به مناسبت پنجاه و هشتمين سال درگذشت مهاتما گاندي
وقتي بر خود حكومت كنيم
|
|
غروب سي ام ژانويه ،۱۹۴۸ جهان يكي از اصيل ترين سياستمداران خود را از دست داد. كسي كه بي هيچ سلاحي و بدون اين كه گلوله اي شليك كند توانست ملتي را از ظلم و ستم استبداد رهايي بخشد. زندگي او همان قدر باشكوه بود كه مرگش، او كه سالها منادي «عدم خشونت» بود، خود قرباني خشونت شد. ترور گاندي اين پيام را داشت كه خشونت در همه شقوق و شئونش تا جهان باقي است، وجود دارد؛ اما آنچه ماندگار است، روش و منش مهاتما (روح بزرگ) است كه جهانيان را به ستايش از او وامي دارد.
در اين نوشته با محوريت كتاب «هند سواراج» ، يكي از مهمترين كتابهاي گاندي كه متأسفانه تاكنون به فارسي ترجمه نشده است، به بررسي فلسفه سياسي گاندي و راز ماندگاري آن مي پردازيم.
مسعود سعادتمند
مروري بر زندگي
در دوم اكتبر ،۱۸۶۹ «موهندراس كار مچاگاندي» در «پربندر» متولدشد. در ۱۲ سالگي و در اعتراض به عدم استقلال كشورش، به همراه دوستي، تصميم به خودكشي مي گيرد. دو سال بعد با «كاستورباي» دختر يك تاجر «پربندر» ازدواج مي كند كه زندگي مشترك آنها ۶۱ سال طول مي كشد.
در ۱۹ سالگي براي تحصيل حقوق به لندن مي رود. در آنجا با كتابهاي «عهد جديد» ، «روشنايي آسيا» اثر آرنولد و «بهگواد گيتا» آشنا مي شود و آنها را مي خواند. در سال ۱۸۹۶ است كه گاندي به هند باز مي گردد و آرام آرام شعله هاي مبارزه عليه نبود استقلال، در او جان بيشتري مي گيرد.
بي ترديد سال ۱۹۰۹ براي گاندي يكي از پررونق ترين سالهاي زندگي اش بوده است. او در اين سال با تولستوي آشنا مي شود و تحت تأثير وي «هند سواراج» را مي نويسد.
اما گاندي در اين كتاب چه گفت كه بعد از سالها هنوز مورد مناقشه است؟
هند سواراج؛ راهي به استقلال
«هند سواراج» ، بي هيچ ترديدي، اثر برتر فلسفه گاندي است. اين كتاب يكي از مهمترين آثار قرن بيستم است كه البته بسيار بد درك شده است. مي توان دو دسته انتقاد نسبت به «هند سواراج» را اين گونه تقسيم بندي كرد:
الف) بسياري از انتقاد ها، اين كتاب را اثري اتوپيايي و واپسگرا مي داند كه به شوريدن عليه علم، ماشينيسم و تمدن مدرن دعوت مي كند.
ب) برخي ديگر از انتقادها، خواندن اين كتاب را به مثابه يك رساله معنوي گاندي كه نمايانگر هسته عقايد و مذهبي اوست، توصيه مي كند.
براي گاندي «سواراج» به معناي استقلال است. اين استقلال، نه يك رؤيا، بلكه يك واقعيت است. به تعبيري اين كتاب، فرزند زمان خويش است. با اين حال، هيچ مطالعه تطبيقي - تاريخي بين تمدن هندي و تمدن غربي، نمي تواند «هند سواراج» را ناديده بگيرد؛ اما از آن جايي كه اين كتاب متأثر از شرايط حاكم بر نگارش آن است، هم قوت و هم ضعفي براي كتاب محسوب مي شود. قوت است چرا كه محور اساسي و اصلي انديشه عدم خشونت گاندي و اساسي ترين حربه مبارزه هند براي استقلال است و هم ضعف است چرا كه تحت تأثير شرايط حاكم بر زمان و مباحثات عصر خود قرار گرفته است. گاندي در بخشي از اين كتاب مي نويسد: «تمايل تمدن هندي، ارتقاي انسان اخلاقي است، در حالي كه تمايل تمدن غربي بر ترويج بي اخلاقي است. تمدن غربي، تمدني است بي خدا، در حالي كه تمدن هندي بر پايه باور خداوند استوار شده است.» (هند سواراج، ص ۷۱). اما آيا اين سخن از كسي كه خود پايه ريز اصول «گفت وگو» و «مدارا» ست، پذيرفتني است؟ بي ترديد، خير. گاندي نيز با اذعان بر اين امر مي نويسد:«هدف، هرگز اين نتيجه گيري نيست كه هر چه غربي است، بد است. من از غرب بسيار آموخته ام.» (مجموعه آثار، جلد،۹ ص ۳۰۰). گاندي اگر چه منتقد تمدن غرب است- كه جوهره اين انتقاد را از تولستوي وام گرفته است- اما تحت تأثير انديشه سياسي، فلسفي و مذهبي غرب نيز هست. هم از اين روست كه مي توان «هند سواراج» را در گام نخست، بيانيه اي دانست كه به بسط عقايد اخلاقي و سياسي گاندي اختصاص دارد.
نامه اي براي عدم خشونت
در سال ،۱۹۰۸ دانشجويي هندي به نام «تاراك نات داس» كه مقيم ونكوور كاناداست و مجله اي انقلابي به نام «هندوستان آزاد» را منتشر مي كند نامه اي به لئوتولستوي مي نويسد و از او درخواست مي كند كه وي را در مبارزه عليه انگليسي ها حمايت كند. تولستوي عقايد افراطي داس را رد مي كند و به او توصيه مي كند كه به استراتژي عدم همكاري عليه حضور انگليسي ها در هند، رو بياورد؛ اما اين گاندي است كه روح نهفته در اين نامه را كه تولستوي آن را «نامه به يك هندو» ناميده بود، در مي يابد. از اين رو، گاندي تصميم مي گيرد كه «هندسواراج» را به عنوان متني كه تحت تأثير مستقيم تولستوي نوشته شده، براي او ارسال كند. گاندي در مقدمه اين كتاب مي نويسد:«... حتي اگر نظرات بيان شده در«هند سواراج» توسط من ابراز شده باشند، من كاري جز ادامه فروتنانه راه تولستوي، راسكين، ثورو، امرسون، و ديگر نويسندگان انجام نداده ام... تولستوي، ساليان طولاني استاد من بوده است.» (هند سواراج، ص ۶). اما چه عاملي باعث شد تا گاندي اين كتاب را بنويسد. خود مي گويد:«تنها انگيزه، خدمت به ميهن خويش، جست وجوي حقيقت و تعقيب آن است.» (همان، ص۱۱). گاندي با تأسي از تولستوي، نيروي عشق را نيرويي مي داند كه جهان بدون وجود آن نابود خواهد شد (همان، ص ۸۹). پس نيروي عشق را« نيروي روان» نام مي نهد و آنچه گاندي به دفاع از آن برمي خيزد برتري اخلاقي عدم خشونت است كه نمادي از قدرت روان است. از نظر گاندي «عدم خشونت» تحقق نمي يابد مگر اين كه هركس بر جسم و روان خود تسلط يابد و اين امر نيز حاصل نمي شود مگر از طريق «استقلال فردي» كه «استقلال جمع» را حاصل مي كند؛ يعني اين استقلال مردم است كه از جمع استقلال افراد حاصل مي شود. به زعم گاندي، استقلال زماني به دست مي آيد كه ما «بتوانيم بر خود حكومت كنيم» (همان، ص ۷۳). پس از اين روست كه گاندي معتقد است: «هموطنان من تصور مي كنند براي خلاص شدن از انگليسي ها، بايد تمدن مدرن و روش هاي مدرن خشونت را انتخاب كنند.«هندسواراج » براي اين نوشته شده است تا نشان دهد كه آن ها، سياست خودكشي را تعقيب مي كنند؛ اما اگر به تمدن شكوهمند خويش بازگردند، انگليسي ها يا اين تمدن را انتخاب خواهند كرد و هندي مآب خواهند شد، و يا از اشغال هند دست خواهند كشيد.» (همان، ص ۷). باري، گاندي منادي عدم خشونت و رنج استقلال است.
پژواك حقيقت
گاندي پس از سال ها مبارزه براي استقلال و روشنگري مردم كشورش، به دست جوان هندوي تندرويي به قتل رسيد. مرگي كه گويي به او الهام شده بود: «جنگنده عاشق مرگ است؛ نه مرگ دربستر بيماري، بلكه مرگي كه در ميدان نبرد سر مي رسد... مرگ، در هر زماني خجسته و مبارك است، ولي براي جنگنده اي كه براي آرمان خود- حقيقت- مي ميرد، خجستگي آن دو چندان است.» (نيايش، ص ۲۳۵).
زندگي و مرگ گاندي چنان به هم آميخته بود كه نمي توان گفت كدام يك بر ديگري حسرت مي خورد؛ اما تنها اين را مي توان گفت كه در كمتر از بيست ساعت پيش از ترورش در محل نيايش دسته جمعي، خطاب به مانوبن گاندي در شب ۲۹ ژانويه ۱۹۴۸ مي گويد: «تو از ايمان من به راماناها آگاهي. اگر من بر اثر يك بيماري مزمن، يا نه، اگر بر اثر يك جوش يا كورك بميرم، وظيفه توست كه ولو به قيمت برانگيختن خشم مردم عليه خود، به دنيا اعلام كني كه من آن گونه كه ادعا مي كردم مرد خدا نبوده ام. اگر چنين كني روح من قرين آرامش خواهد شد. اين نكته را نيز به خاطر بسپار كه اگر كسي با شليك گلوله اي قصد جانم را كند، همان طور كه چند روز پيش كسي با پرتاب بمب چنين كرده و من بدون ناله اي گلوله را بپذيرم و آخرين نفسم را به همراه نام خدا تقديم كنم، تنها در اين صورت است كه مي توان گفت در ادعاي خود صادق بوده ام.» (همان، ص ۲۳۷).
به هر تقدير، در سي ام ژانويه ،۱۹۴۸ پنجاه و هشت سال پيش، مهاتما (روح بزرگ) واقعي با پيام صلح و با نام راما به حقيقت پيوست تا همواره به شيوه خود منادي استقلال باقي بماند.
منابع:
۱-M.K.Gandhi,HindSwaraj,Cambridge university press1997
۲- نيايش، مهاتماگاندي، ترجمه شهرام نقش تبريزي، ني، ۱۳۸۴.
|