شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
فرهنگ
Front Page

ابله! مؤدب باش
پروين قائمي
000681.jpg
من اصولاً از خراب شدن هيچ مدرسه اي در هيچ جاي دنيا خوشحال نمي شوم، ولي روزي كه ديدم با بولدوزر به جان مدرسه نزديك خانه ام افتاده اند تا به جايش آپارتمان چند ده واحدي بسازند، انصافاً از ته دل خوشحال شدم و مي گويم چرا.
هر روز صبح كه بچه هاي كوچك دبستاني، مثل گنجشك هاي شاد، خنده كنان از پشت پنجره ام عبور مي كردند تا به مدرسه بروند، شادماني عجيبي در دلم ايجاد مي شد. اما اين شادي چندان نمي پاييد، چون حدود ده دقيقه بعد، صداي ناظم مدرسه با همان جمله معروف، «ابله! مؤدب باش» اعصابم را متشنج مي كرد و بدبختانه با بستن درها و پنجره ها هم نمي توانستم از شرّ اين صدا خلاص شوم.
بار اولي كه گمان كردم اين جمله را شنيده ام، از حيرت بر جايم ميخكوب شدم. نمي دانم چرا تصور مي كردم كه اين گونه برخوردها در محيط هاي آموزشي، مربوط به دوره قجر است. پنجره را باز كردم و سرم را بيرون بردم و با دقت گوش دادم. نخير! اشتباه نمي كردم. اولين واكنش من بعد از حيرت، خشمي بود كه به هر ضرب و زوري آن را مهار كردم. تصور صورت هاي كوچك و چشمهاي رميده بچه هايي كه قرار بود در مدرسه «ادب» بياموزند، دلم را به درد مي آورد. هنگامي كه آهنگي گوشخراش توسط فردي ناشي، با كي بورد نواخته شد و بچه ها دعايي را خواندند كه با همه زيبايي، قطعاً معني آن را نمي فهميدند و كسي هم برايشان معني نكرد، راهي كلاس هاي درش شدند. هنوز از شوك «ادب آموختن» آقاي ناظم بيرون نيامده بودم كه صداي معلم كلاس نمي دانم چندم به گوشم رسيد كه به ضرب و زور فرياد و جملاتي كمي خفيف تر، اما در همان مكتب ادبي، سعي داشت مفاهيم شعر طوطي و بازرگان مولانا را به آن طفل معصوم ها بفهماند كه چون متأسفانه، خودش هم درست متوجه اصل موضوع نشده بود، بديهي است كه در تفهيم آن هم مشكل داشت و من هرچه فكر كردم نفهميدم انتخاب اين شعر، آن هم پس از پيش نيازهاي «آن مرد با اسب آمد» بر كدام مبناء و پايه صورت گرفته است.
ابداً دچار اين توهم نيستم كه البته فريادم به جايي برسد، ولي نمي دانم روي چه انگيزه اي يك روز به مدرسه مذكور رفتم تا از نزديك با جايي كه قرار بود از آن ابن سيناها و حافظ ها و بهزادها بيرون بيايند، آشنا شوم. دم در مدرسه، پيرمرد سرايدار پرسيد، «با كي كار دارين؟» نگاهش كردم. واقعاً نمي دانستم بايد چه جوابي بدهم. بدون فكر و ناگهان گفتم، «با خدا!» جوري نگاهم كرد كه انگار ديوانه اي را پيش روي خودش ديده است. هنوز از بهت جواب من بيرون نيامده بود كه راه افتادم. تجربه زندگي يادم داده بود كه نبايد به سؤالي جواب بدهي، وگرنه سؤالات بعدي پشت سر هم رديف مي شوند و معلوم نيست اين پرسش و پاسخ تا كي ادامه پيدا خواهد كرد. در اينجا بايد طوري رفتار كني كه همه حساب كار دستشان باشد و بدانند از تو نمي شود سؤال كرد.
از شمّ جهت يابي خودم استفاده كردم و با توجه به پرهيزي كه بچه ها داشتند كه، «اون ورا پيداشون نشه!» حدس زدم كه دفتر مدرسه و قرارگاه آقاي ناظم مذكور كجا مي تواند باشد و به همان طرف رفتم. درست حدس زده بودم! وارد دفتر كه شدم، زنگ تفريح بود و هركسي سرش به كاري. يكي چاي مي خورد، يكي سالاد اولويه آورده بود، يكي پرتقال پوست مي كند و خلاصه انواع و اقسام اطعمه و اشربه به ميزان لازم و شايد هم كمتر از ميزان لازم، آن قدر كه انگار همه شان به جاي تدريس فارسي و رياضي و انشا، در دوي ماراتن شركت كرده بودند و اينك براي حضور در دور بعدي، بايد به ميزان فراواني كالري، مجهز مي شدند.
در هر حال كسي از من نپرسيد چه كار دارم تا وقتي كه يك نفر سيني  چاي به دست آمد و به همه تعارف كرد و آخرش با سيني خالي جلويم ايستاد و با خستگي پرسيد:
«كاري دارين؟»
نگاهش كردم. از خود پرسيدم، «واقعاً آنجا كاري دارم؟» از خانه كه راه افتادم، احساس مي كردم كاري دارم، ولي نمي دانم چرا در آن لحظه  احساس مي كردم كاري ندارم. از پنجره نگاهي به حياط مدرسه انداختم. كوچولو هاي نازنين، در روپو ش هاي سرمه اي تيره و فضاي بسته و دلگير، به همديگر مي خورند و چون الگوهايشان را از خيابانها و فيلمهاي اكشن تلويزيون مي گرفتند، بديهي است كه به جاي خنديدن و بغل كردن همديگر و بروز نشانه هاي مهرباني كه مشخصه زندگي انسان و به خصوص دنياي كودكانه است، يقه همديگر را مي گرفتند و حالا نزن كي بزن و همان صداي آشناي، «ابله! مؤدب باش» با عجله گفتم:
«بله! با آقايي كه داره پشت بلندگو حرف مي زنه كار دارم.»
زن در حالي كه مي خواست زودتر خودش را از دفتر معلم ها بيرون بيندازد، گفت: «آقاي معزي رو مي گيد؟ توي اون يكي دفتره.»
عزت آقاي معزي مستدام! به دفتر ديگر رفتم، به در زدم و قبل از آن كه كسي به من اجازه ورود بدهد، خودم به خودم اجازه دادم. آقاي معزي و يك نفر ديگر كه لابد مدير مدرسه بود، با حيرت نگاهم كردند.
لابد از اين كه منتظر نمانده بودم تا بگويند بفرمائيد، حرصشان درآمده بود و نظر به اين كه ديگر دريغ از يك پاپاسي صبر و شكيبايي در ما آدمها، با حالتي تهاجمي، گارد گرفتند و تصور كردند من يكي از كوماندوهاي مؤنث آمريكايي هستم كه يك جورهايي خودم را به آنجا رسانده ام كه شايد انتقام حادثه يازده سپتامبر را از آنها بگيرم! آن يكي كه لابد مدير بود، با عجله پرسيد:
«كاري دارين؟»
نگاهش كردم. ريش و سبيلش هفت -هشت سالي مي شد كه درآمده بود، اما من نه تنها خصومتي با جوانها ندارم كه گمان مي كنم قبل از آراسته شدن به هر نوع ابزار به دردنخوري چون علم مديريت، تجربه مديريت، ادب مديريت، هوشياري مديريت و همه ويژگي هايي كه داعيان آگاهي از علم مديريت در كشورهاي عقب مانده صنعتي، همين طور الكي در كتابهاي مديريت رديف مي كنند، بايد عملاً در عرصه هاي حقيقي، كسب تجربه و مدارس، دانشگاه ها، ادارات و هر جايي را كه چند نفر آدم لايق اداره شدن در آنجا جمع مي شوند، به آزمايشگاه طرح كاد تبديل كرد.
گفتم:
«حتماً همين طوره.»
پرسيد:
«چه كاري؟»
گفتم:
«آقاي معزي شمائين؟»
با بي حوصلگي گفت:
«نه!»
و به آن يكي اشاره كرد. آن يكي نه گذاشت و نه برداشت و تصور كرد كه سر يكي از صحنه هاي فيلم «به خاطر يك مشت دلار» حضور پيدا كرده و مثل گلوله از خشاب ادبيات فارسي در رفت كه:
«فرمايش؟»
نگاهش كردم. با پررويي همراه با ترسي ژنتيك نگاهم كرد. گفتم. «شمائين كه هر روز صبح با شعار اديبانه ابله! مؤدب باش، بچه هاي مردم رو ادب مي كنين؟»
ابداً حوصله نداشت، دستش را با خلق تنگي تكان داد و گفت:
«به حضرت عباس كار داريم خانم.»
گفتم:
«مي دونم. ساعت داره مي شه ۱۲ و نوبت دُز بعدي داروي ابله! مؤدب باشه! درست مي گم؟»
منظورم را نفهميد. برايش توضيح دادم:
«مثل آنتي بيوتيك! شيش ساعت به شيش ساعت. يا شايد فاصله زماني اين دارو كوتاه تره؟ مثلاً سه ساعت به سه ساعت يا پنج دقيقه به پنج دقيقه؟»
مدير پرحوصله تر بود، اما او هم حوصله اش سر رفت و گفت:
«خانم! كارتونو بفرمائين.»
گفتم:
«كارم همينه. خسته شدم از بس هر روز صبح اين ترجيع بند تكراري رو شنيدم. لااقل عوضش كنين.»
ناظم هم از همان نگاه هاي سرايدار به من انداخت، يعني كه «چه گيري كرديم؟» امانش ندادم و گفتم:
«اين جوري مي شه بچه تربيت كرد؟ و مگه اينها از چاله ميدون اومده ان كه به ادب، اونم از اين نوع نياز داشته باشن؟ شما همون بخش آموزش رو به عهده بگيرين، پرورش پيشكشتون.»
دوتايي چنان نگاهم كردند كه انگار با يك موجود فضايي روبه رو شده اند. ناظم پرسيد:
«منظور؟»
خشمم را كنترل كردم و گفتم:«منظورم اينه كه جناب عالي هر روز از پشت اون بلندگوي كذايي، يك مشت فضاحت  بار اين طفل معصوم ها نكنين و مدرسه رو از اونچه كه هست وحشتناك تر نكنين. اين در و ديوار و محيط و معلمهاي متخصص به اندازه كافي براي كشتن روح و دل و عزت يك بچه كافي هستند.»
و امانش ندادم كه جوابم را بدهد. ترديد نداشتم كه فرصت پيدا كند، مي خواهد مرا هم ادب كند.از آن روز تنها كاري كه كردم اين بود كه دعا كنم يك بسازوبفروش اساسي، ارزش زمين اين مدرسه را درك و آن را به برج تبديل كند و حالا كه اين اتفاق خجسته روي داده است، براي اولين بار در زندگي، صداي بولدوزر برايم حكم سمفوني شماره چند موتزارت را پيدا كرده است. چنين مدرسه هايي علاجي جز بولدوزر ندارند!

خبرونكته
موبايل قسطي فرهنگيان و بخشنامه هايي پر از هزينه
شيرزاد عبداللهي

كاركنان اداري، مديران مدارس، معاونان، دفتر داران،  مشاوران، كتابداران و متصديان آزمايشگاه و كارگاه و خدمتگزاران آموزش و پرورش از فهرست دريافت كنندگان سيم كارت تلفن همراه قسطي حذف شدند. براساس بخشنامه جديد، تنها دبيران و آموزگاراني كه به طور تمام وقت به تدريس اشتغال داشته باشند، مي توانند با پرداخت ۱۸۰ هزار تومان براي دريافت سيم كارت ثبت نام كنند و ۱۸۰ هزار تومان باقيمانده را هنگام دريافت سيم كارت بپردازند. روزهاي اول و دوم بهمن ماه،  حدود ۴۰ درصد كاركنان آموزش و پرورش شهر تهران با دريافت گواهي اشتغال به كار به مراكز ثبت نام مراجعه كردند، اما در كمال ناباوري به آنها گفته شد كه معرفي نامه صادره از سوي ادارات آموزش و پرورش مورد قبول شركت مخابرات نيست و اين گواهي بايد براساس فرم مخصوص وزارت ارتباطات و با كلمات و عبارات مورد نظر اين وزارتخانه نوشته شود ، به اين ترتيب هزاران فرهنگي از صبح روز دوشنبه گذشته مجددا به كارگزيني مناطق مراجعه كردند، تا فرم جديد را دريافت كنند.
اين بار مسئولان اداري از صدور بخشنامه جديدي خبر دادند كه به صورت تلفني به آنها ابلاغ شده است. صبح روز دوشنبه، سازمان آموزش و پرورش شهر تهران به همه مناطق ابلاغ كرد كه براساس تصميم جديد دولت، تنها به كساني فرم اشتغال به كار داده شود كه به صورت تمام وقت در مدارس به تدريس مشغولند و علاوه بر كاركنان اداري، همه عوامل اجرايي مدارس از فهرست دريافت كنندگان سيم كارت قسطي حذف مي شوند. تعداد زيادي از مراجعه كنندگان به تصميم جديد وزارتخانه اعتراض كردند. معاون يك مدرسه راهنمايي دخترانه در يكي از مناطق تهران در حالي كه به شدت عصباني بود ،گفت: «روز شنبه اول بهمن معرفي نامه گرفتم و ۱۸۰ هزار تومان واريز كردم. براي ثبت نام به منطقه ۱۴ پستي ميدان ولي عصر مراجعه كردم، بعد از نيم ساعت معطلي در صف به من گفتند، فرم معرفي بايد تعويض شود. امروز هم كه براي تعويض فرم آمده ام مي گويند شامل حال ما نمي شود، چرا با احساسات فرهنگيان بازي مي كنند؟ هر وقت براي فرهنگيان مزايايي در نظر مي گيرند، سر و ته اش را مي زنند.»
دفتردار يكي از دبيرستان هاي تهران به مسئول رفاه و تعاون منطقه مي گفت: «اگر قصد دولت كمك به فرهنگيان بوده است، خوب بود اول نگاهي به فيش حقوقي دفتر داران مي انداختند و بعد آنها را حذف مي كردند.» كرمي دبير دبيرستان هاي منطقه ۱۱ كه معرفي نامه را دريافت كرده بود، در پاسخ به اين سئوال كه آيا احساس خوشحالي مي كني ،گفت: «نه، اول به خاطر اينكه اين گونه تصميم گيريها باعث اختلاف بين فرهنگيان مي شود، آن هم به خاطر يك امتياز كوچك. خيلي از عوامل مدرسه وضعشان از معلمان بدتر است. ما اين تبعيض ها را قبول نداريم. دوم اينكه چنين مزايايي حتي در حكم يك مسكن هم نيست و فقط باعث سرگرمي معلمان مي شود. خيلي متاسفم كه همكاران ما در شرايطي كه بودجه آموزش و پرورش در مجلس تصويب مي شود و ظاهرا هيچ كاري براي معلمان نشده است، دنبال ثبت نام موبايل هستند يا دل شان را به ۲۵هزار تومان بن مربوط به عيد غدير كه معلوم نيست كي پرداخت شود، خوش كرده اند.» مسئول كارگزيني يكي از مناطق در پاسخ به اعتراضات همكاران مي گفت: «مثل روز، روشن است كه تا چند روز ديگر اين بخشنامه لغو مي شود و ثبت نام موبايل شامل حال همه كاركنان خواهد شد. نتيجه صدور اين بخشنامه هاي شتابزده، بدبيني  كاركنان به سيستم اداري و سردرگمي مسئولان و اتلاف وقت كاركنان است. شما حساب كنيد، تعويض هزاران گواهي اشتغال به كار چقدر وقت همكاران و بودجه ادارات را تلف مي كند.» براساس بخشنامه جديد بين ۳۰ تا ۴۰ درصد از ۱/۱ ميليون كاركنان وزارت آموزش و پرورش از دريافت سيم كارت تلفن همراه به صورت قسطي محروم مي شوند.

نگاه
رشد گفتاري و شنيداري در كودكان
000714.jpg

معمولاً مادران نگران طبيعي بودن رشد كودك خود هستند. از ديدگاه يك پزشك، رشد كودك از جنبه هاي گوناگون جسمي و روحي برخوردار است. هر چند اين ابعاد از همديگر مجزا نيستند، ولي بررسي هر يك به طور جداگانه به درك طبيعي بودن وي ياري فزون تري مي كند.
پيوسته نخستين معيارهاي رشد كه تحت مطالعه قرار مي گيرد، رشد جسمي كودك از لحاظ وزن، قد و اندازه دور سر هستند. با وجودي كه به هنجار بودن سه معيار ياد شده، نشان تغذيه مناسب و رشد جسمي بسنده است، اما ضرورتاً به مفهوم تندرستي كامل كودك نيست.
كاركرد يك فرد در اجتماع، افزون بر وزن، قد و دور سر به توان فراگيري، قدرت انجام حركات ظريف، پيچيده و هماهنگ و توانايي در ايجاد ارتباط درست با ديگران به وسيله حواس پنجگانه و سخن گويي وابسته است.
سخن گفتن، فراگيري بر پايه شنيده هاست. از همين رو لازمه صحبت طبيعي، داشتن شنوايي بي عيب در دوران بچگي است و اين دو مورد با هم موردنظر واقع مي شوند. در پزشكي براي هر ماه از زندگي كودك، معيارهاي ويژه شنيداري و گفتاري موجود است كه هر كودك تندرست بايد لااقل به آنها دست يافته باشد.
خلاصه اين كه ما از كودك سالم در هر سني كه باشد، چنين انتظاري بايد داشته باشيم:
ترجمه :امير ديواني

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   سينما  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |