سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۱۲
چشم هاي خيره، آب را نمي نگرند
000891.jpg
عكس:عليرضا بني علي
محمد مطلق
ابوالفضل العباس كنار دو نخل بي سر بر ساحل رود زانو زده است و مشك تهي آب در كنار. در پس آن هاله نور مي توان فهميد كه چشم هاي خيره، آب را نمي نگرند، عطش كودكان و لب هاي سوخته را مرور مي كنند. آب از لاي انگشتان فرو مي ريزد.
عيد غدير كه مي گذرد ديگر سيل جمعيت را آن سوي خيابان نمي بيني، از دور تيغه هاي بلند علم با پرهاي سبز و سرخ در هوا موج برمي دارند و تمثال ها و پرچم هاي آويخته به عابران فرمان ايست مي دهند؛ بازار زنجير و سنج و طبل و علامت داغ است و تو نمي تواني قدمي بلند برداري.
اين روزها كوچه مروي و ناصرخسرو معناي ديگري دارد و هر كه از گلوبندك به سمت بازار مي آيد حتماً معني اش اين نيست كه مي خواهد به راسته فرش و پوشاك سربزند، سر حاج عباس و حاج حسن و ديگر قديمي هاي بازار آنقدر شلوغ است كه فرصت ناهار خوردن هم ندارند. همه به شاگردها گفته اند: هر كه براي مصاحبه آمد ردش كن، بگو بايد 2 ماه پيش وقت مي گرفتيد! چه مي شود كرد خدا كند هميشه بازار اين طرف خيابان داغ باشد.
از قديمي ها فقط سراغ حاج حسين كدخدايي را مي گيرم. پيرمردي كه ميان انبوهي از جام هاي چل كليد ، طبل و سنج و زنجير نشسته است: السلام عليك يا اباعبدالله الحسين(ع)
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جان ها همه پروانه اوست
حاج حسين 60 سال تمام را در همين مغازه محرم به محرم سپري كرده است و حالا كنج كنج مغازه اش فرا رسيدن هفتاد و پنجمين محرم عمر را به يادش مي آورد. تك مغازه اي در انبوه مغازه هاي پرچم و شمايل. مي گويد:
- سالي به دوازده ماه وسايل امام حسين(ع) مي فروشيم و سالي 10 روز هم اطعام مي كنيم، انشاءالله كه امام در اين دنيا و اون دنيا دست همه ما را بگيرد. حاج حسين براي تعزيه كلاهخود سرخ شمر و كلاهخود نقره اي امام حسين(ع) هم مي فروشد و پرهاي خوش نقش طاووس و پرهاي شترمرغ، مي گويد پر طاووس را براي سر علم مي خرند و پر شترمرغ هم ميانه علم را تزيين مي كند. تا بگويي حاجي از قديما چه خبر؟ هزار و يك خاطره و تصوير از جلو چشمش رژه مي روند، ياد ماه محرم سال هاي دور مي افتد كه بچه ها با لباس عربي و جام چهل كليد در دست، پا برهنه راه مي افتادند و فرياد مي زدند: اي تشنه لب حسين جان ياد صف هاي طولاني سينه زني و زنجيرزني.... هي... يادش به خير اون وقتا با الان خيلي فرق داشت خب زمونه عوض شده و سبك و سياق مردم هم براي عزاداري عوض شده خدا قبول كنه
روزهاي خوب براي بساطي ها
ماه محرم ماه تعطيلي و تخته كردن كار و زندگي نيست، اين ماه مبارك حتي به كار و بار بساطي هاي بازار هم رونق داده است. يكي از اين بساطي ها ادريس پيرمرد آذري  است كه در نبش خيابان و كنار جعبه بتوني برق مي نشيند. كار اصلي او پر كردن فندك است اما حالا چند روزي است كه جعبه بساطش بزرگ تر و اجناسش رنگ وارنگ ترند. بايد چند دقيقه اي بايستي تا كپسول كوچك گازش را ميان آن همه پرچم و پيشاني بند پيدا كني. ادريس لبخندي حزين به گوشه لب دارد و چشم هايش پشت آن عينك دسته كائوچويي زمخت برق مي زند؛ لبخند به خاطر رونق گرفتن كار و كاسبي و حزين براي آنكه... دنياي ادريس در ميان آن همه رفت و آمد و همهمه كنار بازار زير گذر خليج فارس تماشايي است. او كنار انبوه چوب هاي كوتاه و بلند پرچم مي نشيند و به جعبه بتوني برق كه حالا انباري وسايل اضافي اوست تكيه مي زند و يكسره زير لب مي گويد: يا حسين
يا حسين(ع) براي ادريس، پيرمرد آذري يا حسين(ع) ديگري است: يا حسين شكر از اين همه روزي، يا حسين شكر از اين همه اشتياق و تو دلت مي لرزد از آنكه مرز شادي و اندوه را نمي فهمي. او 30 سال تمام است كه همين جا مي مي نشيند و فندك پر مي كند و هر دهه اول محرم بساطش پر مي شود از پرچم و زنجير و منگوله عربي براي بستن چفيه هاي سقايي دور سر كودكان سقا.
با ادريس مشغول حرف زدن هستم كه جواني با ساك پر از نوار نوحه و سينه زني مي گذرد، يك سوي ساك مشكي او شبيه باند ضبط صوت سوراخ سوراخ شده تا صداي مداح و سينه زني سينه زنان پياده رو را پر كند. مي مانم بين ادريس و اين جوان كه كدام يك سوژه هستند، از ادريس خداحافظي مي كنم اما ديگر سوژه در انبوه جمعيت گم شده است. صداي مداح و سينه زني سينه زنان از در و ديوار بر سر عابران مي ريزد و سوژه پيدايش نيست.
يكي ديگر از بساطي هاي ابتداي ناصرخسرو كه چند روزي است طعم رونق كار را مي چشد، محمد رضا پيرمرد آبله رويي است كه پيش از اين مغازه دار بوده و ورشكسته شده است حالا مغازه داران همان حوالي به او اجازه داده اند تا بساطش را كنار يكي از دكان ها پهن كند، روي چارپايه بنشيند، روزنامه بخواند و گاه به مشترياني كه ديگر از او دمپايي نمي خواهند جواب بدهد. او ميان آن همه زنجير و علم و كمربند و حمايل، پرچم هاي سه گوش كوچك را براي فروختن انتخاب كرده است. آخر وقتي پدران و مادران براي خريدن سنج ها و طبل هاي بزرگ به آنجا مي آيند، خسته از خريد و چانه زني، در حاشيه بازار با بساط كوچك محمدرضا مي توانند به بهانه هاي كودكانشان پاسخ دهند.
بعضي از كسبه عمده فروش آن راسته با محمدرضا اين پيرمرد آبله رو و بساط كوچكش با سه رديف پرچم سه گوش مخالفند براي همين هم به او پرچم نمي فروشند و محمدرضا مجبور است هر روز سري به راسته صحاف ها بزند تا آنجا از حسن آقاي خياط پرچم بگيرد. مي گويد: ماشاالله كار و كاسبي شان داغ است، فرصت نمي كنند سلام مشتري را جواب بدهند، مي گويي پرچم سه رنگ، مي گويند تمام شد، مي گويي مهر و جانماز مي گويند فردا، مي گويي چفيه عربي مي گويند نيست. خدا را شكر، به حق امام حسين كه اين چند روزه كاسبي ما هم يه تكان كوچكي مي خوره، كاسبي همه مسلمونا تكان بخوره .
اجازه بدهيد در ميان اين همه بساطي و شاگرد مغازه به سراغ نوجوان 13-14 ساله اي به نام اشكان رفته باشيم، نوجواني كه نذر دارد هر ساله پس از عيد غدير تا نهم محرم به اين خيابان بيايد و شاگردي كند. مي گويد: شاگرد حاج آقا گلزار و حاج آقا شاهپور هستم، هرسال همين موقع ها ميام اينجا شاگردي مي كنم، نذر دارم، بقيه سال فقط درس مي خوانم، دوم راهنمايي هستم . اشكان علم مي فروشد، علم و پرهاي رنگارنگ شترمرغ، مي گويد نياز مالي ندارد چون همين امسال يك علم سه شاخه براي خودش خريده، يك علم كامل با پرهاي رنگ به رنگ. در اين روزها علم كامل سه شاخه با پرهاي رنگارنگ را 200هزار تومان مي فروشند و براي علم هاي 23شاخه و 30 شاخه بايد بيش از 2ميليون اندوخته داشته باشي.
حسن آقا پيرمرد دل آرامي را مي توانيم يكي از افاغنه با هوش اين بازار بناميم. او گوشه اي مي نشيند و چوب پر مي فروشد، چوب پرهايي كه شكل و شمايل شبيه پرهاي مخصوص كلاهخود دارند با طيفي از رنگ هاي آبي آسماني، قرمز، سبز و زرد. من هم مثل تمامي آنهايي كه به اين بازار مي آيند دچار اشتباه شدم، جلو رفتم و قيمت را پرسيدم.
اين چيه، براي كلاهخوده؟
نه چوب پره ساخت چينه، شبيه پر روي علاماته اما نه، اين به درد گردگيري مي خوره، خوب به بركت امام حسين(ع) كاسبي ما هم خوب شده، همه مثل شما مي آيند قيمت مي پرسند، بعد كه فهميدند براي علامات نبوده يكي مي خرند! اندكي كه از گفت وگو مي گذرد لهجه شيرين دل آرامي سرك مي كشد توي بحث. آن كه تو گويي پر شترمرغ است از طرفاي طرابلس و سوريه مي آيد، براي علامات، پرطاووس هم تا سال گذشته خود بنده مي فروختيم، امسال چونكه گران است و مردم ناراضي مي شوند، ديگر نمي فروشيم. اينكه مي بيني غير پرطاووس است .
حسن 23سال است كه دستفروش همين بازار است، سال هاي سال پرطاووس و پرشترمرغ فروخته و حالا چوب پر را برگزيده است: كار سنگين كرده و حالا رو به كارهاي سبك آورده، اميد خدا گفته تا خدا با ما چه مي كند .
آميزه اي از عشق و هنر
در ميان بازار بزرگ پرچم و شمايل و تمثال و ميان مغازه داران بزرگي كه اين روزها فرصت جواب دادن به سلامت را ندارند با خياط ها و گلدوز هايي روبه رو مي شوي كه فارغ از هياهو، گوشه اي نشسته اند و نام هاي مبارك حضرت ابوالفضل العباس و امام حسين (ع) را بر پارچه هاي مشكي و سبز گلدوزي مي كنند.
يكي از اين خياط ها و گلدوزها عباس جوان 28ساله اي است كه گلدوزي نام هاي كربلايي را از پدرش آموخته است: شاگرد پدرم بودم تقريباً از 8سالگي كارم همينه، پدرم اوستا محمدرضا، اوستاي گلدوزي بود، اينجا كار نمي كرد، چهارراه سيروس بود .
عباس به رنگ هاي سرخ و نارنجي و سبز فسفري كه بر پارچه مشكي خوش مي نشينند علاقه  فراوان دارد. مي گويد سبز يعني رويش يعني حماسه و سرخ يعني خون. او آنقدر نام حضرت ابوالفضل و امام حسين(ع) را نوشته كه ديگر لازم نيست اول روي پارچه خطاطي كند و طرح بكشد. پارچه را لاي چرخ مي گذارد و دسته گلدوزي  را از زير مي چرخاند و پارچه جان مي گيرد. بعد با نقشي ديگر روي خطوط سايه مي اندازد و در نهايت ميانه خط ها را پر مي كند. مي گويد: با اين دو اسم بيشتر آشنا هستم و مردم هم بيشتر عاشق اين دو اسمند .
از هنر خياطاني چون عباس كه بگذريم به هنر كمربندسازها مي رسيم. به هنر تنها كمربند و حمايل ساز اين راسته يعني احمد. او نيز مثل اكثر استادان كارش را از كودكي شروع كرده و حالا سال هاي سال است كه سمبه روي دوال چرم مي گذارد و مي كوبد. وارد مغازه كه مي شويم ديگر رفته است مسجد براي نماز ظهر و عصر. شاگرد ميانسالش داوود مي گويد: قبل از ماه محرم كمربند ورزشي درست مي كنيم، در كنارش هم عطر و ادكن مي فروشيم اما اين ايام تغيير شغل مي ديم . در همين حين جواني وارد مغازه اش مي شود و از او كمربندي محكم براي علم 30تيغه مي خواهد:
-زيرش شال مي بندم، آستردار نمي خوام
- 14هزار تومان چرمش خوبه، فقط محرم كه تموم شد يادت نره دمبه بهش بزني
- طرح استكاني سفارش بدم مي كشين؟
- نه كار ما نيست، بايد بري پيش علم ساز.
استكاني به قسمتي از كمربند گفته مي شود كه جنسي از فلز سخت دارد و دسته علم داخل آن فرو مي رود. استكاني ها چند نوعند؛ شبكه اي، طلاكوب، ساده، چاپي و نقره كوب برخي از جواناني كه علم برمي دارند دوست دارند طرح استكاني را خودشان سفارش دهند و جالب آنكه طرح هاي طلاكوب گاه قيمتي بالاي 300هزارتومان دارد. كمربندها هم مثل استكاني  ها انواع و اقسامي دارند؛ كمربند دوبل، دوبل پهن، دوبل باريك، بالشتك دار و بدون آستر.
از دكان اوستا احمد و شاگرد ميانسالش داوود بيرون مي آيم و يك بار ديگر شمايل و تمثال هاي مبارك را نگاه مي كنم كه آرام آرام در هوا موج مي زنند:
امام حسين(ع) دو زانو نشسته و بر شمشيرش تكيه داده است، شمشير بر خاك تشنه بوسه مي زند و تيرها از هر سو در پيكر قدسي فرورفته اند، در پس آن هاله نور و سري كه به سوي آسمان برگشته است مي توان فهميد كه چشم ها نمي گريند، لبخند مي زنند. تيري در بازو مي شكند و قطره هاي خون بر سپر افتاده فرو مي ريزد.

اصولي نامه
اميرمهنا

آقاي اصولي حالا كمي به نفس نفس افتاده بود اما سعي مي كرد خودش را از تك و تا نيندازد و با روحيه و حركتي تازه با همكارانش مواجه شود.
تصميم گرفته بود كه بعد از اتمام كار اداري همه همكاران را به اين كار ترغيب كند و در وصف محسنات استفاده از دوچرخه حرف هايي بزند، او گاه به گاه به ماشين هايي نگاه مي كرد كه بي خيال و با سرعت از كنارش مي گذشتند و باد عبورشان ناخودآگاه او و دوچرخه اش را به سمت راست هل مي داد.
يك لحظه تصميم گرفت گوشه اي بايستد و نفسي تازه كند اما با ديدن ساعت دلش هري پايين ريخت و سرعتش را زياد كرد، چون تا ساعت بازشدن اداره مدت زمان زيادي نمانده بود.
براي تمدد اعصاب نگاهي به درختان حاشيه خيابان انداخت و نگاهش به آب زلالي كه در جوي كنار دستش روان بود افتاد، نفس عميقي كشيد و دوباره به كيف پشت سرش نگاهي كرد و سعي كرد حواسش را به مسايل جانبي نكشاند و فقط به هدفش بينديشد.
غرق تفكر در نهايت رسيدن به هدفش بود كه صداي گوشخراش بوق يك موتورسيكلت همه چيز را ويران كرد، آقاي اصولي با خودش فكر كرد كه هرگز نبايد تسليم بشود و با يك نفس عميق ديگر خيلي سريع همه چيز را فراموش كرد.
تصميم گرفته بود كه فكرهاي هرروزه را از ذهن اش بيرون كند و نه به اقساط عقب افتاده بينديشد، نه به اجاره خانه و نه به آينده بچه هايش كه داشتند كم كم بزرگ مي شدند، فكر كرد كه همه بايد در يك حركت جمعي و سازنده به فكر همه بچه هاي روي زمين باشند و تمركز در انديشه درون خانوادگي كاري انساني در اين دوران بي رحم نيست.
با خودش فكر كرد كه اگر آدم در راهي كه انتخاب كرده راسخ باشد تنها با يك دوچرخه مي تواند تأثيري بسيار مهم در روند شكل گيري جهاني پاكيزه از خود به جا بگذارد، پس نبايد تسليم شد.
نگاهي به ساعتش انداخت، كمي دير شده بود و راه مانده تا اداره هم راه كمي نبود، سعي كرد قيافه رئيس را هرگز در ذهن خود مجسم نكند، زيرا فكر مي كرد با اين كار ممكن است خللي در اراده اش به وجود بيايد.
با خودش فكر كرد بايد با رئيس هم در اين باره حرف بزند، حتماً اگر رئيس دستور بدهد كه همه كارمندان بايد با دوچرخه به سر كار بيايند هيچ كس جرأت نه گفتن ندارد و همين جرقه اوليه را مي شود به فال نيك گرفت.
با خودش فكر كرد بايد از كجا شروع كند كه حرفش در ميان همكاران مؤثر باشد و چه كار بايد بكند تا رئيس را هم دوچرخه سوار كند.
فكر بكري كه تازه به ذهنش رسيده بود اين بود كه قطعه شعري در وصف استفاده از دوچرخه بگويد و به تابلو اعلانات اداره بچسباند، چند خيابان و كوچه پس كوچه ها را ركاب زد، حالا ديگر سينه اش گر گرفته بود و مدام آب دهانش را قورت مي داد، خواست تصنيفي قديمي را زمزمه كند تا برحس موجود غلبه كند اما نتوانست.
گوشه خيابان ايستاد، دو سه نفس عميق كشيد و فرمان دوچرخه در دست چند قدمي راه رفت و دوباره سوار شد و آرام آرام ركاب زد...
جرأت نكرد به ساعتش نگاه كند زيرا مطمئن بود كه حسابي ديرش شده، با خودش فكر كرد نبايد به اين زودي ها تسليم شود. نفس هايش ديگر به شماره افتاده بود و صداي قلب خودش را مي شنيد.
ادامه دارد

يادداشت
آه اي مهربان ترين...
احمد عزيزي
آه اي مهربان ترين كه برگ هاي سوخته را شست وشو مي دهي! بيا با چتر باران در ذات درختان قدم زنيم، بيا دست هاي همديگر را بگيريم تا از ديوار پيچك ها بالا رويم و به پنجره پرستش برسيم! از نردبان تكامل بالا رويم و به اوج تعالي قدم بگذاريم، بيا با يكديگر ذكر زنجره ها را تكرار كنيم!
چراغ هاي روشني در راه است. دهكده هاي زيبايي در مردمك هاي ما منعكس مي شود، ما بايد كوله بار كوه را برداريم و به دريا بزنيم: ما بايد در زير شمعداني ها با يكديگر گفت وگو كنيم! ما بايد مبلغ انتشار نور و مبشر نزول شبنم و منادي گرده افشاني گل ها باشيم! ما بايد صبح درختان را افتتاح كنيم و بر دفتر يادبود گل ها به يادگار قطره اشكي فر و ريزيم:
آه! به خاطر تو چقدر در كنار جاده ها منتظر ماندم؟ به خاطر تو چه اندازه در تب هاي ممتد تنهايي سوختم!
واي! نان، ايمان: چه خوراك خوشمزه اي! برخوانچه نان، لقمه ايمان مي آورند. صداي ناله كمانچه اي از دورا مرا به خود مي كشد، من بيهوش به تار زلف يار چنگ مي زنم، و آنقدر فشار سرمه ام بالاست كه مژگان من مي سوزد و آنقدر تند به دفتر خاطرات خود رجوع مي كنم كه اثر انگشت من بر روي ماسه ها مي ماند، و من به خوبي نرماي حرير و لطافت ابريشم را حس مي كنم. گاهي باران در مي گيرد و ناودان به ترنم خويش تا صبح ادامه مي دهد، گاهي شب ها شام را با حلب مي خوريم، در كاسه هاي چيني و در سفال هاي عهد قديم و از پشت شيشه هايي كه حاصل آخرين لايه هاي باستاني زمين اند به عهد جديد نگاه مي كنيم.
و مادر مهرباني كه ما را در آغوش مي گيرد و در نيمه هاي شب با بوسه روياها گونه هاي ما رامي نوازد. خانه اي در محله خاطرات پر از خاطره هاي فراموش شده، دختران سرگردان، مردان بي سرپرست، فروشندگان ناخودآگاه، جويندگان طلاي تنهايي، معدنچيان خفته در خلسه الماس، مارگزيدگان محبت؛ زجر كشيدگان عشق، دختران درد، مادراني مدهوش بر درگاه، طاعون طلا و وباي واگير پايين آمدن نرخ دوست داشتن! نرخ پايين پرستش؛ اندكي بوسيدن، اندكي بوييدن و اندكي اشك ريختن ميمون هايي كه كلاس نجاري باز كرده بودند، مردي كه به جاي سينه كبك، صفت بوقلمون طبع مي كرد، زني كه شوهرش را نمي شناخت، و گيسوان طلايي دختري كه به سيم هاي برق چسبيده بود، خون جاري يك انسان كه بعد از هزار سال هنوز نفس مي كشيد!
بوي سوختن ماهيتابه مي آيد و من ورقه يادداشت هايم را به دست يادمي دهم و به ايوان مي شتابم، آنجا زنجره ايست تنها كه زبان مرا مي داند. آه! پيدايش! پيدايش! زيرا فردا پرندگاني كه مژده باران مي دهند و ما را به سرزمين سبزو محبوبمان نويد خواهند داد! اجتماع صميمي سوسمارها به عنوان انسان هايي با انديشه جديد! بالا رفتن قورباغه ها ازتريبون ها همراه با فرياد آويشن از انتهاي جمعيت! دم گرفتن هواها، به نفس نفس افتادن نفس ها، سرود سايه ها، انقلاب ابرها، ظهور صاعقه ها، پيدا شدن يك بلدرچين در كشو حافظه يك كشاورز! پيدايش بهار، پيش از انعقاد گل سرخ در مغز يك چوپان، پيدايش ابر، رودخانه اي كه ما را با خود مي برد و به درياي آسمان مي ريزد.
ديشب در خواب هنگامي كه بيدار بودم در كنار حوض پر از فواره به عاقبت آب هاي جهان مي انديشيدم مي دانيد آدم و حوا تند تند قلبشان مي گيرد و باز مي شود به اطراف نگاه كردم، ميدان مسافران مبتلا به لوبيا چيتي اند، دوچرخه ام را سوار مي شوم و ازكوهپايه بالا مي روم، قسمت بعدي، تلگراف است، من بايد حتماً پيغام پوپك ها را به نيزار برسانم. من بايد حتماً خود را به نهايي ترين قسمت ماه، يعني منتهي اليه خورشيد، برسانم.
و بهار به بالاترين شاخه تكامل رسيده بود، عصر گرده افشاني گل ها عصر غبار روبي جاده ها، بعد از ظهر فراغت بلدرچين ها و رودخانه سبزرفته رفته در اشعه خورشيد آبي مي شد...
اما او قلب مرا از روي طاقچه انداخت و حتي خاطرات روزنامه ام را كه شبانه مي نوشتم پاره كرد و من ديگر نمي توانستم زير آوار آواها و سيل سرودها بايستم و غروب سرخ خورشيد را تماشا كنم. بي هدف به خيابان زدم: دختركي بيگناه برخاك افتاد. بعد از كوچه اي كه از آن دزدان پريان دريايي عبور مي كردند خود را به جزيره متروكه تنهايي رساندم، عريان تر از خورشيد: آوازهاي بيهوده مرا مي خواندند، كلماتي از فرط بيخودي بر زبان من جاري مي شد، مرتب خود را به نيزار نيايش مي رساندم و آهسته در بركه خواب فرو مي رفتم، در درياچه زيباي رويا خود را به جلبك ها مي چسباندم، خود را به پناه پونه ها مي رساندم، بانوان با بونه كه زخم هاي عميق تنهايي را احساس كرده بودند، سگ هاي دهكده كه احساس انسان را بو مي كشيدند، كولياني كه گاه و بيگاه از كوچه خاطرات من مي گذشتند، كوچه اي كه بهار، ميهمان  كرم هاي شب تاب و مرغان مهاجر بود، و كاج ها كه مرا به ايستادن تشويق مي كردند.
من نمي توانستم آنان را با چشم مسلح شكار كنم، آنها تنها مي خواستند در مقابل كنده كاري درخت ها، طلاكوبي رؤياها، به من فهميدن را بياموزند. آنها ساعت  ها را مثل يك ساعت شني در ساحل نگاه مي داشتند، آنها مرا وارونه از درخت، آويزان مي كردند تا دست هاي من به زيتون هاي بالا برسد.
اما پشت پنجره غوغا بود با عروسي عروسك ها، جشن بادبان ها، گپ آدم برفي ها، ملاقات رؤياها، صداي تنفس هائي كه ضربان قلب انسان را شمارش مي كرد، جام هائي پر از شراب شادي! ليوان هاي پر از چشم هاي بادام، بخاري هائي كه چند قرن سوختن را تجربه كرده بودند، درخت كوچكي كه در ابعاد بزرگترين درختان جهان طراحي شده بود. و ماهيي كه هزار رودخانه جهان از سينه هاي متبرك او آبستن آبزيان شده بود، درختي مادر كه هزار گوجه فرنگي سالم به دنيا آورده بود.

رسانه شيعه
گونه شناسي هيأت هاي مذهبي در ايران 1357-1384
مقدمه
با وجود سابقه چندين ساله مجالس اهل بيت و دستجات سوگواري، استفاده از واژه هيأت براي ناميدن اين مجالس، امر چندان با قدمتي نيست و سابقه اي حداكثر هفتاد، هشتاد ساله دارد. طبق تعريف، هيأت يك گروه اجتماعي- با سابقه تاريخي مشخص- و تجمعي از افرادي است كه در راستاي زنده نگه داشتن ياد و خاطره يك مناسبت مذهبي (اعياد، ايام ولادت و شهادت ائمه) با محوريت واقعه عاشورا و قيام امام حسين(ع) و براساس ساختار دوگانه واعظ (سخنران، منبري) / ذاكر (مداح، روضه خوان) تشكيل مي شود و اعضا از طريق روش هايي معمول و آدابي مشخص(سينه زني، زنجيرزني، دست زدن) به سوگواري يا شادماني مي پردازند. شركت در آن، اختياري و بر اساس يك اعتقاد و باور دروني است؛ متناسب با ويژگي هاي سازماني و نيز مخاطبان، يك هيأت جداي هدف اصليش، كاركردهاي ديگري را هم مي تواند در برگيرد.
از طريق بررسي تاريخ و طيف سازي عناصر مختلف يك هيأت نمونه (تيپ ايده ال)، با در نظر گرفتن تفاوت كاركردها و سازمان هيأت هاي فعال در جامعه امروز، مي توان آنها را به سه دسته اصلي تقسيم كرد:
دسته اول: هيأت هاي سنتي كه خود به دو دسته سنتي تام و سنتي امروزي تقسيم مي شوند، دسته دوم: هيأت هاي انقلابي كه به دو دسته انقلابي دوران جنگ و انقلابي دوران صلح تقسيم مي شوند و دسته سوم: هيأت هاي پاپ كه سه دسته خرد (خصوصي)، محوري (عمومي) و پاپ انقلابي را شامل مي شوند. سعي ما بر اين است كه در اين گفتار سلسله وار، ويژگي هاي اين دسته هاي مختلف را با هم مقايسه نماييم.
هيأت هاي سنتي
پيدايش اولين نمونه هيأت هاي سنتي را مي توان به عصر قاجار نسبت داد. اين هيأت ها البته در طول زمان دچار تغيير و تحولاتي شدند كه هم در شكل و هم در محتوا، آنها را پيچيده تر و تخصصي تر ساخت.
هيأت هاي سنتي را مي توان به دو گونه هيأت هاي سنتي تام هيأت هاي سنتي امروزي تقسيم كرد. منظور از هيأت هاي سنتي تام، گونه غالب و مشهور هيأت هاي سنتي است كه عموماً  سابقه و قدمتشان به پيش از پيروزي انقلاب اسلامي مي رسد. اين هيأت ها نمونه كامل و تام هيأت هاي سنتي محسوب مي شوند. هيأت هاي سنتي امروزي، اما گونه نوپديدي است كه در سالهاي اخير شواهدي از شكل گيري نمونه هايي از آن نمايان شده اند و هنوز در مرحله تثبيت به سر مي برند.
سازمان هيأت هاي سنتي
هيأت هاي سنتي، در قياس با ديگر گونه هاي هيأت هاي مذهبي، سازمان پيچيده اي دارند كه ثبات بالا و ماندگاري، از مهم ترين مشخصات آن است؛ ثباتي كه محصول وجود عوامل ثبات بخشي نظير: سازماندهي شديد، وجود تقسيم كار مشخص، حاكميت آداب و قوانين مشخص و نيز سلسله مراتب دروني در اين هيأت ها است. در هيأت  هاي سنتي، قوانين و آداب و شئوني جاري و ساري است كه بيشتر جنبه موروثي داشته و بر مبناي سلسله مراتب دروني و تقسيم كار مبتني بر توانايي هاي جداگانه اعضاي هيأت استوار است. همچنين در هيأت هاي سنتي، با وجود يك هنجار قوي و مشخص در زمينه محل سازمان هيأت مواجه ايم. مطابق اين هنجار محل برگزاري هيأت، اولاً  بايد ثابت باشد؛ ثانياً  بايد مالكيت عمومي داشته باشد؛ و ثالثاً  بايد كاربرد خاص داشته باشد. يعني در عرف مردم، وجهه يك مكان مذهبي را دارا باشد. مشابه اين هنجار، در مورد زمان برگزاري هيأت هم جاري است. بدين معنا كه مراسمات هيأت هاي سنتي، عموماً  به دليل تكلف زياد، در طول سال استمرار ندارند و منحصر به مقاطع مشخص و محدودي از سال مي شوند. (هنجار زماني)
مخاطب هيأت هاي سنتي
در هيأت هاي سنتي، مخاطب، گزينش نمي شود. هيأت، متعلق به همه افراد از همه اقشار است و لذا هيچ محدوديتي براي ورود به هيأت نيست. هيأت هاي سنتي بزرگ و گسترده به طور مطلق، عمومي و همگاني اند و براي پير و جوان و زن و مرد و كودك جايگاه و محل مشخص و معيني وجود دارد. هيأت هاي خانگي و كوچك سنتي هم جنبه همگاني دارند؛ البته منهاي دسته اي از آنها كه به طور خاص در دسته مجالس زنانه مي گنجند.
در هيأت سنتي بزرگ و گسترده، هر فرد از هر طبقه مي تواند عضو باشد و در مراسم شركت كند، اما در هيأت هاي سنتي كوچك و خانگي خاستگاه طبقاتي هيأت با هم متفاوت است و مشخصاً  بسته به اعضاي اصلي هيأت و محله هاي سكونت اعضا، هيأت يا مربوط به افراد عضو طبقه بالا (مرفه) يا طبقه متوسط و يا طبقه پايين (مستضعف) جامعه است.
گرايش ديني هيأت هاي سنتي
در هيأت هاي سنتي، عموماً رد پاي يك گرايش و قرائت مشخص از دين و دينداري به چشم مي خورد. موارد زير از مهمترين شاخصه هاي اين گرايش محسوب مي شوند:
۱. منفك از سياست
گرايش ديني رايج و عمومي در هيأت هاي سنتي مبتني بر همان كليشه معروف است سياست، آلوده كننده دين است. اصولاً  هر مسأله امروزين و مربوط به جامعه و زندگي امروز را با اين پيش فرض كه زندگي و جامعه امروزه مطلوب نيست و آلوده است، نبايد مرتبط با وقايع تاريخي و شخصيت هاي مقدس و دست نيافتني آنها كرد. به خاطر همين شاخصه است كه هيأتي هاي سنتي، از سوي انقلابي ها به واپس گرايي ، مقدس نمايي و اعتقاد به اسلام شاهنشاهي متهم مي شوند.
ادامه دارد

شهر آرا
ايرانشهر
تهرانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
عكاس خانه
علمي
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  عكاس خانه  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |