سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۷۹
يلداي مهرجويي
فردا جايزه ادبي يلدا اهدا مي شود؛ يكي از بخش ها هم تقدير از داريوش مهرجويي خواهد بود
007473.jpg
ماهور نبوي نژاد
چهارمين دوره جايزه ادبي يلدا به رسم چهار سال گذشته، امسال نيز در شب يلدا ميزبان اهالي فرهنگ و ادب است تا ضمن تقدير از داريوش مهرجويي به خاطر يك عمر فعاليت فرهنگي تاثيرگذار، برگزيدگان خودش را در سه بخش داستان كوتاه، رمان و عكس معرفي كند.
جايزه ادبي يلدا كه به همت انتشارات كاروان برگزار مي شود، امسال فراز و فرودهاي بسياري را پشت سرگذاشت و تا پاي خاموشي رفت. در ارديبهشت ماه مسئولان اين جايزه اعلام كردند كه به دليل عدم تامين هزينه هاي مالي و كنار رفتن انتشارات انديشه سازان - يار و ياور انتشارات كاروان در سه دوره قبل اين جايزه در همان آغاز راهش از حركت بازايستاد، ولي دست اندركاران جايزه ادبي يلدا همت كردند و تنها با 15 درصد از بودجه دوره قبل، امسال نيز چرخ يلدا را به جريان انداختند تا رخوت و كسادي حوزه فرهنگ و ادبيات با تعطيلي چنين دلخوشي هايي بيش از پيش نشود.
بالطبع كاهش بودجه در حال و هواي جايزه ادبي يلدا تغييراتي ايجاد كرد. در قدم اول، بخش هاي جنبي چون برگزاري نشست هاي ماهانه نقد و بررسي آثار تعطيل شدند و تعداد داوران نيز از 16 داور به 3 داور كاهش پيدا كرد.
مديا كاشيگر دبير چهارمين دوره جايزه ادبي يلدا در شهريور ماه سال جاري - از معرفي 3 داور بخش داستان و رمان خودداري كرد و در توضيح اين مسئله گفت: چون در سال گذشته 16 داور آثار رسيده به دبيرخانه را داوري و گزينش مي كردند، بنابراين درصد اشتباهات پايين مي آمد، اما در اين دوره، چون تنها سه داور به انجام اين كار مي پردازند و احتمال دارد با شناخته شدن آنها دوستان نويسنده با تماس هاي خود وقتي براي خواندن كتاب براي آنها نگذارند، اين اسامي را اعلام نمي كنيم .
نتايج حاصل از داوري هاي اين دوره جايزه ادبي يلدا، قطعا اشتباهاتي خواهد داشت و جاي نقد از سوي كارشناسان و صاحبنظران اين حوزه را دارد، ولي كاش در حين نقد سازنده يادشان نرود كه ادامه حيات اين جايزه از همت عالي دست اندركاران آن بوده و همه مي دانيم در اين سال هاي قحطي و خشكسالي، كاچي بهتر از هيچي است.
در اين دوره جايزه ادبي يلدا باز هم به دليل محدوديت مالي در هر 2 بخش داستان كوتاه و رمان يك اثر برگزيده معرفي مي شود، در حالي كه در دوره هاي قبل در هر بخش يك اثر برگزيده و سه نامزد نهايي معرفي و تقدير مي شدند.
به گفته دبير جايزه ادبي يلدا، داوري هاي اين دوره بدين گونه بوده است كه سه كتابي كه بيشترين امتياز را در هر 2 بخش داستان كوتاه و رمان كسب كرده اند به عنوان نامزد معرفي و در نهايت از ميان آنها يك اثر به عنوان بهترين اثر انتخاب و از آن تقدير مي شود.
دبيرخانه چهارمين دوره جايزه ادبي يلدا كار خود را با داوري 200 داستان كوتاه و 150 رمان منتشر شده در سال 83 آغاز كرد و در نيمه راه اسامي 25 اثر راه يافته به مرحله نيمه نهايي داوري را اعلام كرد. طبق آخرين خبر اين دبيرخانه رمان آداب بي قراري نوشته يعقوب يادعلي، مجموعه داستان بگذريم نوشته بهناز علي پورعسگري و رمان وقت تقصير اثر محمد رضا كاتب به عنوان سه اثر نهايي شناخته شده اند تا از ميان آنها بهترين اثر در شب يلدا معرفي و تقدير شود.
جالب اينجاست كه جايزه ادبي يلدا با وجود مشكلاتي كه با آن دست و پنجه نرم مي كرد، بخش عكس را به بخش هاي اين دوره جايزه يلدا افزود و در اين مراسم به بهترين عكس مشوق كتابخواني نيز جايزه مي دهد. عكس هايي كه به دبيرخانه جايزه يلدا ارسال شده بود، توسط مسعود كيميايي، محمود كلاري و اميد روحاني داوري و از ميان آنها 3 اثر برگزيده انتخاب شدند.
007437.jpg
در مراسم روز چهارشنبه داريوش مهرجويي
- كارگردان برجسته سينماي ايران - نيز حضور دارد تا از او به خاطر يك عمر فعاليت فرهنگي تاثيرگذار و نقش برجسته  اش در بهره  گيري سينمايي از ادبيات داستاني تقدير شود. مسعود كيميايي كه از هم  نسلان مهرجويي در كارگرداني سينماست و در ساخت فيلم شيرك به عنوان تهيه  كننده با مهرجويي همكاري كرده، در شب يلدا درباره اقتباس  هاي مهرجويي از ادبيات، سخنراني خواهد كرد.
اهالي حوزه  هاي مختلف فرهنگ حداقل به دليل ارتباط  هاي كاري و حرفه اي شان و به دليل نامشخص بودن مرزهاي كاري  شان از يكديگر با هم غريبه نيستند، اما صاحبنظران عرصه سينما، ادبيات، تئاتر، موسيقي، نقاشي و ... كمتر فرصت مي  يابند تا درباره مشتركاتشان و ارتقاي آنها صحبت كنند، مگر كسي همت كند و به بهانه  اي دست  اندركاران دو يا چند حوزه را كنار هم جمع كند. حضور سينمايي  ها و ادبياتي  ها در كنار هم در شب يلدا آن هم گروهي از سينماگران كه آثار سينمايي  شان دور از ادبيات نبوده را مي  توان براي هر دو حوزه به فال نيك گرفت. هرچند اين برنامه فقط به بررسي آثار مهرجويي و ادبيات در اين آثار اختصاص دارد، ولي همين بيعت دوباره، ميمون و مبارك است.
در يلداي امسال برخلاف سال گذشته كه هيچ سخنراني و حرفي نبود و تمام مدت برنامه به نمايش فيلم، اهداي جوايز و قصه  خواني برگزيدگان گذشت، درباره موضوعات مختلف مرتبط با ادبيات توسط صاحبنظران صحبت خواهد شد. فرزين هومان  فر- شاعر- درباره نگاه شاعر به روايت داستاني، كاوه ميرعباسي درباره ضرورت رمان و مديا كاشيگر دبير جايزه درباره ضرورت كتابت سخنراني خواهند كرد.
آرش حجازي مدير انتشارات كاروان نيز از آنچه بر يلداي چهارم گذشت و فراز و فرودهايي كه پشت سر گذاشت، قصه خواهد گفت.
قصه  گويي و قصه  خواني سنت شب يلداست و شنيدن قصه، هرچند قصه شاهنامه و هزار و يكشب نباشد، از زبان قصه  گوي شاه  دخت سرزمين ابديت، خالي از لطف نيست و به ويژه كه قصه جايزه ادبي يلدا با وجود همه لحظه  هاي ياس و تلخي كه در طول اين يك سال بر خود ديد، حالا در شب يلدا فراموش نشده است و همين بودنش، همين گردهمايي فرهنگ  دوستان به بهانه يلدا، قصه شيريني است.
كاش مي  شد به دست  اندركاران جايزه ادبي يلدا توصيه كنيم از قيد تالارمعلم براي برپايي جايزه ادبي يلدا بگذرند؛ يك قهوه  خانه با ديوارهاي كاشي آبي پيدا كنند و قصه مبارزه اين ماه  هايشان را به جاي نبرد رستم و سهراب روي پرده نقاشي كرده و دوستداران  شان كه در شب يلدا به ديدارشان آمده  اند را سنگ صبورشان كنند.
قطعا قصه رنج  هاي آنها و پايداري  هايشان براي ادبيات كمتر از داستان رستم و سهراب، سوز و آه ندارد.

سهم من، سهم تو است
سعيد مروتي- تقدير از يك فيلمساز در يك مراسم ادبي شايد كمي عجيب  به نظر برسد؛ جايي كه قاعدتا بايد از اهالي ادبيات تقدير به عمل آيد نه يك سينماگر.
اما داستان درباره داريوش مهرجويي كمي فرق مي كند. بيشتر فيلم هاي اين سينماگر برجسته اقتباس هايي از ادبيات معاصر بوده اند. گاو (براساس عزاداران بيل)، دايره مينا (براساس آشغال دوني)، پري (براساس سه داستان از سلينجر) و درخت گلابي (براساس داستاني به همين نام نوشته گلي ترقي) تنها بخشي از تعامل مهرجويي با ادبيات را تشكيل مي دهند. ويژگي مهم و قابل ذكر مهرجويي، همكاري اش با نويسندگان است؛ نويسندگاني كه عموما در نگارش فيلمنامه مهرجويي را همراهي كرده اند و فيلم ساخته شده هم معمولا در عين وفاداري به مولفه هاي سينماي مهرجويي، به منبع اقتباس هم وفادار مانده اند.
به همين خاطر در تاريخ پر از سوء تفاهم ارتباط ميان نويسندگان با سينما كه پر است از دلخوري ها و گلايه ها كه داستانمان را خراب كردند... ، هيچ وقت اقتباس هاي مهرجويي به دلخوري نويسنده نينجاميده است. (جز ماجراي سلينجر و پري كه دليلش عضو نبودن ايران در قانون كپي رايت بود). يك دليلش هم احتمالا اين بوده كه مهرجويي هرگز نخواسته سهم نويسنده را مال خود كند. به همين خاطر مولف بودن مهرجويي را ابتدا مي بايد در همان مرحله انتخاب اثر براي اقتباس مشاهده كرد. در مرحله بعد او مي كوشد به بهترين شكل، درونمايه اثر را به زبان تصوير ترجمه كند؛ اتفاقي كه معمولا با همكاري شخص نويسنده صورت مي گيرد.در سينمايي كه اهالي اش عموما نسبتي با ادبيات ندارند، مهرجويي از معدود كساني است كه شناخت و احاطه كاملي نسبت به ادبيات معاصر دارد. اين شناخت را در كنار سال ها مجاورت و دوستي با بهترين نويسندگان اين سرزمين بگذاريد و بعد به كارنامه پربار استاد بنگريد.
داريوش مهرجويي كسي بوده كه با فيلم هايش باعث به شهرت رسيدن منبع اقتباسش هم شده است. خيلي ها نام سلينجر را اولين بار در تيتراژ فيلم پري ديدند و عزاداران بيل پس از فيلم گاو بود كه به چاپ هاي مكرر رسيد.

پرسوناژ
نام پر اعتبار
007470.jpg
جمشيد مشايخي
جمشيد مشايخي اين روزها فيلمي روي پرده دارد كه برخلاف آنچه در سال هاي اخير شاهدش بوده ايم، نه نقش مكمل كه يكي از نقش هاي اصلي را بازي كرده است؛ نقش يك نويسنده خوش قلب و مهربان كه جوان ها دوستش دارند و از او امضا مي گيرند.
مسعود پويا - جمشيد مشايخي هنوز نام پراعتباري است؛ از بهترين بازيگران اين ملك كه حتي بازي در سريال ها و فيلم هاي پيش پا افتاده هم نتوانسته، گزندي به ساحتش بزند.
مشايخي متعلق به نسل طلايي بازيگران است؛ نسلي كه در دهه 30 و 40 روي صحنه درخشيد؛ به خصوص در دهه 40 كه دوران طلايي تئاتر ايران بود. چهره هاي شاخص اين نسل  از اواخر همين دهه به سينما آمد؛ با جرياني كه درست در نقطه مقابل سينماي فارسي ايستاده بود.
سينماروهاي دهه 40 با فيلم هاي گاو و قيصر با چهره مشايخي آشنا شدند؛ به خصوص با قيصر كه بيشتر با توفيق مواجه شد.
او در اين فيلم خان دايي پير و از كار افتاده اي بود كه روزگاري براي خودش برو و بيايي داشت؛ كسي كه به قول قيصر، بچه ها هنوز از زرنگي هايش تعريف مي كردند و در بازارچه روي اسمش قسم مي خوردند. او در فيلمي كه در آن عصيان حرف اول و آخر را مي زد شمايل روزگار سپري شده بود.
و بعد از آن ديگر امكاني براي بازگشت به صحنه تئاتر وجود نداشت و مشايخي جذب سينما شد. هم فيلمفارسي بازي كرد و هم در محصولات متفاوت آن سال ها حضور يافت.
طبعا هنر مشايخي را بايد در فيلم هاي كارگردانان شاخص جست وجو كرد؛ در همكاري با ناصر تقوايي، مسعود كيميايي، علي حاتمي و بهمن فرمان آرا؛ جايي كه در آن كسي از مشايخي كليشه نمي خواست و نقش هاي شاخص او هرگز كليشه نبودند؛ از پيرمرد جنون زده نفرين تا آقا حبيب ظروفچي سوته دلان .او هم سلطان صاحبقران شد و هم شازده  احتجاب .
در سال هاي پس از انقلاب، مشايخي مبدل به يكي از پركارترين بازيگران سينماي ايران شد؛ بازيگري كه هر سال دست كم در 5فيلم بازي مي كرد؛ بيشتر هم در ملودرام هاي خانوادگي، گونه محبوب و مرسوم آن سال ها و در نقش آشناي پدربزرگ .
هرچند در همان سال ها هم با ايفاي نقشي متفاوت و كاملا منفي در خانه عنكبوت نشان مي داد كه هنوز بازيگر توانايي است. يا در همكاري هاي مداوم و پرثمرش با حاتمي در كمال الملك و به خصوص سريال هزاردستان . سينما در دهه 70 رنگ عوض كرد. جوان ها وارد عرصه شدند و كم كم بيشتر بازيگران نسل طلايي به حاشيه رانده شدند؛ به نقش هاي فرعي در فيلم هاي بي اهميت يا به تلويزيون و سريال هايي كه بازي در آنها هرچه بود چيزي به آنان اضافه نمي كرد.
در اواخر دهه 70 مشايخي با همكاري مجدد با دو كارگرداني كه در دهه 50، دو نقش محوري در فيلم هايشان بازي كرده بود، به سطح اول بازيگري سينماي ايران بازگشت. در كاغذ بي خط استادي بود كه در واقع نقش خود تقوايي را بازي مي كرد و حرف هاي او را هم مي زد و در خانه اي روي آب با اجراي درك شده و هوشمندانه اش نقشي كوتاه را به يادماندني كرد.
او حالا يك بوس كوچولو را بر پرده دارد و پس از مدت ها مي شود مشايخي را در نقش اصلي يك فيلم سينمايي ديد؛ مثل دهه 60، با اين تفاوت كه اين بار با فيلمي متفاوت و روشنفكرانه روبه روييم، نه ملودرامي پيش و پا افتاده. مشايخي هنوز نام پر اعتباري است.

نماي نزديك
مرگ ريزان
يك فيلم؛ يك بوس كوچولو، ساخته بهمن فرمان آرا.
حميدرضا پورنصيري- يك بوس كوچولو داستان دو پيرمرد نويسنده است كه هريك به نوعي با مرگ دست و پنجه نرم مي كنند. يكي از آنها اسماعيل شبلي است كه فيلم هم با او آغاز مي شود؛ هنگامي كه در حال نوشتن يك داستان كوتاه است؛ داستان كوتاهي به نام نبش قبر كه در آن آقا كمال همراه با شاگردش جواد راهي قبرستاني مي شوند تا انگشت جنازه اي را از زير خاك درآورند و اثرش را پاي وصيت نامه اي ثبت كنند، اما وقتي آقا كمال داخل قبر مي رود و در سياهي گم مي شود، دوست قديمي شبلي محمدرضا سعدي زنگ در خانه اش را به صدا درمي آورد. سعدي كه روزگاري براي خودش نويسنده معروفي بوده و 38 سال دور از اينجا زندگي كرده، حالا برگشته تا از ترس بيماري آلزايمر، در اين روزهاي آخر، گذشته را فراموش نكند. از طرفي شبلي هم كه مدت هاست با بيماري سرطان درگير است و تنها به اميد نوه اش زنده مانده، همراه با دوست تازه از فرنگ برگشته اش راهي سفري مي شود تا هم سراغي از تاريخ چند هزار ساله وطن شان بگيرند و هم سعدي بتواند بر سر مزار پسرش برود؛ پسري كه روزگاري عكاس بوده و مدتي پيش خودكشي كرده... .
فيلم از چند داستان موازي تشكيل شده كه با هم تداخل مي كنند و كارگردان نيز سعي كرده آنها را در كنار هم پيش ببرد. يكي از آنها داستان شبلي و بيماري اش است و ديگري، ماجراي زندگي خانوادگي سعدي و رابطه اش با زن و دخترش را روايت مي كند. داستان سوم فيلمنامه هم همان داستان كوتاهي ست كه شبلي آن را مي نويسد وشخصيت هايش از ميانه هاي فيلم وارد زندگي قهرمان هاي فيلم مي شوند. اما با اين حال بزرگترين مشكل يك بوس كوچولو در اين ا ست كه يك پيرنگ داستاني قوي ندارد و نمي تواند مخاطب را با خود همراه كند. در واقع فيلم به سينماي مدرن و ضد داستاني تعلق دارد كه بيش از توجه به روايت و نقل داستان، به عقايد و نظرات نويسنده اش درباره مرگ اهميت مي دهد. يك بوس كوچولو هم دقيقا از همين نقطه ضربه خورده و اگر ريتمش كند و كش دار است و به اندازه يك فيلم سه ساعته از تماشاگر انرژي مي گيرد، به اين خاطر است كه كارگردان تا توانسته فيلم را پر كرده از لحظاتي كه شخصيت هاي اصلي با هم حرف مي زنند و حرف مي زنند و حرف مي زنند تا نويسنده فيلمنامه بتواند از مرگ بگويد. حتي قاب بندي ها و نماهاي جذاب محمود كلاري و موسيقي دلنشين احمد پژمان و تدوين عباس گنجوي هم نتوانسته اين مشكل فيلم را حل كند. جدا از اين مسئله و مرگ كه محور فيلم است، يك بوس كوچولو جوابيه اي است به يك نويسنده قديمي كه در قامت محمدرضا سعدي در فيلم حضور دارد و اين نمادسازي آنقدر آشكار است كه از ميانه هاي داستان به بعد جذاب تر و مهم تر از پيرنگ اصلي داستان به نظر مي رسد.
يك بوس كوچولو سومين قسمت از تريلوژي فرمان آرا درباره مرگ است كه پيش از اين در فيلم هاي بوي كافور، عطر ياس و خانه اي روي آب از آن سخن گفته بود، اما اين فيلم برخلاف دو قسمت پيشين، نمي تواند تماشاگران جدي سينما را راضي نگهدارد، هرچند كه نقاط قوتي هم دارد مثل بازي درخشان رضا كيانيان در نقش محمدرضا سعدي با يك گريم متفاوت و يا ديالوگ هاي جذاب فيلمنامه اش. در كنار اينها ستايش فرمان آرا از نسل جوان و گله اش از نسل هاي پيشين از نكات جالب توجه فيلم است. در جايي از داستان، وقتي شبلي و سعدي به پاسارگاد مي روند، سعدي به شبلي مي گويد كه بايد اين تاريخ چند هزار ساله را به جوان تر ها معرفي كرد، اما شبلي در جواب او مي گويد كه جوان ها خودشان اينجا را پيدا كرده اند. در پشت سرشان هم پسرها و دخترهاي جواني ديده مي شوند كه از سر و كول پاسارگاد بالا مي روند و با يك نگاه، شبلي را مي شناسند و از او امضا مي گيرند. علاوه بر اين، سعدي نوه اي دارد كه هر روز به او سر مي زند و كارهايش را انجام مي دهد، ولي فرزند شبلي كه پدر اين نوه باشد، مدت هاي مديدي است كه سراغي از پدر نمي گيرد.
يك بوس كوچولو با فاصله اي حدودا يك ساله نسبت به پايان فيلمبرداري اش، از چهارشنبه هفته گذشته در سينماهاي تهران روي پرده رفته و سازندگانش برخلاف شنيده هاي غيررسمي از نمايش فيلم در جشنواره صرف نظر كرده اند. اين نكته زماني بيشتر جلب توجه مي كند كه به ياد بياوريم هر دو فيلم قبلي فرمان آرا در جشنواره فجر با استقبال منتقدان و داوران روبه رو شده بودند. در فيلم علاوه بر رضا كيانيان، جمشيد مشايخي، هديه تهراني، فاطمه معتمدآريا و بابك حميديان هم حضور دارند و جمشيد هاشم پور هم در ادامه مسيري كه در اين چند سال اخير در پيش گرفته، در يك نقش متفاوت و فرعي بر پرده ظاهر مي شود. يك بوس كوچولو به جرياني تعلق دارد كه به سينما با ديده احترام مي نگرد و شعور مخاطبش را دست كم نمي گيرد و شايد همين يك دليل براي ديدن فيلم كافي باشد؛ آن هم در زمانه اي كه انواع و اقسام فيلم هاي ريز و درشت تجاري از در و ديوار سينماهاي شهر بالا رفته اند و جايي براي سينماي متفاوت باقي نمانده است.

مونولوگ-2
در باب مرگ و مردن
ساجده شريفي
فرشته از تو يك بوس كوچولو مي گيرد و تمام بي قراري هايت تمام مي شود. تو براي هميشه آرام مي شوي؛ همان آرامش ابدي كه مي گويند.
پاييز باشد. برگ ريزان خزان را هر روز به چشم ببيني و وقت هاي غروب، دلت از فرط زوال نور به گلويت برسد، آنوقت يك بوس كوچولو هم اكران شود. همه چيز مهياست براي آنكه عميق تر و بهتر از هميشه به مرگ فكر كني؛ به مرگي كه مي تواند زوال نباشد و قرار باشد؛ فنا نياورد و آرامش بياورد؛ مرگي كه ما شرقي ها خوب مي شناسيمش.
سياه نمايي نيست. اين مونولوگ كه برايت مي نويسم بغض هاي هيجان آور من است، بعد از گذر يك قطار طولاني كه در اين خزان آمد و خيلي ها را با خود برد. خيلي هايي كه نمي شناختيم و تعدادي كه عكسشان تصوير هر روز زندگي روزمره مان بود.
من در كنار ريل ايستاده ام و به قطار خيره مانده ام، اگرچه گذشته است. مرتضي مميز، منوچهر نوذري، منوچهر آتشي و تمامي آن 110 نفر حادثه هواپيماي C-130. فرشته آمد و از همه قطار يك بوس كوچولو گرفت و رفت.
نمي فهمم سينما چرا بايد گيشه داشته باشد، چرا انتظار مي رود صندلي ها صفي از آدم ها را در خود بگيرند و طلسم آن پرده  نقره اي شوند.
اين روزها از منتقدها چندان خوشم نمي آيد، همانقدر كه از فلاسفه؛  چون حسم را از من دريغ مي كنند. به چراغ  قرمز چهارراهي مي مانند كه بايد برايش ترمز كني، اگرچه دلت اطمينان دارد كه بايد بروي و بگذري. از اين هم بگذري. من يك بوس كوچولو را دوست دارم، چون رساله كوتاهي است on death and dying (در باب مرگ و مردن).
شب نمايش افتتاحيه فيلم، شماره صندلي ام را رها مي كنم و مي روم مي نشينم رديف اول. دو صندلي اين سوتر از بهمن فرمان آرا كه چشم دوخته به پرده نقره اي و قصه اش را با دقت مرور مي كند. جاهايي بغضش مي گيرد. لحظه اي تاسف مي خورد و در نقطه اي از حالت رسمي كت و شلوارش درمي آيد و خودش را رها مي كند روي صندلي.
روايت ساده  مرگ از دو نويسنده روشنفكر شروع مي شود. پيرمرد سرطان دارد و كم كم خواهد مرد. او مرگ را مي شناسد و برايش داستان مي نويسد. شخصيت هاي داستانش وارد زندگي روزمره اش مي شوند و مدام لاي دست و پاي مرد مي لولند. يكي شان نبش  قبر مي كند و با مرده دفن مي شود. پيرمرد ديگر در آستانه فراموشي مطلق است؛ بعد از 38 سال به وطن آمده براي جنگ با همين آلزايمر مداوم. به پاسارگارد مي رود و در برابر خواب كورش آرام مي ايستد. نقش جهان را هم مي بيند و يك قبرستان گمنام را در دهي كه پسر جوانش در آن خاك شده.
فرشته از پيرمرد اول يك بوس كوچولو مي گيرد و پيرمرد دوم را در قبرستان بي بوسه رها مي كند. هر دو آنها مي ميرند. شايد در آستانه فراموشي اند. شايد خودشان همه چيز را فراموش مي كنند. مثل همين رسم فراموشي كه به قول مندني پور مد شده بين كتابخوان ها و هنردوست هاي ما. فراموش مي كنند تا قهرمان نسازند، غافل از آنكه هنر ما قهرمان و افسانه كم دارد.
فيلم را دوست دارم همانقدر كه اين نسل را؛ نسلي كه فرمان آرا روايت مي كند و خودش هم از همان هاست.
از سالن كه بيرون مي آيم هواي سرد دلچسبي به صورتم مي خورد. حالا مرگ را هم همانقدر دوست دارم. حالا خيالم از زوال هر دمش آسوده است. حالا دوست دارم آن فرشته را دائما ببينم. لب هايش به پوستم بخورد. پياده راه مي افتم توي خيابان و حس لذت مداومي با من است؛ از پياده روي روي نيمكره شرقي زمين، از اينكه فردا خورشيد بر من زودتر از تمام جهان خواهد تابيد. حالا من شرقي غمگيني با من است كه مرگ را دوست دارد، اين آرامش جاودانگي را دوست دارد و عاشق تمام راننده هايي  است كه پشت شيشه ماشينشان آگهي ترحيم و تسليت مي چسبانند و تمام درويش هايي كه هر روز مرگ را در خيابان ها آواز مي خوانند.
هم خزان باشد، هم ماه رفتن ده ها كس كه مي شناختيم، هم اكران فيلم فرمان آرا و هم پياده روي شبانگاهي در نيمكره شرقي زمين؛ طبيعي ست كه فرشته  اين بوس كوچولو تا صبح با من بيايد.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |