عكس ها: ساغر امير عظيمي
محمد باريكاني
ماموران شهرداري به همراه افسر جزء و درجه دارهاي نيروي انتظامي مشغول تخليه خانه اي 45 متري در يكي از كوچه هاي تنگ و باريك جنوب شرق پايتخت از زباله هاي چندين ساله هستند.
اين پنجمين روزي است كه آنها مجبور شده اند ماسك هايشان را به صورت بزنند تا در ميان موش ها و سوسك هايي كه نزديك به 18 سال زندگي مسالمت آميزي در كنار خانواده شش نفري سيدخانم داشته اند به تخليه زباله ها و خرت وپرت هاي خانه شماره 66 بپردازند.
منصور ، ناصر ، پرويز ، مجتبي ، مريم ، مهناز و دوقلوهايي كه مرده به دنيا آمدند يادگارهاي به جاي مانده از شوهر سيدخانم هستند كه 20 سال پيش از دنيا رفته است. يادگاري ها البته شامل يك صندوقچه كهنه قديمي و شيشه سبزرنگ 10ليتري محصور شده ميان يك سبد پلاستيكي نيز مي شوند.
مهناز 20 سال دارد و توانسته است تنها 5 سال در يك مدرسه استثنايي درس بخواند. او دختري است كه از عقب ماندگي ذهني رنج مي برد.
مريم دختر بزرگ تر 27 ساله است و همسايه ها مي گويند كه در يكي از شب هاي حكومت نظامي در آستانه پيروزي انقلاب به دنيا آمده . او هم بعدها دچار مشكلات رواني شد. منصور پسر بزرگ سيدخانم 32 سال از زندگي اش مي گذرد و حالا 2سال است كه به دليل ناراحتي رواني در مشهورترين بيمارستان رواني پايتخت (امين آباد) نگهداري مي شود. سيدخانم مي گويد: دوستانش آنقدر به او حشيش و قرص دادند تا ديوانه شد .
ناصر پسر ديگر خانواده پس از آنكه تمام دارايي 2 ميليون توماني اش را براي ازدواج دختري كه دوستش داشت خرج كرد، وقتي فهميد دختر جوان به ازدواج مرد ديگري درآمده است بناي ناسازگاري گذاشت و از خانه رفت تا در بازار كارگري كند. مادرش مي گويد: هر دو- سه ماه يك بار مي آيد سري به ما مي زند و مي رود .
پرويز پسر سوم سيدخانم هم مانند خواهر و برادران ديگرش به بيماري رواني دچار شده تا جايي كه روزانه 15 عدد قرص اعصاب و آرامبخش هاي قوي مصرف مي كند تا وقتي به خواب مي رود خانواده از مشت و لگدهاي او در امان باشد. تنها كافي است مصرف داروها به تاخير بيفتد يا تمام شود؛ آن وقت است كه تمام اعضاي خانواده ضرب و شتم مي شوند، شيشه ها خرد مي شود و خرت وپرت هاي داخل خانه به در و ديوار كوبيده مي شود.
مجتبي تنها فرزند خانواده است كه با وجود مشكلات روحي هنوز به مصرف قرص هاي اعصاب يا بستري شدن كنار برادرش در يك بيمارستان رواني نرسيده است. او كارگر روزمزد يك ميوه فروش خياباني است كه روزها از 10 صبح تا يك نيمه شب با يك وانت قراضه در خيابان هاي شهر مي چرخد و از يك بلندگوي قديمي نرخ ميوه ها را اعلام مي كند تا نياز شهروندان برطرف شود و سه- چهارهزار توماني نصيب شاگردش كند.
سيدخانم رهبر خانواده است. 17 سال بيشتر نداشت كه به عقد خدمتكار يك ثروتمند زرتشتي درآمد؛ به عقد مردي كه 20 سال پيش در گورستاني آرام گرفت و درست 2 سال پس از آن ماجرا سيدخانم زندگي خانواده اش را به سمتي برد تا فرزندانش به وضعيت نابسامان رواني برسند. خود او هم البته وضعيت بهتري ندارد، چون اگر بيمار نبود هيچ وقت حاضر نمي شد در اين 18 سال اخير قوطي هاي حلبي روغن، كيسه هاي برنج و مواد غذايي را آنقدر در زيرزمين تاريك و نمور و اتاق هاي كوچك خانه اش پنهان كند تا ده ها كيسه برنج تبديل به گوني هاي مملو از كرم و شپش شوند يا صدها قوطي روغن كه تاريخ توليد برخي هايشان به 10سال پيش بازمي گردد آنقدر بمانند تا زنگ بزنند و فاسد شوند.
به تمام اين چيزها برگ هاي خشك چاي را هم اضافه كنيد كه در سبدهاي پلاستيكي بزرگ آنقدر مانده اند تا به خوابگاه گرم ونرمي براي استراحت هزاران سوسك و انبار تخمگذاري آنها تبديل شوند.
***
خانه شماره 66 در محله طيب تهران جايي است كه يك پيرزن نزديك به دو دهه مانند يك مورچه به جمع آوري اجناسي پرداخته است تاعلاوه بر حياط خانه و زيرزمين، هر دو اتاق كوچك خانه اش نيز تا نيمه مملو از وسايلي شود كه برخي هايش از سوي سازمان هاي متولي كمك رسان به خانواده هاي بي بضاعت تامين شده است.
سيدخانم و دو دختر بيمارش اگرچه تحت پوشش سازمان بهزيستي قرار دارند و هر ماه مي توانند روي هم 30 هزار تومان دريافت كنند، ولي كميته امداد هم آنها را تحت پوشش گرفته است تا با كمك هاي جنسي و پرداخت 50هزار تومان در ماه، باري از دوش خانواده آنها بردارد.
پيرزن با اين وجود علاقه عجيبي به انبار كردن اجناسي داشته است كه بسياري شان را موريانه زده و در بين آنها تنها صدها قطعه ظروف فلزي و پلاستيكي سالم مانده بود.
ده ها جفت كفش و دمپايي پلاستيكي و صدها قطعه پوشاك نو و كهنه نيز به اجناس انبار شده در خانه پيرزن اضافه شد تا همگي يكجا به كاميون هاي حمل بار و زباله شهرداري منتقل شوند.
زن حتي از تزئين هاي كاغذي جشن هاي 22 بهمن نيز نگذشته بود و اين از كيسه هاي مملو از كاغذهاي پوسيده مثلثي شكل در خانه تاريك پيرزن پيداست.
ماموران نيروي انتظامي با حكم قضائي تخليه منزل بر اساس شكايت همسايه ها به دليل ايجاد آلودگي و ترس از ابتلا به بيماري، حتي نتوانستند در ورودي خانه را به راحتي باز كنند. آنها چند ضربه محكم به در وارد كردند تا اجناس انبار شده پشت در حياط كمي جابه جا شود و بتوانند وارد منزل شوند. نيروهاي شهرداري بلافاصله اقدام به تخليه زباله ها و اجناس كهنه و پوسيده كردند و همه چيز را به خودروهاي حمل زباله كاميون هاي باري سپردند تا به زباله دان ريخته شود يا به دليل وجود ساس هاي بي شمار در لباس ها سوزانده شوند.
افسر جزء نيروي انتظامي كه از خستگي 5 روز تخليه مداوم از صبح تا شب خانه پيرزن عصباني است، مدام فرياد مي كشد تا سيدخانم اجناسي را كه دو دستي چسبيده تا ماموران شهرداري از بردن آنها منصرف شوند، رها كند.
پرويز جواني كه روزانه تا 15 قرص جورواجور اعصاب مصرف مي كند تا از ضرب و شتم خانواده دست بردارد داخل يك اتاق 9 متري در حالي كه تنها سرش از ميان انبوه ظروف پلاستيكي، لباس و كفش هاي لنگه به لنگه بيرون مانده است زير يك پتو پنهان مي شود و دست هايش را روي گوش هايش مي گذارد تا هيچ صدايي نشنود. اوحتي حاضر نيست مانند مهناز خواهر استثنايي اش با من به گفت وگو بنشيند. مهناز هم مانند او زير يك چادر، ميان تمام آن خرت و پرت ها پنهان شده است تا وقتي از او تقاضاي گفت وگو مي كنم سرش را از ميان زباله هاي احتكار شده مادرش بيرون بياورد و در حالي كه تا كمر در ميان خرت وپرت ها قرار مي گيرد خودش را به اتاق نمناك كناري برساند، روي يك چهار پايه فلزي كوچك و زنگ زده بنشيند و در ميان رفت وآمد موش ها و سوسك ها - اين جانوران موذي خانگي- به سؤالاتم پاسخ دهد.
مهناز به من گفت: در ماه يك بار به حمام مي رويم، چون مادرم مي گويد پولش زياد مي شود و نمي توانيم زياد حمام كنيم . اين كاملا از بوي بدي كه از لباس هاي دختر به مشام مي رسيد مشخص است. دست ها و صورتش كثيف هستند و زير ناخن هاي بلندش جرمي سياه رنگ بسته است.
در حياط كوچك آنها اتاقكي فلزي تعبيه شده است تا محلي براي استحمام باشد ولي پرويز هيچ شيشه سالمي باقي نگذاشته و حالا تنها يك دوش حمام مانده و يك لوستر كهنه قديمي و قفسي خالي از پرنده بر سقف ايرانيتي جايي كه شبيه به يك حمام است.
مجتبي برادر ديگر مهناز همان كه كارگر روزمزد يك ميوه فروش خياباني است با صداي بلند مي خندد و مي گويد: حمام خراب است آخه گاز خانه قطع شده و حمام بيرون مي رويم .
وسايل گرمايشي خانه سيدخانم تنها دو علاءالدين نفت سوز و يك بخاري برقي است تا گرماي كمي به چارديواري بدون شيشه آنها بدهد؛ جايي كه پنجره ها با حياط بي سقف خانه مشترك است و اين تاواني است كه اهل خانه بايد به خاطر بيماري پرويز بدهند.
مهناز با آن دامن مشكي بلند و نه چندان تميز با بلوز كثيفي كه برتن دارد روي يك چهارپايه فلزي زنگ زده با سري كه از خجالت پايين انداخته است و يك روسري كه سعي دارد چهره اش را از دوربين عكاس پنهان كند ناخن هاي سياهش را تميز مي كند و با جملاتي پراكنده به من مي گويد كه پرويز او را كتك مي زند . او با اضطراب و نااميدي مي گويد كه چقدر آرزوي يك زندگي سالم و تميز را دارد. او تنها چيزي كه از پدرش به ياد دارد به چند كيف و مداد و دفتري محدود مي شود كه پدرش براي مدرسه او خريده بود.
وضعيت خانه و آنچه كه مادر خانواده براي بچه ها رقم زده است، امنيت رواني آنها را مخدوش كرده و آنها بسيار منزوي و افسرده شده اند. دختر 20ساله مي گويد: تنها يكي از برادرانش آنهم هنگام تحويل سال نو به او يك برگ اسكناس مي دهد و هيچ وقت به خاطر ندارد كه پول توجيبي گرفته باشد يا لباسي براي خودش خريده باشد.
همسايه ها مي گويند كه سيدخانم گاهي مهناز را به خيابان مي برد تا با سوء استفاده از وضعيت دخترش، او را به تكدي وادار كند. سيدخانم ولي برخي روزها درآمد خانه را از فروش خرت و پرت هايي كه جمع كرده بود با بساطي كه مقابل خانه اش در يك كوچه تنگ و باريك جنوب شرق پايتخت پهن مي كرد، تامين مي كند.
سيدخانم چادر مشكي كثيفي را كه برسر دارد روي صورتش محكم مي كند و به من مي گويد: از بين آشغال هايي كه مردم تو خيابون مي ريختن، اين چيزا رو پيدا مي كردم و با خودم مي آوردم خونه. آقا والا بدبختم و گرنه چرا بايد اينجوري زندگي مي كردم . زن دستش را به سمت مجتبي نشانه مي رود: اين مجتبي رو مي بيني؟ شيش سالش بود كه باباش مرد و من اينجوري اونو بزرگش كردم .
مجتبي لبخند شيطنت آميزي مي زند، سرش را پايين مي اندازد و به سمت پيرمردي كه در همسايگي شان است مي رود و زير لب مادرش را به دشنام مي گيرد. به پيرمرد مي گويد: ببين... چه جوري داره فيلم بازي مي كنه و بعد هر دو مي خندند.
***
علاوه بر وضعيت رواني خانواده سيدخانم بهداشت خانگي آنها نيز در حد بسيار وخيمي قراردارد. آنها ديگر همزيست واقعي جانوران موذي خانگي و ده ها موش بزرگي به شمار مي رفتند كه مكان امني براي تشكيل ارتش تهديد كننده بهداشت و سلامت محله يافته اند. به همين خاطر است كه همسايگان اصرار به سمپاشي كامل خانه شماره 66 و سوزاندن اجناس داخل خانه داشتند.
صاحب منزل ديوار به ديوار خانه شماره 66 كه طبقات بالايي منزلش را از وحشت هجوم دائمي جانوران موذي و موش ها و همچنين انتشار بوي بدي كه در محله منتشر شده است تخليه كرده، مي گويد: از وزارت بهداشت مصرانه مي خواهيم كه با اعزام يك گروه ويژه، عمليات ضدعفوني و سمپاشي خانه را عهده دار شوند چون به دليل وضعيت خانه به ويژه تجمع موش و جانوران موذي در آن واقعا سلامت زن و بچه ما در خطر است. بنابراين درخواست اوليه ما سمپاشي كامل خانه و نابودي جانوران تهديد كننده است .
آن سوتر مردم درخواست هاي ديگري هم دارند. يكي از ساكنان قديمي منزل روبه رويي خانه شماره ۶۶ مي گويد: به دليل وضعيت آشفته اي كه در اين خانه حاكم شده دخترها در شرايط بسيار بد رواني به سر مي برند و هيچ كدام از منزل خارج نمي شوند. خانواده دچار مشكلات روحي و آسيب هاي رواني شده و مسئولان بهزيستي بايد براي مددكاري و خدمات رواني به بچه ها فكري كنند؛ در غير اين صورت وضعيت بچه ها وخيم تر خواهد شد .
سيدخانم حتي نمي دانسته كه پول هايش را بايد در چه مكاني نگهداري كند. براي همين هم هست كه كارگران وحشت زده شهرداري پس از ورود به زيرزمين تاريك و نمناك، پس از آنكه با بيل هايشان به تخليه زباله هاي خانگي زن پرداختند، چند نايلون كوچك پلاستيكي از اسكناس هاي ريز و درشت را از ميان زباله هاي متعفن بيرون آوردند و تقديم صاحبخانه كردند. همسايه ها به من گفتند كه خيريني از بازار به منزل زن مراجعه كردند تا سيدخانم و خانواده اش را در قبال پرداخت پول نقد و قبول هزينه نظافت از حساب هاي شخصي شان راضي كنند كه تن به نظافت خانه اي كه نزديك به دو دهه شبيه به انبار لانه مورچه هاي كارگر شده بود، بدهند ولي آنها به هيچ وجه تن به اين كار نداده بودند.
مجتبي چندين بار به من گفت كه به مادرش افتخار مي كند به اين دليل كه از كودكي آنها را با بدبختي بزرگ كرده و مي گويد كه مادرشان با پول حلال آنها را بزرگ كرده است.
جالب است بدانيد كه افراد خير و همسايه ها حتي مرغ، گوشت و غذاي گرم براي خانواده سيدخانم تهيه مي كردند تا آنها از اين امكانات بهره مند شوند ولي زن نه تنها آنها را مصرف نمي كرد بلكه در زيرزمين خانه اش ميان همه آن زباله هاي ديگر پنهان مي ساخت. مجتبي مي گويد: هيچ وقت از گوشت و مرغ و برنجي كه مردم برايمان مي آوردند استفاده نكرديم چون از سلامت آنها اطمينان نداشتيم و مادرم آنها را كنار مي گذاشت .
همين كارها باعث شد تا ساكنان كوچه تنگ و باريك جنوب شرق پايتخت از محل تجمع هزاران سوسك و ده ها موش اطلاع پيدا كنند و از بوي منزجر كننده خانه شماره 66 نسبت به سلامتي شان احساس خطر كنند و موضوع را با پليس در ميان گذارند تا آنها هم با همكاري ماموران شهرداري براي تخليه خانه اي پر از زباله دست به يك اقدام عملياتي بزنند و براي پنجمين روز پياپي مجبور شوند ماسك هايشان را به صورت بزنند و در ميان سوسك ها و موش هايي كه نزديك به 18سال زندگي مسالمت آميزي با ساكنان خانه شماره 66 دركوچه اي تنگ و باريك در جنوب شرق پايتخت داشته اند به تخليه ده ها كيسه پر از كرم و شپش و قوطي هاي حلبي زنگ زده روغن نباتي، به جاي مانده از يك دهه پيش بپردازند. نتيجه كار 12كاميون مملو از زباله واجناس كهنه بي مصرف بود كه سيدخانم نزديك به دو دهه از ديگران گرفت و به خاطرشان زباله هاي خيابان را جست وجو كرد.
مورچه ها مفيدترند
بعضي آدم ها عادت عجيبي به جمع آوري خرت و پرت هاي بي مصرف دارند. در خيابان ها دوره مي افتند و چشمشان به هر چيزي كه خورد، برمي دارند و به خانه شان مي برند؛ درست مانند مورچه هاي كارگر. ولي يك تفاوت اصلي ميان مورچه هاي كارگر و آدم هاي گزارش ما وجود دارد؛ مورچه ها هرچه را كه مي يابند مصرف مي كنند.
سيدخانم زني است كه نزديك به دو دهه خانه اش را تبديل به يك زباله داني كرد و فرزندانش را به بيماري كشاند. كاري كه مورچه ها مي كنند خطري براي ديگران ندارد ولي سيدخانم كار را به جايي رساند كه ده ها موش، هزاران سوسك، ساس،شپش و حشرات موذي، يك محله را به تهديد كشاندند و همسايه ها مجبور به شكايت از او شدند. پيرزن گزارش ما هيچ وقت طعم قحطي را نچشيده بود و ما مي گوييم كه او از يك بيماري رواني رنج مي برد. كسي چه مي داند؛ شايد به قول فرويد، پيرزن در مرحله دوم زندگي، شرطي شده باشد.