به بهانه سالگرد ۲۶ دي، فرار شاه معدوم
پايه هاي لرزان
|
|
زهرا محمدزاده
سقوط رژيم پهلوي و مهمتر از آن، سقوط نظام شاهنشاهي در بهمن ۱۳۵۷ يكي از پديده هاي مهم و شگفت انگيز نيمه دوم قرن بيستم ميلادي است. سقوط دولت پهلوي مهم و شگفت انگيز بود چرا كه همه چاره ها براي بقاي آن انديشيده شده بود و رويكردي كه جامعه ايران براي رويارويي با اين نظام ديكتاتور در پيش گرفت بر شگفتي پديده سقوط حكومت پهلوي افزود. در اين نوشته ارزيابي و بررسي همه جانبه درباره سقوط حكومت پهلوي ميسر نيست ناگزيرنگاهي كوتاه بر آن افكنده ايم.
شاه رفت، عنوان درشتي بود كه در ۲۶ دي ماه ۱۳۵۷ در صدر روزنامه هاي عصر به چاپ رسيد . مردم بعد از ساعت ۲ بعدازظهر كه راديو اعلام كرد شاه تهران را به سوي اسوان يكي از شهرهاي مصر ترك كرد به خيابانها رفتند و شادي كنان به پايكوبي و دست افشاني پرداختند. اين هيجانها آنچنان به اوج خود رسيد كه كمتر مي توان نظير آن را در جهان ديد. مردم سر از پا نمي شناختند، اتومبيل ها در تمام مسير خود با چراغهاي روشن و به صدا در آوردن بوق ممتد به راه خود ادامه مي دادند، زن و مرد، كوچك و بزرگ در وسط خيابان و پياده روها با فريادهاي شادي رفتن شاه را شادباش مي گفتند، بچه ها بر روي اتومبيل ها و كاميونهاي باركش سوار بودند. حتي روي ركاب و بر روي طاق ماشين و قسمتهايي كه مي توانستند دست و پاي خود را بند كنند سوار مي شدند و با شعارهاي جديدي مانند: «به همت خميني شاه فراري شده» و يا «تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد» در خيابانها به راه افتاده بودند.
در نقاطي از تهران مردم سربازان را گلباران مي كنند، مغازه هاي شيريني فروشي در ميان مردم شيريني و نقل و نبات پخش مي كنند، جوانان در وسط خيابان جلوي اتومبيل ها را گرفته و به مسافرين نقل و شكلات مي دهند، صداي مردم يك لحظه قطع نمي شود. مجسمه شاه در ميدان شهرري توسط مردم پايين و در شهر بر روي زمين كشيده مي شود وهمه با شعارهاي تند و خصمانه مرگ شاه را آرزو مي كنند. مجسمه يادبود ۲۸ مرداد در ميدان مخبرالدوله و مجسمه رضاشاه در ميدان سپه و ميدان ۲۴ اسفند را پايين آورده و با پيچيدن طناب بر گردن مجسمه ها آنها را در خيابانهاي شهر به گردش درمي آورند و اگر در يك جمله بخواهيم بگوييم دنيا اين شادماني و اين پيوستگي ملي را عجيب ترين رويدادهاي تاريخ معاصر نام نهاد.
يك خبرنگار فرانسوي گزارش مي كند: «نگاه كنيد، ترا به خدا نگاه كنيد. چه طور ممكن است كه او ديگر برگردد. واقعاً به هيچ زباني نمي توان تهران را يك ساعت پس از رفتن شاه توصيف كرد.»
يك ديپلمات مي گويد: «آزادي پاريس (از اشغال آلمان) را به خاطر مي آوريد؟ من در آن موقع در پاريس بودم و باور كنيد كه با اين فضاي شاد كه در تهران الان وجود دارد قابل مقايسه نبود و تازه بايد توجه داشت كه غربيها چقدر سرزنده و خوشگذرانند وبا توجه به وقار خاص ايرانيها اين حالت شادي باور نكردني است.»
تشكيل سلطنت
محمدرضا پهلوي در سال ۱۲۹۸ خورشيدي به دنيا آمد. مادر او تاج الملوك همسر دوم رضا خان از خانواده اي مهاجر بود كه پس از انقلاب بلشويكي روسيه از آذربايجان به ايران آمدند. رضاخان از اين زن چهار فرزند به نامهاي (شمس، محمدرضا و اشرف(دو قلو) و عليرضا) داشت. محمدرضا دوران كودكي خود را در فضايي ديكتاتوري سپري كرد و اين مسأله عامل مهمي در شكل گيري شخصيت او بود چرا كه معمولاً رشد كودكان در خانواده اي كه اصول ديكتاتوري بر آن حاكم است محدود مي شود در اين محيط ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد شخصيت، تمايلات و احتياجات كودك به هيچ وجه مورد توجه نيست و فرزند مانند ديگران در مقابل ديكتاتور شخصيتي ندارد و به عنوان يك عضو قابل احترام با او رفتار نمي شود، بزرگ شدن محمدرضا در چنين محيط ديكتاتوري تأثيرات مختلفي را بر او گذاشت .ايجاد عقده احساس كهتري در او يكي از اين تأثيرات بود و او به منظور نفي اين احساس در برابر ديگران به جست وجوي برتري طلبي برآمد و اين رفتار را به شكلهاي مختلف از جمله آزار و اذيت همسالان در مدرسه از خود بروز مي داد. همان طور كه فردوست در خاطراتش مي گويد: «محمدرضا در طي دوره شش ساله دبستان نظام در كلاس به شاگردان خيلي ظلم مي كرد خصوصاً بعضي ها را خيلي آزار مي داد و هر روز نوبت يك نفر بود كه آزار ببيند.» روحيات محمدرضا در اين خصوص به دليل الگوي تربيتي رضاخان تشديد يافت و باعث شد كه او نسبت به زير دست خشن و بي رحم و به بالادست كاملاً تمكين نمايد. چنانچه اين رفتارش نسبت به انگليس و آمريكا در تمام سلطنتش كاملاً مشهود بود. رضاخان در سال ۱۳۰۵ رسماً تاجگذاري كرد و محمدرضا كه در اين زمان هفت ساله بود رسماً به وليعهدي برگزيده شد و اين انتخاب تحولي سرنوشت ساز در زندگي او پديد آورد. به گفته محمدرضا پهلوي وي تا زمان وليعهدي با مادر، برادران و خواهرانش زندگي مي كرده ولي بعد از تاجگذاري به دستور پدرش براي آن كه تحت تربيت خاصي كه آن را تربيت مردانه مي ناميد قرار گيرد از آنها جدا مي شود و بعد از فارغ التحصيلي از مدرسه ابتدايي به سوييس فرستاده شد. اين عقده محروميت يك حساسيت فوق العاده نسبت به كمبود محبت در او به وجود آورده بود و بعدها كه صاحب قدرت و امكانات وسيعي شد از ثروت اين ملت خرجهاي فراواني را براي تسكين حالت بيمارگونه خود كرد.
به نظر مي رسد برنامه اعزام محمدرضا به سوييس براي تحصيل از سوي انگليسي ها براي آشنا ساختن محمدرضا با فرهنگ غرب طراحي شد آنها با قرار دادن ارنست پرون در كنار شاه، فرهنگ غرب را از راههاي گوناگون در ذهن او تزريق كردند. حال محمدرضا از شرايط ديكتاتوري رضا خان وارد محيطي باز با فرهنگ غربي مي شود هرچند دكتر نفيسي نقش رضا خان را در سوييس در مدرسه «له روزه» براي محمدرضا بازي مي كند اما محمدرضا موفق مي شود طعم زندگي غربي را به دور از خشونت پدر بچشد و همين امر باعث مي شود كه محمدرضا زمينه ذهني كاملاً منفعلي را از فرهنگ غرب پيدا كند و نتواند در آينده تحليل دقيق از فرهنگ غرب داشته باشد پس از پايان تحصيلات دبيرستاني خود در مدرسه له روزه سوييس، بلافاصله به ايران بازگشت و در بهار سال بعد (۱۳۱۶) در دانشكده افسري ايران ثبت نام كرد و به مدت يك سال به آموزش افسري، نظريه، استراتژي و تاكتيك هاي نظامي مشغول بود و پس از ژوئن سال ۱۹۳۸ (۱۳۱۷) فارغ التحصيل شد.
فردوست در مورد استعداد شاه چنين مي نويسد: «محمدرضا در رياضيات بسيار ضعيف بود، اصلاً حوصله فكر كردن نداشت. او از همان كودكي اهل تفكر عميق و همه جانبه نبود. زود خسته مي شد و بيشتر علاقه داشت پيشنهادات را بپذيرد، آن هم بدون مطالعه و اگر هم مطالعه اي مي كرد سطحي و بدون در نظر گرفتن دورنما و نتيجه آن بود و اين از مسائل بسيار مهمي بود كه در زندگي آينده اش بسيار مؤثر بود و در شيوه كشورداري اش تأثير عميق گذارد.»
در سال ۱۳۱۷ محمدرضا با فوزيه خواهر ملك فاروق ازدواج كرد اما پس از چند سال از او جدا شد و ازدواج هاي رسمي بعدي وي با ثريا اسفندياري و فرح ديبا بود. سرانجام بعد از وقايع شهريور ۱۳۲۰ محمدرضا پهلوي به عنوان شاه جديد بر مسند سلطنت تكيه مي زند و تا اواخر سال ۱۳۵۷ به مدت ۳۷ سال حكومت ايران در دست وي بود .در طول اين ۳۷ سال نظام حكومتي ايران و تمام تحولات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور تحت تأثير سياست هاي وي بود كه آن سياست ها زير سايه سنگين شخصيت محمدرضا قرار داشت و بسياري از پژوهشگران و روان شناسان كه درباره حكومت پهلوي و شخص محمدرضا به تحقيق پرداخته اند وي را داراي اختلال شخصيت دانسته اند. خود شيفتگي و عقده خود بزرگ بيني محمدرضا در جشن هاي دو هزار و پانصد ساله نمود پيدا كرد و بودجه هاي كلان صرف آن شد تا شاه را در منطقه و سطح جهان مطرح سازد. آمريكا نيز به اين حالت شاه دامن مي زند شاه مبالغ زيادي به روزنامه ها و مجلات خارجي باج مي داد تا در وصف او بنويسند و انتقادي از حكومت او به عمل نياورند.
زمينه هاي فروپاشي
سقوط از فراز عظمت طلبي شاه سريع و تعيين كننده بود و هيچ كسب بيش از شاه عامل سقوط خودش نبود. فعاليت هايي كه انجام داد و هم فعاليت هايي كه انجام نداد همه به تضعيف مشروعيت نظام پهلوي انجاميد. فساد بي حد و حصر دربار يكي از عوامل بروز نارضايتي هاي گسترده از رژيم شاه بود. فساد دربار نه تنها در چهار ديواري كاخ هاي پهلوي نماند بلكه در تمام اركان رژيم ريشه زد و نهادهاي رژيم هر چه به دربار نزديك تر بودند بيشتر به مظهر فساد تبديل مي شدند و كم كم از درون مي پوسيدند و ناگهان فرو مي ريختند اگرچه وقوع فساد در هر رژيمي محتمل است اما برخورد نكردن نظام و نهادهاي آن با فساد و نهادينه شدن فساد از جمله عواملي بودند كه به بي اعتمادي مردم دامن مي زدند. فساد دربار كم كم رخ از نقاب بركشيد و مردم مسلمان ايران را سخت به عكس العمل واداشت. اكثر تظاهرات مردم از سال ۵۶ در ايران متوجه فساد دربار بود. ژان لورويه روزنامه نگار فرانسوي در كتاب ايران بر ضد شاه چنين مي گويد: اگر در كوچه و خيابان از ايرانيان بپرسيد كه چرا رژيم را مورد انتقاد و سرزنش قرار مي دهند و جواب آنها را جمع كنيد، فساد و انحطاط اخلاقي رژيم در رديف اول پاسخ آنها خواهد بود.
همچنين فساد مالي دربار يكي ديگر از عوامل بسيار مهم اعتراض مردم نسبت به رژيم شاه بود، همچنان كه در بسياري از شعارها فساد مالي دربار به نقد كشيده و مورد اعتراض واقع مي شد.
در سال هاي دهه ۱۳۵۰ علاوه بر سايه عظيم رو به رشد شاه ، فساد مالي در دربار خاندان پهلوي و طبقه ممتاز جامعه به حدي زياد بود كه سهم عمده اي در افزايش مخالفت توده هاي عظيم مردم را داشت. شاه در مهر ۱۳۵۷ دستور داد تا خانواده سلطنتي در معاملات دخالت نكنند و اين خود نشانه فساد مالي دربار و ناخشنودي مردم بود. فساد مالي دربار پهلوي در اشكال مختلف، تكاثر، تجمل، حيف و ميل، قاچاق، حاتم بخشي هاي بي مورد و رانت خواري بروز مي كرد.
مردم ايران نه تنها نسبت به فساد دربار زبان به اعتراض گشودند بلكه دربار را مسئول بسياري از مفاسد و بي مبالاتي ها مي دانستند.
از طرفي رژيم پهلوي از معدود حكومت هايي بود كه توسط بيگانگان در ايران پايه گذاري و تثبيت شد. لذا همين امر، از ابتدا رژيم را كه فاقد مشروعيت مردمي و پايگاه داخلي بود در تعارض با مردم اين سرزمين و خواسته ها و تمايلات آنان قرار داد.
وابستگي به بيگانگان رژيم را از ابتدا در مقابل مردم و خواسته هاي آنان كه مهم ترين آن استقلال، آزادي و پيشرفت و رفاه بود قرار داد.
پهلوي اول به آيرونسايد و اردشيرجي قول داده بود كه كاري بدون اجازه آنان انجام ندهد. وي كه بنا بود به نام ايراني و ايرانيت تحقق دهنده اهداف بيگانگان باشد ضمن اعتراف به اينكه انگليسي ها او را بر سر كار آورده اند، تلاش داشت وانمود نمايد كه پس از آن به وطن خود خدمت نموده است. اين درحالي است كه دوران سلطنت وابسته او مشحون از رويارويي با مردم اين سرزمين، اعتقادات و امنيت و دارايي آنها بود. همين امر موجب تعميق گسست بين مردم و حاكميت شد به نحوي كه هنگام تبعيد رضا شاه از ايران مردم شادمانه به خيابان ها ريختند و غم گزنده اشغال كشور توسط بيگانگان را با شيريني سقوط ديكتاتور اندكي تسلي بخشيدند. اما اين خوشحالي ديري نگذشت كه با ترفند استعمار و امپرياليسم سرخ و سياه و با تفويض سلطنت به محمدرضا پهلوي از سوي آنان روند وابستگي حاكميت به بيگانگان نه تنها قطع نشد بلكه بر پيچيدگي هاي آن نيز افزوده گرديد. محمدرضا پهلوي نيز همانند پدر با اتكا به بيگانگان بر اريكه سلطنت تكيه زد و در زير سايه سرنيزه هاي سربازان بيگانه مشق پادشاهي ديد. شاه تنها راه رسيدن به خواسته هاي نامشروع خود را همراهي و همكاري با بيگانگان مي ديد و در اين راه آمريكا بيشترين همنوايي را با محمدرضا پهلوي داشت. شاه كه تمامي دوران حياتش با وابستگي به بيگانه عجين شده بود ديگر جايي را براي توجه به مردم و پشتوانه هاي داخلي باقي نگذاشته بود و سرانجام ملت بزرگ ايران با ايستادگي در برابر ديكتاتوري هاي شاه، او و متحدانش را به حاشيه راندند و شاه با اين اميد كه ايالات متحده مداخله خواهد كرد و همانند سال ۱۳۳۲ سلطنت را به او بازخواهد گرداند از ايران خارج شد.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.
|