چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۸۰
خبرسازان
Front Page

چهار يادداشت به بهانه شب يلدا براي شب يلدا
زخماي آدم سرمايه  س حامد...
007503.jpg
خسرو نقيبي - براي سينمايي ها - والبته همه آنهايي كه به نوعي دلباخته سينما هستند - شب يلدا، يك مفهوم بيشتر ندارد؛ شب يلداي كيومرث پوراحمد. دلم مي خواست امسال با خود پوراحمد درباره يلدايي كه چهار سال پيش تصوير كرد، حرف مي زديم، اما همه چيز دير يادمان افتاد. حاصلش هم شد اينكه كار عادي مان را بكنيم اما باز، نشد. وسوسه شب يلدا نگذاشت؛ پس قرار شد هركس چيزي بنويسد درباره فيلمي كه بخشي از خاطره هاي شخصي و جمعي مان را در خود جاي داده است. وقت نبود، همه وقت به سرعت گذشت و در آخر،اين چهار نفر كه يادداشت هايشان را مي خوانيد، خوش قول تر از بقيه بودند. براي يك فيلم دلي بايد با دل نوشت و آنچه مي خوانيد به گمانم نوشته هايي است كه با دل نوشته شده...
سودائيان عالم خيال
بابك غفوري آذر- شب يلدا بيش از آنكه مانند اسمش تداعي كننده لحظاتي گرم و صميمي ميان چند نفر باشد، درباره تجربه تنهايي است؛ تجربه اي كه صورتي تلخ وشيرين در نهاد انسان دارد و به شكل ناگفتني اشتياق و دوري را توامان برمي انگيزد. فيلم در يكي از نادر موارد تاريخي سينماي ايران، كاملا مطابق اين تجربه است؛ هم خودآگاه است و هم ناخودآگاه؛ هم مي سوزاند و هم مشتاق مي كند؛ هم درد است و هم درمان. مشخص نيست كيومرث پوراحمد چه ميزان اين تجربه را زندگي كرده كه اين چنين در قالب اثري هنري آن را خلق كرده است. به تصوير درآمدن ساختارهاي ذهني خاص انساني به باور بسياري، از سخت ترين مراحل تكوين هنري است و بعيد است پوراحمد در راه فيلم كردن تجربه تنهايي با قاعده و اصول و حساب و منطق سروكار داشته و براساس آنها شب يلدا را ساخته باشد. از اين منظر شب يلدا سراسر دلي است.
***
براي ما شيفتگان دنياي سينما، لذت تماشاي تجربه كردن زندگي در سالن سينما دستاوردي گران قيمت است؛ اينكه آنچه بر پرده مي بينيم بخشي از روياها، تجربه ها و مهمتر از همه زندگي  هاي خودمان باشد. شخصيت هايي كه جلوه اي از روزگار سپري شده ما را ترسيم مي كنند، همپاي قهرماناني كه روياهاي دست نيافتني ما را محقق مي كنند ستايش برانگيزند و آن مهندس پرواز خود ويرانگر، يكي از شخصيت هايي است كه سينماي ايران در اين چند سال به ما شيفتگان تقديم كرده است. براي لذت بردن از فيلم البته حتما شيفتگي لازم نيست؛ هركه زخمي داشته باشد اگر دل بدهد، همراهي مي كند.
***
كيومرث پوراحمد، فيلمساز عجيبي است. پيش از آنكه قرار باشد در رديف كارگردان ها و فيلمسازهاي سينماي ايران رتبه و مقام بگيرد، براي نسل ما در جايگاه خاصي قرار مي گيرد. از بي بي چلچله تا قصه هاي مجيد و شب يلدا پابه پاي بزرگ شدن ما پيش آمده و با فيلم هاي او بوده است كه ما تصوير زندگي را ديديم. با اين نگاه بگذاريد تا گل يخ و نوك برج را شادي هاي حاصل از يك دوره سخت بازپروري كه در شب يلدا ديديم تصور كنيم و به بلاهت و سادگي آنها بخنديم و سرخوش باشيم؛ حتما آنها هم از روي دل ساخته شده اند.
شب عاشقان بي  دل
ميثم قاسمي- شب كه كش مي  آيد و تمام نمي  شود، عقده خورشيد را در دل آدم زنده مي  كند. دلت براي آفتاب تنگ مي  شود و امان از وقتي كه عاشق باشي. اگر عاشق باشي، شب تمامي ندارد. حتي اگر يلدا نباشد، خود به خود كش مي  آيد و طولاني مي  شود. تا صبح صبحي كه نمي  داني كي مي  آيد بايد بنشيني و به ناكجا خيره شوي.عاشقي و مي  دانم از شب عاشقان بي  دل برايت گفتن كار بيهوده  اي نيست. تويي كه هر شبت، شب يلداست، مطمئنم چيزهايي كه مي  گويم را درك مي  كني.
***
وقتي قرار شد از شب يلدا بنويسم، تصوير درستي از آنچه خواهم نوشت، نداشتم. تنها مي  دانستم اين فيلم را دوست دارم. همان وقت كه ديدمش هم دوستش داشتم.
كيومرث پوراحمد را نمي  شناسم. هيچ وقت هم از نزديك نديده  امش. عده  اي مي  گفتند شب يلدا، حديث نفس پوراحمد است، اما من گفتم، (به همه آنها گفتم) شب يلدا، حديث نفس همه ماست؛ همه آدم  هايي كه زخم خورده  اند و زخم  هايشان را براي خودشان نگه داشته  اند.
زخماي آدم سرمايه  س حامد. سرمايه  تو با اين و اون تقسيم نكن. داد نكش. هوار نكش. صبور و آرام و بي  سروصدا همه چيز رو تحمل كن... *.
حامد شخصيت اصلي فيلم از همان آغاز درگير يك زخم عاشقانه مي  شود؛ زخمي كه علاج ندارد. به قول مولوي دردي ست غير مردن كان را دوا نباشد / پس من چگونه گويم كين درد را دوا كن.
حامد تنها راه ممكن را برمي  گزيند؛ كار از يك شب بيدار ماندن يا چله  نشيني كردن گذشته است؛ بايد سالي بگذرد. درها را بايد بست و از همه بايد بريد: بذار در و ديوار اون خونه عذابت بده .
حامد در خانه مي  ماند. زخم  هايش را براي خودش نگه مي  دارد و جز از طريق تلفن با دنياي بيرون ارتباطي ندارد؛ تلفني كه گاه از آن صداي دختر دلبندش مي  آيد و گاه صداي زني كه نمي  شناسدش. زمان زيادي لازم نيست براي آنكه حامد خسته شود و بخواهد از تنهايي خويش بيرون بيايد، اما اين بار آن زن است كه او را در همان وضعيت نگه مي  دارد. زن از روزها و شب  هاي حامد يك شب يلدا مي  سازد. حامد در خانه مي  ماند؛ خانه  اي كه جاي  جايش پر از خاطره است؛ خاطراتي كه ديگر مانند خنجري بر جان او مي  نشيند: اين تيغ تيزي كه به جونت افتاده و خراشت مي  ده، بذار خراشت بده ؛ بايد گريست. در تنهايي گريست. لابه  لاي خاطراتي كه مثل برگ  هاي پاييزي روي زمين ولو شده  اند، قدم زد و از تك تك آنها زخم خورد.
بايد اينقدر خراشت بده تا تيزيش كم بشه .
حامد يك نفر نيست؛ نماد و نماينده همه كساني است كه زخم مي  خورند و از زخم  هاي دلشان خون قل قل مي  جوشد و آنقدر زخم  ها مي  مانند تا ناسور مي  شوند. بعد كه حسابي خون رفت و بي  رمق شدي، روي زخم سله مي  بندد و بعدتر هم خوب مي  شود، ولي جايش مي  ماند تا ابد: راهش همينه حامد .
***
شب يلدا فيلم خوش  ساختي است يا نه را نمي  دانم. كجاي كارنامه پوراحمد يا سينماي ايران قرار مي  گيرد را هم نمي  دانم، اما مي  دانم حرف است؛ حرف دل است؛ حديث همه آنهايي است كه زخم  هايشان تنها سرمايه زندگي  شان است و بغض در گلو مانده  شان... . بگذريم!
* نقل قول هاي داخل گيومه از ديالوگ هاي فيلم شب يلداست.
شب بي ستاره
حميدرضا پورنصيري- تا حالا شده يه شب تا سحر بيدار مونده باشي؟ شب بي ستاره، تاريك عين قير. انگار اون بالام برق رفته باشه. نصفه شبو كه رد كني، يه چيزي تو آسمون پيدا مي شه. يه ستاره  روشن، اون دور دورا ...*
يك جايي در فيلم هست كه برايم خيلي غريب است. به نظرم جايي  است كه ديگر حامد واقعا مي شكند و اين شكستن را، اين تنهايي را با تمام وجود حس مي كند. آنجايي كه دم سال تحويل دارد با نازي حرف مي زند و ناگهان تكه اي از سقف جدا مي شود و درست مي افتد وسط سفره هفت سينش. بعد كه دوربين، چهره حامد را نشان مي دهد، چيزي در چهره اش است كه آدم را له مي كند؛ يك بهت غريب و ترحم برانگيز. گفتم كه فصل غريبي  است. پوراحمد قهرمانش را به بدترين شكلي كه مي تواند مي شكند و نمي دانم چرا وقتي براي اولين بار فيلم را ديدم، آنهايي كه در سالن بودند به اين صحنه خنديدند و من مانده بودم كه اشك هايم را چگونه از بغل دستي ام پنهان كنم. اصلا اين فيلم، فيلمي نيست كه در سينما نمايش داده شود. شب يلدا يك فيلم باليني  است كه بايد در تنهايي ديد، بايد در جايي و زماني ديد كه بشود تا خود صبح براي حامد ـ يا خودمان ـ اشك بريزيم.
***
شب يلدا، فيلم عجيبي ست و راستش خيلي سخت است از اين پوسته احساسي ضخيمي كه آن را در برگرفته رد شد و درباره دكوپاژ و ميزانسن و قاب بندي ها و فيلمنامه اش حرف زد. اصلا حرف زدن درباره اينجور چيزها فيلم را خراب مي كند. اين حرف ها براي وقتي ا ست كه فيلمي را دوست نداريم و دلمان مي خواهد براي دوست داشتنش دليلي پيدا كنيم، ولي وقتي شب يلدا اينقدر راحت و ساده مي آيد و تبديل مي شود به يكي از بهترين فيلم هاي تمام عمرمان، ديگر چه فرقي مي كند پايانش اين قدر نچسب باشد. ديگر چه فرقي مي كند از پريا فردوسي خوشمان بيايد يا نه، مهم اين  است كه تا قبل از رسيدن به اين لحظات، صورت مان خيس شده و كار از كار گذشته است... .
مي ره و افسوسشو مي خوري. مي ري و افسوستو نمي خوره. جا مي ذاري. جا مي موني... مسخره نيس؟ مسخره است .
* تكه هاي داخل گيومه از نمايشنامه بي شير و شكر نوشته حميد امجد انتخاب شده است.
ما كه داريم بين فصل  ها مي  مانيم
ساجده شريفي بعضي چيزها فقط يك بار اتفاق مي  افتند؛ شب يلدا كه دارد مي  آيد، پاييز كه دارد مي  رود، ما كه داريم بين فصل  ها مي  مانيم. شب يلدا كه فقط يك بار اتفاق مي  افتد. فيلم دور كيومرث پوراحمد، روزهاي اول دانشگاه و شبي كه طولش از فيلم هم بيرون زده بود و تا روزگار ما مي  آمد: زخم  هاي آدم سرمايه  س، سرمايه  تو با اين و اون تقسيم نكن .*
تحريريه شلوغ، آنقدر شلوغ هست كه براي انسجام، فكر كم بيايد. جايي ديگر براي نوشتن؛ نمازخانه طبقه آخر شايد؛ يك منظره محو به تمام برج  هاي شهر و كوه  هاي شمال. هياهوي نماز نيست كه از راهرو بيايد. مثل صداي كودكانه  اي است كه مي  خندد و تمام رخوت روزنامه را مي  برد: داد نكش، هوار نكش؛ صبور، آروم و بي  سروصدا همه چيز رو تحمل كن .
مدادرنگي  ها كه كف زمين پخشند و سه كودك با يونيفورم مدرسه  شان رها شده  اند و رنگ مي  زنند. نقاشي  هاي كتابي را رنگ مي  زنند و با همه كل مي  گيرند....
شب يلدا يك بازيگر داشت و هزار خاطره. تمام مدت اين خاطره  ها، دختربچه  اي هم بود كه بايد مي  رفت تا پدري زخم بخورد و مرد، از فرط خاطره  هاي دختربچه و فيلم  هاي VHS، زن از دست رفته، شب يلدايش سر مي  آمد مگر؟ بذار در و ديوار اون خونه عذابت بده. اين تيغ تيزي كه به جونت افتاده وخراشت مي  ده... .
گفته بودند پوراحمد معجزه كرده با اين سناريو و فروتن با اين بازي 90 دقيقه  اي تنهاي سرشار از مونولوگ رها شده در... چقدر مي  خندند اين بچه  ها. چقدر نمي  توانم تمام كنم روايت فيلم را، روايت شب يلدا . چقدر دير شده كه جاي آنها باشم، مثل آنها بخندم، زندگي  ام بي  خراش باشد؛ چه اين سوي مرز در همان خانه قديمي فيلم و چه آن طرف مرز، آوار ميان رفتن و ماندن.
هنوز دارند داد مي  زنند؛ سر مدادرنگي  ها داد مي  زنند. مادر يكي  شان از راه مي  رسد. چهره  اش آشناست. شايد توي بچه  هاي فني يا وقت نهار توي غذاخوري ديده باشمش.
فيلم كه فقط توي سينما نيست؛ همين  جاست؛ همين  جا كه نشسته  ام براي نوشتن از اتفاقي كه فقط يك بار افتاد و اين همه اتفاق دورمان كه اگر مي  افتادند، چقدر رنگ اين روزها برمي  گشت.
بذار خراشت بده. بايد اينقدر خراشت بده تا تيزي  اش كم بشه. راهش همينه حامد .
مادرجان بپوش لباس  هايت را و اين كتاب  ها را جمع كن. ديرمان شد، ماشين پايين منتظر است .
دختر بي  اعتنا به مادر هنوز به خنده و نقاشي است. مادر: يلدا جان با شمام. ماشين مي  رود اگر نيايي. يلدا، يلدا خانوم، يلدا جان، يلدا... .
* نقل قول ها باز هم از ديالوگ هاي شب يلداست.

تنها در خانه
پوراحمد فيلمنامه شب يلدا را در اوايل دهه 70 نوشت؛ فيلمنامه اي كه در همان زمان ماهنامه فيلم هم آن را چاپ كرد. گويا در همان زمان پوراحمد قصد ساختنش را داشته و ظاهرا فيلمنامه اي كه بيشتر صحنه هايش در يك آپارتمان مي گذرد و تقريبا تنها يك كاراكتر در اغلب فصل هاي آن حضور دارد، مورد پسند تهيه كننده ها نبوده و پوراحمد به جاي شب يلدا ، خواهران غريب را مي سازد؛ فيلمي پرفروش و موفق در گيشه. بعد از آن هم ماجراي سريال سرنخ پيش مي آيد. هرچند پوراحمد در كنار همه فعاليت هايش هميشه به دنبال راهي براي ساخت شب يلدا بود. گويا ابتدا هم قرار بوده خسروشكيبايي نقش حامد را بازي كند. سال 78 سرانجام تهيه كننده اي پيدا مي شود كه براي ساخت فيلم ابراز علاقه مي كند. ولي با مشكلاتي كه براي اين تهيه كننده پيش مي آيد، عملا ساخت فيلم در آن دفتر منتفي مي شود. تا اينكه شركت تماشا و شخص منوچهر شاهسواري پا پيش مي گذارد. سرانجام طلسم شكسته مي شود و فيلم در زمستان 79 مقابل دوربين مي رود. محمدرضا فروتن با اينكه از نظر سني با كاراكتر حامد منطبق نيست، با گريم كمي پير مي شود و جلو دوربين حسين جعفريان مي ايستد. شب يلدا با آنكه در ابتدا توليد جمع و جور و كم هزينه اي به نظر مي رسد، به خاطر دشواري هاي خاص خودش خيلي هم فيلم ارزاني از كار در نمي آيد. پوراحمد مثل هميشه خودش فيلم را تدوين مي كند. حميدرضا يراقچيان موسيقي آن را مي نويسد. فيلم در پاييز 1380 بر پرده مي آيد و البته خيلي هم با اقبال عمومي مواجه نمي شود. هرچند منتقدان به شدت از فيلم استقبال مي كنند؛ اتفاقي كه موقع اكران نيفتاد با ورود فيلم به شبكه ويديويي مي افتد. خيلي زود شب يلدا به يكي از فيلم هاي پرمشتري ويدئو كلوپ ها بدل مي شود. فيلمي كه در اكران عمومي گيشه پررونقي نداشت، حالا چند سالي است كه وارد خانه ها شده و هر روز بر طرفدارانش افزوده مي شود.

يادداشت يلدا
شبي به وسعت ملك پارس
بنيامين صدر - آخرين ساعات روز چهارشنبه سي ام آذرماه سال 84 خورشيدي برگ ديگري در دفتر تمدن كهن پارسي ورق مي خورد و ايراني ها چندهزارمين جشن يلدايي را كه اين مرز وبوم به خود ديده است برگزار مي كنند.
واپسين شب پاييز، شب ميلاد فصل سرد درخانه هاي ايراني همراه با مراسم و آيين هاي خاص كه قدمت آن به هزاران سال قبل مي رسد برگزار مي شود. جشن شب يلدا نه در گراميداشت اين شب كه به شكرانه درخشش خورشيد در فرداي بلندترين شب سال است.
در تاريخ ايران باستان شب نماد تاريكي و پلشتي بوده و ايراني ها شب هنگام با افروختن آتش، خانه خود را روشن مي كردند تا پليدي در آن راه نيابد.
در شب يلدا كه طولاني ترين زمان غلبه تاريكي بر زمين است تولد ناگزير خورشيد كه مظهر پاكي و روشنايي است جشن گرفته مي شود. در اين شب كه با تهيه سوروساتي همراه است خانواده ها در كنار هم به شب زنده داري مي پردازند و بعضي با دعوت از دوستان و افراد فاميل محفل خود را گرمتر مي كنند. شاهنامه خواني، قصه گويي مادربزرگ ها و پدربزرگ ها براي كوچك ترها و گرفتن فال حافظ از ديگر رسومي است كه در اين شب برگزار مي شود كه گرچه به نظر مي رسد اين آيين ها باتوجه به فرهنگ چند هزار ساله يلدا در سده هاي اخير به اين مراسم افزوده شده، اما چون با فلسفه وجودي اين جشن منافاتي نداشته اند به راحتي ميان همه مردم پذيرفته شده اند.
بدون شك اين مراسم در گذر زمان تغييرات بسياري كرده و چيزهايي از آن كم يا به آن اضافه شده است اما روح كلي آن حفظ شده و از گزند تحريف در امان مانده است. اما به واقع چطور اين اتفاق افتاده كه جشن هزاران ساله طي تاريخ با از سرگذراندن حوادث ريز و درشت تنها با اندكي تغيير در جزئيات به دست ما رسيده است و حتي سيل بنيان كن اسكندر، قوم جرار مغول نيز نتوانسته اند به آن خدشه اي وارد كنند؟ اسكندر و مغولان به شهادت تاريخ، به قدري بي مايه بودند كه نه تنها نتوانستند فرهنگ و تمدن پارسي را نابود كنند بلكه خود نيز تحت تاثير آن تغييرات بنيادين كردند و از فرهنگ خود تا حد زيادي دست كشيدند. اما به علت منطبق بودن اكثررسوم به جامانده از ايران باستان با فطرت انساني در طول دوران بعد از اسلام نيز كسي از موضع  دين نتوانست به اين آيين ها ضربه اي وارد كند، چنانچه هزار و چهارصد سال بعد از ورود اسلام به ايران هنوز جشن هاي مهرگان و سده در بعضي مناطق و نوروز و يلدا در كل ايران برگزار مي شوند. حتي جشن چهارشنبه سوري كه به علت وجود آتش در اجراي آن شبيه ترين جشن به آيين هاي مذهبي در ايران قبل از اسلام است بعد از گذر سال ها تا به اكنون كه با تحريف هاي بيشتر خطرناك و حادثه ساز تا بنيادين اجرا مي شود به دليل روح اصلي آن يعني دوركردن زردي و خمودگي از روح و گرفتگي سرخي و حرارت از آتش كه مظهر پاكي و روشنايي است هيچ گاه با مخالفت جدي علماي اسلامي مواجه نشد. با غور در اكثر رسوم به جا مانده از ايران باستان كه از فطرت پاك و حقيقت جوي ساكنان اين مرز پرگهر سرچشمه گرفته است، يكي از مهمترين دلايل پذيرش آسان ديني كه از مرزهاي غربي ملك فارس وارد شد را در مي يابيم و آن منطبق بودن روح اين رسوم با بسياري از مفاهيم اسلامي است كه باعث شد ايرانيان بين خود و دين جديد قرابتي عظيم را احساس كنند.

پرسوناژ
غم نان اگر بگذارد...
كيومرث پوراحمد
مي گويند بعضي از آدم ها هيچ وقت كودكي شان را پشت سر نمي گذارند. يكي از اين آدم ها كيومرث پوراحمد است، هر چند بهترين ساخته اش ربطي به دنياي كودكان ندارد.
مسعود پويا- اگر دوره هاي قديمي فيلم و هنر را نگاه كنيد حتما به نام كيومرث پوراحمد هم برمي خوريد. ابتدا در صفحه نقد خوانندگان و بعد در صفحات اصلي. پوراحمد منتقد و روزنامه نگار كه درباره آرامش در حضور ديگران و فرار از تله و... مي نويسد.
دوران نقدنويسي پوراحمد، البته خيلي طولاني نشد. او هم مثل خيلي  هاي ديگر از مطبوعات به سينما آمد؛ به سوداي فيلم ساختن و كارگردان شدن. دستياري نادر ابراهيمي در آتش بدون دود گويا خيلي براي پوراحمد پربار بوده؛ ابراهيمي به خاطر روحيه خاصي كه داشته به جوان ها ميدان مي داده. به طوري كه بعضي از بخش هاي سريال آتش بدون دود را اصلا خود پوراحمد كارگرداني كرد.
در دهه 50، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان جاي مناسبي براي فيلمسازان مستعد و علاقه مند به شمار مي آمد؛ جايي كه هم فيلمسازان معتبري مثل امير نادري و بهرام بيضايي در آن فيلم مي ساختند و هم جوان هايي مثل كيومرث پوراحمد.پوراحمد اولين سياه مشق هايش را در كانون ساخت؛ جايي دور از سينماي متداول آن سال ها كه مي شد در آنجا تجربه هاي متفاوتي را انجام داد؛ جايي كه مسئول بخش سينمايي اش عباس كيارستمي (و در مقطعي ابراهيم  فروزش) بود.با پيروزي انقلاب اسلامي، بساط سينماي فارسي هم برچيده شد و نسل تازه اي به سينما آمد.پوراحمد در فضاي سياست زده اوايل دهه 60، تاتوره را به عنوان اولين فيلم بلند سينمايي اش مقابل دوربين برد؛ فيلمي كه نه فروش خوبي كرد و نه منتقدان از آن به نيكي ياد كردند.پس از شكست تاتوره ، پوراحمد دوباره به عالم فيلمسازي كانون بازگشت؛ فيلمسازي براي كودكان يا در واقع به بهانه كودكان.اقتباسي از رمان درخت زيباي من شد بي بي چلچله كه اتفاقا فيلم خوبي هم بود، ولي يك سوءتفاهم ساده باعث شد تا اين فيلم هم مهجور بماند.
مجموعه آيندگان محمل مناسبي براي دلمشغولي هاي پوراحمد بود؛ به خصوص قسمت آلبوم تمبر كه كاملا فراتر از اندازه هاي تلويزيون دهه 60 بود. پوراحمد در حالي كه ديگر كارگردان شناخته شده اي بود تصميم گرفت دستيار عباس كيارستمي در خانه دوست كجاست شود؛ كارگردان موردعلاقه پوراحمد كه در آن سال ها تحت تاثيرش قرار داشت.به همين خاطر وقتي يك سال بعد پوراحمد گاويار را ساخت، خيلي ها آن را ورسيون ديگري از خانه دوست... خواندند؛ البته ورسيوني كه مهر پوراحمد را بر خود داشت. شكار خاموش و لنگرگاه كوشش هايي براي ورود به سينماي حرفه اي ارزيابي شد. به خصوص اولي كه قرار بود فيلمي پرفروش هم بشود؛ اتفاقي كه رخ نداد تا پوراحمد بازهم به تلويزيون بازگردد.مطالعه مجموعه قصه هاي مجيد نوشته هوشنگ مرادي كرماني باعث شد تا پوراحمد مصمم به ساخت سريالي بر اساس اين مجموعه شود.
پوراحمد چند داستان را انتخاب كرد و براساس آنها فيلمنامه نوشت. يك تفاوت عمده هم در ماجرا داد؛ مجيد در داستان كرماني بود كه پوراحمد او را به زادگاه خودش اصفهان برد.او چند فيلم سينمايي هم از دل سريال بيرون آورد كه اتفاقا طرفداران زيادي هم پيدا كرد.مستند مرتضي و ما درباره شهيدآويني (ستايشگر قصه هاي مجيد) كار بعدي پوراحمد بود.در همان سال ها پوراحمد براساس اتفاقاتي كه در زندگي شخصي اش افتاده بود شب يلدا را نوشت ولي به جايش ابتدا موزيكال كودكانه خواهران غريب را ساخت و بعد از آن هم به سراغ سرنخ رفت و كوشيد تا سيمايي مساعد تر از پليس ايراني ارائه دهد. به خاطر هانيه هم بازگشتي به دنياي كودكان بود و هم با سينماي ديني ارتباط پيدا مي كرد.پوراحمد در اواخر دهه،۷۰ سرانجام شب يلدا را ساخت كه با فاصله زياد از بقيه كارهايش بهترين فيلم اوست؛ فيلمي كه اتفاقا ارتباطي با ديگر آثار سازنده اش هم ندارد؛ نه با كودكانه هايي كه او قبل از شب يلدا مي ساخت و نه با فيلم هايي كه بعد از آن ساخت.
پوراحمد نمونه اي مثال زدني از فيلمسازان شاخصي است كه سينماي موسوم به بدنه، امكاني براي بروز خلاقيت هايش باقي نگذاشته است.پوراحمد آنقدر بدسليقه نيست كه بعد از فيلم درخشاني چون شب يلدا سراغ اقتباسي از سلطان قلب ها برود. اين شرايط حاكم بر سينماي ايران است كه باعث مي شود فيلسازي چون پوراحمد سر از فيلم هايي مثل گل يخ   و نوك برج دربياورد.
شب يلدا فيلمي تلخ درباره آدمي زخم خورده است كه حال و روزگار خوبي ندارد؛ دور از خوشحالي هاي حاكم بر مثلا نوك برج . غم نان اگر بگذارد، پوراحمد كارگردان خوبي است.

افسون ماهي قرمزها
آزاده بهشتي- مادر بزرگ هميشه مي گفت شگون دارد؛ مي گفت اگر ماهي قرمز در شب يلدا پيدا كنيد آرزويمان برآورده مي شود. خدا بيامرز هر سال شب يلدا قصه دختر شاه پريان و ديو را برايمان مي گفت كه حكايت هميشگي افسون عشق بود. بعد از سال ها واژه هايش در شب هاي بلند يلدا در گوشم صدا مي كند. لرزان لرزان بلند مي شد و ترمه روي يخدان را كنار مي زد، بقچه ها را بيرون مي ريخت و گره پارچه سبز را باز مي كرد و به هر كداممان مشت كوچكي نخودچي و كشمش مي داد. بعد هم نوبت قصه اي بود كه هر سال شب يلدا برايمان مي گفت؛ قصه تكراري بود، اما اعجاز لحن او به حدي اثر داشت كه هيچ وقت تكراري نمي شد. نقطه اوج قصه زماني بود كه قهرمان قصه براي نجات دختر شاه پريان بايد در شب يلدا يخ درياچه را مي شكست و ماهي قرمزي را كه درون آن بود مي گرفت و به ديو مي داد تا طلسم قصه باز مي شد. با دختردايي ها و دخترخاله ها دور مادربزرگ حلقه مي زديم. قصه كه به اينجا مي رسيد هيجان در نگاه همه موج مي زد. بعدها در قسمتي از فيلم لاك پشت ها هم پرواز مي كنند پسر براي بهبود انحراف چشم دختربچه موردعلاقه اش در زمستان درون يك درياچه شيرجه زد تا ماهي كوچكي را كه براي او خوب بود بگيرد؛ صحنه اي كه قصه مادربزرگ را بعد از سال ها زنده كرد. شايد پيدا كردن ماهي قرمز شب يلدا اين روزها به اندازه آنوقت ها سخت نباشد؛ افسون ماهي قرمزهاي ته حوضچه ها كه اين سال ها نمي توان نشاني از آنها يافت؛ افسون گيج و گنگي كه با مادربزرگ رفت.

ما...خداو اهل بيت-2
ما همه خوبيم!
سيد محمد سادات اخوي
سال پيش، با دوستان رفتيم فشم ، تا عصر يك جمعه را با هم باشيم. توي باغ، هر كدام مان سرگرم كاري شديم. بعد از يك ساعت، متوجه شديم همه آمده ايم،  اما مرد خندان نيامده است. دست آخر، انتهاي باغ(كنار جوي باريك آبياري) پيدايش كرديم... . نشسته بود و براي مورچه هايي كه به زحمت از اين طرف جوي براي لانه شان در آن طرف جوي دانه مي بردند پل مي ساخت! بعد هم با حوصله براي شان نان خشك خرد كرد!
(با الهام از زندگي ميرزا احمد عابد نهاوندي)
اول
آدم هايي را ديده ايد كه مدام دنبال ثواب مي گردند و هميشه از كمي  ثواب كردن  شان زجر مي كشند؟ آدم هاي اينگونه هميشه سرگردان، ناراضي و معذب اند. انگار فراموش كرده اند كه نيكوكاري براي رسيدن به آرامش دروني ست، نه اضافه شدن رنج ذهني. از اينها بدتر، گاهي آنقدر حواس شان به افزايش بيلان! خوبي هاي شان است كه دور و بر خودشان را فراموش مي كنند. خوب كه به زندگي شان نگاه كنيم، متوجه مي شويم كه خير اين آدم ها به همه  عالم مي رسد و هر كس از يك گوشه  خوبي شان سهمي  برد،  اما خانواده و نزديكان شان بي بهره مانده اند. آدم هايي كه حواس شان جمع است، هميشه بركت را در نزديكي خود مي بينند.
... در نهفته ترين باغ ها، دستم، ميوه چيد
... و اينك، شاخه  نزديك!... از سرانگشتم پروا مكن!...(سهراب سپهري)
دوم
وقتي نشاني تالاري مناسب و ارزان را به تازه داماد مي دهيم، وقتي كتاب هايي را در اختيار پژوهشگري مي گذاريم تا مقاله را بي دردسر بنويسد، وقتي حقوق كسي را با احترام بيشتر مي پردازيم يا وقتي هنگام سوار شدن به خودروهاي همگاني لبخند مي زنيم و سلام مي گوييم نشان مي دهيم كه مي خواهيم خوب باشيم. مهم نيست كه موفق نشويم؛ اين مهم است كه پرچم حركت را افراشته نگه مي داريم و با آدم هايي كه در معمولي بودن گير كرده اند متفاوتيم. از اينها گذشته وقتي رفتاري را مدام تكرار مي كنيم، مي خواهيم روح مان را با آن شيوه مانوس كنيم تا به خوب بودن عادت كنيم. اين را هم باور كرده ايم كه با همه  تلاشي كه مي كنيم ممكن است اشتباه كنيم يا راه را درست نشناسيم،  اما باز هم سر به زير و متوكل به ياري خدا پيش مي رويم.
... سالك مطلق شدم، چون آفتاب
لاجرم از سايه، تنها مي روم...
چون همه دان ام ... و ليكن هيچ دان
لاجرم نادان و دانا مي روم(عطار)
سوم
همه  ما با آرزوهاي مان درگيريم. قبول دارم كه آدم هاي ثروتمند مي توانند خيلي زودتر از ما آدم هاي متوسط به آرزوهاي شان برسند  اما اگر خوب نگاه كنيم مي بينيم كه ما هم كم يا زياد به آرزوهايي رسيده ايم كه پيش از رسيدن، حتي فكرش را هم نمي كرده ايم. آدم هاي آرزومند هميشه در حال حركت و  اميدوارند. حتي اگر به آرزوي شان نرسند، برنده اند؛ چون مانند آدم هاي بي آرزو ، ساكن و شل و ول نبوده اند. بعضي از آدم ها تلاش مي كنند آرزومندي را بكوبند و آدم هاي آرزومند را دنياطلب بنامند،  اما من فكر مي كنم هيچ پيامبري نمي توانست بي  آرزوي هدايت پذيري ، مردمش را به مفاهيم ديني دعوت كند.
 امام موسي كاظم(ع) بي آنكه آرزومندي را بد بدانند، معتقدند: وقتي عمر آدم ها تمام مي شود، آرزوها به هم مي ريزند . تازه، مي توانيم با آرزوهاي ارزشمند، بهاي خودمان را در دنيا، افزايش بدهيم.
چهارم
آدمي  كه پيش از رسيدن كسي (كه از رو به رو مي آيد) خودش را به ديوار نزديك و راه را پيشاپيش باز مي كند، آدمي  كه در صف نانوايي متوجه جرزني كسي مي شود و آرام تعارف مي كند كه آدم جرزن بتواند زودتر نان بگيرد، آدمي كه براي كمك به ديگران پول هاي خرد كيفش را زودتر از ديگران رو مي كند تا بين مسافر و راننده  تاكسي درگيري كلامي  نشود، آدمي كه با همه  خستگي و رنجي كه در دلش دارد، باز لبخند مي زند و با حوصله به درد دل ديگران گوش مي دهد يا آدمي كه مي تواند سلامي خشك و خالي كند و بگذرد  اما سلامش را با يك لبخند مهربان همراه مي كند ساده لوح و زمان نشناس نيست، بزرگوار است؛ او مي خواهد تنهاي تنها هم كه شده، خوب باشد. مي داند كه همه  جانداران دنيا مانند خود او حق دارند كه زندگي كنند و از همه چيز برخوردار باشند؛ بنابراين مدام احتياط مي كند تا كسي را نيازارد. حتي حاضر است حق خود ش را به سود ديگران زخمي و ناقص كند،  اما دوست ندارد چيزي از حق ديگران را بگيرد.
بزرگ ، اوست... كه بر خاك همچو سايه  ابر
چنان رود كه دل مور را نيازارد(صائب تبريزي)
پنجم
آدم ديندار ، مدام حواسش به خداست و مي داند كه دارايي اش از خود ش نيست؛ خدا رسانده و مي تواند دوباره پس بگيرد و او را فقير كند پس بي منت به ديگران كمك مي كند و پاداشش را فقط از خدا مي خواهد؛ پس مي توانيم با خيال راحت از او كمك بخواهيم. آدم با معرفت و جوانمرد هم حسي دارد كه هنگام خوبي كردن، خود ش بيش از گيرنده  كمك، شاد و آرام مي شود؛ بنابراين باور دارد كه خودش بيش از ديگران، به ياري كردن ديگران نيازمند است. او هم خوب بودن را وظيفه مي داند. آدم نجيب و خانواده دار هم به خاطر پيشينه و ريشه هايش، به خوبي كردن عادت دارد و ياد گرفته كه راه گذشتگانش را ادامه دهد تا شرافتش پايدار باشد؛ پس او هم بي منت، ياري مي كند.
... و تا بعد:
سيد الشهدا،  امام حسين(ع) معتقدند كه: فقط از سه گروه كمك بخواه!؛ آدم ديندار، كسي كه جوانمرد است و كسي كه بزرگواري اش ريشه دار است .

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   علمي  |   شهر آرا  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |