د يدار با دكتر تژا ميرفخرايي استاد ارتباطات و پژوهشگر برتر فرهنگي سال 84
مطبوعات عامه پسند را تحقير نكنيد
|
|
عكس:گلنازبهشتي
آيدين جهانبخش
*آقاي دكتر شما چرا خودتان كار مطبوعاتي نمي كنيد؟ اساساً چرا استادان رشته ارتباطات خيلي كمتر وارد عرصه حرفه اي مي شوند؟ خيلي ها به اين مسأله انتقاد دارند.
-مهمترين دليلش اين است كه من محققم. يعني از روزنامه نگاري شروع نكرده ام. شروع كار من از حوزه فيلم آن هم فيلم مستند بوده است. بعد از مستند هم به سمت گزارش هاي خبري تلويزيوني رفتم و كم كم به ارتباطات علاقه مند شدم و به صورت آكادميك اين رشته را ادامه دادم. در حوزه ارتباطات هم به تحليل محتوا علاقه مند بوده ام.
در تمام دنيا استادان ارتباطات دو گونه اند. اول اينكه يا حرفه اي هايي هستند كه در مقاطعي كارشان را رها كرده يا بازنشسته شده اند و اكنون در حال تدريس هستند، يعني روزنامه نگاراني هستند كه تجربيات خودشان را تدريس مي كنند. دوم اينكه محقق و استادان دانشگاهي اين رشته هستند. يعني از ليسانس به مقطع فوق ليسانس و از آن وارد مقطع دكترا شده اند و اين روند را به صورت آكادميك طي كرده اند.
اما چون در ايران رسم است كه همه، همه كاري انجام دهند، مثل همين خبرگزاري هايي كه الآن تعدادشان به بي نهايت نزديك مي شود(باخنده) بعضي ها هم هستند كه شغل هاي بي نهايت دارند؛ هم محقق اند، هم تحليلگر، هم استاد دانشگاه، هم خبرنگار، هم صاحب امتياز روزنامه و هم در تلاش براي گرفتن وام هاي اقتصادي.
اما من يك شغل دارم. كارم معلمي و تحقيق است. اگر دنبال كارهاي ديگر بروم نمي توانم دنبال كار كتاب و مقاله باشم. تحقيق زمان مي برد. ساعت ها بايد بنشيني و بخواني و نت برداري و فكر كني... الآن هم خيلي دلم براي كار تصويري و فيلم ساختن تنگ شده، من حتي انيميشن هم مي سازم و در اين عرصه شاگرداني در خارج از ايران دارم كه برنده جشنواره هاي مختلف شده اند.
در يكي از كلاس هاي روزنامه نگاري، استاد براي مان كار نوشتاري را به ترتيب از خبر به گزارش، قطعه ادبي، رمان و... تقسيم بندي كرد و گفت كه اينها به ترتيب به هم برتري دارند. براين اساس سينما از همه اينها پيچيده تر است و رتبه بالاتري دارد در حالي كه شما عكس اين ترتيب را حركت كرده ايد؟
- حالا من خيلي از روزنامه نگاران را مي شناسم كه در ابتدا قصدشان رمان نويس شدن بوده است. يعني وقتي سراغ روزنامه نگاري آمدند اصلاً اهميتي برايش قائل نبودند كه بهترين شان ارنست همينگوي از آب درآمده است.
عده اي ديگر مي خواستند تحليلگر مسائل مختلف شوند كه پله اول شان روزنامه نگاري بوده است. امثال برنشتاين كه تحليلگر مسائل سياسي است از روزنامه نگاري خيلي معمولي آغاز كرد.
اما حركت من برعكس بوده (باخنده) از سينما شروع كردم و به ارتباطات رسيدم.
من به خود ارتباطات به عنوان ارتباطات علاقه مند شدم و در نهايت به تحليل ارتباطي، تحليل محتوا و تحليل گفتمان رسيدم.
من به كار مستند، فيلمسازي، سينما و روزنامه نگاري علاقه مندم و در همه اين حوزه ها هم كار كرده ام. ولي به خودم گفته ام كه شغلم تحقيق و معلمي است شغل ديگري ندارم. با اينكه واقعاً بعضي وقت ها دوست دارم به خيابان بروم و عكاسي كنم، چون عاشق عكاسي هستم يا انيميشن بسازم.
اما نمي توانم. من زياد كار نمي كنم ولي اين كاري كه انجام مي دهم با پولي كه در نمي آورم خيلي كار مي برد. اگر من بخواهم مجوز يك نشريه بگيرم مي دانيد چند روز بايد در اداره ها وقت تلف كنم؟ اگر بخواهم به عرصه خبر وارد شوم بايد اطلاعات و دفترچه تلفن كاملي داشته باشم. اين كارها با نشستن، خواندن، يادداشت برداري و تحقيق نمي خواند. دو دنياي متفاوتند. اينطور نيست كه من هم روزنامه چاپ كنم، هم كتاب خودم را چاپ كنم، هم خبرگزاري راه بيندازم، هم بسازو بفروشي كنم و هم اينكه 4 تا تحقيق و 50 مقاله چاپ كنم. من نمي توانم.
اما در كشور ما هستند كساني كه همه اين كارها را با هم انجام مي دهند، هم عضو حزب هستند، هم سردبير يك روزنامه يا نشريه هم عضو هيأت مديره يك شركت بزرگ يا سازمان، هم محقق و هم در حال گذراندن دوره دكتري و...
- آدم مجبور است كه بگويد شايد اينها انسان هايي مافوق انسان اند، من همين كار هم بعضي اوقات از دستم در مي رود. مي دانيد نشستن و خواندن كتاب چه زمان و انرژي مي برد؟ بايد راجع به يك مبحث در كتاب هاي مختلف بگردي و ببيني در مورد آن در هر كتاب چه چيزي مطرح شده است.
نه اينكه مثلاً در مورد منابع خارجي آن را بدهي برايت ترجمه كنند و از آن استفاده كني. نه! اينكه بفهمي مؤلف راجع به آن مبحث چگونه برخورد كرده است. تفاوت اين كتاب با آن كتاب و نويسنده هايشان در چيست...
بعضي وقت ها با خودم مي گويم آيا اين شغل است كه انتخاب كرده ام؟
از دنيا بريده ام و در يك اتاق نشسته ام و كتاب مي خوانم. ولي اگر اين كار را نكنم مگر مي توانم برمباحث نظري تسلط پيدا كنم؟
آقاي دكتر مي خواهم بحث را به تحقيق شما بكشانم. اين تحقيق بحث برانگيزي است كه شكاف بين نخبگان و عامه را نشان مي دهد. اين تفاوت از كجا مي آيد؟ يك سري افرادند كه حداقل در جمع خودشان ، هميشه خود را نخبه مي دانند و بقيه را عوام. در تحقيق شما اين تقسيم بندي چگونه است؟
- به هر صورت ما در علوم سياسي و ساير علوم، تفكيكي داريم با عنوان عوام و خواص. حتي در مسائل مذهبي هم اين را داريم. تفكيك عوام و خواص مي تواند جنبه هاي مختلفي داشته باشد. اين تفكيك در تكنولوژي هم هست هرچند كه بعضي ها مي گويند اين تفكيك وجود ندارد ولي اين تفكيك وجود دارد.
اما اجزاي اين تفكيك چيست؟ ما در تحقيق مان اجزاي اين تفكيك را براساس مباحث نظري استخراج كرديم. از فلسفه گرفته تا ادبيات آنها را به صورت مؤلفه هايي درآورديم. از طرف ديگر آنچه كه خودشان به خودشان اطلاق مي كنند يا ديگران.
نشرياتي كه به عنوان عامه پسند داريم، مورد پسند عامه نيستند يا اساساً روزنامه نگاري ما به گونه اي است كه نمي توانيم در آن جهت حركت كنيم؟
- اجازه بدهيد چند نمونه از نشريات عامه پسند و نخبه گرا برايتان بياورم. [كوهي از نشريات عامه پسند، وزين و نخبه گراي اروپايي را بغل كرده مي آورد. (گاردين به عنوان روزنامه نخبه گرا و راگبي به عنوان عامه پسند نروژي).]
و ادامه مي دهد: نحوه دست گرفتن اين نشريات با هم فرق مي كند؛ دو دنياي متفاوتند. صفحه بندي، مطالب و شكل كار كردن مطلب متفاوت است. نشريه عامه پسند حتي ورق زدنش و خواندنش فرق مي كند؛ ترتيب مطالب طوري است كه خواننده آن وقت زياد نمي خواهد. با يك نگاه سريع مي توان كليت مطلب را گرفت. ورق زدن آن آسان است و در اين ورق زدن ها بخش هايي از پيام به خواننده القاء مي شود. اما خواننده نشريه نخبه گرا كس ديگري است. مطالب اين نشريه خيلي بيشتر است و فونت آن هم ريزتر است. تيترها هم با هم فرق مي كند. پس ما از دو دنياي مختلف بحث مي كنيم. در نشريات ايراني مطلبي را مي خوانيد كه سخت خبر هستند، ولي تيتر عامه پسند دارند. مثلاً تيتر اين است: بخوري يا نخوري، آش خالته!
وقتي نرم خبر در ايران ارائه شد، برداشت بدي از آن شد. در واقع خود خبر فراموش شد.
- آن بخوري يا نخوري فقط تيتر است. به داخل مطلب كه بپردازي، مي بيني مطلبي معمولي است. بعضي ها فقط تيترها را نرم مي كنند.
از زاويه ديگري به قضيه نگاه كنيم. مخاطبي كه ما عامه مي خوانيم اش، دنبال چيست؟
- كشور به كشور فرق مي كند؛ در كشوري مثل نروژ يا فرانسه يا ديگر كشورها. يكي از روزنامه ها را كارگران مي خوانند و روزنامه ديگر را چپ روشنفكر و تحصيلكرده. اما يك نخبه روزنامه اي كه 400 هزار تيراژ دارد و به در خانه اش مي آيد را مي خواند و روزنامه هاي ديگر كه چند ميليون تيراژ دارند را سر راه محل كارش خريداري مي كند. بنابراين هر دو روزنامه، هم به وسيله يك نخبه خريداري مي شوند و هم مردم عادي؛ چون عامي و نخبه آن جامعه خيلي به هم نزديك اند. شكاف وحشتناك بين عامي و نخبه وجود ندارد. به همين دليل است كه غربي ها مي گويند ديگر حق نداري بگويي عامي و نخبه.
جوامعي وجود دارند كه ميانه مردم چنان از بين رفته و جامعه تنگاتنگ شده كه ديگر اين شكاف نخبه و عامه در آن ديده نمي شود هرچند در جوامع ديگر هنوز هم اين تفاوت ها وجود دارد و گاهي بسيار عميق هم هست.
در كلاس ها و تحليل هاي مختلفي كه مي كنيد، عنصر سرمايه نقشي اساسي دارد. در نگاه اول اصولاً قشر صاحب سرمايه (براساس مدل هاي تحليل) اصولاً بايد طبقه بالا و نخبه جامعه باشند، اما در ايران اتفاقاً همين قشر صاحب سرمايه، گرايش بيشتري به محصولات فرهنگي عامه پسند دارند و قشر متوسط و حتي متوسط رو به پايين، تمايلشان به مثلاً رمان هاي نخبه گرا بيشتر است...
- موردي كه اشاره كرديد، مسأله اساسي براي تحقيق ما هم بود. براي رفع چنين مشكلي ما شاخص تحقيق را براساس مبحث سليقه قرار داديم؛ آن طور كه بورديو مطرح مي كند. شاخص را براساس سرمايه نگرفتيم؛ ممكن است فردي بهترين ماشين و زندگي را داشته باشد ولي سليقه فرهنگي اش متفاوت باشد و فلان رمان را هم بخواند. اين سليقه فرهنگي اش است. حال ممكن است دانشجويي وجود داشته باشد كه پدرش يك معلم باشد ولي سليقه فرهنگي اش بالا باشد.
اين را هم بگويم كه بسياري از نويسندگان عامه پسند يا شركت هاي چاپ و نشر خيلي ناراحت مي شوند كه به آنها عامه پسند بگوئيم.در صورتي كه "Papular" كلمه بدي نيست. قبلاً هم در غرب اين گونه بود كه اليت ها، عامه پسندها را پست مي دانستند؛ آدم هايي مثل جين فاستين و چارلز ديكنز كلي فحش عامه پسند بودن نثارشان شد. اين هم دليل نسبي بودن براساس زمان است. يعني در مقطعي اثري عامه پسند محسوب مي شود و در مقطعي ديگر برعكس مي شود. امروز ديگر كسي به آثار ديكنز عامه پسند نمي گويد.
بحث اين است كه آثار عامه پسند در محتواي خود چيزي ندارند؛ سرسري نوشته و انبوه، توليد شده اند. سريع احساسات و هيجانات فرد را ارضا مي كنند، فاقد پيچيدگي هستند و به اصطلاح تئوري هاي ارتباطي خودمان پاداش آني دارند. مثلاً وقتي رمان فلان نويسنده زن عامه پسند را مي خوانيم چيزي به دانش، فهم و شعور ما اضافه نمي شود، فقط بخشي از احساساتمان را تحريك مي كند. اين انتقاد به آثار عامه پسند وارد است.
من از زاويه ارزش مدارانه برخورد نمي كنم. نمي گويم اين نويسنده خانم كه اسمش را مي بريد بهتر است يا بدتر. اولين اصل جامعه شناسي هم اين است كه محقق باارزش هاي خودش برخورد نكند بلكه تو به عنوان محقق كاركرد آن ارزش را در جامعه بررسي مي كني و به محتوا مي پردازي. مي خواهي بگويي كه فلان نويسنده چه چيزهايي را مي گويد، چه ارزش هاي فرهنگي را مطرح مي كند.
مي خواهم بگويم يك سري از چيزها مثل اسطوره گفته شده است. مثلاً يكي آن كتاب را نخوانده و مي گويد كه اين كتاب هيچ چيزي ندارد كه به خواننده بدهد. من برايم جالب است كه هيچي ندارد يعني چي؟ مثلاً قرار است چي بدهد؟ البته اين به من مربوط نيست اما تو مي داني كه آثار نخبه ايراني چه مي دهد و چه نمي دهد؟
ادامه دارد
سخت گيرترين استاد
مي گفتند سخت گير است و آخر ترم نمي شود ازش نمره گرفت؛ براي همين هم يا دانشجويان مجبور بودند سركلاس بروند يا براي امتحان اينكه يك استاد سخت گير چطور درس مي دهد، با او كلاس مي گرفتند، يا قبلاً دانشجويش بودند و فهميده بودند كه استاد ميرفخرايي يعني چه.
در اولين جلسه درس بررسي پيام هاي ارتباطي ثابت شد كه هرچه مي گويند درست است. همان جلسه گفت: يك جزوه دارم، يك كتاب معرفي مي كنم، تا پايان ترم هم دو تحقيق بايد انجام دهيد و تكاليفي را هم كه سركلاس مي دهم براي جلسه بعد بايد آماده باشد؛ حالا هركسي فكر مي كند نمي تواند با اين شرايط كنار بيايد، مي تواند درس را با استاد ديگري پاس كند .
جزوه هايش به روز بود؛ هر ترم عوض مي شد و مطالب روز به آنها اضافه مي شد.مجبور بوديم با هم همكاري كنيم چون به تنهايي از عهده تكاليف و تحقيق هايش برنمي آمديم و همين شد اساس بسياري از دوستي هاي علمي در دانشگاه. تأكيد داشت كه تحليل محتواي خط كشي(كمي) با تحليل محتواي كيفي متفاوت است و اصرار داشت كه نوع كيفي را به ما بياموزد: بزرگ نمايي با برجسته سازي متفاوت است؛ براي تحليل محتوا فقط نمي توان بر كلمات كليدي تكيه كرد. كليت متني را بايد بسنجيد؛ الزاماً شماره صفحات و سطح زيرچاپ، نشانگر ارزش متن و تأثيرگذاري آن نيستند و... .
و هميشه مي خنديد. موضوعي خارج از درس مي گفت و مي خنديد؛ خنده هايي كه مخصوص اوست. بعضي مواقع حرف خنده داري نمي زد، اما خنده هايش ما را هم به خنده وا مي داشت و كلاس يخ و سخت تحليل محتوا قابل تحمل و حتي دوست داشتني مي شد. براي مصاحبه قرار مي شود كه رساله دكترا و تحقيقي را كه براي پژوهشكده وزارت ارشاد در مورد رمان هاي عامه پسند تهيه كرده، بخوانم. همه اينها سرجمع چيزي حدود سه يا چهارهزار صفحه است كه تنها مي رسم نصفش را ورق بزنم. خانه اش آجودانيه است. در دوره دانشجويي مان خيلي ها به خانه اش رفته بودند؛ آپارتمانش دفتر كارهاي تحقيقاتي اش هم هست. به شوخي مي گفتيم: استادي كه بچه بورژوا بوده و الآن در برج عاجش نشسته و همه اش كتاب مي خواند . سومين سمينار بررسي مسائل مطبوعات آمد و مقاله اي ارائه كرد در مورد اينكه چرا در مطبوعات ايران صفحات خبري اسم دارند و در نشريات اروپايي، عنوان همه اخبارداخلي يا خارجي است. جزو معدود مقاله هايي بود كه در اين سمينار جنبه علمي و كاربردي براي روزنامه نگاران داشت.
استاد سخت گيرمان وقتي در خانه اش به سؤالاتم پاسخ مي دهد، مي فهمم كه هنوز خيلي چيزها را بايد ياد بگيريم و سختي هاي بيشتري را امتحان كنيم.
|