دوشنبه ۱۲ دي ۱۳۸۴
هنر
Front Page

مديريت هنري در گفت وگو با بهروز غريب پور
چگونه مي توان عاشق بود؟
005634.jpg
عكس ها:مسعود خامسي پور
سهيلا نياكان
آيا مدير است يا يك هنرمند؟ كارگرداني كه اپراي عروسكي به صحنه مي برد و يا مؤسس و اولين مدير فرهنگسراي بهمن. جايي كه قبلاً به كشتارگاه معروف بود، امروز مي گويد ايستگاه فرهنگسرا. او مدير خانه هنرمندان است. اما چنين فضايي هيچ نمونه داخلي و خارجي ندارد. او مي نويسد، اجرا مي كند، نظارت مي كند، خلق مي كند و مهمتر از همه مديريت مي كند. او بهروز غريب پور است.
اين بار بحث «مديريت هنري» را با نقطه نظرات غريب پورپي مي گيريم.

* تاكنون در مجموعه مصاحبه هايي كه داشته ام، مديران هنري از تجربه منحصر به فرد خود در حوزه مديريتي شان گفته اند تا به چشم انداز جديدي از اين بحث دست يابيم. حال با توجه به تجربه شما در زمينه هاي مختلف مديريت هنري آيا آنچه امروز انجام مي دهيد در گذشته سابقه داشته و يا شما هم اولين مدير در حوزه تازه تأسيس در يك فضاي فرهنگي بوده ايد؟
- اجازه دهيد ابتدا از يك تفاوت صحبت كنم تا به نقطه ديگري از موضوع بحثمان برسيم. من غالباً هم مؤسس بوده ام و هم مدير مؤسسه اي كه قبلاً  سابقه فعاليت نداشته است. پس تفاوت من با ساير دوستاني كه با آنها در اين زمينه گفت  وگو كرده ايد، در همين نكته اي است كه به آن اشاره كردم. براي مثال وقتي كه در سال ۱۳۵۸ به ايران بازگشتم، آرزوي من اين بود كه ما يك تماشاخانه ثابت براي تئاتر عروسكي داشته باشيم و از درون ساختمان كتابخانه مركزي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان به تدريج فضايي را به وجود آوردم كه به عنوان فضايي براي عرضه آثار نمايشي كودكان و نوجوانان شناخته شد و به عنوان محوري براي اين نوع فعاليت ها ادامه حيات يافت.
همچنين در مورد كشتارگاه سابق و تبديل آن به فرهنگسراي بهمن و يا تبديل ساختمان قديمي فيشرآباد به خانه هنرمندان ايران، من غالباً مدير اجرايي عمليات بازسازي بودم. سپس در درون ساختماني كه مديريت آن را خود بر عهده داشتم، نهادي كه مدنظر بوده شكل گرفته است. پس از آن نيز به لحاظ جابه جايي مديران آن هم به دلايل گوناگون، من با شيوه هايي كه داشتم، مديريت كردم. بنابراين هم مديريت بوجود نيامده اي را به وجود آوردم و هم آن را ادامه دادم. به اين معنا كه مثلاً  قرار نبوده كشتارگاه به فرهنگسراي بهمن تبديل شود و قرار نبوده كه شهرداري فرهنگسرا داشته باشد و يا فرهنگسرا توسط همان كسي كه معماري و نظارت بر معماري اش را انجام دهد، اداره شود. پس همواره يك طرح و سناريو در ذهن من وجود دارد كه اگر ما چنين جاهايي داشته باشيم، چه بايد انجام دهيم. به اين دليل عمل من به جاي آن كه شبيه به مدير باشد، بيشتر شبيه به عملي است كه يك نويسنده و كارگردان انجام مي دهد. چرا كه در زندگي هنري نيز هم مي نويسم و هم كارگرداني مي كنم. يعني پديده اي به نام نمايشنامه يا فيلمنامه را كه وجود خارجي ندارد، به وجود مي آورم و سپس خود كارگرداني مي  كنم. اين وجه تمايزي است كه در تمام دوران فعاليت هنري ام ميان و من و ساير دوستان وجود دارد.
كسي كه فكر اوليه اي براي يك مكان فرضي و رويايي در سر دارد، در جريان عمل سعي مي كند آن رويا را تحقق بخشد.
رؤياي من در فرهنگسراي بهمن اين بود كه درجنوب شهر تهران جايي كه تصوري از فعاليت گسترده  فرهنگي وجود نداشت، اتفاقي هنري بيفتد كه عكس اين مسأله باشد و كمبودها را جبران كند. با خود فكر كردم هنرمندان ، انسان هاي عاشق معنويت و اهالي فرهنگ در ايران وجود دارند كه كفه ترازو بايد به نفع آنها تغيير پيدا كند. اين يك روياست. در خانه هنرمندان نيز قابل تصور نبود كه هنرمندان در زير يك سقف كنار يكديگر قرار گيرند، برنامه و نشست و برخاست داشته باشند و فضايي براي گفت وگو و تعامل ميان آنها ايجاد شود؛ روياي من اين بود كه چنين اتفاقي بيفتد. پس مديريت در مورد من، به معناي تحقق رؤياهايي است كه از پيش انديشيدم. به محض اين كه شما عنوان مديريت هنري را براي نوع مديريت من انتخاب كرديد، به اجبار بايد گفت كه از يك مقام صحبت نمي كنيد، بلكه از يك عشق صحبت مي كنيد. به اين ترتيب، نام ديگر اين نوع مديريت براي من، «اثر هنري» است كه در آن چيزي از قوه به فعل در مي آيد.
* روش برخورد شما در مديريت فضاهاي فرهنگي- هنري كه داشته ايد برخاسته از يك شيوه بود يا نسبت به شرايط، مديريت هنري خود را منطبق مي كرديد؟
- در هر مكاني كه فعاليت مديريتي داشتم، تصورم اين نبود كه بايد ابتدا مطالعات اوليه و طولاني مدت داشته باشيم و بعد آن را به مكتوباتي تبديل كنيم و سپس شروع به پديد آوردن نظام اداري و متناسب با بودجه كنيم تا همه اينها به مرحله اجرا در بيايند. متأسفانه در همه اين تجارب، نه بودجه، نه چارت اداري و نه برنامه اوليه اي پيش بيني شده بود؛ بلكه در حد چند جمله كليدي كه لازم است فضايي به وجود بيايد تا مخاطبان از بهترين برنامه هاي هنري استفاده كنند و مكاني ايجاد شود كه كودكان با امنيت خاطر، بهترين اثر هنري را ببينند و همچنين جايي براي برگزاري جلسات انجمن ها و هيأت مديره هاي هنرمندان به وجود آيد. پس شما برخلاف بسياري از مراكز ديگر در خانه هنرمندان ايران، سابقه موضوعي را پيدا نمي كنيد؛ سابقه موضوعي خود ما هستيم و اين طور هم نيست كه همه افكار و ايده ها از من زاده شده باشد.
مثلاً  شهردار تهران مايل بوده كشتارگاه تهران به يك مكان فرهنگي تبديل شود و اين بحثي ميان من و آقاي كرباسچي بود. پس از موفقيت هايي كه در اين مكان فرهنگي (فرهنگسراي بهمن) به وجود آمد، همزمان چارت هم ايجاد شد، بودجه تخصيص يافت و به موضوعي از موضوعات فرهنگي جامعه تبديل شد. به همين دليل من فكر مي كنم اين بخش (مديريت) غيرقابل آموزش است. در ابتدا بايد ديد چگونه مي توان عاشق بود، رؤيا داشت و آن رؤيا را محقق كرد.
وقتي قرار بود خانه هنرمندان ايران شكل بگيرد، تصور بر اين بود كه ما به ازاي اتاقها و فضاهاي موجود در اين خانه، هر انجمن و تشكلي استقرار يابد و به امور خود بپردازد. در حقيقت اداره اي مي شد كه تعداد ادارات كوچك تري را هدايت مي كند. در حالي كه من با اين تعريف مخالفم و به تدريج هم نشان دادم كه چرا مخالفم. چون اعتقاد داشتم در همين فضايي كه هنرمندان حضور مستمر دارند، اگر فعاليت فرهنگي هنري به شكل هاي مختلف وجود نداشته باشد، اينجا تبديل به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مي شود. در حالي كه امروز در عين اين كه انجمن ها و هيأت مديره هنرمندان هر صنف جلسات و اجتماعات خود را برگزار مي كنند، دائماً  به گوشه ديگري از وظايفمان كه ارائه برنامه هاي فرهنگي هنري و ايجاد تماس با مخاطبان است، به نزديك كردن هنرمند و مخاطب، هنرمند با هنرمند و هنرمند با دولت اقدام كرده ايم. در واقع ما همزمان با بازسازي خانه هنرمندان، اساسنامه را هم تدوين مي كرديم و رؤياهاي تعدادي از هنرمندان در اين اساسنامه وجود دارد. به هر حال كساني كه داراي اين روحيه رؤيايي در هر حيطه مثل صنعت، تجارت و اقتصاد هم باشند، معمولاً  در زمره مديران موفق آن حوزه محسوب مي شوند.
* گروهي مي گويند با توجه به شرايط اجتماعي و با تدوين يك نظام آموزشي در دانشگاه كه بحث مديريت را در جامعه تعيين مي كند مي توان ضعف مديريت در سطح كشور را جبران كرد. آيا براي مديريت هنري هم مي توان نسخه مشابهي توصيه كرد؟
- امروزه در بازيگري مكتبي با نام مكتب «استانيسلاوسكي» وجود دارد كه ادعا مي كند بازيگري را مي توان گام به گام فرا گرفت. اين ادعاي درستي است. اما بسياري از افرادي كه بازيگري را گام به گام فرا گرفتند، بازيگران جذابي نيستند. شما نخست بايد داراي غريزه، عاطفه و احساسات عميق بازيگري باشيد تا شيوه به شما كمك برساند. به هر حال فردي كه به عنوان مدير در جايي قرار مي گيرد، با چند مسأله مانند بودجه، قابليت هاي فضا، قابليت هاي نامريي و آشكار روبه روست. فرض كنيد كه شما مي خواهيد كارخانه اي را تأسيس كنيد. علي القاعده امكان ندارد بگوييد بودجه اي براي خريد مواد اوليه و ابزار توليد نداريد و با اين حال مي خواهيد بهترين پارچه را توليد كنيد. ولي در مورد خانه هنرمندان ايران، عكس اين اتفاق افتاده است. يعني بدون داشتن بودجه، يك ساختمان آن هم جايي كه در ميان هنرمندان و حتي مسئولان شهرتي نداشته و با چشم ترديد به آن نگاه مي كردند، بازسازي شد. همه در ابتدا به اين مؤسسه مي گفتند به چه دردي مي خورد.
ما براي بازسازي خانه هنرمندان ايران، حدود ۲۲۰ ميليون تومان از وزارت ارشاد بودجه گرفته بوديم و زماني كه افتتاح شد، معلوم نبود مدير و منشي كيست و امكانات چيست. در حدود شش ماه من بودم و يك كارگر باقيمانده از شركت ساختماني كه هم منشي، نگهبان، تلفنچي و نظافتچي بود. شما فكر مي كنيد اگر به جواني بگوييم امروز شما با چنين پديده اي روبه رو مي شويد، او خودش را با اين شرايط منطبق مي كند يا خير؟ اگر منطبق كرد، تبديل مي شود به كسي كه بهتر از بهروز غريب پور است. من شرايط سختي را تحمل كردم و به تدريج به نيرو و امكانات افزودم و بودجه گرفتم. در مورد فرهنگسراي بهمن نيز اوضاع به همين ترتيب بود. در آنجا تا سال دوم ميان شهرداري و وزارت ارشاد اين بحث وجود داشت كه شهرداري نمي تواند فضاي فرهنگي تأسيس كند و مديريت آن را هم برعهده گيرد. طي اين دو سال نيز وضعيت دشواري را گذرانديم، اما نگذاشتم كسي بفهمد چنين اتفاقي مي افتد. فرهنگسراي بهمن رشد مي كرد و به نقطه اي رسيد كه بگويند ادامه حيات بدهد و هيأت مديره داشته باشد.
* ما در ايران مديريت هنري صحيح به طور سيستماتيك نداشته ايم و هر مدير موفق هم به طور شخصي و فردي عمل كرده است. آيا شما مي توانيد مديريت هنري متعارفي را براي ما در ايران مشخص كنيد؟
- من اعتقاد كامل دارم كه مديريت در همه رشته ها دقيقاً عين هنر است؛ بخشي از مديريت قابل فراگيري است و بخشي از آن به استعداد افراد ارتباط دارد. به عنوان مثال داير كردن يك كافي شاپ يا يك رستوران داراي هزاران سال سابقه موضوعي است. ولي مي بينيد يك رستوران موفق است و ديگري موفق نيست؛ با اين كه هر دو از انواع مواد پخت و پز استفاده مي كنند. پس چرا براي غذايي كه در يك رستوران تهيه مي شود، صف مي بندند و براي ديگري چنين اتفاقي نمي افتد. آشپزي را مي توان آموزش داد و از خطاهاي حين آشپزي كم كرد. همچنين مي توان آن را به طور سيستماتيك فرا گرفت. ولي طبيعي است اگر عاشقانه از اين آشپزخانه لذت نبريد، با اين كه آشپزي را ياد گرفته ايد، از مواد آن هم لذت نمي بريد و اصلاً ممكن است برايتان مانند يك عمل شاق باشد. يك مدير بايد پيش از آن كه دانش و آگاهي داشته باشد، عاشق باشد و از رشد موجودي كه پديد آورده يا توليت اش را به او سپرده اند، لذت ببرد؛ درست مثل مادر، پدر و يك خانواده كه وقتي براي اين خانواده مشكلي پيش بيايد، مدير با تمام احساسات و توانايي هايش عمل كند. به همين دليل اين نوع مديريت را بايد به صورت باليني فرا گرفت. مديريت را مي توان در بعضي اصول خلاصه كرد. مگر پزشكي را نمي توان در كتاب ها خواند. اما چرا يك پزشك فوق العاده متبحر مي شود؟ چون او شب و روز ندارد و مدام در حيطه كارش فكر مي كند و تجارب بيشتري مي اندوزد. در واقع پزشك متبحر به بيمارش مثل كالا نگاه نمي كند و با چالشي كه بين او و بيماري وجود دارد، سعي مي كند بر بيماري غلبه كند. به اين دلايل، بخشي از مديريت در تمام دنيا غيرقابل تدريس و غيرقابل انتقال است و حتي ارثي نيست. مي توان گفت بخشي ديگر از مديريت، قابل بررسي و فراگيري است؛ اما اين همه كار نيست. مثال هاي فراواني در دنيا وجود دارد. استوديوهاي فيلمسازي اي وجود داشته اند كه چون فرد عاشقي در رأس كارشان بوده، بهترين توليدات را داشته اند. به گونه اي كه به محض فوت آن مدير عاشق، با اين كه همه افرادش باقي مانده اند، سيستم تنزل پيدا كرده است. اين تنزل به دليل نبود ابزار، بودجه و امكانات نبوده بلكه به لحاظ نبود آن عشق تمايل به رشد از بين رفته است.
005631.jpg
به طور كلي شايد بتوان گفت انواع مديريت وجود دارد: يكي مديريتي كه ادامه دهنده يك راه تثبيت شده است. دوم، مديريتي تاليفي و خلاقه كه راه پيش بيني شده اي ندارد، اما براساس امكانات و قابليت هاي فرد و با اعتمادي كه در اطرافش و نسبت به او وجود دارد، امكان موفقيت اش قريب به يقين است. نوع اول را مي توان آموزش داد . در حالي كه نوع دوم را نه مي توان آموزش داد و نه مي توان از كسي توقع داشت.
* آيا مديريت هنري اصول ثابت و فراگير دارد و يا نسبت به مقوله هنري كه مدير در آن حوزه مديريت مي كند، اصول كاري، شيوه، طرز برخورد و شايد بتوان گفت ديدگاه مدير نيز متفاوت مي شود؟
- بدون شك همين طور است. داشتن سليقه هنري و حساسيت هاي دقيق از شروط لازم براي يك مدير هنري است. به عنوان نمونه اگر شما مؤسسه اي را ببينيد كه از انضباط، نظافت و برخوردهاي مناسب برخوردار است، متوجه مي شويد همه اين ها حاصل و تأثير سليقه يك نفر است. گاهي مديري وجود دارد كه نسبتاً موفق هم هست ولي در مواردي مثل طرز برخورد و انضباط محيط مركز فعاليتش كاستي هايي دارد. وقتي شما به مدير نگاه مي كنيد بايد همه اين موارد را در خود او بيابيد. چون مدير كسي است كه ظرفيت هاي خودش را به نوعي منتقل مي كند. اين ظرفيت ممكن است جاه طلبي، خودخواهي و سودخواهي هايش باشد و يا ممكن است مربوط به عشق و علاقه اش باشد. مي توان همه اين خصوصيات را در او كشف كرد. به هر حال تسري روح مديريت در يك مكان خيلي مهم است و اين نكته اي است غيرقابل آموزش.
به طور كلي شايد بتوان گفت انواع مديريت وجود دارد: يكي مديريتي كه ادامه دهنده يك راه تثبيت شده است. دوم، مديريتي تاليفي و خلاقه كه راه پيش بيني شده اي ندارد، اما براساس امكانات و قابليت هاي فرد و با اعتمادي كه در اطرافش و نسبت به او وجود دارد، امكان موفقيت اش قريب به يقين است. نوع اول را مي توان آموزش داد. در حالي كه نوع دوم را نه مي توان آموزش داد و نه مي توان از كسي توقع داشت. همچنان كه در خانواده اي كه پنج فرزند دارد، يكي از فرزندان داراي مديريت فوق العاده اي است يعني زماني كه پدر و مادر حضور ندارند، مي تواند بدون نگراني كارهاي خود را انجام دهد. در جامعه هم همين طور است. وقتي مديريت در عرصه هاي مختلف مثل جنگ و اقتصاد را هم كه در نظر بگيريد، بعضي اوقات بر فضاي كاملاً شكست خورده اي مديريت مي كنيد. امروز اين نوع مديريت در دنيا مرسوم شده است. بسياري از مديران هستند كه طي قراردادي كه با يك شركت عقد مي كنند، يك روزنامه يا موسسه ورشكست شده را از ورشكستگي نجات مي دهند. بنابر اين حتي اين علم را نيز نمي توان به تنهايي فرا گرفت و شما بايد داراي روحيه متناسب نجات از ورشكستگي باشيد. در واقع كاريزمايي كه يك نفر دارد، ممكن است جذب اعتبار كند.
* با توجه به مديريت كلان شما در خانه هنرمندان و با در نظر گرفتن تفاوت هايي كه ميان صنوف اين خانه وجود دارد، چگونه ميان آنها رابطه برقرار مي كنيد؟
- بايد خيلي مرا ببخشيد و اگر حمل بر خودستايي نشود، من در عرصه هاي مختلف هنري همچون نقاشي، موسيقي، نويسندگي، كارگرداني سينما و تئاتر، طراحي صحنه، معماري و... فعاليت داشته ام و زبان هنرمندان اين رشته ها را مي دانم. فكر نمي كنم تنها علت ايجاد اين فضاي تعامل و متناسب رفتاري ميان انجمن هاي هنري خانه هنرمندان ايران، اين باشد كه من مسئول اين خانه هستم. به عبارتي، روحيه اين افراد و حدود كارشان را مي شناسم و سعي مي كنم با زبان خودشان با آنها صحبت كنم. غالباً در جلساتي كه پانزده روز يك بار با حضور رئيس و اعضاء شوراي عالي برگزار مي شود، سعي من براين است كه با شناخت موضوع، اين فضاي تفاهم، همدلي و همسويي را پديد آورم. طبيعي است كه خيلي اوقات بين ما اصطكاك وجود داشته باشد ولي اصطكاك مان از نوعي است كه هر دو طرف به اين نظر رسيده ايم و براي ارتقاء خانه هنرمندان ايران تلاش مي كنيم. به هر حال تمام تلاش من اين بوده كه عدالت در تخصيص فضا، امكانات و قابليت ها رعايت شود. هرگز نخواستم به نفع خانواده تئاتر يا سينما و يا خانواده نمايش عروسكي، فضا را تسخير كنم كه ديگر رشته ها احساس ناامني كنند. قاعده براين بوده است كه اگر انجمني فعال باشد، از سهم، امكانات و قابليت هاي بيشتري نيز بايد برخوردار شود. يك رقابت نامرئي اما صميمانه ميان صنوف وجود دارد تا برنامه هاي مختلف داشته باشند و هر ماه خود را به صنوف فعال ديگر برسانند. پس آنچه مد نظر ماست، ايجاد يك فضاي عادلانه براي بهره برداري از فضا و دادن فرصتي كه ممكن است خيلي زود براي يك انجمن به دست نيايد.
نكته ديگري كه به نظر من اهميت داشته، مربوط به بودجه است. ما بودجه چنداني نداريم. بودجه حداقلي در اختيار داريم تا حقوق كارمندان را پرداخت كنيم. بنابراين چون به هنرمند نمي توانيم كمك مالي كنيم، شايد اين يكي از عوامل موفقيت خانه هنرمندان ايران بوده است. يعني ما در اينجا همواره فضا و خدمات را ارائه كرده ايم و مسئله مالي به حداقل ممكن رسيده است؛ پس دعوايي بر سر پول وجود ندارد. همان طور كه گفتم، اين موضوع مي تواند شرط موفقيت يك مكان فرهنگي باشد.
* آيا اين بدان معناست كه مديريت شما بيشتر بر روي جنبه هنري كار هنرمندان متمركز است و مسائل صنفي آنها در درجه  بعدي اهميت قرار مي گيرد؟
- ببينيد اساسنامه ما دو محور اساسي دارد: يكي دفاع از حقوق هنرمندان، يعني ارتقاء كيفي زندگي هنرمند كه شامل همان مسئله صنفي مي شود. محور ديگر هم مربوط به ارتقاء كيفي رخدادهاي جامعه است.
* منظورتان اين است كه اين دو محور بايد موازي با يكديگر پيش بروند؟
- بله. به همين دليل همزمان با اين كه مسئله معيشت هنرمندان را مورد بررسي قرار مي دهيم، بر روي كيفيت اثر هنري نيز كار مي كنيم. پس اساسنامه ما كامل است و اين دو وظيفه را به درستي ترسيم كرده است. منتها غفلت از هركدام باعث نابودي خانه هنرمندان مي شود، يعني اينجا تبديل به خانه اي شود كه دائما بر سر دستمزد هنرمندان و نيز بر سر اهميت جايگاه شان بحث كنيم. در اين صورت، خانه هنرمندان تبديل به يك مكان متوقع مي شود و حالت سنديكاي كارگري به خود مي گيرد كه فقط از حقوق صنفي دفاع مي كند. در حالي كه ما هميشه سعي داشته ايم مسئولان و مخاطبان را دعوت به شنيدن سخنراني ها و ديدن نمايشگاهها و برنامه هاي هنري كنيم تا بگوييم هنر چه قدر مي تواند در تخفيف مشكلات جامعه، در تربيت بنيادهاي اخلاقي جامعه و تأمين بنيان هاي معنوي جامعه مؤثر واقع شود. بنابراين، هر دو محور را بايد با يكديگر هدايت كرد و اگر خلاف اين راه را برويم، هم برخلاف اساسنامه و هم برخلاف روحيه مديري كه در حال مديريت اينجاست، عمل شده است.
* اگر قرار باشد شما پس از سالها مديريت هنري، منشوري از خواسته هاي هنرمندان بنويسيد، فكر مي كنيد هنرمندان چه چيزي مي خواهند كه از آنها دريغ شده است و به آن احتياج دارند. آيا آنها خواهان آزادي عمل در امر خلاقيت بوده اند يا به دنبال يك سري مسائل صنفي؟
- آنچه من تحت عنوان كلي «به رسميت شناخته شدن» مطرح مي كنم، شامل همه اين مسائلي كه شما به آنها اشاره مي كنيد، خواهد شد. اگر هنر و هنرمند به رسميت شناخته شود، طبيعي است كه حقوق اجتماعي اش مشخص مي شوند. يعني در اين صورت، موانع اش برداشته ، بودجه اش تأمين مي شود و رسميت حرفه اي خواهد يافت. همچنين قانونگذار همواره يك بخش از ذهنيت اش به هنر معطوف خواهد شد. اصلاً مسئله اصلي به رسميت شناخته شدن هنر و هنرمند است. به محض اين كه به رسميت شناخته شويد، همه آحاد مملكت و همه تصميم گيران و نهادها به شما فكر خواهند كرد. من از شما سؤالي مي پرسم. آيا مي توانيد تاسيس روستايي را فرض كنيد كه چند خانواده كوچك دارد و سپس يك نماد مذهبي نظيرمسجد برايش در نظر نگيريد؟ دين، رسميت پيدا كرده است و شما بايد در طراحي روستا برايش فكر اساسي بكنيد. اگر رسميت هنر به حدي برسد كه وقتي در طراحي روستايي يا شهري، يك نهاد مذهبي را در نظر مي گيرند؛ يك نهاد فرهنگي مثل يك سالن يا گالري را هم در طراحي تعريف كنند آن وقت شما به رسميت شناخته شده ايد. تلاش ما هم اين است كه به رسميت شناخته شويم و از سر تعارف يا محبت به هنر نگاه نشود. بعضي ها وقتي مي گويند به هنرمندان هم توجهي بكنيد، انگار با متكديان دارند روبه رو مي شوند. هنوز بسياري نمي دانند آنچه كه امروز به نام مذهب در جهان مطرح شده و قابل مطالعه است، در درجه اول مربوط به آثار هنري است كه معرف شماست. مسجد شيخ لطف الله (به عنوان يك اثر هنري) را مي بينند، سپس به انديشه هاي اسلامي پي مي برند. به كاشي هاي مسجد مي نگرند و مي پرسند چرا صنعتكاران اين قدر توانا بوده اند؟ يا به كار معماران نگاه مي كنند كه چگونه اين قدر در تخصيص فضا توانايي داشته اند؟ اين موضوع در واقع، به صورت غيررسمي به رسميت شناختن هنر در رابطه با مذهب است. هنگامي كه اين رسميت يافت، شما مي توانيد در اعتلاي مذهب، معنويت، انديشه و ايدئولوژي توانمندانه عمل كنيد.
بنابراين، تنها منشوري كه نوشته مي شود سرفصل آن به رسميت شناخته شدن اهميت هنر در ذات انسان، خانواده، مدرسه، دانشگاه، اجتماع و كليت يك نظام انساني است.
* مدير هنري براي به رسميت شناخته شدن هنر و هنرمند در جامعه چه نقشي مي تواند ايفا كند؟
- به ياد دارم در دوره اي كه دانشگاهها تعطيل بودند، بيشتر فعاليتم بر روي برنامه نويسي براي رشته هاي سينما و تئاتر در وزارت علوم بود. در آن موقع من رئيس گروه تئاتر عروسكي در دانشگاه هنر بودم.
روزي به دفاع از نمايش عروسكي پرداختم كه نبايد دوره دوساله، بلكه دوره چهار و شش ساله داشته باشد. به من گفته شد چون عاشق نمايش عروسكي هستم، از آن دفاع مي كنم و همان دوره دوساله براي اين رشته كافي است. من خيلي عصباني شدم و سپس فكر كردم چرا اين حرف بي ربط را شنيدم اما با خود گفتم شخصي كه اين حرف را به من گفت، حق دارد چون تاكنون نمونه اي از مؤثر بودن تئاتر عروسكي به او عرضه نشده است. پس من بايد شروع به نمونه سازي كنم. از هفته بعد به جلسات نرفتم و پيغام دادم كه تمام تمركزم را بر روي انجام كارهايي در اين زمينه قرار داده ام؛ آن هم نه به اين دليل كه حرفه من رشته عروسكي بوده، بلكه جهان و هزاران سال زندگي بشري مي گويد به نمايش عروسكي نياز داشته است. پس كتاب «دنياي گسترده نمايش عروسكي» را ترجمه كردم تا آن را به عنوان سند نشان دهم و نمايش هاي مختلفي را ساختم تا بگويم اين هم تأثير. امروز نيز زماني كه با برخي از مسئولان عاري از هرگونه اطلاعات هنري صحبت مي كنم، تمام تلاشم اين است كه به ذكر موضوع اهميت بپردازم؛ نه به اين دليل كه بگويم مسئول خانه هنرمندان هستم بلكه به اين علت كه بگويم هنر براي يك جامعه انساني مثل اكسيژن لازم است. به هر حال تمام تلاش مدير هنري بايد اين باشد كه دائماً اهميت و رسميت موضوع را تذكر دهد و نمونه سازي كند.

نگاه امروز
هنرمندان و كارگزاران فرهنگي

علي شيدفر
هنر در ايران اگرچه در برخي عرصه ها به ويژه در عرصه فيلم و سينما و حضور جوانان در عرصه هاي مختلف هنري موفقيت هايي به دست آورده است، اما در زمينه مديريت و برنامه ريزي دچار مشكلات اساسي است.
سينماي ايران، تئاتر، موسيقي و هنرهاي تجسمي در عرصه سياست گذاري هم چنان اشكالات زيادي دارد كه بخشي از آنها بنيادين است و به ندانم كاري مسئولان، سليقه مداري و مصلحت انديشي ها بازمي گردد.
براي مثال، بعد از بيست و سه دوره برگزاري جشنواره فيلم فجر هنوز مسئولان اصول و سياست هاي مشخص و مدوني جهت برگزاري، انتخاب و داوري فيلم ها ندارند و آثار يك سال سينماي ايران نه تنها جهت نمايش در جشنواره، براي نمايش عمومي و اكران با مشكلات بسيار همراه است. سينماگران ما هنوز تكليف خود را با چگونه فيلم ساختن نمي دانند كه اين بازمي گردد به بلاتكليف بودن مسئولان و مديران هنري در عرصه هاي حدود شرعي،قانوني و اخلاقي مضامين فيلم ها و نداشتن ضابطه هاي مشخص براي دادن مجوز كار به هنرمندان. با تغيير هر دوره مديريت نيز كار با ابهامات و با دشواري هاي بيشتر روبه رو مي شود. صرف نظر از مراكز متعدد تصميم گيري، يك مدير مطابق عقيده و سليقه، نوعي فعاليت هنري را حمايت مي كند و ديگري بر اساس بينش و ديدگاه هاي خود نوع ديگري را. و هركدام نيز مدعي درست بودن راه و روش خويش اند. به تعبيري ديگر مي توان گفت در جامعه هنري ايران، هر كس ساز خود را مي زند و هر كس براي خود تك خواني و تك نوازي مي كند. البته ممكن است گاه بعضي نغمه ها و سازها خوب خوانده يا زده شود اما اين موضوع استثناست. جامعه هنري يا به دليل عدم يكدستي، انسجام در تشكيلات، مديريت و سياست گذاري آن چنان دچار بي نظمي است كه قبل از اين كه نتيجه منفي اين وضعيت گريبان مديران را بگيرد، جامعه را با آسيب روبه رو مي كند.
ما ميراث دار يكي از برجسته ترين و گسترده ترين تمدن ها در بستر تاريخ بشر هستيم. در گذشته نيز ما را با سلاطين و كشورگشايي ها نمي شناختند؛ ما را با مجموعه اي از معارف عقلي، معرفت هاي فرهنگي و هنري مي شناختند. اكنون نيز به پشتوانه آن شايستگي ها مي خواهيم دنيايي از زيبايي، صلح و آرامش را در قالب آثار هنري به جهان عرضه كنيم...
مديران فرهنگي ما بايد از چنان بضاعتي برخوردار باشند تا كارگزار هنر ملتي باشند كه هنوز هم در پس قرن ها بر ميراث هنري خود فخر مي كند و قله هاي تفكر ناب هنري را در تفكر ديني خود مي بيند. ملتي كه با فردوسي و سعدي و با قصه هاي مولانا و شعر حافظ دمساز است و خود را يكي از ميراث داران بزرگ تفكر و هنر جهاني مي داند و هرگز نمي خواهد ساكن اقليم فرهنگ بيگانگان باشد.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   علم  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |