چهارشنبه ۲۸ دي ۱۳۸۴
به انگيزه فرارسيدن عيد غديرخم
قدر غدير
000348.jpg
سهند صادقي بهمني
غدير از آن روي در ذاكره انساني انسان، قدر و منزلت مي يابد و نزد آسمانيان شناخته شده تر از آن، در نزد زمينيان مي گردد كه استمرار ولايت و امامت- كه بالاترين مرحله انساني است- در آن متجلي مي شود.
رابطه انسان سرگشته و حيران و اسير در ظلمات دنيا با متن مقدس- قرآن كريم و سنت نبوي- كه نسخه الهي هدايت بشر به شمار مي رود از يك سو و رابطه او با واقعيت عصري كه در آن مشغول سير و حركت است از سوي ديگر ضرورت وجود انسان كامل و رهبري و اشراف او را بر اجتماع آدميان، در تمامي اعصار و ازمنه به اثبات مي رساند. گرچه غدير همچون تمامي حوادث ديگر، حادثه اي محدود به زمان و مقيد به مكان است؛ اما تأثيري فراتر از افق زماني و گستره مكاني از خود به جاي مي گذارد، چرا كه فراگرد سرگذشت ابناء آدم و سرنوشت بشر آخرالزمان در اين روز رقم مي خورد؛ بشري كه استلزام هاي طبيعي اش  رو به سوي جاودانگي دارد، اما پاي رفتن ندارد و محتاج انساني از جنس نور است تا پاي رفتنش باشد و راه را بر او بنمايد. انساني كه مهتدي و ره يافته است.

ندايي غريب، در واپسين لحظات حجه الوداع، جان آخرين فرستاده الهي را نوازش داد: «اي پيامبر؛ آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شود، ابلاغ كن؛ و اگر نكني پيامش را نرسانده اي و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مي دارد،  آري خدا گروه كافران را هدايت نمي كند.» پيام پيامبر تمام نيست مگر آن كه امر الهي را كه تحقق رسالتش منوط به آن است آشكارا واگويه كند و خدا نيز او را از شرّ مردم معصوم مي دارد!
آيا حكمي فقهي نازل گرديده؟ يا اصلي اخلاقي؟ و يا آموزه اي كلامي و اصلي اعتقادي است اين آخرين پيام؟ چرا نبايد پيامبر(ص) از مردم بهراسد مگر اين ابلاغ متضمن چگونه امري است؟ بي شك احكام فقهي فراواني باقي مانده اند كه پيامبر(ص) فرصت بيان آنها را نداشته است. صدها غزوه و سريه فرصت محدود بيست و سه ساله پيامبر(ص) را تنگ تر ساخته اند. آموزه هاي كلامي و الهياتي نيز بارها بيان شده اند و اصولاً شريعت مبتني  بر بنيان هاي اعتقادي است و نتوان بنيادي را بي بنيان برافراشت. قوانين اخلاقي نيز بدان پايه نرسند كه اگر ابلاغ نگردند دين ناتمام باشد، چه كه اكثرشان فطري اند و ذات بشري بدانها آگاه. بنابراين اين نتيجه گيري منطقي به نظر مي رسد كه اين آخرين ابلاغ تاكنون ابلاغ شده باشد اما بايد آن را براي آخرين بار تأكيد كند و آن را در گستره اي به پهناي تمامي امت اسلامي طنين انداز كند و حاضران آن را به غايبان و پدران آن را به پسران برسانند و پژواكش عالم گير گردد تا خدا حجتش بر مردم تمام گردد و راه عذر بر آنان مغلق. متمم پيام پيامبر(ص) داراي چنين ويژگي است كه با بيان آن از «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براي شما [به عنوان] آيين برگزيدم.»
قرآن  كريم و سنت رسول به عنوان يكي از دو يادگار ابدي پيامبر براي امتش همواره با واقعيت و زمينه اي كه امت اسلامي در آن سير مي كند نسبتي مي يابد. از سوي ديگر متون مقدس با نفس امت نيز رابطه اي تناظرگونه برقرار مي سازد؛ نسبت و رابطه اي كه نوبه نو مي گردد چرا كه امت در حال نوبه نو شدن است و حال و هوايش در تغيير و تحول. براي آن كه قرآن و سنت با واقعيات موجود و زمينه هاي مفروض از يك سو و با امت اسلامي از سوي ديگر نسبتي صحيح و متناسب يابند، ناگزير و لابد نيازمند واسطه اي هستند كه دست به سامان اين سازمان زند. واسطه اي كه از يك سو بر حقيقت قرآن و سنت واقف باشد و از سوي ديگر به واقعيت عصر و زمانه آگاه و خبير. اين رابط به وضوح و روشني درمي يابد كه در هر عصر و هر مكاني چگونه امت مرحومه را با آنچه كتاب و سنت بر آن حكم مي كنند سازگار سازد. بنابراين به روشني مي توان دريافت آنچه را كه اگر پيامبر ابلاغش نكند دين ناتمام است. آن تبيين و تطبيق دين است در شرايط گوناگون، بيان اموري كه پيامبر تبيين ننموده، زيرا يا فرصت تبيين نبوده و يا زمانه بيان فرانرسيده بوده، يا اموري كه بنا بر مقتضيات زمان و خصوصيات زمين متغير گرديده و به حكم دگرگونه گشتن موضوع حكم نيز رنگ تغير به خويش گرفته است. بنابراين پاسخ پرسش از مضمون و مقصود آخرين پيام الهي، كلامي بيش نيست: «امامت». امامت چيست؟ «امامت رياستي است عام و زعامتي است تام، در كار خاص و عام در مهمات دين و دنيا كه وظيفه آن حفظ حوزه اسلام است و رعايت رعيت و اقامه دعوت، با دليل و قدرت و بازداشتن اختلاف و ستدن انصاف مظلومان از ظالمان و گرفتن حقوق از كساني كه نمي دهند خود آن را و رساندن آن به مستحقان و...»
امكان مناقشه در تعريف، امام الحرمين جويني از «امامت» و مانع اغيار و جامع افراد ندانستن آن فراهم است. ولي سودي از كنكاش در آنچه كم و بيش مورد اجماع مسلمانان از ابتدا تا امروز بوده است حاصل نيست. با اين وصف امامت همان رسالت و نبوت است و البته نه فقط رسالت و نبوت بلكه مرحله اي بالاتر. چرا كه برخي نبيّان، رسول نبوده اند و برخي رسولان، امام.
البته با يك استثناء، امام الزاماً صاحب شريعت نيست. پيامبر(ص) به علي بن ابي طالب(ع) فرمودند: «اي پسر عمو! آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من همان نسبت هارون به موسي است، مگر آن كه بعد از من نبوتي نيست.» ابراهيم خليل(ع) پس از ساليان دراز رسالت و نبوت به مرحله «امامت مردم» نائل مي گردد. در اين حال از خداي تعالي مي پرسد: «از دودمانم [چه طور]؟ يعني آيا امامت به فرزندان من هم خواهد رسيد؟ خداي عزّ و جل مي فرمايد:« پيمان و عهد من به ظالمان و بيدادگران نمي رسد. » بنابراين فاجران و فاسقان و ظالمان را از اين عهد و پيمان نصيب و بهره اي نيست. فرزنداني از ابراهيم- كه پدر مؤمنان و مسلمانان است- واليان عهد و صاحبان پيمانند كه از هرگونه رجس و پليدي و گناه پاك باشند و كاملاً پاكيزه و مطهر گرديده باشند كه« خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما و خاندان و اهل بيت پيامبر(ص) بزدايد و شما را پاكيزه و مطهر گرداند. »
000354.jpg
و البته« خدا بهتر مي داند كه رسالتش را كجا قرار دهد. » از اين روست كه بركه  هاي ميانه راه مكه و مدينه قدر مي يابند و غدير نام. غدير قدر از آن روي مي گيرد و نزد آسمانيان از آن روي از آن در نزد زمينيان شناخته شده تر مي گردد كه اعلان امتداد مرحله اي بالاتر از رسالت در آن رخ مي دهد. آنان كه بازرفته اند بايد بازگردند و آنان كه نرسيده اند بايد بازرسند تا استمرار ولايت و امامت- كه بالاترين مرحله اي كه يك انسان مي تواند به آن دست يابد و به انسان كامل مبدل گردد- متجلّي گردد.
قطعاً اعلام اخوت و يا صداقت صرف به تنهايي تدارك اين همه مقدمه و برپايي آن همه مؤخّره را نمي طلبد، كه سال يكم هجري شاهد پيمان مواخاه و عقد اخوت ميان محمد(ص) و علي(ع) بوده است. و آنچه مايه نقض پيمان و يا نقصان در عهد گردد نيز حاصل نگرديده.  بي شك اعلان امتداد امامت و ولايت منظور نظر نبي(ص) بوده است. اما داستان اعلان ولايت.
پيامبر سال دهم هجري را براي انجام آخرين حجش برگزيد. چرا كه فرشته الهي هر سال يك بار بر او نازل مي گرديد، ولي در آن سال دوبار نازل گرديد و پيامبر علت آن را نيك مي دانست.« حجه الوداع »،« حجه الاسلام»، «حجه البلاغ »،« حجه الكمال »و« حجه التمام »نام هايي است كه بنا به مناسبات گوناگون بر آخرين حج پيامبر(ص) نهاده اند. حضرت(ص) با غسل و تدهين و با دو تكه لباس ساده احرام« لنگ و حوله »در حالي كه زنانش را در هودج قرار داده بود، با پاي پياده از مدينه خارج گرديد. با وجود بيماري هاي فراواني كه در سال دهم رايج گرديده بود قريب يكصد و چهل هزار نفر همراه رسول خدا(ص) به قصد و عزيمت حج خارج گرديدند. البته كساني كه حج مي گزاردند بيش از اين تعداد است. چرا كه عده اي در مكه مقيم بودند، عده اي نيز به همراه امام علي(ع) و ابوموسي اشعري از يمن رهسپار حج گرديدند. گروهي نيز از عراق و مصر عازم حج بودند. پس از پايان اعمال و مناسك حج پيامبر(ص)  قصد مدينه نمودند. هجدهمين روز ذيحجه پيامبر(ص) و مسلماناني كه همراه ايشان بودند به منطقه غديرخم جحفه رسيدند. در اين منطقه كاروان هاي مصر، عراق و مدينه از يكديگر جدا مي گشتند. جبرئيل امين(ع) در اين سرزمين بر پيامبر(ص) نازل گرديد و آيه ابلاغ را بر ايشان فراخواند: «يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...» در اين هنگام پيامبر امر فرمودند كاروان هايي كه جلو افتاده اند، بازگردند و آنها كه نرسيده اند ملحق گردند. اذان ظهر در داده شد. روز بسيار گرمي بود، به گونه اي كه مسلمانان رداهاي خويش را بر سر كشيدند و بخشي از  آن را زير پا نهادند تا از گرماي شن زارها در امان باشند. جايگاه مرتفعي از جهاز اشتران برساختند. پيامبر(ص) از جهازها صعود كردند و بر بالاي آن ايستادند و پس از حمد و ثناي خداوند و ذكر نعمت هاي او خطبه خويش را اين گونه آغاز كردند.« اي مردم! در ابلاغ آنچه كه خداي تعالي بر من فروفرستاده، كوتاهي نكرده ام و هم اكنون سبب نزول آيه را برايتان بازخواهم گفت: فرشته وحي- جبرئيل عليه السّلام- سه بار بر من فرود آمد و از سوي پروردگارم فرمان داد تا در اين مكان به پا خيزم و سپيد و سياه مردم را رسماً آگاهي دهم كه علي بن ابي طالب برادر، وصي، جانشين و امام پس از من است كه نسبتش به من همان نسبت هارون به موسي است، با اين تفاوت كه رسالت خاتمه يافته است و بعد از خدا و رسولش، علي، ولي و صاحب اختيار شماست كه ولي شما،  تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند: همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.» (مائده/۵۵)، علي بن ابي طالب همان كسي است كه نماز به پا داشت و در حال ركوع، به نيازمند صدقه داد. او در هر حالي رضاي خدا را مي جويد. از جبرئيل خواستم كه از خداوند متعال، معافيت مرا از تبليغ اين مأموريت تقاضا كند؛ اي مردم! چون مي دانستم كه در ميان مردم، پرهيزگاران اندك و منافقان بسيارند و از مفسده جويي گنه آلودگان و نيرنگ بازي آنان كه دين اسلام را به تمسخر و استهزاء گرفته اند، آگاهي داشتم. همان ها كه خداوند در قرآن كريم وصفشان كرده است: «چيزهايي به زبان مي گويند كه در دل هايشان نيست و اين كار را آسان مي پندارند حال آن كه نزد خدا كاري بزرگ است.» (فتح، ۱۱)، (نور، ۱۵) اي مردم! بدانيد كه خداوند، علي را ولي و صاحب اختيار شما معين فرموده و او را امام و پيشواي واجب الاطاعه قرار داده است و فرمانش را بر همه مهاجران و انصار و پيروان ايماني ايشان و بر هر بياباني و شهري و بر هر عجم و عربي و هر بنده و آزاده اي و بر هر صغير و كبيري و بر هر سياه و سفيدي و بر هر خداشناس موحدي، فرض و واجب فرموده و اوامر او را مطاع و بر همه كس نافذ و لازم الاجرا مقرر كرده است. هر كس با علي مخالفت كند ملعون است و هر كه از او اطاعت كند مرحوم. مؤمن كسي است كه به علي ايمان آورد و او را تصديق كند. مغفرت و رحمت خداوند ويژه او و كساني است كه سخن او را بشنوند و نسبت به فرمان او مطيع و تسليم باشند.
اي مردم! اين آخرين باري است كه مرا در اين موقعيت ديدار مي كنيد، پس گوش فرا داريد و به سخنانم دل سپاريد و دستور پروردگارتان را فرمان بريد.
خداوند عزوجل، پروردگار و ولي و صاحب اختيار و خداوندگار شماست و گذشته از او پيامبرش- محمد(ص)- همين من كه اكنون به پا خاسته و با شما سخن مي گويم سپس بعداز من علي به امر خدا بر شماست ولايت و صاحب اختياري دارد و پس از او امامت پيشوايي تا روز واپسين و تا آن هنگام كه خدا و پيامبرش را ديدار خواهيد كرد، در ذريه و نسل من كه از پشت علي(ع) هستند، قرار خواهد داشت.
اي مردم دانشي نيست كه خداوند به من تعليم نكرده باشد. من نيز هرچه كه تعليم گرفته ام به علي(ع) اين امام پارسايان آموخته ام و ديگر دانشي نيست مگر آن كه به علي آموخته ام و اوست امام و راهنماي آشكار.
اي مردم! مبادا كه نسبت به او راه ضلالت و گمراهي سپريد و مبادا كه از او روي برتابيد، و مبادا كه از ولايت و سرپرستي و از اوامر و فرمانهايش به تكبر روي سرباز زنيد. اوست كه هادي بحق و عامل بحق و نابود كننده باطل است و از ناپسنديده ها بازتان مي دارد.
اوست كه در راه خدا از سرزنش هيچ كس پروا نمي كند و اوست نخستين كسي به خدا و پيامبرش ايمان آورد و جان خويش را فداي رسول الله(ص) كرد. در آن هنگامه  ها كه هيچ كس در كنار پيامبر باقي نماند. همچنان از او حمايت كرده و تنها رها ننموده و همو بود كه در آن روزگار كه كسي را انديشه عبادت و پرستش خدا نبود، در كنار پيامبر، پروردگار خود را پرستش و عبادت مي كرد. اي مردم! علي را برتر و والاتر از هر كس بدانيد كه خدايش از همه، والاتر و برتر دانسته است و به ولايت او تمكين كنيد كه خدايش بر ولايت بر شما منصوب فرموده است.
اي مردم! علي، امام و پيشوا از جانب حق تعالي است و خداوند توبه منكران ولايت او را هرگز نخواهد پذيرفت.
اي مردم! همه پيامبران پيشين و رسولان نخستين، مردم را به آمدن من بشارت داده اند. من خاتم پيامبران و رسولان خدايم و بر همه خلق آسمانها و زمين ها حجت و برهانم، هر كس در اين امر ترديد كند، همچون كفار جاهليت نخستين است و هر كس در سخني از سخنانم شك كند در حقيقت در تمام سخنانم شك كرده است. چنين كسي مستوجب آتش است.
اي مردم! علي را برتر از همه بدانيد كه به غير از من، از هر مرد و زني، برتر و والاتر است. بدانيد كه خداوند به خاطر ماست كه به جهانيان روزي مي دهد و آفرينش برپاي و برقرار است.
اي مردم! خداوند دانا و مهربان مرا خبر داد كه دوران عمر من به زودي سپري مي شود. و بايد دعوت او را اجابت نمايم در حالي كه من و شما همگي مسئول هستيم، اينك شما چه مي گوييد؟
مردم گفتند: شهادت مي دهيم كه تو رسالت الهي را ابلاغ كردي و خير گفتي و كوشش نمودي پس خداي عز وجل به تو جزاي خيردهاد.
- پيامبر فرمودند: آيا شما شهادت نمي دهيد كه نيست معبودي مگر خدا و اينكه محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و اينكه بهشت حق است، جهنم حق است، صراط حق است. برزخ حق است، مرگ حق است و ساعت محشر بي ترديد خواهد آمد؟ و خداوند هر كه را در قبر است مبعوث مي كند؟
مردم گفتند: همه آن  را گواهي مي د هيم.
سپس پيامبر(ص) دست علي(ع) را گرفتند و بلند كردند. به نحوي كه سپيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم شناختند او را.
- اي مردم! چه كسي از مردم بر مؤمنين نسبت به خودشان ولايت و برتري و تسلط دارد؟ مردم گفتند: خدا و رسول بهتر مي دانند.
- خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنان هستم. و از آنها نسبت به خودشان اولي هستند. پس هر كه را كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. و سه مرتبه اين عبارت را تكرار كردند سپس فرمودند: خدايا دوست باش با هر كه با او دوست است و دشمن باش با هر كه با او دشمن است و دوست بدار هر كه را كه او را دوست دارد و مبغوض بدار هر كه را كه با او بغض مي ورزد. ياري كن هر كه را كه او را ياري مي كند و خوار كن هر كه را كه او را خوار و ذليل مي كند.حق با اوست، هر جا كه او باشد و اين حق است كه همچون پروانه گرداگرد او مي گردد.
اي مردم! من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قيامت به وديعه مي سپارم و من ابلاغ كردم آنچه را كه مأمور به ابلاغش بودم، تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه كساني كه حضور دارند يا ندارند، به دنيا آمده اند يا نيامده اند،  پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.»  هنوز مردم متفرق نشده بودند كه فرشته وحي آيه اكمال دين و اتمام نعمت را بر پيامبر(ص) نازل كرد. پس پيامبر(ص) فرمودند: الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و بر رضايت پروردگار بر رسالت من و ولايت علي پس از من، آنگاه اصحاب و مردم شروع به تبريك گفتن كردند.

نگاه امروز
تبارشناسي يك حقيقت
حميد صادقي
پيرامون واژه «مولي» در عبارت «من كنت مولاه فهذا علي مولاه » كه بلافاصله پس از عبارت قرآني «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم »(احزاب /۶) آمده است مباحثي درگرفته است كه تا حد زيادي روشنگر  معناي اين واژه بوده است.ابوبكر باقلاني (۱۴) و برخي ديگر بر نحوه دلالت اين واژه و معنايي كه شيعيان از آن اراده مي كنند خرده مي گيرند و اين گونه استدلال مي كنند كه عبارت قرآني « النبي اولي بالمومنين من انفسهم» كه وي به«متصدي بودن امور مسلمانان بيش از خودشان» تفسير مي كند، معنايش آن نيست كه الزاماً  علي(ع) نيز متصدي امور آنهاست، گرچه پيامبر(ص) بلافاصله پس از اين عبارت قرآني جمله معروف « من كنت مولاه فهذا علي مولاه » را ذكر مي كند. به نظر او واژه هاي اولي و مولي مترادف نيستند! بنابراين ضرورتاً  دلالت بر امامي كه مفترض الطاعه باشد نمي كند. در پاسخ ايشان بايد به اين نكات توجه نمود: واژه مولي و اولي از فعل ولي به معناي نزديكي اخذ شده است. اين فعل به لحاظ نحوي متعلق به دسته اي از اسامي است كه اسم مكان خوانده مي شود. البته متعلق اين فعل منحصر در اسامي مكان نيست بلكه از اسامي مكان به نزديكي در نسبتهاي ديگر نيز منتقل شده است. مثلاً  نزديكي از حيث دين، صداقت، نصرت، اعتقاد و ولايت امر بنابر اين دلالت بر جايي كه فعل در آنجا واقع مي شود، يا فاعلي كه فعل حالت آن را بيان مي كند، دارد. بنابراين مولي يعني مكاني كه در او، يا شخصي كه در او قرب و نزديكي وجود دارد؛ بنابراين مي تواند به معناي، سرور، حامي، مالك، رب، حاكم، محبوب، پشتيبان، بنده آزادشده، رفيق، پيرو، همسايه، هم پيمان و يا خويش باشد و به آساني مي توان ملاحظه نمود كه در اين معاني، مفهوم قرب و نزديكي، چه به معناي مادي كلمه و چه به معناي اخلاقي و حقوقي سلطه دارد. وقتي واژه اي بتواند و از اين قابليت بهره مند باشد كه در تمام اين معاني به كار رود و دلالت داشته باشد، بافتي كه در آن استعمال شده است اهميت حتمي و قاطع مي يابد. چون پيامبر كه مولي را بلافاصله بعد از عبارتي كه كلمه اولي در آن استعمال شده است (من اولي بكم) به كار برده است، كاملاً مشخص است كه معنا و استلزامات آنها مترادف باشد. مواردي كه واژه مولي و جمع آن موالي در قرآن به كار رفته است به شرح ذيل است: ۱- موالي، ۳۳/ نساء، به معناي ميراث ۲- موالي، ۵/ مريم، به معناي خويشان، ۳- احزاب، به معناي وابستگان ۴- المولي، ۱۳ / حج، به معناي دوستدار ۵- مولاكم، ۴۱/دخان، به معناي دوست ۶- مولاكم، ۱۵۰ /آل عمران، به معناي حامي و ياريگر ۷- مولاكم، ۴/ انفال، به معناي حامي و دوستدار ۸- مولاكم، ۷۸/ حج، به معناي دوست و حامي ۹- مولاكم، ۱۵/ حديد، به معناي بازگشت گاه ( معاد آتشين) ۱۰- مولاكم، ۲/تحريم به معناي حاكم مطلق ۱۱- مولانا، ۲۸۶/ بقره، به معناي حافظ ۱۲- مولانا۵۱/ توبه، به معناي ياور و نگهدارنده ما ۱۳- مولاه، ۷۶/ نحل، به معناي مالك، ارباب وحاكم ۱۴- مولاه، ۴/ تحريم، به معناي ياور و محافظ ۱۵- مولاهم، ۳۰/ يونس، به معناي سرور و خداوند.
كاملاً روشن است كه واژه مولي هم پيش از اسلام، هم پس از اسلام در معناي سرور، حاكم، متصدي، مسلط و ولي مطلق استعمال مي شده است. بنابراين با توجه به اين كه واژه «مولي » درست پس از نقل عبارت قرآني « اولي بالمومنين من انفسهم »، يعني (سزاوارتر از مومنان به خودشان) به كار رفته است، بنابراين قطعاً  اين واژه نيز به رغم اظهارنظر مخالف، سازوار با همان بافت به كار رفته است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
آلبوم
رسانه
سياست
فرهنگ
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  آلبوم  |  انديشه  |  رسانه  |  سياست  |  فرهنگ   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |