ديرتر نامت را شنيدم و از همه عميق تر دردت را كشيدم.
نور، رنگ، تركيب...
تو در برابر چشم هاي من سوژه اي و من اين سوي دوربين، ابژه.
شاتر و فشار پرشك انگشت اشاره ام بر آن.
تو و بارت مي گوييد عكس خاطره است. من و بوبن مي گوييم عكس مرگ است.
اينك سوژه و ابژه،  خاطره و مرگ در همند. تو را در عكسي مرده ام و به چشم هاي زل زده ات نگاه كه مي كنم در مني.
جسد جاودانه در حال احتضار من .
از بچه هاي دانشگاه زنگ زدند كه حسن قريب هم بود.
گفتم: بي باك، سوژه خبرنگارها شده اي، حسن آقا .

تكرار تراژدي
سعيده امين- داشتيم در وصف منوچهر آتشي مي نوشتيم كه غم مرتضي مميز داغدارمان كرد. هنوز داشتيم آغاز و انتهاي زندگي مميز را مرور مي كرديم كه كاغذي پيش رو گذاشتيم تا در رثاي همكارانمان بنويسم؛ هنوز پيكر ايشان را به خاك نسپارديم بايد خبر مرگ منوچهر نوذري، هنرمند دل خسته مان را تنظيم كنيم. هنوز با بهت و حيرت زنجيره هاي انساني را كه راهي ديار ابدي مي شوند، نگاه مي كنيم.غم انگيز است كه بتوان از لابه لاي يك تراژدي، چند نكته خنده دار بيرون كشيد. بايد هم عادت كنيم كه در پي فجايع چند باره انساني كه حداقل سالي يك بار پيش رو داريم بنشينيم، حوادث را مرور كنيم و بعد از اينكه اشك چشم هايمان را پاك كرديم به حماقت كساني كه جان آدم ها به يك تار آن بند است، بخنديم و بعد منتظر بمانيم تا تراژدي بعدي... . خسته شديم از بس كه هواپيما سقوط كرد و ما نوشتيم.قلم در وصف وضعيت ناوگان هواپيمايي ايران ناتوان است. از شيرين كاري هاي مديريتي هم نمي گوييم، چون اطميناني نيست كه از خط قرمزهاي روزنامه، پا را فراتر بگذارد. فقط به ذكر چند نكته در مورد حادثه سقوط هواپيماي c-130 يا به قول اهل فن هركولس اشاره مي كنيم. البته آنچه كه مي توان در مورد اين هواپيما دانست به قدر كافي توسط همكاران نوشته شده است.
۱) هركولس از هواپيماهاي مدل c-130 است كه توسط آمريكا براي اهداف چند منظوره از جمله ترابري صرف و ترابري نظامي ساخته شده است. اين هواپيما قابليت حمل 92 مسافر را دارد و ايران قبل از پيروزي انقلاب تعداد
70 فروند از اين هواپيماهاي دست دوم و تاريخ مصرف گذشته را از آمريكا خريداري كرد.از جريان ماجراهاي پشت پرده خريد اين هواپيماها كه بگذريم و از باختي كه ايران در اين مبادله مالي كرد هم چشم پوشي كنيم، تمامي اين هواپيماها فرسوده و بالاي 20سال عمر داشتند. آمريكا در كنار اين هواپيماها تعدادي مستشار هم براي آموزش خلبان هاي ايراني به كشور فرستاد كه گشتند و خوردند و بردند. حالا بعد از گذشت 26 سال از انقلاب اسلامي اين هواپيماها هنوز در ناوگان نيروي هوايي مورد استفاده قرار مي گيرد. آن 5/0درصد موارد سقوطي هم كه اين نوع هواپيما در ايران داشتند در پس هياهوي تحريم آمريكا، قصور خلبان و تقدير الهي ناديده گرفته شده اند.
۲) پرواز هركولس يا همان c-130 كه از سوي برخي از همكاران شاعر ملك ما كجاوه مرگ نام گرفته، با 6 ساعت تاخير انجام شد. بنا به گفته يكي از خبرنگاران خلبان اول به خاطر نقص فني از پرواز سرباز مي زند، اما متصديان عمليات پرواز نيروي انتظامي، خلبان جوان ديگري را براي اين هواپيما درنظر مي گيرند. پرواز بايد بموقع انجام مي گرفت والا خبرنگاران بموقع به مانور مشترك سپاه و ارتش نمي رسيدند. صدا و سيما حجم زيادي از گزارشگران و تصويربرداران خود را براي گرفتن گزارش هاي تاپ به چابهار گسيل كرده بود...!
۳) بعد از سقوط هواپيما و البته پايان عمليات نجات، پيام هاي تسليت يكي يكي از رسانه هاي مكتوب وغيرمكتوب ارائه شد، اما در همه اين پيام ها جز تسليت به جامعه مطبوعاتي و دلجويي از خانواده هاي داغدار هيچ نكته ديگري مطرح نشده بود؛ اين نكته كه خانواده هاي عزيز! مقصران اين حادثه بزودي معرفي و در دادگاه محاكمه خواهند شد!
۴) هواپيمايي ساها در همان ساعات اوليه حادثه از پذيرفتن هر گونه مسئوليت در هماهنگي و عمليات پرواز هواپيما به سمت چابهار خودداري كرد. مدير هواپيمايي ساها در همه جا به طور رسمي و غيررسمي اعلام كرد كه ما نبوديم؛ نيروي هوايي مسئول اين ماجراست. نيروي هوايي هم اعلام كرد: مقصر خلبان بوده! خلبان كجاست؟ او مرده است.

سوگ نوشت
پايان نامه خونبار
بنيامين صدر
آخرين بار كه مهدي اناري را ديدم 3 روز قبل از پرواز بود كه از آخرين مهلت براي تحويل پايان نامه اش پرسيد؛ پايان نامه اي كه پاياني خونبار داشت.ديگر سقوط براي ما ايراني ها تكراري شده، اما بنا نبود تيتر يك روزنامه ها در
16 آذر- سالروز به خون نشستن دانشگاه- خبر جان باختن خبرنگاراني باشد كه خود بارها تيتر يك قلم زدند يا در قاب تصوير لحظه هايي جاودانه را ثبت كردند. سانحه تكراري اين بار جان عزيزان ما را گرفت تا ديگر هيچ كس بر زبان نياورد مرگ خوب است براي...!
براي من هم اينكه يادداشت 16 آذر را اين بار نه براي قندچي، شريعت رضوي و بزرگ نيا آن سه يار دبستاني، بلكه براي سه دوست همكلاسي بنويسم، غير قابل تصور بود و چه تقارن نامباركي.ميرافضلي، بقايي و اناري دوستاني كه 4 سال با هم در يك دانشگاه درس خوانديم، با هم عكس گرفتيم و بحث كرديم، خيلي زود از ميان ما رفتند. براي من و همه دانشجويان دانشكده خبر، 16 آذر ديگر تنها روز به خون نشستن دانشگاه نيست، بلكه روزي ست كه قلم و دوربين از آسمان بر زمين افتاد؛ روز اندوه جامعه اي كه زايش تفكر و بيداري و پويش را مي خواهند و آگاهي را براي زيستن با سربلندي.ديگر همه ما پذيرفته ايم كه سوانح هوايي در ايران دلايل بي شماري دارد؛ از فرسودگي ناوگان هوايي تا فقدان مديريت در بخش هاي مرتبط و ده ها دليل ريز و درشت ديگر، اما چرا هيچ وقت آخرين بار نيست؟
ايران در سال هاي گذشته بارها شاهد سوانح هوايي بوده كه مهمترين دليل آن كهنه و فرسوده بودن هواپيماهاي مورد استفاده در اين كشور است. هواپيماي C-130 كه سقوط آن دوستانمان را از ما گرفت، بيش از سه دهه است كه در ترابري نظامي ايران به كار مي رود. چرا كسي تدبيري نمي انديشد؟
ده ها خبرنگار، تصويربردار و عكاس چرا بايد با هواپيماي مستهلك عازم محل برنامه خبري باشند؟ چرا كسي پاسخ نمي دهد؟ هر يكي- دو سال خبر سقوط را مي شنويم؛ يك بار هواپيماي فرمانده نيروي هوايي، يك بار هواپيماي رئيس سازمان هواپيمايي كشوري، ديگر روز خبر سقوط هواپيماي وزير راه و ترابري و نمايندگان مجلس در جنگل اعلام مي شود و روز ديگر برخورد هواپيماي توپولوف با 117 مسافر به كوه هاي خرم آباد و اين بار خبر مرگ خبرنگار. انگار عادي شده است برايمان اينگونه اخبار و وقايع تلخ. صداي دادخواهي بازماندگان اين سوانح هم كه به مرور زمان گرد و غبار فراموشي روي آن را مي پوشاند و تنها مي ماند يادي، نامي يا خاطره اي براي ما.
***
عصر سه شنبه 15 آذرماه 1384 مجروحان از محل حادثه به بيمارستان ها انتقال داده مي شوند و در اين ميان نام يك بيمارستان بيشتر به گوش مي رسد؛ بيمارستان شريعت رضوي تهران در نقطه اي محروم. اي كاش ديگر قلم و دوربين بر زمين نمي افتاد تا بماند براي آينده؛ مهدي پايان نامه اش را نوشت.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
در شهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |