نگاهي به فيلم كافه ترانزيت ساخته كامبوزيا پرتوي
زندگي و تنهايي ريحان
آناهيد موسسيان
|
|
|
|
|
|
فيلمنامه نويس فعال و كارگردان گزيده كار سينما «كامبوزيا پرتوي» در حالي كه هنوز در كارنامه خود فيلم اكران نشده «ننه لالا و فرزندانش» را دارد، چندي است كه آخرين فيلمش كافه ترانزيت را هم به عنوان فيلمنامه نويس و هم كارگردان در سينماهاي تهران و چند كشور خارجي به نمايش گذاشته است.
«كافه ترانزيت» از چند جنبه قابل تأمل است، اول به لحاظ تغيير نوع نگاه پرتوي، فيلمسازي كه با سينماي كودك كارش را آغاز كرد اما حالا چه در مقام فيلمنامه نويس و چه كارگردان به طرح موضوعاتي با مضامين شهري و در حوزه سينماي اجتماعي گرايش پيدا كرده و به همين خاطر است كه مي بينم در پاي چندين فيلم مطرح سينماي اجتماعي امضاي اين فيلمنامه نويس ديده مي شود. همزمان با شروع اكران عمومي كافه ترانزيت او فيلم ديگري نيز _البته به عنوان فيلمنامه نويس- بر روي پرده داشت آخرين ساخته رسول صدر عاملي يعني «ديشب باباتو ديدم آيدا» و جالب وجه مشترك دو فيلم است كه باز هسته مركزي فيلم خانواده است با اين تفاوت كه در «ديشب باباتو ديدم آيدا» زندگي دختر نوجوان و دغدغه هاي او محور قرار مي گيرد و در «كافه ترانزيت» خانواده اي با شكل و شمايل ديگر كه زندگي و سرنوشت و دغدغه هاي زن خانواده يعني ريحان محور اصلي ماجراست. «كافه ترانزيت» از اين منظر كه به مشكلات و مصائب زندگي يك زن مي پردازد و ايده هاي اصلي قصه و مكان و رنگ هايي كه به كار گرفته شده اند با حساسيت زياد و با توجه به نگاه و منش ريحان انتخاب شده فيلمي زنانه به شمار مي آيد.
در آغاز فيلم، ريحان همسرش را از دست داده و حالا بايد سرپرستي دو كودك را عهده دار شود. او صبور و بردبار است و در عين حال دوست دارد استقلالش را نيز حفظ كند.
با توجه به اين كه زني خانه دار بوده طبيعي است كه تنها هنري كه بلد است همين آشپزي است. او وقتي كه تصميم مي گيرد قهوه خانه متروك همسرش را دوباره راه اندازي كند در آرايش جديد و تغييراتي كه براي قهوه خانه در نظر مي گيرد رنگ آبي را انتخاب مي كند. رنگ در و ديوار و پنجره و حتي سفره هايي كه قرار است روي ميز پهن شوند و حتي نوع غذاهايي كه قرار است پخته شوند و تزئينات روي آن نيز براساس سليقه او پيش مي رود. از منظري ديگر كافه ترانزيت در ادامه همان نظرگاهي است كه پرتوي در اين چند سال آن را مدنظر قرار داده و فيلمنامه هاي فيلمسازان ديگر را نيز بر همين محور مي نويسد. زندگي يك زن يا يك دختر در يك كلان شهر يا در محيطي كه به هرحال شخصيت محوري او براي اين كه فرديت و استقلال خود را به ديگران اثبات كند بايد راه سخت و پيچيده اي را طي كند، مصائب زيادي را متحمل شود و نهايتاً تصميمي مهم و اساسي بگيرد. از اين منظر مي توان فيلم هايي چون «من ترانه پانزده سال دارم» و «ديشب باباتو ديدم آيدا» را به خاطر آورد و حال در كافه ترانزيت اگر چه فيلمساز از شهر تهران دور شده اما مكاني كه ريحان در آن زندگي مي كند همچنان براي زني كه خواهان استقلال است و مي خواهد روي پاي خودش بايستد چندان با هم تفاوت ندارد. ريحان كه تا قبل از مرگ همسرش زندگي عادي خود را داشته حالا در اين مرحله با واقعيت ها و شرايط و آداب ديگري روبه رو مي شود. او مي خواهد كه بعد از مرگ همسر از حق طبيعي خودش استفاده كند و در قهوه خانه اي كه تعلق به همسرش دارد كار كند و امورات خود و فرزندانش را بگذراند. اما مانعي كه در سر راه او قرار دارد برادر شوهري است كه وجود زنان را فقط در كنج خانه به رسميت مي شناسد و كار آنها را فقط بچه داري و نگهداري از خانه مي داند. براي همين نگاه تازه و تصميمي كه ريحان مي گيرد براي او قابل تحمل نيست و اين سرآغاز تنش است. ريحان كه واكنش منفي برادر شوهرش را مي بينند، ابتدا بر اين تصور است كه اين از سر خير خواهي است و براي همين اعلام مي كند به هر حال او تصميم گرفته خود چرخ زندگي اش را بچرخاند. اما وجه ديگر قضيه اين است ناصر برادر شوهر ريحان حالا بيشتر از اين مي خواهد. او چون قرار است از منظر خودش زندگي ريحان و بچه هاي او را كه يادگارهاي برادرش هستند تأمين كند. بهتر است آنها نزديك به او و مقابل چشمانش باشند، پس مقابل خانه اش بناي ساختمان ديگري را آغاز مي كند تا ريحان و بچه هايش بعد از ازدواج با او در آن جا ساكن شوند. اين مرحله از فيلمنامه يعني نگاهي كه ناصر نسبت به زندگي ريحان دارد. ابتدا گرفتن استقلال و فرديت او سپس ورود به زندگي خصوصي اوست و با توجه به اين كه ريحان تمايلي به اين ازدواج ندارد اين سرآغاز تنش بين آنهاست. هرقدر كه ريحان صبور و آرام درپي اثبات حقانيت خود و فرزندانش است و اعلام اين كه دوست دارد سرپاي خود بايستد، اما ناصر كم كم از حوزه حرف و منطق خارج مي شود، ريحان را تهديد مي كند، به دادگاه رجوع مي كند، بساط زندگي و محل كار ريحان را به هم مي زند، قهوه خانه را حتي تعطيل مي كند اما توانايي شكستن مقاومت ريحان را ندارد. از نظرگاهي ديگر زندگي ريحان در فيلم از چند منظر به نمايش در مي آيد. اول اين كه مخاطب كه به تماشاي فيلم نشسته است دارد قصه فيلم را پي مي گيرد مي تواند نگاه و موضع گيري هاي خودش را داشته باشد و حالا جلوتر از فيلم حركت كند. دوم وجود شخصيت هاي ديگري است كه در مقطعي از زندگي ريحان در كنار او بوده اند از جمله مي توان به «اسوتيا» زن مهاجر اشاره كرد و همين طور «زاكاريو» راننده اي كاميوني كه بعد جايگاه و نگاه او در فيلم اهميت خاص خود را پيدا مي كند. اسوتيا كه زني آسيب خورده و رنج كشيده و نااميد است در آشنايي اش با ريحان هرقدر كه عمق دوستي آنها بيشتر مي شود نگاه اسوتيا نيز تغيير مي كند او نيز كاراكتري مثل ريحان پيدا مي كند. در پايان فيلم مي بينيم كه او بر ترديدهايش غلبه پيدا كرده و حالا براي خود كار و زندگي دارد چندان هم نااميد و آسيب پذير نيست. زاكاريو نيز به نوعي در اين مسير دچار تحول مي شود. او كه زباني بيگانه دارد و به نوعي دغدغه ها و رنج هاي خودش را دارد، همسرش را سالها پيش از دست داده و آرام و سكون ندارد. او با رسيدن به قهوه خانه اي كه ريحان در آن كار مي كند با نوعي ديگر از زندگي آشنا مي شود. رنگ آبي و آرامش بخش آن مكان، همان عنصر غذا و نوع خاص آشپزي ريحان و دقت او در آرايش غذاهايي كه مي پزد به همه چيز رنگ خودي و خانگي داده و طبيعي است كه در آن ميان بايد علاقه و عشقي متولد شود، اما ريحان به اين عشق هيچ گاه جواب مثبت نمي دهد؛ چرا كه زندگي و آينده دو فرزندش بر خوشبختي و علاقه شخصي او غلبه مي كنند. از سوي ديگر، همين جوانه هاي علاقه و شايد زندگي تازه ناصر را بيشتر عصباني مي كند كه واكنش هاي عصبي او تا آنجا پيش مي رود كه نهايتاً مالكيت قهوه خانه را از دست ريحان بيرون مي آورد. حالا به نظر مي رسد كه هرگز خبري از زاكاريو نخواهد بود و ريحان نيز محل كار و معاش خود را از دست داده و تمايلي هم براي ازدواج دوباره با زاكاريو يا ناصر ندارد. فيلم بدون هيچ موضع گيري و واكنش و به همين سادگي تمام مي شود. اگر چه انگار ماجرا از نو آغاز مي شود. ريحان در مقابل قهوه خانه ناصر در قهوه خانه اي ديگر مشغول كار و پخت و پز مي شود و حالا براي آخرين بار باز نگاه خصمانه ناصر را مي بينم و نگاه ريحان را كه به آن سوي و به مقابل خود خيره شده است.هرچند با چنين پاياني شايد ريحان بايد دور تازه اي از رنج ها و سختي و تنهايي ها را تحمل كند...
اما حالا تماشاگر با خيالي راحت تر مي تواند سالن نمايش را ترك كند.
|