مرور جشنواره 24
امروز: كارگران مشغول كارند (ماني حقيقي)
عكس: محمد رضا شاهرخي نژاد
|
|
تابلوي هشداردهنده در پيچ كند جاده
ليلي نيكو نظر- براي نگاهي كه سرسختانه و لجبازانه نمي خواهد كارگران مشغول كارند ماني حقيقي را در حيطه تفسيرهاي رايج و سياسي استعاره ها ببيند، كارگران.... بيشتر يك قصه است. براي نگاهي كه سرسختانه و لجبازانه نمي خواهد براي فيلمي كه امسال يكي از آثار قابل تأمل جشنواره بيست و چهارم بود، به شيوه ارجاع به سبقه كارگران و به طور مثال فيلم قبلي اش نقدي كند، كارگران.... باز هم بيشتر يك قصه است، قصه بروز ناگهاني و دوست داشتني كودك شخصيت؛ شبيه داستانهاي بي اتفاق كارور ، بازيگوشانه و بچگانه؛ قصه چهار مرد باز هم شبيه اغلب مردهاي داستانهاي كارور، ذاتاً مجرد كه در يك سفر يك روزه، اسير در يك وسوسه مبهم كودكانه تصميم مي گيرند، سنگي كه در پيچ كند يك جاده ايستاده را به دره بياندازند و حالا داستان حول اين تلاش است كه شكل مي گيرد، بال و پر پيدا مي كند، حاشيه هايش رنگ مي گيرد، كاراكتر هاي جديدي مي يابد و قصه هاي تازه اي مي پروراند. قصه پرتاب سنگ به دره، وسوسه اي كه به ناگاه جدي مي شود، درست شبيه خنده هاي الكي كه بي اراده و به ناگهان تبديل به قهقهه مي شوند، مي تواند نقبي به جهان بيني آفريننده اش باشد مگر نه اينكه نگاه عباس كيارستمي، نويسنده قصه، بيشتر نگاهي فيلسوفانه است؟ - و رجعتي به نگاه كيارستمي به زندگي. به زندگي، اتفاقي كه شبيه يك شوخي است و ناگهان جدي مي شود؛ شبيه پرتاب يك سنگ به دره، پر از وسوسه است؛ شبيه يك تلاش بي ثمر؛ بيهوده است و شبيه قصه كارگران مشغول كارند ؛ كودكانه كارگران مشغول كارند مي تواند يك جور نگاه به زندگي باشد. يك شكل زندگي كه آن قدرها هم جدي نيست، اما آنقدر پر از تعليق و پر كشش مي شود، آنقدر كنجكاوي برانگيز و دوست داشتني هست كه تو را تا هر پيچ تند و كند قصه ببرد، درست شبيه وسوسه شكوفه گيلاسي كه ابدي است و تا هميشه صدايت مي كند؛ چه باشي و چه نباشي. درست شبيه مسابقه فوتبال چه تطبيق مناسبي است تطبيق تلاش براي انداختن سنگي به دره و اشتياق مسابقه فوتبال ايران و ژاپن چنان كه كامو در سقوط مي گويد: فوتبال شبيه زندگي است، يك شوخي كه به ناگهان جدي مي شود ؛ و آن پايان بندي بي نظير فيلم، سنگي كه به دره مي افتد؛ صداي متلاشي شدنش مي آيد، مسابقه فوتبال تمام مي شود، گزارشگر مسابقه خداحافظي مي كند و فيلم تمام مي شود. كارگران مشغول كارند شايد در كنار طعم گيلاس كامل كننده نگاه كيارستمي به زندگي باشد. با اين حال براي نگاهي كه سرسختانه و لجبازانه نمي خواهد بداند سنگ نماد كدام تحول اجتماعي است يا آن آدم ها هر كدام نشانه كدام طبقه و دسته اجتماعي و چه و چه، كارگردان... بيشتر يك قصه است. فقط يك قصه. شايد حكيمانه يا احتمالاً فيلسوفانه؛ با اين حال نه همچنان يك بيانيه سياسي و نه يك نگاه اجتماعي. كارگران مشغول كارند بيشتر يك قصه است تا هر چيز ديگر...
من سنگ را مي اندازم
ساجده شريفي- يك: من هستم. شما برويد. من سنگ را مي اندازم. شما بي خيال شويد. ما آدم هاي پوچ بايد يك بار هم كه شده كار را تمام كنيم. بايد بي خيال زخم پاي رفيقمان بشويم، وقتي كه طناب ماشين درمي رود. سنگ نمي افتد و پاي رفيق قديمي زخم مي خورد.
شما نامرديد و رفيق نيمه راه، مثل آن دو ماشيني كه از خون همين پا، ترسيدند و در رفتند. من اما تنها مرد اين رفاقت هاي ناتمامم. خر نيانداخت، ماشين نيانداخت، اهرم نيانداخت... من مي اندازم. سنگ را من مي اندازم.ما راسخ بوديم كه بايد بيفتد. مثل يك دندان بي ريشه ايستاده گوشه جاده، لب پرتگاه و ما فكر مي كرديم ريشه در كوه دارد، ولي بين كوه و اين سنگ، فاصله اي هست؛ جاده. جاده فاصله انداخته است بين كوه و سنگ. از همين جاده كه مي رفتيم تا به پيست اسكي برسيم و در راه گپ هم مي زديم و غيبت مي كرديم و به عشق نوسال دوست پيرمان مي خنديديم و نوه تازه ميلاد من و دندانپزشكي دكترمان كه هميشه با ايدئولوژي و فلسفه آميخته بود. گپ مي زديم و قهوه مي خورديم تا درد مرگباري كه در دل يكي از ما پيچيد. او پشت سنگ، سنگر گرفت براي رفع اين درد مرگبار؛ تا سبك شود و ما دوباره به راهمان ادامه دهيم و از پيچ هاي جاده بگذريم.
حالا برويد. غروب است و از پاي اين يكي خون مي آيد. نوعروس آن يكي هم دارد تنها جاده بازگشت به تهران را مي گذرد. هوا سردتر شده و سنگ همچنان پابرجاست. فوتبال هم كه شروع شود همه انداختن سنگ را فراموش مي كنند.
دو: كارگران مشغول كارند همانند آبادان در خلأ مكاني و زماني روايت مي شود. تماشاگر باز هم قرار نيست بداند كه دقيقا در كدام نقطه مكاني و زماني، قصه اتفاق مي افتد و به تعبير خودماني حقيقي فيلم عاري از هر گونه مفاهيم كنايي است. قصه همان را روايت مي كند كه دارد روايت مي شود. آدم هاي فيلم هم در طول اين روايت به ظاهر ساده، كاروروار اتفاق مي سازند و مي گذرند.اما در پس اين روايت ساده و پوچ كامويي، گاه پرده هايي دريده مي شود كه حاكي از جو سنگين غالب بر قلب هاي آدم هاست.گويي شخصيت ها در بسيج همگاني براي انداختن سنگ، دارند دغدغه ها و عقده هاي خويش را مي اندازند. زور بازوشان به سنگ است و عرق جبينشان از خنكاي لحظه اي دل؛ كه سرانجام جسم ساكت و سنگيني پيدا شد تا تمام دردهاي مانده و در راهمان را بر سرش آوار كنيم و آن هم تا غروب از جايش تكان نخورد.
كارگران مشغول كارند را، اگر از ردپاي آشكار كيارستمي و بلندي اغراق آميزش بگذريم، مي توان تجربه خوبي براي يك 90 دقيقه اي سينمايي دانست.
|