دوشنبه ۱۹ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۹۶
آخرين بازمانده هاي ييلاقي از چهره اوين محو مي شود
راهي به فراموشي يادگارهاي قريه
000030.jpg
عكس ها: گلناز بهشتي
اوين 14 باغ معروف داشته؛  باغ ورثه كربلايي محمدحسين، باغ حاجي سيدابوطالب، باغ ميرزاعبدالوهاب خاني، باغ نعمتي و... اوين آبادي كهني بوده كه به آن ايون مي گفتند. گروهي مي گفتند ظاهرا اوين در آغاز اذون بوده از قريه قصران. مردم آن ديار چون به جاي ذ ، ي تلفظ مي كردند اذون  به ايون مبدل شده و به مرور زمان به اوين
شهره مهرنامي
اينجا قريه اي آرام است. آمده ام آن را به تهران متصل كنم تا از همهمه و شلوغي شهرنشيني محروم نماند، من نماد شهرسازي مدرن تهران هستم كه سال ها پيش راه خود را از خيابان آزادي شروع كردم و قريه هاي زيادي را زير پا گذاشتم تا به اينجا كه آخرين قريه بازمانده تهران است رسيدم.
اينجا قريه اي آرام است. مردم آن هم مرا مي خواهند و هم از حضورم ناآرام شده اند، اينجا باغ هاي توت و انگور و انجير است. قبل از اين هم، از زمين هاي شبيه به اين زياد گذشته ام، اما اينجا ظاهرا جايگاه خيلي از بزرگان ايران بوده است.
اينجا قريه اي آرام است. روزهاي اول كه از راه رسيده بودم همه جا ساكت بود و آرام و مردم سرشان به كار خودشان بود، اما رفته رفته شلوغ شد و تنها زمان آرامش، شب هنگام بود.
يك روز صبح با صداي بوق و كرناي تعداد زيادي ماشين از خواب برخاستم و ديدم كه مردم با هم در حال دعوا هستند و سراغ مهندس و راه ساز و ... را مي گيرند، پليس آمد؛ اين راه تا مدت ها باريك تر ازقبل خواهد بود تا كار اتوبان به پايان برسد.
من آمده بودم تا به راهم ادامه دهم. از دهات زيادي گذشتم اما هيچ كدام به اندازه اينجا پرآشوب نبود.
از آزادي گذشتم و به دره پونك رسيدم، همانجا كه محل رويش پونه هاي خوش رنگ و بو بود، از آنجا فره  زاد (در منابع قديمي فرحزاد به اين شكل نوشته شده است) را ديدم، چه آبي، چه هوايي، چه باغي و بوستاني. زمين سبز و آسمان آبي. خسته از درازاي راه با كوله باري ازخاطره، از باغ هاي توت و شاتوت از گردوهاي درشت و سبز، از گيلاس و انگور، از مردم پردرد، از راه رسيدم.
يكي از شب ها كارگر افغان كه آتش روشن كرده بود تنهاي تنها مراقب مصالح بود. پكي به سيگارش زد و گفت: اينجا هم شهر شد! برايش گفتم كه من در اصل مسافرم؛ مسافري از دهات تهران گذشته و چنته ام پر است از سوغات باغ هاي طهران، همه شان را با خود آوردم تا به اينجا رسيدم، عظمت خدا را در حماسه مردمان ديدم، اما چه كنم كه ديگر عمر همه شان به سر رسيده بود و بايد جايشان را با من عوض مي  كردند. آمدم و ديدم كه مردم، پشت سر مي گويند و افسوس باغ هاي سبزشان كه قرباني آهن و سيمان و قير من شده را مي خورند اما چه كنم من بايد به راهم ادامه دهم. حالا هم به سادات آباد رسيدم. نامش را چند روز پيش از پيرمردي  شنيدم كه داشت داستان اينجا را براي نوه اش در حالي كه از چند قدمي به من نظاره مي كرد،  مي گفت. من مي گويم شما هم بدانيد.
سادات آباد قلعه آباد كرده حاجي سيد حسن كه پس از فوتش به منصور آقا رسيد و منصور آقا هم آن را فروخت، سه دانگ آن به شاهزاده محمد جعفر ميرزا و به شيخ محمد مدعي العموم رسيد و سه دانگ ديگر آن را شاهزاده سيدضياء الدين طباطبايي خريد. پيرمرد مي گفت قلعه سادات آباد كه امروز آن را سعادت آباد مي خوانيم از شمال به رشته كوه هاي توچال و جنوب به ونك و از مشرق به اراضي اوين و از مغرب به فره  زاد محدود است، اين قلعه روزگاري آب رواني داشته، آب آن از حقابه رودخانه اوين و قنات و چشمه ها تامين مي شده و روزي پر از مرغداري و گاوداري بوده.
گوجه فرنگي، زرد آلو ، گيلاس ، آلبالو و صيفي از محصولاتش بوده.
يك شب تازه داشت خوابم مي برد كه از صداي نانواي محل كه داشت از كنارم عبور مي كرد از خواب پريدم. گفت اي راه تو قوي  هستي، تو بزرگي ولي مي داني جاي چه كساني آمدي، نانوا تعريف كرد: سيدضياءالدين طباطبايي كه صاحب اولين روزنامه شرق بوده، رئيس وزراي احمدشاه قاجار بوده كه پس از ورود به سعادت آباد و خريد آن در آنجا مشغول به زراعت و تربيت پرندگان و چرندگان شده و نژاد عالي هريك از آنها را در آنجا براي نمونه  جمع آوري كرده است كه البته يك بار هم از يكي از ساكنان شنيدم كه اينجا درختان انجير و فندق خوبي داشته و سيدضياء نوع خاص خرگوش را پرورش مي داده كه در نوع خود بسيار ديدني بوده. خلاصه شاطر مي گفت و مي رفت: ...وقتي رئيس وزراء پيشنهاد احمد قوام را در مورد خروج از ايران نپذيرفت، در سعادت آباد تحت نظر قرار گرفت؛ يعني به زبان امروزي ها تبعيد شد. آن عمارت گنبد نيلي هم از آن او بود . شاطر راست مي گفت وقتي در راه فره  زاد به سادات آباد بودم نزديكي هاي همين بيمارستان  مدرس عمارت سيد ضياء با آن گنبد نيلي اش به فراز تپه هاي فراز هنوز حاكي از حضور فرزندانش در آن منطقه بود. من با عبور از حياط خانه شان صداي فرياد كودكانه نوه ها و نتيجه هايش را شنيدم. شاطر گفت: خدمه سيد ضياء براي اينكه او براي تهيه مايحتاج خود به اوين نرود، نانوايي و بقالي بنا كردند كه امروز مقبره يكي از همسرانش هم همين جا كنار نانوايي من است. پس تمام اينها مال اين روزنامه چي سياستمدار بوده، از بيمارستان مدرس گرفته مستقيم تا بعد از زندان اوين يعني جايي كه امروز كوي فراز و بلوار بهزاد و دشت بهشت نام دارد.
خوشحال و خرسندم. به تازگي از زندان اوين هم گذشتم، جاي زيادي از زندان را هم به من دادند، از مهندس ها مي شنوم كه مي گويند بقيه اش را هم صاحب خواهم شد تا مردم راحت تر عبور كنند، بعد از زندان اوين مسيل آبي است كه به گفته و نوشته تابلو شهرداري منطقه يك از اينجا شروع مي شود و از اين منطقه به بعد اوين نام دارد. مسيل آبي از اوين مي آيد كه ظاهرا در گذشته باغ هاي پايين دست را  آبياري مي كرده. آب كوه اوين، آب رودخانه اوين دركه است. آب اين رودخانه در تابستان و پاييز كم است كه البته امروز تبديل به فاضلاب زندان اوين شده و من شب ها از بوي نامطبوعش خواب به چشمانم نمي آيد.
روزي پيرزني از ته كوچه لنگان لنگان با عصاي چوبي اش از راه رسيد و ديد كه ترافيك سنگيني از ماشين درست شده. عصايش را به قدم بلند من كه حالا در باغ نايب گذاشته شده بودم، زد و گفت مثلا آمدي مشكل ترافيك را حل كني، اينجا را به اين حال درآوردي، مي داني اينجا كجا بوده، اينجا باغچه اوين بود، مال نايب بوده، روزي محل تفريح مردمي بود كه از شهر فرار مي كردند و خودشان را به اينجا مي رساندند. مي بيني چه به روزش آوردي؟ اين استخر كه مي بيني، امروز جاي برگ هاي خشك درخت چنار و بيد مجنون از ياد رفته ليلي شده، روزي پر بود از آب زلال تا باغ هاي پايين را آبياري كند. تو با آمدنت بزرگترين تفريح طهراني ها را كه همان تخت و كباب و قليان در كنار آب روان كوه دركه بود، ازشان گرفتي و به جايش دود و ترافيك به آنها دادي. براي چه ديوار باغ را خراب كردي تا نوه نايب برود آن طرف مسيل گل فروشي كند، دلم به حال پيرزن سوخت او كه معني تقدير را بهتر از من سيمان و بتن مي دانست.
من قدمم را برداشته ام، مي خواهم به باغ هاي اوين بروم و آنها را در دل خودم جا دهم، اما خداي من، آنقدر زيبايي اينجا مسحور كننده است كه در جايگاهي كه پايم را براي پل گذاشته ام مات و مبهوت پا برجا مانده ام و ديگر قدرت ادامه سفر و جنگ با اين طبيعت كهنسال زيبا را ندارم. شايد شرط انصاف نباشد كه من تنها مالك باغ هاي سبز اوين و نفس باد صباي  آن باشم و براي پابرجايي پاهاي سنگي من، سر سبز از تن تنومند اين درختان زيبا جدا كنند. شايد من آخرين شاهد كوچه باغ هاي باريك اوين باشم و آخرين راهي باشم كه صداي شيهه اسب هاي سرهنگ شكيب را كه در كنار مسيل اصطبل دارد و ساكنان اين محل آخرين صحنه هاي يورتمه رفتن اسب هاي شكيب را كه سر كوچه ياس، همان كوچه باريكي كه با كاشي آبي نام ياس رويش نوشته شده، صبح هاي زود مشاهده مي كنند، مي شنوم. اما شهر يعني همين...
از اينجا به بالا به سمت هتل هيلتون يا هتل اوين، همه باغ است؛ آخرين باغات دهات تهران با ديوارهاي كوتاه و هره هاي فلزي و زميني كه آنقدر قير و آسفالت روي آن ريخته اند كه نيمي از درهاي باغ را زير خود مدفون كرده. آن بالا كه بودم قبل از زندان نزديك عمارت سيدضياء سر درختان را مي ديدم هنوز ديوارش ريخته نشده بود،  اما وقتي من پايم را براي پل كردن روي زمين گذاشتم ديوار باغ فرو ريخت و من ديدم كه چقدر درخت چنار و بيد به خاطر من بايد بروند. زمين كنار باغ تبديل به رنگ كاري ماشين شد و ديگر اثري از باغ نماند. صاحب رنگرزي براي شاگردش تعريف مي كرد از اين كوچه كه كنار باغ است تا خود پل مديريت، يعني همان ابتداي ده ونك تا چشم كار مي كرده باغ توت بوده و مردم براي توت خوردن با خانواده زير اين درختان بساط خود را پهن مي كردند. البته بعد از جنگ جهاني دوم آن پايين ترها استخري ساختند براي هندي ها، معروف به استخر هندي ها كه امروز ديگر اثري از آن نيست.
رنگرز براي شاگرد اينگونه داستان باغات را گفت: اوين 14 باغ معروف داشته،  باغ ورثه كربلايي محمدحسين، باغ حاجي سيدابوطالب، باغ ميرزاعبدالوهاب خاني، باغ نعمتي و... .
من كه ديگر توان رفتن ندارم. فعلا اينجا ايستاده ام تا يك دل سير به آخرين يادگار باغ هاي سبز بنگرم و خوب آنها را به خاطر بسپارم، شايد بتوانم راهي پيدا كنم كه به جاي عوض كردن جايمان با هم در كنار هم بمانيم. من از دوستي با هواي پاك و زمين سبز اينجا لذت مي برم.
شاگرد رنگرز براي اوستايش مي گفت: در كتابي خواندم كه گفته بود اوين آبادي كهني بوده كه به آن ايون مي گفتند. گروهي مي گفتند ظاهرا اوين در آغاز اذون بوده از قريه قصران. مردم آن ديار چون به جاي ذ ، ي تلفظ مي كردند اذون  به ايون مبدل شده و به مرور زمان به اوين، اما گروهي ديگر مي گويند:  ريشه و اشتقاق نام اوين به ما مجهول است. در زبان روسي كلمه ايوا به معني گلابي بوده و در اوين تا امروز يعني زمان تحرير كتاب سال 1326 ه.ش هم گلابي هاي خوبي به عمل مي آمده و به همين دليل به اوين معروف شد.
تاريخ بناي اين آبادي هم معلوم نيست، فقط از چناري كه در پاچنار نزديك قهوه خانه سرآسياب فعلي (همان تكيه اي كه امروزه در راه كوه دركه است) كه به دستور خالصي زاده آن را سربريده اند، مي توان حدس زد كه اين آبادي قدمتي داشته. جالب اينكه چنار تقريبا به اندازه چنار تجريش بوده و همانند آن ميان  تهي كه از فضاي داخل آن به عنوان دكان استفاده مي شده، مدتي در آن پينه دوزي و در اواخر يخ فروشي مي كردند، يعني سال 1326ه.ش . شاگرد رنگرز، معلومات خوبي داشت. محله هاي معروف اوين را به اوستايش مي گفت و اوستا با تعجب به او نگاه مي كرد و من با دقت گوش مي كردم. او مي گفت: محله هاي پاچنار و حصار و پي لو از محله هاي معروف اوين بوده است.
اراضي اوين از شمال به كوه توچال، از جنوب به نهر ونك و قلعه ارامنه و از مغرب به دره نظرگاه كه آن طرف باغ دره است و از مشرق به اراضي محموديه و ولنجك محدود مي شود، از جنوب اراضي محموديه جزء املاك اوين است و به جاده شميران (پهلوي) يعني تپه هاي آهكي جنوب محموديه محدود مي شود .
از اوين راهي به دركه،  راهي به فرحزاد، راهي به ونك و تهران، راهي به تجريش و راهي به توچال مي رود. مثل امروز، البته آن روزها اوين خارج از محدوده تهران بوده.
يك بار وقتي شاگرد رنگرز تعريف مي كرد، پيرمردي كه براي درست كردن ماشينش آمده بود به بحث آنها پيوست و من هم گوش دادم. پيرمرد گفت:  آب و هواي اينجا نيمه ييلاقي بوده، مي گفتند بادهاي شهريار و ورامين و گاهي باد شمال به آن مي وزيده،  البته امروز كه غير از دود همچين باد خوبي نمي وزد، هر چه هست خاكستري و سياه است، همراه با بوي گازوئيل .
پيرمرد گفت هتل اوين يا هيلتون، نمايشگاه بين المللي، مجموعه ورزشي انقلاب و دانشگاه ملي ايران يا همان شهيدبهشتي هم روزي جزو اوين بوده، رضاشاه تصميم مي گيرد اوين را به نام محمدرضا (وليعهد) بخرد، به اسدي (معاون توليت آستان قدس رضوي) دستور مي دهد تا عرصه و آب اوين را به شيخ محمد خالصي زاده با سند عادي اجاره دادند و او هم به نمايندگي از طرف نيابت توليت آستان قدس، تقاضاي ثبت عرصه و آب اوين را با محفوظ بودن اعيان و دسترنج رعيت كرد، چرا كه اوين وقف آستان قدس رضوي بود با حفظ اعيان آن به نفع رعيت.
اهالي اوين به اداره ثبت آستانه اعتراض كردند و چون اهالي خرده مالك بودند رضاشاه نتوانست اراضي را بخرد و دستور داد تا با اراضي سرخس خالصه عوض كنند، ولي معلوم شد سند وقفي در آستان قدس رضوي وجود خارجي ندارد، پس از هيات وزرا خواست تا با تصويب نامه اي، اراضي اوين را به نمايشگاه بين المللي و دانشگاه و باشگاه شاهنشاهي يعني همان باشگاه انقلاب و مدرسه فرانسوي ها و ژاندارمري بدهند. مقداري از اراضي هم به هتل هيلتون يا همان هتل اوين داده شد. سال 1338 ه.ش صاحبان اراضي اوين كه زمين هاي كشت از دستشان بيرون رفت ناگزير باغ هاي خود را قسمت كرده و به اهالي تهران فروختند.
چه روزگاري به اين مردم گذشته، حالا هم كه من آمده ام و مي خواهند يا شايد مجبورند زمين هاي خود را به من به يادگار دهند، من كه يادگاري از يادگاري هاي طهران را در دل سنگي خود به يادگار دارم.
من كه پس از يكصد سال گذر از شهر شدن قريه تهران براي رفع مشكل ترافيك تهران به عنوان نماد شهرسازي مدرن با نام اتوبان يادگار امام به مردم معرفي شدم و همه در انتظار ورود من هستند كه به همراه من قدم به تاريخ بديع تهران بگذارند.

يادداشت اول
تهران؛ بنايي روي روستاها
000027.jpg
مهرداد مشايخي
گسترش شهري مثل تهران به نواحي پيرامون آن امري طبيعي و ناگزير بود؛ همچنان كه هنوز هم هست. تهران، شهري كه هم توسعه آن و هم برخي از مشكلاتش به واسطه مهاجرت ناگهاني و كنترل نشده اقشار مختلف شهرها و روستاهاي ديگر بوده در معرض سياستگذاري هاي مختلف شهري بوده است. مهاجرت از ديگر نقاط كشور اگرچه با ايجاد نياز شديد به مسكن موجب گسترش شهر به اطراف و سودآوري بالاي بازار مسكن شد، اما در اين بين، سياست هاي دولت هاي مختلف در طول بيش از 70 سال باعث شد تا آنچه كه تا پيش از آن به عنوان ييلاق ها (در نواحي شمالي) و زمين هاي زراعي (در نواحي جنوبي) از آن نام برده مي شد، به مرور از ميان برود.
از طرف ديگر شهر تهران، تا حد زيادي تحت تاثير ايده ها و گرايش هاي غربي قرار گرفته است. همچنين تاثير و نفوذ مفاهيم فضايي (مكاني) را كه از گذشته به ميراث مانده است نبايد فراموش كرد. گرچه اثر مفاهيم جديد مكاني و فضايي، مفاهيم گذشته را تضعيف كرده، اما بسياري از اين مفاهيم هنوز پابرجا و كارا هستند. اساسا، مفاهيم و تعاريفي وجود دارند كه با تداوم تشكيلات سياسي و اجتماعي همراه بوده اند، به طوري كه تركيبي بسيار بارز و مشخص از مفاهيم قديمي و نو (مدرن) ايجاد كرده اند. نظام سرمايه داري به علت ورود ديرهنگام در تغيير بسياري از موسسات و تشكيلات اجتماعي و اقدامات مربوط به مكان و فضا با شكست مواجه شد. در اين بين استمرار حكومت پيشين، تاثير مستقيمي بر تفكيك مجدد بخش هاي حكومتي از ديگر بخش هاي شهرـ البته با روش هاي جديد ـ برجاي گذاشت. همچنين اين امر باعث پيدايش محور درونشهري عظيمي شد كه به مناطق حكومتي منتهي مي شود (مراكز حكومتي در مركز شهر و مناطق مسكوني مربوط به دولتمردان درنقاط شمالي).
قدرت حكومت مركزي، نقش واسطه اي تشكيلات اقتصادي و گاه مذهبي معيارهاي سمبليك نظم وجهت يابي، همگي اثرات مستقيمي بر شكل و فرم شهري برجاي گذاشته اند؛ اثراتي كه تا تهران كنوني نيز ادامه يافته، به طوري كه به ناچار فراموش شده آن اثرات از كجا سرچشمه گرفته است.
محوريت ساختار شهري، جدايي مديريت يا قانونگذار از قوانين و نفوذ اين دستگاه ها بر ساختار فضايي و مكاني، مكان و ويژگي معيارها در فضاي شهري و ضرورت وجود يك حوزه اختيار قوي براي اعمال تغييرات، به تمامي جنبه هايي از فرم شهري هستند كه تهران از پيشكسوتان تاريخ به ارث برده است.

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |