سه شنبه ۲۰ دي ۱۳۸۴
به مناسبت فرا رسيدن عيد سعيد قربان
فرمان، فرمان «او»ست
000093.jpg
طرح: داود كاظمي
عيد قربان يادآور رنج انساني وارسته در راه خداست. هموست كه بايد رنج بكشد و گرامي ترين جگرگوشه خود را براي خشنودي خدا، قرباني كند. در اينجاست كه ابراهيم(ع) با تعليق غايت شناسانه اخلاق، جايي كه تنها عشق به خدا مي تواند وجود داشته باشد، بر سينه هرگونه تعلقي غير از او حتي اسماعيل _ عزيزترين فردش _ دست رد مي زند و درست در همين جاست كه از آزمايش الهي سربلند بيرون مي آيد و به ساحت عشق الهي وارد مي شود. آري ابراهيم(ع) رنج كشيد تا درونش مجلاي نور ايزدي شد. امروزه هر مسلماني با قرباني حيواني حلال گوشت به عمل ابراهيم(ع) تأسي مي جويد و در آن رخداد ازلي شريك مي شود.
دهم ذيحجه يادآور سنگيني، سكوت و استواري ابراهيم در اوج قله بلند نبوت است. سالخورده مردي كه با زني نازا پس از يك عمر بندگي و حسرت، دوست دارد پسري داشته باشد.
خدا، به پيري و نااميدي و تنهايي و رنج رسولش پايان مي دهد و از كنيز سارا- زني سياه پوست- فرزندي، به نام اسماعيل به او مي بخشد. اسماعيل براي ابراهيم،  تنها يك پسر، براي پدر، نيست بلكه او پايان يك عمر انتظار است، پايان چندين دهه رنج، ثمره يك عمر زندگي و نويدي عزيز پس از يك عمر نوميدي تلخ. ابراهيم با همه سختي و خطر گذشته، اين روزها را با لذت داشتن اسماعيل مي گذراند. جواني اسماعيل- به سان جوانان ديگر- كوير پهناور سوخته پدر را باراني مي شود و نهال شوق و خرمي را براي او به ارمغان مي آورد. در اين ايام، ناگهان ابراهيم صدايي مي شنود:
«ابراهيم به دو دست خويش، كارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بكش»
ابراهيم، بنده خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزيد. قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود و بت شكن عظيم تاريخ، در هم مي شكند. از تصور پيام وحشت مي كند اما فرمان فرمان خداست. به راستي چه بايد كرد؟
اي ابراهيم، اي خليل خدا، بنيانگذار توحيد در زمين، اي گشاينده راه موسي(ع) و عيسي(ع) و محمد(ص) كدامين راه را برمي گزيني؟
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشكوه تاريخ، اي پولادين روح، اي رسول الوالعزم آيا پس از يك عمر نبوت توحيد و امامت مردم و جهاد عليه شرك و بناي توحيد و شكستن بت و نابودي جهل، در راه خدا و فرمان او درنگ مي كني. دوباره فرمان رسيد:
«اسماعيلت را بكش، با دست هاي خويش بكش.»
در رگانش درد، در استخوانش حسرت و چيزي نظير آتش در جانش مي پيچد. سراپاي وجودش فرياد مي كشد: اسماعيل.
اسماعيل، بهانه بودنش بود، اسماعيل معني بودن و زيستن و ماندنش بود، اسماعيل را بسيار و بسيار و بسيار دوست مي داشت. اكنون اين ابراهيم است كه در پايان راه دراز رسالت خود بر سر يك دوراهي بنشسته سرد و خيره خيره افق را مي نگرد. حقيقت او را به «دعوت ايمان» فرامي خواند اما مهر پدري دست در گوش كرده است و هيچ صدايي را نمي شنود. اگر حقيقت (خدا) مرگ خودش را خواسته بود، آسان بود، ابراهيم سال هاست كه در راه حق، از جان گذشته و همين او را مطمئن كرده بود كه «بنده آزاد حق» شده است. خداوند به او فرمان دل كندن از آنچه دل به آساني از آن كنده نمي شود، مي دهد:
«اي از جان گذشته از اسماعيل بگذر»
ابراهيم به پيام مي انديشد. سپس جز به تسليم شدن در مقابل فرمان اوبه هيچ فرمان ديگري نمي انديشد. ديگر اندكي ترديد به خود راه نمي دهد. فرمان، فرمان خداست. در برابر حق، تسليم محض است.
ذبح اسماعيل آخرين بندي بود كه او را به بندگي خود مي خواند. ابتدا تصميم گرفت كه داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آ مد. اكنون در منا، در خلوتگاه سنگي آن گوشه، گفت وگوي پدري و پسري رخ مي دهد. پدر گويي ياراي آن را ندارد كه داستان را نقل كند. كشاكش هاي دردناك روحش را بازگويد حتي قادر نيست بر زبان آرد كه: من مأمورم تو را به دست خويش ذبح كنم، دل بر خدا مي سپارد و دندان غفلت بر جگر مي نهد و مي گويد:
«اسماعيل،  من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم...»
اين كلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افكند كه خود نشنود و نفهمد. زود پايان گرفت و خاموش ماند،  با چهره اي هولناك و نگاه هاي هراساني كه از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!
اسماعيل دريافت، بر چهره رقت بار پدر دلش سوخت، تسليتش داد:
«پدر در انجام فرمان حق ترديد مكن، تسليم باش، مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد كه- ان شاءالله- از صابران خواهم بود.»
اكنون، ابراهيم قدرتي شگفت انگيز يافت با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق نمي جنبيد. با تصميمي قاطع به قامت برخاست. آن چنان تافته و چالاك كه ابليس را يكسره نوميد كرد. قرباني جوان خويش را كه آرام و خاموش ايستاده بود، به قربانگاه برد. بر روي خاك خواباند، زير دست و پاي چالاكش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندكي به قفا خم كرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، كارد را بر حلقوم قرباني اش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آ ميز و شتابي هول آور.
پيرمرد تمام تلاشش اين است كه هنوز به خود نيامده، چشم نگشوده، نديده در يك لحظه «همه او» تمام شد و كارد را با خشم بر گلوي او نهاد اما اين كارد نمي برد. ابراهيم فرياد كشيد و به درد و خشم بر خود مي پيچيد. دوباره كارد را برمي گيرد و بر سر قرباني اش كه همچنان رام و خاموش، نمي جنبد هجوم مي آورد كه ناگهان، گوسفندي را مي بيند و پيامي كه:
«اي ابراهيم، خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا به جاي او ذبح كني، تو فرمان را انجام دادي.»
چنين شد كه عيد قربان بر نماد قرباني بزرگ ابراهيم استوار گشت. عيد قربان همان روزي است كه حضرت ابراهيم(ع) خواست پسرش اسماعيل را براي خدا قرباني كند. در اين روز كه حاجيان پس از وقوف در عرفات و مشعر به مني مي روند و رمي جمره مي كنند، يكي ديگر از واجبات حج كه قرباني كردن است (شتر يا گاو و گوسفند) را به جاي مي آورند. اين روز را جشن مي گيرند و نماز مخصوص عيد را اقامه مي كنند.
حكمت انجام قرباني، تقرب و تعالي قرباني كننده و تقواي او به سوي خداست: «بدانيد كه هرگز گوشت اين قرباني ها نزد خدا به درجه قبول نمي رسد ليكن تقواي شماست كه به پيشگاه قبول او خواهيد رسيد.» [حج ۳۷]
همان طور كه هيچ عملي بدون تقوا پذيرفته نيست، عملي نيز كه همراه تقوا بوده، ليكن عامل آن در غير اين عمل، تقواي الهي را رعايت نمي كند، اگرچه از وي پذيرفته است، ليكن آن گونه كه شايسته است بالا نمي رود. زيرا خداوند عملي را مي پذيرد كه همه شئون عامل آن خواه در اين عمل، خواه در اعمال ديگر، بر پايه تقوا تنظيم شده باشد:
«آيا كسي كه مسجدي به نيت تقوا و خداپرستي تأسيس كرده و رضاي حق را طالب است مانند كسي است كه بنايي سازد بر پايه سستي در كنار سيل كه زود به ويراني كشد و عاقبت آن بنا از پايه به آتش دوزخ افتد.» [۱۰۹ توبه]
بنابراين آنچه به خدا مي رسد، باطن و روح عمل است. قرباني نيز حقيقتي دارد به نام تقوا و قداست و تعالي قرباني از آن تقواست نه از آن گوشت و خون، چنان كه هيچ يك از مناسك ديگر حج نيز به خدا نمي رسند، مگر روح آنها كه همان سرّ حج است.
هر عملي كه به قصد قربت انجام گيرد قرباني است. چنان كه در حديث است كه زكات و نماز قرباني مسلمانان است. «ان الزكاه جعلت مع الصلاه قرباناً لاهل الاسلام» بنابراين هر عمل كه در آن تقرب به خدا باشد، قرباني است زيرا اولاً خداوند عمل با تقوا را قبول مي كند «انما يتقبل الله من المتقين» [مائده ۲۷]. ثانياً، تقواي عمل نه تنها به طرف خدا صاعد مي شود، بلكه به خدا مي رسد، چنان  كه درباره قرباني فرمود: «يناله التقوي منكم» ثالثاً چون تقوا جداي از جان انسان با تقوا نبوده، وصف نفساني روح انسان متقي است، اگر تقوا به خدا رسيد، انسان سالك نيز پيش از مرگ به لقاءالله نائل مي شود. سر قرباني، طبق بيان نوراني امام سجاد(ع) اين است كه حج گذار و قرباني كننده با تمسك به حقيقت ورع، گلوي ديو طمع را بريده، او را بكشد. بنابراين، صرف ذبح گاو و گوسفند و يا نحر شتر و رها كردن آنها بدون توجه به سرّ قرباني، مايه تعالي حج گزار نخواهد بود. از اين رو از باب تشبيه معقول به محسوس، شايسته است قصد او از اين عمل، كشتن ديو دروني آز و طمع باشد.
امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «واذبح حنجره الهوي والطمع عندالذبيحه» و «هنگام ذبح قرباني، گلوي هواي نفس و طمع را قطع كن.» از اين بيان آشكار مي گردد كه عيد قربان را تعبير ديگري از كشتن نفس اماره گرفت، از اين رو كشتن حيوان مثل اعلاي همان صفات ناشايست است. تأسي به ابراهيم خليل از همين اسرار است. هنگام ذبح دعايي خوانده مي شود كه حقيقت توحيد ابراهيمي را نمايان مي سازد.
«من رويم را به سوي آن كس مي كنم كه آسمان ها و زمين را بيافريد در حالي كه پاك و خالص هستم. مسلمانم و از بت پرستان نيستم. به درستي كه من، نماز من، عبادت من، زندگاني من و مرگ من همه براي خداست كه پروردگار جهان است. خدايا از تو است و از براي تو است باسم الله و به خدا كه خدا بزرگتر است از اين كه بتوانيم او را وصف كنيم. خدايا از من قبول فرما چنان كه از ابراهيم دوست خودت و از موسي هم كلام خودت و از محمد(ص) محبوب خودت پذيرفتي.»
معناي نام و ياد خدا در آغاز و انجام هر كاريِ، حضور اعتقاد توحيدي او در متن عمل و توجه به شهود خداوندي در صحنه زندگي است؛ بر اين اساس، قرآن كريم دستور مي دهد: «بگو پروردگارا مرا صادقانه داخل و صادقانه خارج كن و از نزد خودت براي من نيرويي قاهر و مسلط قرار ده.»
اين چنين است كه حكمت خداوند مقرر مي سازد كه اسماعيل ذبح نگردد. خداوند ابراهيم را تا قله بلند «قرباني كردن اسماعيل» بالا مي برد، بي آن كه اسماعيل را قرباني كند و اسماعيل را به مقام بلند «ذبيح  عظيم خداوند» ارتقاء مي دهد، بي آن كه به وي گزندي رسد!
اين داستان، روايت شكنجه و آزار انسان نيست بلكه داستان «كمال انسان» است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است و صعود روح و اقتدار معجزه آساي اراده بشريت و نجات از هر بند و پيوندي است كه انسان را اسير خود مي كند. از اين رو، دو چيز در قاموس بشريت است كه به سختي مي توان نامي براي آن دو يافت؛ يكي اسماعيل وار بودن و ديگري ابراهيم وار شدن. ابراهيم فرزندش را كه همان نفس اوست قرباني مي كند. ميعادگاه ابراهيم قربانگاه فرزندش است كه وقوع يك معجزه را در بطن خود نهفته دارد. ابراهيم يك بار ممكن شدن يك ناممكن را مشاهده كرده است، در سالخوردگي و با داشتن زني عقيم صاحب فرزند شد.
او معتقد است كه در اين مرحله دوباره با چنين حادثه اي روبه رو خواهد شد يعني خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. او به واسطه ايمان معتقد بود كه خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. چنين عملي است كه فرزند را به ابراهيم بازمي گرداند.

گفت وگو با عبدالله شهبازي؛ تاريخ نگار معاصر به مناسبت سالروز شهادت اميركبير _ واپسين بخش
تصوير نادرست
000102.jpg
محمد رضا گرگاني
اشاره: در نخستين بخش گفت وگوي حاضر جايگاه تاريخي اميركبير در تحولات معاصر ايران به بحث گذاشته شد. اينك در ادامه، به نقد و بررسي يكي از كتاب هايي كه اخيراً درباره اميركبير به چاپ رسيده، پرداخته مي شود. اين كتاب كه «قبله عالم» نام دارد، نوشته عباس امانت است و توسط نشر كارنامه امسال به چاپ رسيده است.
* اخيراً كتاب قبله عالم نوشته دكتر عباس امانت به فارسي ترجمه و منتشر شده كه به بررسي تاريخ ايران در دوره ناصرالدين شاه اختصاص دارد و بخشي از آن مربوط به اميركبير است. شما در سايت اينترنتي خود تعريضي به اين كتاب داشته و نويسنده را به خصومت با اميركبير متهم كرده ايد؟ چرا؟
- دكتر عباس امانت، نويسنده كتاب فوق، از سران فرقه بهائيت در ايالات متحده آمريكاست و به عنوان بهائي متعصب شناخته مي شود. اين تعلق و بالاتر از آن «تعصب» ايشان مسئله پنهاني نيست.
من نوشتم كه عباس امانت با خصومت و عناد با اميركبير برخورد كرده و كوشيده تا به دليل سركوب شورشيان بابي و قتل علي محمد شيرازي (باب) از اميركبير انتقام بگيرد. عباس امانت در كتاب فوق ميرزا تقي خان اميركبير را، برخلاف آن چه در فرهنگ سياسي و تاريخنگاري ايران رايج است، علاقمند يا وابسته به استعمار بريتانيا جلوه مي دهد و مستنداتي نيز براي اين ادعاي بزرگ ندارد. امانت مي نويسد:
«اميركبير پرورده حكومت تبريز بود و در آنجا آموخته بود كه براي مهار زدن به بلندپروازي هاي خطرناك همسايه شمالي [روسيه] مي بايد خواست هاي همسايه جنوبي [بريتانيا] را گردن نهاد. بنابراين جاي تعجب نيست كه وزيرمختار بريتانيا كه با اميركبير« ساليان زياد دوستي خصوصي داشته است» مشعوف شود كه صدراعظم جديد اهميت دوستي با بريتانيا را كاملاً بازشناخته و قول داده است كه ارزش اين دوستي را«پيوسته يادآور شاه شود.» (قبله عالم، صص ۱۶۵-۱۶۶)
اين گونه برخوردهاي مغرضانه ادامه مي يابد و سرانجام اميركبير شخصيت زبوني جلوه گر مي شود كه براي نجات جان خود درخواست پناهندگي از سفارت انگليس كرد. امانت در كتاب خود«سندي»از آرشيو ملّي بريتانيا را نقل كرده كه گويا نامه درخواست پناهندگي اميركبير از دولت انگليس است در زماني كه در معرض قتل قرار گرفته بود. در اين نامه، از زبان اميركبير خطاب به جوستين شيل (وزيرمختار بريتانيا)، آمده است:
« آن جناب اغلب گفته اند كه از جانب دولت انگليس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمديدگان را معاضدت فرمايند. من امروزه در ايران احدي را نمي شناسم كه از خود من ستمديده تر و بي كس تر باشد. اين مختصر را در دم آخر به شما مي نويسم: من بدون هيچ تقصيري نه فقط از مقام و منصب خود معزول بلكه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه مي باشم. افراد ذينفع كه دور شاه حلقه زده اند به اين اكتفا ندارند كه غضب همايوني تنها شامل حال من شود بلكه اولياي دربار را چنان بر ضد من برانگيخته اند كه ديگر اميدي به جان خود و عائله و برادرم ندارم.
عليهذا، من و خويشان و برادرم خود را به دامن حمايت دولت بريتانيا مي اندازيم. اطمينان دارم كه آن جناب به معاضدت اقدام مي كنند و طبق قواعد انسانيت و شرافت و به طرزي شايسته تاج وتخت بريتانياي كبير و شأن ملّت انگليس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهيد فرمود.
فقدان هر گونه تقصير اينجانب از يادداشت رسمي وزير امور خارجه [بريتانيا] به وزير خارجه اين دربار مشهود است. ديگر توان نوشتن ندارم... »(قبله عالم، صص ۲۲۸-۲۲۹)
* شما معتقديد كه اين نامه از آن اميركبير نيست؟ دليل تان چيست؟
- سند مورد استناد دكتر امانت، يادداشتي است به خط و زبان انگليسي كه ضميمه گزارش مورخ ۲۲ نوامبر ۱۸۵۱ كلنل شيل به لندن است و به عنوان«ترجمه نامه» اميركبير به وزارت خارجه بريتانيا ارسال شده است. به عبارت ديگر، نامه اي به خط و امضاي اميركبير در دست نيست. آيا مي توان به اين سادگي صحت و اصالت اين ادعا را پذيرفت و هيچ بحث و كاوشي درباره اصالت اين سند و صحت مطالب مندرج در آن نكرد؟ اصل نامه ادعايي اميركبير به شيل چه شده است؟ چرا چنين سند بااهميتي را، برخلاف رويه رايج ديپلمات هاي انگليسي، شيل براي حفظ در بايگاني وزارت امور خارجه بريتانيا به لندن ارسال نكرده است؟ به علاوه، كساني كه با اسناد تاريخي كار كرده اند مي دانند كه هر چه مأموران بريتانيا به لندن فرستاده اند الزاماً به عنوان«سند معتبر»شناخته نمي شود. به علاوه، هر كس با نثر منشيانه و محكم اميركبير آشنايي داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشني درمي يابد كه نوشته فوق، نه در شكل نه در محتوا، از اميركبير نيست هر قدر او را درمانده و شكسته فرض كنيم. بهرحال، تاكنون نويسندگاني بوده اند كه اميركبير را به دليل مبارزه با نفوذ استعمار بريتانيا هوادار روس ها مي دانستند ولي انتساب« انگلوفيلي »اميركبير از ابداعات دكتر عباس امانت است.
000099.jpg
* آيا غير از اين نمونه ديگري را هم از نادرستي استنادات كتاب يادشده سراغ داريد؟
- بله! نمونه ديگري را ذكر مي كنم كه هم نشانه سوءنيت دكتر عباس امانت است و هم كم دانشي او:
امانت براي خراب كردن چهره تاريخي اميركبير از «مجلس مشورتي »يك تصوير آرماني به دست مي دهد كه اميركبير مانع از تداوم فعاليت آن شد و به اين ترتيب ظهور نهادهاي دمكراتيك در ايران را تا انقلاب مشروطه به تأخير انداخت. مي نويسد:
«بر اثر اقدام بي درنگ اميركبير ديگر كسي در ده سال آينده از «مشورت خانه» چيزي نشنيد و تحقق واقعي رؤياي به وجود آوردن يك مجلس مشورتي مؤثر مي بايست نيم قرن ديگر، يعني تا انقلاب مشروطه ۱۳۲۳- ۱۳۲۷ ق.، در بوته اجمال بماند. پيشوايان «مجلس جمهور» نافرجام نيز بي سروصدا از صفحات تمامي مكاتبات و تاريخچه ها ناپديد شدند. »(قبله عالم، ص ۱۶۴)
امانت مدعي است كه« شايد »انديشه«مجلس مشورتي»در ايران به تأثير از كنت سارتيژ، وزيرمختار فرانسه، بوده؛ و براي اثبات مدعاي خود، باز بدون ارائه سند و مدرك، سارتيژ را نماينده جمهوري خواهان تندرو فرانسوي معرفي مي كند. امانت مي نويسد:
« انحلال مجلس امراي جمهور چه بسا ناشي از برخوردي سياسي مابين اميركبير و كنت دو سرتيژ، وزيرمختار فرانسه در تهران، نيز بود كه بالاخره به قطع روابط دو كشور انجاميد... ميرزا مسعود انصاري [وزير خارجه]... به اميركبير قبولانيد كه مسئول اصلي القاي فكر مجلس مشورتي، و نيز فكر جمهوريت، به سياستمداران ايراني وزيرمختار فرانسه بوده است. اين در زماني بود كه انقلاب ۱۸۴۸ اروپا را درنورديده بود و فرانسه همه جا نقش جمهوري خواهي تندرو را بازي مي كرد. اميركبير حق داشت از وزيرمختار فرانسه و دولتش نگران باشد. جمهوري دوّم فرانسه در ماه ژانويه همان سال به حكومت پادشاهي لوئي فيليپ پايان داده و در ماه نوامبر قانون اساسي جديدي را به تصويب رسانده بود. »(قبله عالم، صص ۱۶۴-۱۶۵)
بايد پرسيد:« انقلاب ۱۸۴۸ و جمهوري خواهي تندرو »چه ربطي به كنت سارتيژ و كانون هاي دسيسه گر و شياد مالي- سياسي فعال در ايران داشت كه سارتيژ نماينده آن ها بود؟ كنت سارتيژ، كه لقب« كنت »نشانه مقام اشرافي اوست، از سال ،۱۸۴۱ پس از اتمام مأموريت كنت دوسرسي، وزيرمختار فرانسه در ايران شد. شروع و بخش عمده دوره فعاليت او در ايران در زمان لويي فيليپ اورلئان (پادشاه وقت فرانسه) است كه حكومتش به« سلطنت بورژوازي »شهرت دارد و به عنوان فاسدترين حكومت تاريخ فرانسه شناخته مي شود. به عبارت ديگر، سارتيژ نماينده حكومت لويي فيليپ در تهران بود و ربطي به جمهوري خواهي و انقلاب ۱۸۴۸ نداشت. سارتيژ با محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي نزديك ترين روابط را داشت تا سرانجام ميرزا تقي خان اميركبير عذر او را خواست و سارتيژ در ۲۲ مه ۱۸۴۹ ايران را ترك كرد.
امانت اين تحليل هاي كم مايه را ادامه مي دهد و شيوه برخورد اميركبير به كنت سارتيژ و دولت وقت فرانسه را به دليل گرايش هاي« انگلوفيلي »اميركبير مي داند. امانت مي نويسد:
« مي توان برخورد ضدفرانسوي اميركبير را حمل بر اين هم كرد كه وي شايق بود به قدرت هاي همسايه، به ويژه به بريتانيا، نشان دهد كه وي برتري تخطي ناپذير آنان را در حوزه امور خارجي ايران به رسميت مي شناسد. قطع رابطه نهايي با فرانسه در ۱۸۵۰ ميلادي (۱۲۶۶ ه. ق.) يكي از خبط هاي مسلم اميركبير در زمينه سياست خارجي بود و اين خطا بدون آن كه او بخواهد باعث افزايش رقابت روس و انگليس در ايران شد.»(قبله عالم، ص ۱۶۵)
عباس امانت نمي داند كه ميراث انقلاب فوريه ۱۸۴۸ فرانسه در فاصله زماني بسيار كوتاه، قريب به چهار ماه، مصادره شد. جمهوري خواهان تندرو، مانند لويي بلانكي و آرماند باربه، را قصاباني چون ژنرال كاونياك از صحنه سياست فرانسه حذف كردند و راه را براي صعود يك عضو سابق پليس ضد شورش انگلستان به نام لويي بناپارت به قدرت هموار نمودند. به اين ترتيب، وارث انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه همان آريستوكراسي مالي بود كه در زمان لويي فيليپ زمام فرانسه را تمام و كمال به دست داشت و از پيوند تنگاتنگ با شركاي لندني خود برخوردار بود. به تعبير ماركس، جامعه فرانسه تنها لباس خود را از سلطنت به جمهوري تغيير داد. مي دانيم كه لويي بناپارت، كه ويكتور هوگو به تحقير او را« ناپلئون صغير»خواند، بزرگ ترين متحد اليگارشي لندن بود؛ در جنگ كريمه و در جنگ  دوّم ترياك عليه مردم چين و به سود سوداگران اروپايي و آمريكايي متحد لندن و در كنار پالمرستون بود. در دوران اوست كه به سال ۱۸۶۰ نيروهاي فرانسوي، در كنار انگليسي ها و ارتش خصوصي قاچاقچيان ترياك، شهر پكن را اشغال كردند، كاخ تابستاني امپراتوران چين را به آتش كشيدند و هرچه را كه به دستشان رسيد به تاراج بردند تا، به تعبير آلفرد كوبن،«برتري تمدن اروپايي را به اثبات رسانند. »در زمان لويي بناپارت بود كه سرزمين مصر در ابعادي فراتر از گذشته به عرصه غارتگري سرمايه داران فرانسوي و انگليسي و شركاي يهودي شان بدل شد. همين لويي بناپارت بود كه اندكي پس از اميركبير ميانجي ايران و انگليس در مسئله هرات شد، قرارداد ننگين پاريس (۴ مارس ۱۸۵۷) را بر ايران تحميل كرد و به تعبير مرحوم خان ملك ساساني دين خود را به پالمرستون ادا نمود.
چنان كه ملاحظه مي شود، ميزان آشنايي دكتر عباس امانت با تاريخ سده نوزدهم اروپا در حد يك مبتدي است. اين تأسف انگيز است كه فردي پس از دريافت مدرك دكتري از دانشگاه آكسفورد، سال ها تدريس در دانشگاه ييل و رياست بر شوراي مطالعات خاورميانه اين دانشگاه چنين بي اطلاع باشد.

نگاه امروز
رو جانب مهمان رو
محمدياسر زفرقندي
حضرت ابراهيم كه به معناي پدر عالي است از پيامبران اولو العزم الهي است كه خانه كعبه را كه قبله گاه تمام مسلمانان جهان محسوب مي شود - در روايات بناي آن به حضرت آدم منسوب است - به همراهي پسر خود اسماعيل حياتي دوباره بخشيد و مرمتي تازه و اساسي كرد و مراسم حج را به گونه فعلي اش پايه گذاري كرد و از آن تاريخ به بعد تمامي حنفا و بعد از ظهور حضرت محمد(ص) تمامي مسلمانان جهان (آنهايي كه توانايي دارند) مكلف به طواف و انجام مراسم حج هستند و اتفاقاً يكي از اين مراسم ها قرباني به جاي آوردن در پيشگاه خداوند متعال است.در اسلام نيز پنجمين عمل حج تمتع و دومين عمل منا قرباني كردن است. قرباني كردن كه باز طبق نص صريح آيه ۳۷سوره حج نشانه تقوي و فداكاري در راه بينوايان و فقراست.اين روز كه روز دهم ذي الحجه است و در تقويم عيني و ذهني مسلمانان عيد خوانده مي شود به نوعي يادآور همان سربلندي ابراهيم(ع) در آزمايش الهي است. گفتيم قرباني دومين عمل منا است . منا دره اي است به عرض تقريباً هفتصد متر و طول دو كيلومتر كه امروزه حج گذاران بايد از سر زدن خورشيد روز دهم تا ظهر روز دوازدهم در اين دره بمانند. در باب وجه تسميه كلمه منا در كتاب «اخبار مكه» ازرقي مي نويسد: منا را «منا» گويند چون هنگامي كه جبرئيل خواست از آدم جدا شود او را گفت آرزو كن! آدم گفت بهشت را آرزو مي كنم و به اين سبب منا ناميده شد چون آرزوي آدم است. همچنين باز از ازرقي نقل است كه آن را منا گويند چون خون در آنجا ريخته مي شود. اما حج گذاران مسلمان پس از آن كه در روز هشتم ذيحجه بار ديگر لباس احرام مي پوشند، با نيت و قصد قربت لبيك گويان رهسپار صحراي عرفات كه در فاصله ۲۱كيلومتري شمال مكه بر سر راه طائف است قرار مي گيرند. عرفات از معناي عرفه و شناخت مي آيد. حج گذاران از ظهر تا غروب روز نهم ذيحجه در اين صحرا گرد هم آمده به تفكر در اعمال و توبه و عبادت مشغول مي شوند. در فلسفه اين عمل بايد گفت آن چنان كه گاه ظاهر هر چيزي مي تواند شخص را از توجه به بطن آن دور كند، در حج نيز شخص از مجاورت و طواف خانه كعبه فاصله گرفته به صحراي عرفات مي رود تا از ديدار خانه به زيارت صاحب خانه برسد. گو اين كه طبيعت صحرا به نوعي بديل طبيعتي است كه صحنه راز و نياز شناخت آميز همه پيامبران الهي نيز بوده است. در اين روز مستحب است كه حج گذار ضمن دوري از آنچه موجب تفرق حواس او مي شود دور شده و ذهن و عين خود را متوجه حضرت حق كرده و اعمال و اذكاري را انجام داده و در آن تدبر كند.در اول مغرب شب نهم همه حج گذاران بايد از صحراي عرفات به سوي صحراي مشعر كوچ كنند و در آنجا تا اول طلوع آفتاب روز دهم توقف داشته باشند كه در همانجا هم بايد اقدام به جمع كردن هفتاد سنگريزه براي عمل نمادين رمي جمرات داشته باشند. در روز دهم است كه به محض طلوع آفتاب حج گذاران به سوي منا سرازير شده و با پرتاب كردن هفت سنگ به جمره عقبه گويي تمامي شيطانهاي درون و بيرون خود را از خود مي رانند.تازه در اين مرحله است كه حاجي براي خارج شدن از احرام بايد قرباني كند. واين روز است كه عيد قربان ناميده مي شود .عيد در لغت از ماده عود مي آيد و در اصطلاح عرفا تجلياتي است كه به وسيله اعاده اعمال بر قلب و دل سالك فرومي ريزد. ذبح نيز اگرچه در لغت به معناي كشتن است اما به قول سلمي در طبقات «ذبح نفس شرط رستگاري است كه تا نفس اماره را ذبح نكند رستگار نشود.»عيد قربان از منظرگاه هاي خاصي قابل تماشا و حظ بصر است اما زيباترين و نزديك ترين منظر را نسبت به جان آدمي و عيد قربان، عرفان برقرار كرده است چرا كه به قول (تهانوي در كشاف) «عيد از تجلي جمال به هر روش كه باشد خواه جلالي و خواه جمالي بر قلب سالك عايد شود» و عيد قرباني كه در تعبيري ديگر همان كشتن نفس اماره معرفي شده تجلي جلالي جمال الهي است. حج گذار كه در تماشاي اين سير الهي است مي خواهد از احرام خارج شود و بار ديگر چون ميهماني از راه بعيد به طبيعت مادي ما پا مي گذارد.
برخيز و به ميدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو كز راه بعيد آمد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |