شنبه ۲۴ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۹۸
۱۳۵ روز در كما
روزها و شب هايش را در خوابي ناخواسته مي گذراند. او پوپك گلدره است؛ بازيگري كه آخرين بار جلو دوربين سينما نقش سيندرلا را بازي كرده بود
000153.jpg
عكس: گلناز بهشتي
سعيده امين
با چشم هاي كاملا بسته هر از گاهي پلك مي زند. انگار نه انگار كه سيندرلاي فيلم بيژن بيرنگ و مسعود رسام نه در خواب، كه 135 روز در كماست. چقدر پرسنل بخش ICU بيمارستان مهر به پلك زدن هاي خفيف و خميازه هاي بي خيال اين هنرپيشه جوان خو كرده اند. از اولين خميازه پوپك گلدره وقتي كه در بخش ICU به اغما رفته بود چهار ماه مي گذرد. فكر مي كردند كه زود از خواب بيدار مي شود، اما حيف كه سيندرلا خواب خواب است.
كسي نمي داند كه چه چيزي در انتظار اوست.راستي اگر قرار بود بداند، چطور زندگي مي كرد؟ شايد اگر پوپك مي دانست كه پايان سفر دوروزه اش به شمال آن هم پس از سه ماه كار مداوم در مجموعه نرگس به اين خواب طولاني مي انجامد، كنج خانه اش مي نشست... .
هوا سرد است. پنجره اتاق 305 بيمارستان مهر كاملا بسته است و روي در اتاق اين تابلو نصب شده: ملاقات ممنوع . اتاق پوپك پر از دسته گل و شيريني دوستان و مردمي است كه هيچ منعي را براي ملاقات با هنرپيشه محبوبشان پذيرا نيستند. دخترك شاد و سرخوش دنياي شيرين دريا كاملا نحيف روي تخت خوابيده. هر از گاهي پلك مي زند، دهن دره مي كند، لب پايينش را مي گزد يا لبخندي به گوشه لبانش مي نشاند؛ انگار كه بيدار است و به دلداري هاي ترحم برانگيز تو خطاب به مادرش پوزخند مي زند.
معصومه گلدره مادرش دلداري نمي خواهد. محكم تر از آن است كه بر سر بستر دخترش مويه كند يا به اطلاعات غيرواقع اين روزنامه و آن مجله شكايت كند؛ اصلا كي گفته كه پوپك توي پاترول با دوستانش تصادف كرده؟ كي گفته كه پوپك دو روز ته دره افتاده بوده و بعد پيدايش كردند؟ اينها همه حرفه .
مادر گله مند است از اين همه حرف هاي نادرست. به گفته او پوپك بايد بعد از دو روز شبانه خود را از شمال به تهران مي رساند تا شنبه صبح سر صحنه سريال نرگس سيروس مقدم حاضر باشد. به اتفاق سه نفر ديگر يك آژانس كرايه مي كنند. در پايان شب جمعه ششم شهريور ساعت 21:30 تصادف مي كنند و سه سرنشين به اتفاق راننده درجا كشته مي شوند. رانندگان آنجا پوپك نيمه جان را قبل از اينكه آمبولانس برسد به بيمارستان 17 شهريور آمل مي برند و او در آنجا مورد مداواي فوري قرار مي گيرد. يكي از پرستاران بعد از سه روز پوپك را شناسايي كرده و از طريق تلفن همراه، پدرش را باخبر مي كند. آقاي گلدره با يك آمبولانس ويژه ICU، پوپك را به بيمارستان مهر تهران منتقل مي كند. پرستاران مي گفتند كه وقتي پوپك را به بيمارستان آوردند به سختي نفسي مي كشيد و اميد چنداني به زنده بودنش نبود، اما بعد از 20 روز ناگهان تنفس او به حالت عادي برگشته و دستگاه هاي اكسيژن را از او جدا مي كنند.
اين داستان تصادف پوپك به نقل از مادرش است. بيش از اين هرچه گفته شده چاشني است براي جذابيت خبري كه چندان مورد تاييد اين خانواده نيست.
دنياي شيرين دريا
هوا سرد است و سكوت، تنها صداي اتاق. اگر بيشتر گوش كنيم، چيزي بيشتر مي شنويم؛ صداي نفس هاي منظم پوپك و قطرات باراني كه به شيشه پنجره مي خورد. اشكي از چشم ها نمي آمد. چند ماه ايستادن بر بالاي بستر پوپك، او را مثل سنگ سفت و سخت كرده. صداي نفس هاي پوپك كه بالا مي گيرد، مادر دستش را روي پيشاني دخترش مي گذارد. پيوند نامرئي اين مادر و دختر مرا ياد دنياي شيرين دريا مي اندازد؛ وقتي كه دريا خسته از تنهايي هايش به دامن مادرش پناه مي برد و گريه مي كرد. چقدر اين مادر و آن مادر در فيلم شبيه هم هستند. هر دو در اوج خستگي جسمي و روحي لبخند مي زنند، اما چقدر بين اين پوپك و آن دريا فاصله است. كاش روزهايي كه پوپك دريا شده بود برمي گشت، كاش دوباره چشم هايش باز مي شد و لبخند مي زد: سپردمش به خدا، انداختمش به دامن خدا. از روزي كه پوپك رو روي تخت اين طوري ديدم، هيچ وقت اميدم رو از خدا قطع نكردم. اين روزها خيلي دگرگونم. واقعا حيفم مي ياد كه دخترم رو با آن سرزندگي، اين طور بي حركت روي تخت ببينم. باور كنيد از روزي كه وارد اين بيمارستان شدم و دخترم را تو اين وضع ديدم، شك نكردم كه پشت قضيه حتما حكمتي بوده. من عاشق پوپكم طوري كه بيشتر اوقات، صورتم را روي صورتش مي گذارم تا حسم كند. فكر مي كنم مي فهمد، چون بعضي وقت ها لبخند مي زند .
اشك هاي نرگس
در دفتر خاطراتش تنها رفيقي كه با او احساس صميميت مي كرد نوشته است: تنها انگيزه زندگي من نرگس است. ماه هاست كه دارم با اين نقش زندگي مي كنم. همه نيروي خودم را جمع كرده ام تا نقش نرگس را به خوبي ايفا كنم .
مادرش دست خط پوپك را در دفتر خاطراتش نشانمان مي دهد. اين يادداشت را چند روز قبل از تصادفش نوشته. سريال نرگس، همان مجموعه اي است كه به كارگرداني سيروس مقدم در حال توليد است و پوپك 28 قسمت آن را بازي كرده است. مادر پوپك به نقل از سيروس مقدم مي گويد: سعي مي كنم روايت سريال را به گونه اي جلو ببرم كه به نقش پوپك هيچ صدمه اي وارد نشود . خود اين چند جمله، كلي براي اين خانواده مايه دلخوشي شده است.
در فيلم آخر بازي به كارگرداني همايون اسعديان هر وقت پوپك گريه مي كرده، مادر هم پابه پايش اشك مي ريخته: نمي دونم چرا وقتي پوپك گريه مي كرد، بند دلم پاره مي شد و اونقدر گريه مي كردم تا آروم بشم. اون زمان نمي دونستم كه روزي مي رسه كه من زنده و سالم بنشينم و به دخترم كه اين طور نيمه جون روي تخت افتاده نگاه كنم. هميشه مي گم خدايا راضي ام به رضاي تو، اما تو هم به دل من مادر، يك نظري كن .
حدود يك ماه قبل پوپك در همين حالت كما، ناگهان گريه مي كند. مادرش مي گويد: مثل آدمي شده بود كه چشم هاش را بسته باشه و گريه كنه؛ صورتش رو جمع كرده بود، لب هاش رو مي گزيد و بي صدا براي چند لحظه اشك از چشم هاش مي اومد. به سرعت رفتم پرستارها رو خبر كردم. همه دور تخت جمع شده بودند. اميدوار بوديم پوپك از كما دراومده باشه، اما بعد از چند دقيقه آروم شد و ديگه گريه نكرد! دو بار اين حالت اتفاق افتاد .
معلوم نيست چه خاطره اي آن روز از مغز نيمه هوشيار پوپك گذشته كه آن طور غدد اشكي او را به كار انداخت. مغز پيچيده است و فرآيندهاي مغزي را نمي شود شناسايي و پيش بيني كرد ؛ اين جمله آخري بخشي از اظهارات دكتر روحاني، پزشك معالج پوپك است.
بازي ناتمام
هر دانشجوي روانشناسي باليني اين شانس را پيدا نمي كند كه در جريان پايان نامه دانشگاهي اش سر از ميان حرفه اي ترين گروه هاي نمايشي و سينمايي درآورد.
پوپك كه متولد 1350 است به دنبال پيگيري موضوع پايان نامه اش با عنوان تئاتردرماني، با چند گروه نمايش تماس گرفت. بعد از مدتي وارد تئاتر شد و در اولين نمايش اش با نام پل بازي كرد. در سال 1375 در ويدئو كليپ روياي زمين ظاهر شد. اين كليپ را هر از چند گاهي هنوز از تلويزيون نشان مي دهند.
اولين كار تلويزيوني پوپك گلدره، مجموعه طنز ساعت خوش بود و بعد بهروز بقايي تصميم گرفت تا از اين جوان با آن صورت كودكانه اش براي بازي در نقش دريا در مجموعه دنياي شيرين دريا استفاده كند. پوپك گلدره در اين نقش به شهرت رسيد. يك سال بعد يعني در سال 1379 همايون اسعديان از او براي بازي در فيلم آخر بازي دعوت كرد كه پوپك هم مثل هميشه از عهده نقش اش خيلي خوب برآمد. صورت كودكانه و نسبتا جنوبي پوپك، ابراهيم حاتمي كيا را راغب كرد تا از او براي بازي در فيلم موج مرده دعوت كند؛ يك برگ برنده ديگر در كارنامه پوپك گلدره.
سيندرلا آخرين بازي سينمايي پوپك گلدره بود كه در آن به همراه رامبد جوان در نقش گلي و رضي زوج فقيري كه هميشه در روياهاي خود نقش سيندرلا و شاهزاده پولدار را بازي مي كردند به ايفاي نقش پرداخت. بيژن بيرنگ و مسعود رسام گروه كارگرداني اين فيلم بودند. هرچند سيندرلا فروش زيادي نكرد، اما جايگاه گلدره را در سينما تثبيت كرد. آخرين كار تلويزيوني اش بازي در مجموعه نرگس بود كه حدود 40 قسمت از آن با بازي پوپك در نقش نرگس پيش رفت، اما به دليل تصادف پوپك، اين نقش در ادامه قسمت ها حذف شد.

عكس نه!
شايد مثل بيشتر آدم ها پوپك دوست داشت كه خود را از بيرون، درون يك قاب عكس يا صفحه تلويزيون ببيند؛ مثل هر كس كه سرحال و سالم بود و مي خنديد و گاه شكلك درمي آورد، اما حالا نه؛ نه حالا كه بي رمق، نحيف و بدون هيچ هوشياري روي تخت خوابيده. عكاس روزنامه را با خود همراه كرديم تا عكسي از او يادگار داشته باشيم به اميد اينكه وقتي به هوش آمد خودش را ببيند و بخندد،اما مادر پوپك دنيا را از دريچه نگاه ما نمي بيند؛ براي او هيچ چيز مهم تر از رضايت خاطر پوپك نيست.
پوپك دوست ندارد از او در اين حالت عكس بگيرند. اين را مي دانم چون يك بار كه در بيمارستان بستري شده بود از من خواست كسي را باخبر نكنم، چون دوست نداشت حال نزارش را كسي ببيند. ببخشيد من مي دانم او راضي نيست .
ما هم مجبور شديم از مادر عكس بگيريم، در حالي كه در گوشه   ديگر تخت نشسته و به دستان لاغر دخترش نگاه مي كند.
دلم مي خواست به عكاسمان بگويم يك جور از پوپك عكس بگيرد بدون اينكه مادرش بفهمد؛ نه براي چاپ در روزنامه بلكه به اين دلخوشي كه وقتي از كما خارج شد، روزي عكس را در دست بگيرم و نشان پوپك بدهم تا بخندد.

نماي نزديك
من مسيح را ديدم
000129.jpg
دو نگاه به يك نمايش؛ دن كاميلو به كارگرداني كورش نريماني.
حميدرضا پورنصيري- نمايش دن كاميلو داستان تولد بچه اي است كه غسل تعميد نشده و همزمان با تولدش، پدرش ـ په پونه- كه يكي از آن كمونيست هاي دو آتشه است، در انتخاباتي كاملا دموكراتيك به عنوان شهردار آبادي انتخاب مي شود. از طرفي دن كاميلو هم كه كشيش كليساي اين دهات كوره است، با په پونه سر ناسازگاري دارد و نتايج انتخاباتي را كه در روز يكشنبه برگزار شده، مورد قبول كليسا نمي داند. آنها كه زماني با هم رفقاي خوبي بوده اند، حالا از بد حادثه در دو طرف يك خط قرار گرفته اند و كل داستان درباره دشمني هاي اين دو نفر است. غسل تعميد نشدن بچه هم به همين برمي گردد كه هر وقت په پونه سراغ دن كاميلو مي رود تا به عنوان كشيش براي فرزندش دعا بخواند، بحث شان به مسائل سياسي مي كشد و سرانجام با دعوا از هم جدا مي شوند. در واقع مشكل اينجاست كه دن كاميلو حاضر نمي شود نام بچه را به خواست پدرش استالين بگذارد.
داستان نمايش اقتباسي است از كتابي به نام دنياي كوچك دن كاميلو نوشته جيوواني گوراسكي و در ايران به ترجمه پرويز ارجمند. چون متاسفانه كتاب را نخوانده ام نمي توانم به صراحت درباره اين بعد ماجرا كه آيا نمايش اقتباس، خوبي هست يا نه چيزي بگويم، اما چون نمايش به خوبي مي تواند ماجرايش را روايت كند و پيش ببرد و از طرفي به عنوان يك اثر مستقل از كتاب، نقطه تاريكي در روايتش ندارد و مخاطبي را كه كتاب را نخوانده سردرگم نمي كند، پس مي توان تا حدودي با اطمينان گفت كه اقتباس موفقي  بوده است. علاوه بر اين، فضاي نمايش هم فضاي فانتزي و كميكي است كه از همان اولين صحنه  نمايش و آن زايمان غيرطبيعي همسر په پونه، خودش را به تماشاگر تحميل مي كند. البته اين فضا چند لحظه زودتر حضورش را اعلام كرده است؛ زماني كه برخلاف عادت ديگر تئاترها آن پيغام معروف خاموش كردن موبايل ها و منع عكاسي براي تماشاگران، چند لحظه اي پس از حضور بازيگران روي صحنه پخش مي شود و بازيگران هم همراه با تماشاگران به آن گوش مي دهند. درواقع مهم ترين حسن نمايش هم به همين فضاي فانتزي اش برمي گردد كه خوشبختانه تا انتهاي نمايش به خوبي حفظ مي شود و موجب مي شود ريتم نمايش افت نكند. در كنار اينها ايراني شدن روابط و ديالوگ هاي شخصيت ها
ـ مانند آن شوخي هاي املايي و كلامي ـ هم باعث مي شود تا تماشاگر راحت تر با ماجرا ارتباط برقرار كند كه از اين منظر كاملا به نمايش ديدني خرس و خواستگاري ـ حسن معجوني ـ پهلو مي زند.
نمايش البته چند حسن ديگر هم دارد؛ مثل بازي هاي خوب دو نقش اصلي و بازي هاي بهتر نقش هاي مكمل يا حضور سايه وار مسيحي كه كليسا را جارو مي كشد و به دن كاميلو ايراد مي گيرد كه چرا كتري بدون آب را روي گاز گذاشته و در نهايت هم براي تعطيلات عيد پاك مي رود جلجتا. اما فكر مي كنم اينكه كارگردان در دام چنين متن جذابي نيفتاده و زياده گويي نكرده و اوج و فرود داستانش را به موقع در نمايشنامه آورده، از همه عوامل ديگر نمايش مهم تر است و بيش از باقي آنها به دن كاميلو كمك كرده است. در كنار اينها، شايد بزرگ ترين ايراد نمايشنامه در شخصيت اوريانا ـ همسر په پونه ـ باشد كه در 15-10 دقيقه ابتدايي، حضور پررنگ و تاثيرگذاري دارد و با آن ديالوگ هاي مسلسل وار، خودش را به تماشاگر تحميل مي كند، ولي مشكل اينجاست كه اوريانا پس از آن 10 دقيقه ناپديد مي شود و تا چند دقيقه پاياني ماجرا ديگر وارد صحنه نمي شود. اين ايراد وقتي بيشتر به چشم مي آيد كه به طراحي صحنه نمايش و محل حضور اوريانا هم توجه كنيم كه غيبت  طولاني اش باعث به هم خوردن تعادل صحنه مي شود.
دن كاميلو نمايشي است از گروه تئاتر معاصر به كارگرداني كورش نريماني و بازيگري سيامك صفري، محمد جوزي، شهرام حقيقت دوست، رويا ميرعلمي، مهدي بجستاني، حميدرضا آذرنگ و فرزانه ارسطو. پيشنهاد مي كنم تا فرصت هست اين نمايش جذاب را از دست ندهيد كه هر روز ساعت 19:45 در تالار چهارسو روي صحنه مي رود. حداقلش اين است كه نمايشي را مي بينيد كه به شعور مخاطب بي احترامي نمي كند و از همه مهم تر كارگردانش ارج و قرب ريتم را در روايت نگه داشته و راستش اين چيز كمي نيست.
ليلي نيكو نظر- دن كاميلو نمايش آبرومندي است؛ هم از حيث بازي و هم از حيث ساختار، فقط اي كاش بازيگران كمتر تپق بزنند و آنقدر خسته و بي حوصله به نظر نيايند، وگرنه كارگردان تمام تلاشش را كرده است و نمايش از نظر مديريت بازي ها بي عيب نشان مي دهد. شايد بازيگران از اجراهاي ديگري مي آيند؛ چيزي كه اين روزها در تئاتر شهر زياد اتفاق مي افتد و به نظر مي رسد كمي جاي بحث دارد. اينكه آن بازيگر خسته اي كه از يك اجراي ديگر و گاهي حتي از مسير تالار وحدت تا تئاتر شهر سر مي رسد، چه ميزان از لحاظ روحي و حسي آماده غلتيدن در نقشي ديگر و جاري شدن در حسي ديگر است. علت تپق زدن هاي مكرر بازيگران نمايش دن كاميلو خصوصا در ابتداي نمايش شايد همين باشد. كاشكي از حجم ناسزاهاي نمايش هم كم شود؛ قطعا دن كاميلو آنقدر توانايي خلق موقعيت هاي خنده دار دارد كه مجبور نباشد با ناسزاهاي ناگهاني، تماشاچي نمايش را به خنده بيندازد و اي كاش اين كاستن، بيشتر از ديالوگ هاي زن جوان نمايش باشد؛ آن حجم ناسزا تماشاچي را مي رنجاند. به هر حال دن كاميلو اقتباسي است از رمان دنياي كوچك دن كاميلو و اقتباس ناموفقي هم نيست. با اين حال دو نكته قابل توجه وجود دارد؛ اول اينكه ايرانيزه شدن نمايشنامه كاملا هوشمندانه است و به غناي نمايش كمك كرده و موقعيت هاي كميك نمايش را تواناتر. شايد يكي از ديالوگ هاي خنده دار نمايش به آنجا بازگردد كه حضرت مسيح به دن كاميلو مي گويد: دن كاميلو نمي داني وقتي دروغ مي گويي، قيافه ات چقدر تابلو مي شود . و نكته دوم اينكه يك ايراد كلي به فهم نمايش از رابطه دن كاميلو و په پونه وجود دارد و آن اينكه رابطه په پونه و دن كاميلو در رمان يك خصومت رفيقانه يا يك رفاقت خصمانه است و اين رابطه مبهم و پيچيده و غيرقابل پيش بيني، موقعيت هاي كميك فراواني ايجاد مي كند و حال اينكه رابطه اين دو در نمايشنامه، رابطه اي كاملا خصمانه و سودجويانه و نهايتا مبتني بر ترس په پونه از نفرين دن كاميلو است و عاطفه بكر و غريب اين دو كه در لايه هاي زيرين ارتباطشان در رمان، سبب كلي حيرت و لبخند مي شود، حذف شده است. در نهايت اينكه دن كاميلو در خلق موقعيت هاي خنده موفق است و بازيگران كمابيش از عهده نقش هايشان برآمده اند (خصوصا بازي شهرام حقيقت دوست، بازي بجا، مسلط و ارزنده اي است) و البته يك انتقاد كوچك ديگر؛ قرار دادن نوزاد په پونه به عنوان نخ اتصال اتفاقات، بهانه اي است كه گاهي كارگر مي افتد و گاهي نه و حضور آن كالسكه در خيلي از مواقع در صحنه نمايش اضافه و بي دليل است. پس از همه اينها دن كاميلو به عنوان يك نمايش خوب و ديدني توصيه مي شود.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
دخل و خرج
در شهر
علمي
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |