شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۳
خوراكي كم ارزش بخريد، جايزه بگيريد
بنيامين صدر
000420.jpg
ذائقه ايراني، تغييرات بسياري را تجربه كرده است؛ سنت هاي غذايي ما ايرانيان ديرگاهي است كه به كلي تغيير كرده و ديگر غذا به ويژه تنقلات سنتي چنان كه در گذشته عرضه مي شد، طرفدار ندارد. اين روزها چيپس سيب زميني يا ذرت و اسنك پنير شورمزه، جاي نخودچي، كشمش و برگه هاي هلو و زردآلو را گرفته اند و در جيب بچه ها كمتر اثري از آلبالو خشكه به چشم مي خورد.
در اين ميان يگانه رسانه ديداري فراگير كه رسانه ملي مي نامندش، هر روز و هر ساعت با كمك جعبه جادو و ترفندهاي تبليغاتي اش، انواع و اقسام تنقلات ماشيني بي خاصيت را با رنگ و شكلي فريبنده، اما كهنه، تبليغ مي كند؛ بخوريد، ببريد، جايزه بگيريد!؟
به تعبير برليانت بزرگمهر – كارشناس تغذيه- مهمترين پديده اي كه توانسته ذائقه مردم را تغيير دهد، تبليغات تجاري رسانه هاي جمعي به خصوص تلويزيون است. پيش از اين، چيپس، پفك، سوسيس و كالباس در برنامه غذايي ايرانيان جايي نداشت، ولي الان اين محصولات غذايي جزو فرهنگ تغذيه ما شده اند؛ غذاها يا تنقلاتي كه ارزش غذايي ندارند، ولي رسانه ها آنها را به فرهنگ غذايي ما افزوده اند.
در فرهنگ تغذيه، پديده اي وجود دارد به نام گذر تغذيه اي كه جامعه ايران در حال حاضر درگير آن است. در اين حالت، تغذيه از مرحله اي به مرحله تازه اي وارد مي شود و كشورهاي توسعه نيافته به شدت از آن آسيب مي بينند. گذر تغذيه اي در ايران سبب شده كه موادي باارزش غذايي محدود جايگزين غذاهاي انرژي زا شوند.
تغيير شيوه زندگي، تسخير تبليغاتي رسانه ها و جلوه هاي بعدي جذاب سبب شده كه مصرف غذاهاي آماده، كارخانه اي يا غذاهاي زودپخت (fast food) به شدت، افزايش پيدا كند.
اين در شرايطي است كه به نظر مي رسد گرايش غذايي با وجود محصولات و مواد غذايي در دسترس نيز رابطه داشته باشد. از سويي عامل اقتصاد خانواده نيز در عادت هاي غذايي تاثير مي گذارد. در خانواده اي كه از وضع مالي مناسبي برخوردار نيستند، مشكل دوچندان مي شود. با اين همه، نبايد از نقش برجسته تاثيرگذار تبليغات رسانه اي غافل شد.
بي گمان براي حل مشكل، نياز به بسترسازي تغذيه اي داريم كه با چند گام جدي رخ مي دهد.
نخستين گام، افزايش سطح آگاهي هاي عمومي است؛ اگر مضرات مصرف بيش از حد نمك را بشناسيم، خودبه خود دست از نمك خواهيم كشيد. راه ديگر، آموزش مفيد خانواده هاست؛ هم كودك و هم پدر و مادرها نياز به آموزش دارند تا فريب تبليغات يك سويه رسانه اي را نخورند.
تغيير فريبنده ذائقه
ما درباره يك ماده غذايي بي ارزش كه دست كم ميليون ها تومان به بهداشت كشور ضرر مي زند و دقايق بسياري از وقت رسانه ملي را به خود مشغول مي كند، مي نويسيم. چندي پيش وزارت بهداشت و درمان در مورد روند افزايش تبليغات اقلام خوراكي كم ارزش همچون غله حجيم شده (پفك) از سوي صدا و سيما خبر داد. گزارش هاي موجود بيانگر آن است كه 50 درصد كودكان 6 تا 12 ماه و 90 درصد كودكان يك تا 4 ساله ايراني پفك مي خورند كه اين جريان هزينه بازيافت سلامتي افراد جامعه را افزايش مي دهد. رسانه ها در گرايش غذايي كودكان و نوجوانان به انواع خوراكي ها، نقش غيرقابل انكاري دارند و نبايد با تبليغ مواد بي ارزش و مضر غذايي، ذائقه كودكان و نوجوانان را تخريب كنند.
جادوي بصري
درحالي كه برمبناي تحقيقات، هرچند ميزان پخش آگهي تنقلات كم ارزش غذايي بيشتر باشد، يادآوري آن (خوراكي) در ذهن كودك بيشتر شده و تمايل او به خوردنش نيز افزايش مي يابد. نتايج يك تحقيق روي آگهي هاي تبليغاتي تلويزيوني نشان مي دهد از بين تبليغات موادغذايي، تبليغ غلات حجيم شده(پفك) با 36درصد بالاترين رتبه را داشته و بيشترين يادآوري را در ذهن مخاطبان برنامه هاي تلويزيوني به ويژه كودكان و نوجوانان ايجاد مي كند. در همين حال راهكارها و ترفندهاي متقاعد گرايانه در اين برنامه ها 59درصد تصوير و رفتار واقعي، 41درصد تصوير متحرك يا عروسكي و در مجموع 67درصد تبليغات مواد خوراكي كم ارزش سطح شهر را دربرگرفته است.
تبليغ پفك در فضاهاي رويايي زيبا تهيه مي شود، به طوري كه كودك تصور مي كند با خوردن آن به سرزمين روياها سفر كرده. با اين نوع شيوه تبليغ، كالايي كه ممكن بود با استقبال چنداني نيز مواجه نشود، به سرعت مصرفي شده تا جايي كه امروز خوردن اين نوع غلات حجيم شده و تنقلات كم ارزش مشابه از حالت موردي خارج شده و رفته رفته به ميان وعده ثابت غذايي كودكان و حتي جوانان تبديل شده است.
قانوني كه اجرا نمي شود
ماده 15آيين نامه تاسيس و نظارت بر نحوه كار و فعاليت كانون هاي آگهي تبليغاتي، تمام رسانه هاي همگاني از جمله راديو و تلويزيون را تابع مقررات آيين نامه اي مي داند. با اين وجود، برخلاف ماده 12آيين نامه نحوه تبليغات كه تعيين جايزه در مقابل تشويق به خريد و مصرف را ممنوع كرده است، همه روزه در شبكه هاي مختلف تلويزيوني تبليغات وسيعي در مورد انواع خوراكي ها با تعيين جايزه هاي گوناگون به ويژه پفك به عنوان كم ارزش ترين تنقلات كودكان ديده مي شود. 43درصد تيزرهاي تبليغاتي موادخوراكي مضر را افراد چاق اجرا مي كنند.
در 66 درصد يك شخص چاق در صحنه تبليغ حضور دارد و در 77 درصد مرد تبليغ كننده تنقلات مورد نظر را مي خورد يا وانمود به خوردن آن مي كند. در نهايت در نيمي از موارد از كودكان در اين تبليغات استفاده كرده اند. كارشناسان علوم ارتباطات اين نوع شيوه تبليغ را، تبليغات متقاعدگرايانه گمراه كننده مي دانند و معتقدند كه اين تصاوير در ذهن بينندگان چنين تداعي مي كند كه خوردن اين اقلام سبب شادابي و سلامتي انسان مي شود. اينها همه در حالي اتفاق مي افتد كه در ماده 12 آيين نامه، تاسيس و نظارت بر نحوه كار كانون هاي آگهي تبليغاتي آورده شده كه در آگهي هاي تبليغاتي ادعاهاي غيرقابل اثبات و مطالب فريبنده نبايد گنجانده شود؟!
هزينه هاي پفكي
مجوزهاي وزارت بهداشت براي توليد  پفك يا موادغذايي ديگر، دليل بر اين نيست كه صدا وسيما، در تمام ساعت هاي روز و براي تمام سنين برنامه پخش كند. در آمار شركت، تبليغاتي در مورد نوع خاصي از پفك ديده مي شود كه در تمام شبكه هاي سيما در مدت سه ماه، ۷۵۰مورد پخش تنقلات وجود داشته كه در اين ميان 93درصد فقط به پفك بازمي گردد. اين آمار به طور تفكيك شده نشان مي دهد: در شبكه اول سيما در 210مورد سفارش آگهي، 23درصد آگهي ها پيش از برنامه هاي خردسال، كودك و نوجوان پخش شده و 22درصد آن قبل از برنامه هاي خانواده، سريال ها و فيلم ها اعلام شده است. در شبكه۲سيما از 170مورد پخش آگهي، 36درصد قبل از برنامه هاي خردسال، كودك و نوجوان پخش شده و 16درصد پيش از تكرار سريال ها، جنگ طنز و برنامه هاي آموزشي بوده است. در كل 120مورد شبكه۳ تنها 2درصد پيش از برنامه پنجره پخش شده است. نهايتا شبكه 5 سيما از 200 مورد آگهي، 2درصد قبل از برنامه خردسال و 23درصد قبل از سريال ها و برنامه هاي پربيننده خود پخش كرده است.
در اين ميان، هزينه شركت توليدي پفك براي پخش آگهي، سه ماه براي سه شبكه در مجموع
400/726/898 ريال بوده است. ارقام به طور تفكيك شده، پرداختي به شبكه اول 000/004/322ريال، شبكه۲ سيما 000/263264 ريال و شبكه 5،
۰۰۴‎/۴۵۸‎/۲۰۱ ريال ديده مي شود. يكي از شركت هاي موادغذايي سالم، ضمن خودداري از ارائه آمار خود در مورد زمان پخش و هزينه هاي پرداختي شركت اعلام مي كند: صدا وسيما بدون در نظرگرفتن اهميت اين موادغذايي، همان هزينه اي را كه از شركت هاي توليدي پفك، چيپس و... مي گيرد از ما نيز مطالبه مي كند. اين
در حالي  است كه بيشتر كشورهاي جهان در خصوص تنقلات كم ارزش، تبليغاتي با اين وسعت ندارند و در صورت ارائه اين تيزرهاي تبليغاتي، در مقابل به متوليان بهداشت و توليد كنندگان موادغذايي مفيد، امتيازي براي پخش پيام هاي تبليغاتي و آموزشي براي ترويج موادغذايي سالم و مغذي ارائه مي كند. در اين ميان تبليغات شركت هاي توليدي تنقلات در بهترين شكل و در بهترين ساعت ها پخش مي شود، اما برنامه هاي تبليغاتي مورد قبول در بدترين ساعت ها يعني زماني كه كودكان در خوابند پخش مي شود. صدا وسيما نيز هرچند كه برنامه هاي آموزشي بسياري را ارائه مي دهد، اما كودكان با تصاوير انيميشن و كارتوني بهتر و بيشتر جذب مي شوند تا با سخنان جدي يك كارشناس تغذيه. آگهي هاي بازرگاني رسانه هاي تصويري به خصوص شبكه هاي مختلف سيما، نظير پفك، چيپس و ديگر خوراكي ها، رفتارهاي غذايي مردم را به شدت تحت تاثير قرارداده و رژيم غذايي آنان را دستخوش تغييرات بسياري كرده است. مصرف بيش از اندازه موادخوراكي شور مانند پفك يا چيپس ذائقه شور را در كودكان تثبيت مي كند و در بزرگسالي نيز به بيماري هاي قلبي و عروقي مي انجامد.
اين در شرايطي است كه علت 40 درصد مرگ و ميرها در ايران به بيماري هاي قلبي و عروقي بازمي گردد كه ريشه در مصرف مواد خوراكي شور دارد.

كوتاه
سفر پردردسر
شهره مهرنامي
وقتي اسم تعطيلات به ميان بيايد، اولين مسئله اي كه ذهن را به خود مشغول مي كند، رفتن به سفر است؛ بخصوص براي ما روزنامه نگارها كه حتي جمعه ها هم سركار هستيم و هميشه منتظر يك تعطيلي كه كمي استراحت كنيم. حالا كه حرف سفر شد، مي خواهم داستاني را كه در تعطيلات عيدقربان برايمان نوشته شد، برايتان بگويم.
ما، هر صفحه اي را كه شما امروز مي خوانيد، دو روز قبل، صفحه بندي مي كنيم، بنابراين به ما گفتند اگر تا روز دوشنبه تا صفحه يكشنبه هفته آينده را بتوانيد ببنديد، مي توانيد اين چند روز را در تعطيلات به سر ببريد. فكرش را بكنيد؛ براي كساني كه حتي جمعه ها هم سركار هستند، چهار روز تعطيلي يعني زندگي روي ابرهاي آسمان.
به اتفاق همه همكاران تا پاسي از شب در تحريريه بوديم تا بتوانيم تعطيلات را به دست آوريم. دوشنبه شب بعد از صحبت كردن با تعاوني هاي ترمينال جنوب متوجه شديم كه اگر تا ساعت 11 شب، خود را به ترمينال برسانيم، مي توانيم بليت پيدا كنيم، اما ساعت 10 شب وقتي از ساختمان همشهري بيرون آمديم با برفي روبه رو شديم كه باعث شد دو ساعت بعد به خانه برسيم. هميشه در اين مواقع بايد از
به دست آوردن بليت قطار،نااميد بود؛ وقتي از
پيداكردن بليت اتوبوس نااميد شديم، همسر محترم، شبانه خود را به فرودگاه رساند تا در ليست انتظار نام نويسي كند تا شايد براي فردا صبح بليتي براي رفتن به مشهد و ديدن پدرشوهر و مادرشوهر محترم پيدا كند. تا سه شنبه نزديك ظهر يعني ساعت 12 هيچ بليتي از هيچ هواپيمايي نصيب ما نشد. من هم با ساك هاي آماده در فرودگاه به همسرم پيوستم. همسر خواب زده بنده كه داشت در سالن انتظار فرودگاه پرسه مي زد تا خواب از سرش بپرد با آقايي مواجه شد كه در حال فروش بليت هواپيما به مقصد مشهد به خانمي بود. همسرم از ايشان پرسيد آيا بازهم بليت دارد؟ مرد گفت هر چند تا كه بخواهيم برايمان فراهم مي كند. موضوع را با من در ميان گذاشت و من هم گفتم اگر كارت پرواز را هم برايمان بگيرد مشكلي ندارد؛ از اين لحاظ كه جايي از ما كارت شناسايي نخواهند چون بليت ها به نام اشخاص ديگري صادر شده بود. آقاي فروشنده در كيفش را باز كرد و من با كمال تعجب ديدم كه كيف پول آقا پر است از بليت هواپيما. بين بليت ها گشت و بليت يك خانم و آقا كه صندلي شان كنار هم بود را براي ما پيدا كرد و به همان قيمت عادي بليت هواپيما -يعني 34 هزار تومان- به ما فروخت. ساك هايمان را فرستاد و كارت پرواز را هم برايمان گرفت و رفت. من شدم خانم... و همسرم آقاي... . وقتي آقاي محترم كيفش را باز كرد من كارت شناسايي ايشان كه نشان از كارمند فرودگاه بودنشان داشت را ديدم... .
خلاصه با هزار سلام و صلوات سوار هواپيما شديم و حركت كرديم. با وجود اينكه به تازگي همكارانمان را در سانحه هوايي از دست داده بوديم باز براي رسيدن به مقصد و استفاده بيشتر از روزهاي تعطيلي مان اين خطر را به جان خريديم؛ البته هواپيما هم ايران اير بود. اين در حالي بود كه هيچ كدام از اقوام، خبر از سوارشدن ما به هواپيما نداشتند؛ آن هم با اين نام و نشان و اگر خداي ناكرده هواپيما مثل هميشه سقوط مي كرد، كسي هويت ما را تشخيص نمي داد و ما جزو مفقودان به حساب مي آمديم.
اين را گفتم تا بگويم درست است كه وضعيت سيستم هوايي ما آنقدر تعريف ندارد، ولي اي كاش به جاي اينكه برخي ازخدمه فرودگاه بليت هاي نيم بهاي خود را به مردم به صورت تمام بها بفروشند، اجازه دهند آنهايي كه متقاضي اين خطر هستند خودشان اين بليت ها را تهيه كنند تا هم آنقدر در ليست انتظار نمانند و هم اينكه اگر فرداروزي اين هواپيما بلايي سرش آمد مشخصات مسافران آن در دست مسئولان فرودگاه باشد تا بتوانند به اقوامشان خبر دهند. جان هموطنان ما عزيزتر و باارزش تر از سود مالي است كه كارمندان فرودگاه در ازاي سهميه خود از محل كار خود مي برند.
خدا را شكر كه ما سالم به مقصد رسيديم، ولي در بازگشت با اتوبوس به تهران بازگشتيم كه داستان آن هم شنيدني است. به محض رسيدن به مشهد، همسر محترم براي خريد بليت اتوبوس راهي شد. وقتي به يك شركت اتوبوسراني مراجعه كرده بود، فروشنده محترم، صندلي 41 و 42 را پيشنهاد كرده بود؛ يعني صندلي انتهاي اتوبوس كه در نقشه صندلي هاي اتوبوس وجود ندارد و قانونا شركت اتوبوسراني اجازه فروش اين صندلي آن هم به قيمت تمام بها را ندارد.
بنابراين به تعاوني ديگري مراجعه مي كند و صندلي بهتري را پيدا مي كند، در ازاي رفتن به ترمينال جنوب كه خب، بهتر از نشستن در انتهاي اتوبوس است. ما شب جمعه حركت كرديم و اتوبوس قبل از رسيدن به نيشابور، مقابل يك رستوران بين راهي توقف كرد كه ظاهرا هميشه در همين محل توقف مي كرده؛ رستوراني با نام ... . من قبلا هم آنجا را ديده بودم، ولي وارد محوطه رستوران نشده بودم. جلو در سرويس بهداشتي، مردي ايستاده بود كه براي ورود به دستشويي پول مي گرفت؛ يك دستشويي كه تا زانو مسافر را در آب غرق مي كرد. از رستوران هم اگر برايتان نگويم بهتر است؛ فقط سگ و گربه در آن كم بود؛ جولانگاه موش بود و كثافت.
با خود فكر كردم شايد يكي از دلايلي كه توريست خارجي به مملكت ما كمتر مي آيد همين باشد و خدا را شكر كردم كه در آن لحظه، توريستي در آنجا نبود تا آبروي مملكت گل و بلبلمان برود. به خدا ما از خانه هايمان اينگونه نگهداري نمي كنيم. نمي دانم چرا كشورمان آنقدر غرق كثيفي شده. البته چند زائر عرب در ميان جمعيت بودند كه خوشبختانه آنها هم وضعيت بهتري از ما ندارند (عرب هاي عراقي را مي گويم). خلاصه كه اين طوري نمي توانيم توريست به كشور بياوريم و ارز وارد كشور كنيم؛ از ما گفتن، از مسئولان هم نشنيدن.
خلاصه اگر در اين تعطيلات جديد قصد سفر داريد تمام اين مسائل را پيشاپيش در نظر بگيريد تا سفر خوبي داشته باشيد.

دخترك گل فروش
سعيد كرمي - ... دلاربدم دلار... روزنامه، روزنامه... فال حافظ بدم، فال... گل بدم، گل... ؛ اينها فريادهايي است كه همه روزه از گلوي صاحبان مشاغل كاذب شهر مي شنويم؛ مشاغلي كه هرچند صورتي خوش براي صاحب شغل ندارند، در برخي موارد سودآور و گره گشا هستند.
اين يكي اما فرياد نمي زند، درخواست خريد گل ندارد. فرياد او ناهمخواني سر و وضعش با كاري است كه انجام مي  دهد. با آرامش و خونسردي، با دسته گل هايي بزرگ در دست و سبدي پر از گل در مقابل، گوشه اي از ميدان ... ايستاده.صورتش را با شالي پوشانده. سرو وضعي مناسب دارد؛ مناسب تر از سر و وضع يك گلفروش خياباني. شايد، شايد نه حتما، اين تنها گزينه اي است كه باعث شده من و ديگر عابران توجهمان به اين گلفروش خياباني و به ظاهر ازخانواده هاي متمول جلب شود.ديگر كنجكاوي ام به نهايت رسيده.منتظر هستم تا چند مشتري كه دوروبرش هستند، بروند تا بتوانم با او صحبت كنم.
- سلام، مي توانم يك سؤال از شما بپرسم؟
بله، بپرس.
سؤالي آميخته به طنز و شوخي مطرح كردم تا شايد همان ابتدا بتوانم چيني نازك تنهايي اش را بشكنم و با او راحت صحبت كنم.
- دوربين مخفي يه؟
- چيه تعجب مي كنيد؟ شايد تعجب شما از اين است كه چرا كار ديگه يا بهتر بگم خلاف نمي كنم.
- نه ناراحت نشو كمي برايم عجيب بود اين سر و وضع و گل فروشي... .
در همين حين كسي براي خريد گل جلو آمد. نمي دانم چرا از من خواست دور شوم. كاملا حركاتش برايم عجيب بود. مشتري كه رفت دوباره تنها شد.
مي پرسم: چرا گل مي فروشي؟
بدون مقدمه مي گويد مجبورم؛ پدرم ورشكست شد و ما مجبوريم كار كنيم و بدهكاري او را بپردازيم. كار ديگري هم كه سرمايه نخواهد و سودآور باشد سراغ ندارم، پس با خواهرم تصميم گرفتيم اين كار را انجام دهيم. من دو برادر و يك خواهر دارم. برادرها كه كار نمي كنند، همين باعث شد من و خواهرم كاركنيم.
تا مي خواستم دليل كارنكردن برادرها را بپرسم، صداي زنگ تلفن همراه كسي حرفم را قطع كرد. دور و برم را نگاه مي كنم كسي نيست، ناخودآگاه به تلفن همراهم نگاه كردم اما نه، اين دختر بود كه بايد به تلفن همراهش جواب مي داد. مات و مبهوت شدم، حالا ديگر باورم شده كه قبلا وضع بدي نداشته اند!
حالا كه بايد همراهش را پاسخ دهد گل ها را زمين مي گذارد. اين بهترين فرصت بود كه دستانش را كه ساعاتي است در سرما گل نگه داشته گرم كند. مدام با حرارت  دهان، دستانش را گرم مي كند سپس مشغول صحبت با تلفن مي شود بعد از اتمام صحبت هايش مي گويم: غافلگيرم كردي تو موبايل هم داري؟
- بله، اگر فروش اين دردي را دوا مي كرد اين را هم مي فروختيم. ضمنا چون من در خيابان كارمي كنم خواهرم اين را به من داده تا در دسترس باشم. البته به مغازه دارهاي اينجا سپرده كه مراقب من باشند اما خودش مي گويد دلم طاقت نمي آورد. تو گوشي را ببر تا هر وقت خواستم از حالت باخبر شوم.
از بدهكاريشان مي پرسم و اينكه چه شد كه بدهكار شدند. درجواب مي گويد: حدود 25 ميليون تومان بدهكاريم. پدرم شركت خدمات و قطعات كامپيوتري داشت. دزد به اموالمان زد و همين شد كه بدهكار شديم.
اين سؤال به ذهنم خطور مي كند كه آيا بيمه بوده اند يا نه؟ اما براي اينكه فكر نكند سؤال پيچش مي كنم، از خير پرسيدن سؤال مي گذرم.
-راستي از خانواده ات بگو واينكه چرا برادرها كار نمي كنند؟
آهي مي كشد، اين بار اما ناراحتي در چهره اش موج مي زند.
- براي برادرها مهم نيست؛ مهم نيست كه ما به خانه خودمان برگرديم. ما خانه بالاشهرمان را اجاره داده ايم تا بدهكاري ها پرداخت شود و الان هم در يكي از خانه هاي پايين شهر مستاجر هستيم، من آن روزها را، روزهايي كه در خانه اصلي مان بوديم دوست دارم. براي برادرهايم اصلا مهم نيست كه چه چيزي پيش مي آيد. آنها احساس مسئوليت نمي كنند، البته سن و سالي هم ندارند، يكي 12 سال و ديگري 15 ساله است.
- از پدرت بگو، او چه كار مي كند؟
ديگر قطرات اشك را هم مي شود در چهره اش ديد، مثل اينكه اين سؤال خيلي ناراحتش كرده، در دل خود دعا مي كنم نمرده باشد. او اما، پس از پاك كردن اشك ها با شال روي گردنش، با جوابي مرا غافلگير كرد.
- او ديگر برنگشت، از وقتي كه اين مشكل پيش آمده پدرم به خانه برنگشته، نمي دونم كجاست. لحظه اي شوكه شدم، سن كم، مشكلاتي كه دارد، همه و همه از او شخصيتي قابل ترحم ساخته؛ سعي مي كنم ديگر با سؤالاتم ناراحتش نكنم.
در تلاش بودم تا ذهنش را عوض كنم، گفتم از خودت بگو:
- چي بگم، ديگه چيزي برام نمونده، درس مي خوندم، در مدرسه خيلي شيطنت مي كردم، اون موقع ها زماني كه مدرسه مي رفتم روزهاي خيلي خوبي داشتم، بعد ديپلم اين مشكل براي خانواده ام به وجود آمد، همين مسئله باعث شد ديگه نتونم درس بخونم، دلم خيلي براي درس و مدرسه و دوستام تنگ شده. اين چند وقت باعث شده قدر زندگي گذشته ام را بيشتر بدونم. همين هم هست كه منو مجبور كرده كار كنم تا به اون روزها برگرديم.
نمي خواستم بيشتر از اين مزاحم كارش باشم، به همين خاطر به عنوان سؤال آخر از او پرسيدم:
- كمكي از دست من برمي آيد؟
- نه، راستي يك گل يادگاري ببر.
منظورش را فهميدم. براي اينكه بداند از روي ترحم پول را نمي دهم عمدا 900 تومان به او دادم و تقاضاي 100 تومان تخفيف كردم. با توجه به سني كه داشت باور كرد كه مي خواهم گل بخرم، بلافاصله پول را از من گرفت.
- خدا را فراموش نكن و اين را بدان شنا كردن در جهت آب از ماهي مرده هم برمي آيد!
اين آخرين جمله اي بود كه از او شنيدم.
شخص ديگري براي خريد گل به او نزديك مي شود، حالا ديگر حواسش پرت شده.آرام، آرام از او دور مي شوم.
مسير هر روز من از همين ميدان است، به همين خاطر هر روز او را مي بينم و از ديدن او در اين وضع ناراحت مي شوم.
ديگر اما به سراغش نرفتم، نه چيزي براي گفتن دارم، نه قدرتي براي كمك.

يادداشت
بيكاري پنهان
آرش اقبالي
مقولاتي چون بيكاري مطلق، بيكاري پنهان، مشاغل كاذب و غيرمجاز عنوان هايي هستند كه در بحث عدم اشتغال مطرح مي شوند. در اشتغال كاذب، مشاغلي چون دكه داري كه سد معبر مي كنند، مشاغل كاذب محسوب مي شوند. در اين مقوله ظاهرا فرد شغلي دارد اما مشاغلي كه در اين دسته قرار دارند در اقتصاد ملي نقشي ندارند يعني اگر اين شاخص(بيكاري پنهان) را در سطح ملي در نظر بگيريم پديده نابهنجاري است كه ميزان سطح درآمد ملي را كاهش مي دهد.
ايجاد اشتغال نيازمند برنامه ريزي دقيق و مدون و سرمايه گذاري هاي عظيم است و چون در اين زمينه اقدامات مناسبي صورت نگرفته لذا اشتغال جوانان، امروزه به عنوان يك مسئله و معضل مطرح شده است. نكته مهمتر اينكه با عنايت به اين مسئله كه سن شروع كجروي هاي اجتماعي از دوره نوجواني و جواني  آغاز مي شود و از طرفي بين اين دو قضيه (اشتغال و جرم) يك رابطه نزديك و تنگاتنگ وجود دارد، پس بنا بر آنچه گفته شد اشتغال مانع جرم است و عدم اشتغال، سبب افزايش جرم در جامعه مي شود. در معناي دوم، فرد به ظاهر شاغل و از درآمد كافي برخوردار است ولي شيوه هاي عملي كسب درآمد، مجاز نيست؛ به اين معنا كه اشتغال او در رده اشتغال غيرمجاز قرار دارد؛ يعني فرد با ارائه خدمات غيراستاندارد به جامعه، در واقع به نوعي مرتكب جرم شده است و اين نوع اشتغالات، خود نوعي جرم در جامعه محسوب مي شود.
در حال حاضر عمده كارخانه ها و صنايع مهم كشور در كلانشهرهايي چون تهران و شهرستان هاي اطراف آن ( ري، اراك و...) متمركز شده  و جنگلداري، دامداري و محصولات كشاورزي در شمال كشور متمركز شده اند. بيكاري به عنوان يك معضل و آسيب اجتماعي به طور جدي از دهه 40 با رشد روزافزون جمعيت مطرح شد. ساختار كلان جمعيت و عدم دسترسي به منابع مورد نياز و نياز پراكني از طريق مطبوعات و رسانه هاي جمعي چون تلويزيون و مطبوعات و عدم پاسخگويي به آن نيازها سبب ساز آسيب هاي مختلف در جامعه هستند. در بحث اشتغال، هرگاه فرد از شغلي متناسب با روحيات خود برخوردار باشد، به طور قطع اين امر در كاهش جرائم بسيار تاثيرگذار خواهد بود. در حال حاضر جامعه ما با انبوهي از جمعيت جوان روبه روست كه نياز به شغل دارند؛ بيكاري مشكل امروز جامعه ماست. براساس آمارهاي رسمي، تا سال 1380 حدود 5/14درصد جمعيت فعال بين سنين 65-15سال جامعه بيكارند.
نرخ بيكاري دو رقمي و ديرپا، در حال حاضر تنها نگراني شديد اقتصادي در ايران است و اشتغال زايي براي ميليون ها بيكار در اين كشور در راس امور نظريه پردازان اقتصادي قرار دارد. نرخ بيكاري 34درصدي جوانان بين 15 تا۲۴سال كه 25درصد جمعيت فعال كشور را شامل مي شوند، اولين موضوع است. در صورتي كه نرخ فعلي بيكاري حفظ شود، نرخ بيكاري جوانان بين 15 تا۲۹ سال در ايران طي دو سال آينده به 52درصد افزايش خواهد يافت كه بيش از 10درصد آنها جوانان تحصيلكرده دانشگاهي و 30درصد نيز ديپلمه خواهند بود. همچنين حدود 70درصد جمعيت بيكار ايران، حداقل بيش از دو سال است كه بيكارند و 30درصد باقيمانده نيز مدت بيشتري است كه در پي شغلي مناسب هستند.
درحالي كه تنها 13درصد جمعيت شاغل ايران را زنان تشكيل مي دهند، نرخ بيكاري زنان در كشور 40درصد است و برخي گزارش ها نيز حاكي از اين است كه تنها 15درصد زنان تحصيلكرده شغل مناسب دارند. بي سوادي يا كم سوادي 43درصد شاغلان در ايران موضوع حساس ديگر است. علاوه بر موارد فوق، 76درصد جمعيت بيكار غيرماهر را هزاران دانشجو و ديپلمه تشكيل مي دهند.
اقتصاد ايران بايد سالانه حداقل 8درصد رشد كند و براي اينكه بتوان نرخ بيكاري را به زير 10درصد كاهش داد، بايد به نرخ رشد اقتصادي 5/9درصدي دست يافت. دومين دليل نرخ بالاي بيكاري در ايران، فقدان سرمايه گذاري هاي كاربر و توسعه سرمايه گذاري هاي سرمايه بر - مخصوصا در پروژه هاي نفت و گاز پتروشيمي، آهن و فولاد، فلز و صنايع نظامي – است. همچنين عدم سازگاري نظام آموزشي در ايران با نيازهاي شغلي، يكي ديگر از مشكلات كشور است. بيكاري در ايران
نه تنها يك مشكل اقتصادي است بلكه باتوجه به نتايج سياسي، اجتماعي و فرهنگي كه در پي دارد، مسئولان كشور را براي حل اين معضل اقتصادي به تكاپو انداخته است. آمارهاي متفاوتي از نرخ بيكاري، رقم بيكاري و ميزان جمعيت فعال اين كشور از سوي موسسات مختلف اعلام مي شود و هر ساله رقم هايي كه در خصوص نرخ بيكاري ايران از سوي سازمان ملل، مركز آمار ايران و ديگر سازمان هاي داخلي و خارجي اعلام مي شود، اختلاف بسيار زيادي دارند. جمعيت بين 15 تا 64سال ايران - كه محدوده سن اشتغال به حساب مي آيد - 37ميليون نفر هستند و 21ميليون نفر و به عبارتي 32درصد كل جمعيت ايران جمعيت فعال به حساب مي آيند كه اين رقم در مقايسه با جمعيت فعال 50 تا۶۰ درصدي ديگر كشورها ضعيف ارزيابي مي شود.
مطابق برنامه سوم توسعه قرار بود كه دولت با ايجاد 8/3ميليون فرصت شغلي و به عبارتي 760هزارشغل در هر سال، نرخ بيكاري را از 15درصد در سال 1379 به 5/11 درصد در سال 1384 كاهش دهد، در حالي كه مطابق آمار رسمي مركز آمار ايران، طي چهارسال اول برنامه، تنها 3/2 ميليون فرصت شغلي جديد ايجاد شد و به عبارتي 25درصد مردم از يافتن شغل مناسب دور ماندند، ولي در عين حال مركز آمار ايران اعلام كرده است كه نرخ بيكاري در سال چهارم برنامه سوم به 11/6 درصد خواهد رسيد. در حالي كه مركز آمار ايران شمار بيكاري را حداكثر 5/2 ميليون نفر مي داند، ديگر سازمان ها آن را رقمي بيش از سه ميليون نفر اعلام كرده اند و برآورد سازمان هاي خصوصي ايران و تحليلگران خارجي نيز حاكي از اين است كه حداقل بين 4 تا۵‎/۴ ميليون نفر در ايران بيكارند.

جهانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
زيبـاشـهر
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |