از ميان نامه هاي مردم
قصه پرغصه مهاجرت
آنچه در پي مي آيد قصه پرغصه و دردمندانه يكي از روستاييان اين مرز و بوم است از روند ويران كننده روستاهاي كشور. روندي كه با دريغ امكانات اوليه، فضاي زندگي و كار در روستاها را چنان تنگ و محدود كرد كه نسل جوان و به دنبال آن ساير اقشار هر يك به دنبال كار و لقمه ناني روستا را ترك و راه شهرها را در پيش گرفتند. روندي كه پس از ده سال به تخليه و ويراني روستاها منجر شد، روندي كه عليرغم كاسته شدن از سرعت و شدت آن پس از انقلاب اسلامي متأسفانه هنوز هم از رمق نيفتاده و در گوشه و كنار كشور به چشم مي خورد. سرگذشت روستاي «تتماج» از آن جمله است، با هم مي خوانيم.
|
|
سال ۱۳۴۴ در روستاي ما «تتماج» دبستان تأسيس گرديد و من در ۱۳۴۶ وارد دبستان شدم و اين در حالي بود كه مهاجرت به شهر شروع نشده بود. فقر فرهنگي و اقتصادي برنامه خود را چنان ديكته مي كرد كه بعد از توانايي خواندن و نوشتن ابتدايي لازم است كه مردم براي آبادي شهرها از مراكز روستايي مهاجرت نمايند و اين خود به يك فرهنگ برتر تبديل گرديده بود و من هم مانند ديگران سال ۱۳۴۸ روستاي خويش را كه بيش از هزار سال قدمت داشت رها كرده و به شهر تهران آمدم و با اين كه ۱۱ سال داشتم روزها كار و شب ها تحصيل مي كردم. من هم مانند عامه مردم، كشور را به سوي تمدن بزرگ مي پنداشتم تا اين كه در سال ۱۳۵۳ توسط يكي از كسبه بازار تهران كتابي با نام انديشه كه از سخنراني هاي حضرت امام به صورت پلي كپي تشكيل شده بود به دستم رسيد. پس از چندي در اعمال و رفتارم تغييرات كلي به وجود آمد و بهار ۱۳۵۴ به روستاي تتماج رفتم و با معلم دبستان ساعتي به گفتگو نشستم و براي جلوگيري از مهاجرت از ايشان مساعدت طلبيدم. معلم سري تكان داد و گفت اگر وضع به همين منوال پيش رود تا چند سال آينده اينجا نياز به دبستان نخواهد داشت چه رسد به جلوگيري از مهاجرت روستاييان مگر اين كه صاحب اين كتاب معجزه اي كند و با توضيح ماجراي ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ معجزه را بعيد ندانست.
در همان ايام براي جلوگيري از مهاجرت تعدادي از نخبگان روستا در اقدامي خود جوش و بدون هيچ گونه كمك از طرف دولت وقت با خريد يك موتور ديزل بسيار قوي تمام روستا را كابل كشي نموده و در شبانه روز ۶ ساعت مردم روستا را از نعمت روشنايي بهره مند ساختند ولي اين عمل هم مانع مهاجرت نگرديد.
تا سال ۱۳۵۶ مردم عروسي هاي خود را به صورت سنتي در روستا برگزار مي كردند و اگر فردي از اهالي در شهر از دنيا مي رفت جنازه او را در جوار دو امام زاده مدفون در روستا به خاك مي سپردند. ولي نگاه فرهنگي به صورتي بود كه اين دو جلد از سه جلد شناسنامه خويش را هم از زادگاه خويش قطع كرده و براي دفن عزيزان خويش بيابان هاي اطراف تهران را به جوار امام زادگان تتماج ترجيح مي دادند و براي مجالس عروسي خويش سالن هاي كوچك و دل گير تهران را به محل دلنشين روستا ترجيح مي دادند.
يكي از كارشناسان مصيبت هاي اجتماعي در دهه هشتاد گفته است حكومت محمدرضا شاه پهلوي پس از تاج گذاري در اوايل دهه پنجاه و در پي آن تغيير قابل توجه در قيمت نفت به جاي توجه و سامان دادن به بدنه اجتماعي مردم ايران كه اكثراً در روستاها زندگي مي كردند به نام مدنيت و شهرنشيني از زمين هاي اطراف تهران به عنوان دام و دانه بهترين استفاده را براي استعمار به وجود آورد و از امكانات فرهنگي از كتاب تا سينما را با تزئين دل فريب ولي در عمل به صورت ارابه هاي مسلح بدنه اصلي كشور را مورد تاخت و تاز قرار داد و با اعمال خويش چنان قبحي را نسبت به روستا به وجود آورد كه بدون خونريزي آشكار، خود و اربابانش فاتحين اين نبرد گرديدند و در بهمن ۱۳۵۷ تاوان كار خويش را دادند. با اين حال پس از انقلاب در بعضي از مقاطع به جاي از بين بردن آن قبح به وجود آمده متأسفانه آن عمل تكرار گرديده است. روستاي ما از نظر مساحت بزرگترين روستاي منطقه ايلاقي كاشان است و با توجه به دارا بودن ۶ قنات آب و چندين چشمه در زمستان ۵۰ نفر جمعيت ندارد ولي در ايام نوروز به دو هزار نفر هم مي رسد.
يكي از خواهرانم كه به اصرار من در روستا مانده است. در روز اول فروردين نزد من آمد و گفت براي همسرم در شهر كاري پيدا كنيد چون اداره آموزش و پرورش گفته است به دليل كمبود دانش آموز امسال معلم نمي فرستيم لذا ما مجبوريم به شهر بياييم همان دم به منزل رئيس شوراي روستا رفتم و پس از مشورت با چند تن از اهالي مقرر شد كه به شهر كاشان برويم.
دعوت نامه ايي به اين شكل تهيه كرديم. بنابر نام گذاري امسال به عنوان سال مشاركت عمومي از طرف مقام معظم رهبري و حل مشكلات روستا و جلوگيري از تعطيل شدن دبستان شهيد يزداني فر از فرماندار محترم شهر كاشان دعوت به عمل آورديم كه در روز جمعه بعد به روستا بيايند. همچنين از سرپرست آموزش و پرورش گرفته تا رئيس بانك كشاورزي از امام جمعه شهر تا رياست بنياد مسكن و از سرپرست جهاد كشاورزي تا رياست اداره صنايع و از رئيس ميراث فرهنگي تا سازمان ثبت. خلاصه اين كه از سيزده سازمان دولتي كتباً دعوت به عمل آورديم و اهالي روستا را هم كه در تهران و كاشان زندگي مي كردند را هم دعوت نمو ديم و با توجه به تشكيل سمينارهاي مختلف و انجام سخنراني هاي متنوع در مورد احياي روستاها به گردهمايي روز جمعه خويش دل بستيم. اهالي روستا يكي پس از ديگري به روستا وارد شدند و همگي آماده پذيرايي از دولتمردان خويش گرديدند. ولي فقط يك نفر از اداره راه و ترابري به آنجا آمدند و اين هم شايد به خاطر اين بوده است كه در آن ايام وزارت راه و ترابري وزير نداشته و توسط سرپرست اداره مي گرديده نمي دانم.
وقتي به اداره ثبت رفتيم مسئول اداره گفت تتماج حوزه كاشان نيست و از حوزه ميمه مي باشد من خنده اي كردم و گفتم ما كاري به هزار سال گذشته نداريم ولي شما در اين ۲۷ سال وقت نكرديد به اسم روستاهاي تحت رياست خويش نگاه كنيد كه حداقل بدانيد كه ما هم در اينجا تعلقات خاطر زيادي داريم. مي گويند مردم كوير كم توقع و مردم كوهستان با گذشت مي باشند و ما از نظر شهري اهل كوير و از جهت روستايي فرزند كوهستانيم و شعار درود بر سه ياور خميني يادگار دهه شصت را از ياد نبرده ايم.
جناب دكتر محمود احمدي نژاد روستاي من و ديگر روستاها با هجوم سيل يا ديگر حوادث تخليه نشده است با يك برنامه دقيق استعماري ويران گشته است و با كار انفرادي احيا نخواهد شد. ما تنها تقاضايي كه از دولت حضرت عالي داريم تشكيل يك جلسه شوراي اداري به سرپرستي فرماندار محترم در حضور اهالي است و خود شما خواهيد ديد كه اين كار معجزه مي كند كه اولين اثر آن وحدت اهالي است.
جناب رئيس جمهور ما چيز خاصي نمي خواهيم فقط شرايطي را مي خواهيم كه يك شهروند درجه ۳ داراست، همين. بديهي است كه اگر روستاي من احيا گردد، شهر من و در نهايت ميهن من آباد خواهد شد.
عباس كريم تتماج
|