دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۳۲
ساعتي همراه با كارگران بلندترين سازه ايران
زندگي در ارتفاع
002115.jpg
عكس: هادي مختاريان
محمد باريكاني
مسئول ايمني، دستگاه كوچك سنجش سرعت را در ارتفاع دويست و هشتاد متري از جيبش بيرون مي آورد. چند قدم به لبه پرتگاه نزديك تر مي شود و دكمه بي سيم آمريكايي را فشار مي دهد.
- سرعت وزش باد 40 كيلومتر در ساعت است.
وضعيت جوي در نقطه صفر روي زمين، آن قدر سرد هست كه مردم پايتخت دست هايشان را مچاله كنند و زيپ كاپشن خود را تا زير گلو بالا بكشند.
* * *
صعودكنندگان چهار نفر بودند. دو نفر از آنها به ارتفاع دويست و هشتاد كه رسيدند كارشان تمام شد. دو نفر ديگر خودشان را به ارتفاع سيصد و سي و يك رساندند تا امكان شنيدن موسيقي ملايم را از دست بدهند و درون كابين فلزي يك در يك آنقدر بمانند تا كار تمام شود. عباس و علي حالا در بالاترين ارتفاع از نقطه صفر در خاورميانه قرار دارند.
يكي از آنها اهل ميانه است و ديگري متولد محله اي در جنوب تهران. علي هفتمين سالي است كه در درون يك محفظه فلزي مي ايستد تا از نقطه صفر، داخل هسته مركزي مرتفع ترين ستون سيماني خاورميانه به ارتفاع دويست و چهل برود و پياده صعود كند به بالاترين نقطه ستون سيماني. او بايد جايي ميان زمين و آسمان پله هاي نردبان طولاني اسكلت فلزي را با دست هايي كه در ارتفاع سرد خشك مي شوند بگيرد و بالا برود. بايد آنقدر صعود كند تا به اوج برسد، بالاتر از همه  آدم ها.
پايين را نگاه نمي كند. مي داند كه چاه تاريك و عميق مي تواند تعادلش را بر هم بزند و بعدش هم سقوط! به خاطر همين هم وقتي در جايي ميان زمين و آسمان صعود مي كند تنها آسمان را مي نگرد تا تعادلش حفظ شود و به صندلي كابين يك در يك در ارتفاع سيصد و سي و يك متري از سطح زمين برسد. اين، كار هر روز اوست درست مثل دوستش عباس كه همسرش چند بار در روز نگرانش مي شود و تنها از امواج يك سيم تلفن مي داند كه اتفاقي نيفتاده است.
در نقطه صفر، ذرات معلق اين سو و آن سو مي شوند بر صفحه يك ماكت وسيع كه ساكنانش به آن مي گويند كلانشهر، ذرات رنگي آدم هاي آن پايين را از اين سو به آنسوي ديگر مي برند تا زندگي بر صفحه به هم فشرده اين ماكت جريان داشته باشد.
* * *
عباس 34 ساله است و علي شش سال از او بزرگتر. اولي مستاجر است و مي گويد: خانه به دوش در محله اي در جنوب پايتخت كه از آن بالا به يك ماكت دست ساز به هم فشرده مي ماند و ديگري صاحب خانه اي در يك شهر اقماري، جايي كه كارشناسان شهري آن را خوابگاه تهران ناميده اند و هنوز 4 ميليون تومان بابت اش بدهكار است. هر دو ازدواج كرده اند و روزها در سكوت سرشار آن بالا دلتنگ خانه. شايد به همين خاطر است كه مي خواهند وقتي بالاي آن جرثقيل مرتفع برسر بلندترين ستون سيماني خاورميانه نشسته اند و از پشت شيشه دودي كابين يك در يك، پرواز پرنده هاي مهاجر را تماشا مي كنند يا از خش خش تنها وسيله ارتباطي شان با نقطه صفر هم آسوده مي شوند يك ضبط صوت كوچك داشته  باشند تا موسيقي گوش كنند. آنها البته با درخواست از مسئولان برج توانسته اند يك راديو كوچك دريافت كنند تا صدايي از گوشه كابين بيرون بيايد و صعود كنندگان اين داستان  بي حوصله نشوند.
نخستين سئوال من از عباس مرد جواني كه پسر كوچكش در كلاس پنجم ابتدايي درس مي خواند در ارتفاع سيصد و سي و يك متري از سطح زمين به آرامش روي برج مربوط بود. آرامش؟ اينجا ترس محض است وحشت و استرس.
... و بعد خاطره تلخ آن روز را مي گويد كه آن بالا، بر روي جرثقيل برج ميلاد كه مسئولانش آن را بلندترين برج خاورميانه ناميده اند سرعت وزش باد بالا رفت و بعد ابرها آمدند و تا خواست فرار كند طوفان در كابين را به هم كوبيد و او افتاد گوشه كابين.
آن روز وقتي عباس از وحشت كنده شدن جرثقيل دسته هاي صندلي كابين را محكم گرفته بود صدايي از نقطه صفر با امواج مخابراتي به او رسيد كه اون بالا خوش مي گذره!؟ عباس گوشه آن كابين روي زمين نشسته بود و باد سهمگين جرثقيل مرتفع را چنان مي لرزاند كه مي توانست از پشت شيشه هاي دودي كابين، نقطه صفر را ببيند و دوباره بالا بيايد. وقتي داخل كابين نشسته بودم توده عجيبي از سمت كرج آمد. خواستم كابل را جمع كنم كه باد رسيد تا اومدم در برم در كوبيده شده و من افتادم داخل كابين. فقط دسته صندلي رو محكم گرفتم و صلوات فرستادم. خدا خدا كردم سرعت باد كم بشه و فرار كنم... يه ساعتي طول كشيد. وقتي فهميدم كه سرعت باد كم شده سريع فرار كردم.
عباس چيزهاي ديگري هم مي گويد: بارها شده كه وقتي تيرها را از نقطه صفر بالا مي كشيم به دليل آن كه سازه نوك برج اجازه ديدن بار را به ما نمي دهد سرعت باد تيرها را داخل هم گره مي زند و آن موقع يك شوك وحشتناك به دستگاه وارد مي شود. آن وقت فكر مي كني كه دستگاه چپ شده يا بارها رها شده اند.
علي مردي كه خانه اي در كرج خريداري كرده است در حالي كه من و عكاس را به بالاترين نقطه برج همراهي مي كند در مورد زمان رسيدن بار از نقطه صفر تا ارتفاع 315 مي گويد: بگذاريد يه مثال جالب براتون بزنم مي خواهيد بدانيد زمان حمل بارها با جرثقيل برج چه قدر طول مي كشد؟
همزمان با اين كه ما بارها را در نقطه صفر به جرثقيل مي بنديم اگر مسافري بخواد به اصفهان بره و همزمان با كار ما پرواز كنه بار ما به ارتفاع 280 كه رسيد مسافر در فرودگاه اصفهان از هواپيما پياده شده.
* * *
علي اگرچه هنوز 4 ميليون تومان بابت خريد خانه اي در يك شهر اقماري نزديك تهران بدهكار است به من گفت: با اين نيت در كابين جرثقيل برج ميلاد نشستم كه اين برج مال مملكت خودمونه و به خاطر همين هم پيش خودم فكر كردم كه بايد صادقانه كار كنم.  
علي حتي بارهاي الكتريكي موجود در جو را بارها ديده است و راجع به آن مي گويد كه بارها شده در كابين نشسته ام و رعد و برق بار الكتريكي را به نوك جرثقيل رسانده و بعد به زمين منتقل شده. آن موقع است كه در كابين صداي جريان برق را مي شنوم و حتي روشنايي بارهاي الكتريكي را هم مي بينم.
برج ميلاد نزديك به يك هزار و نهصد پله دارد تا وقتي محفظه فلزي هسته مركزي برج خراب مي شود كارگران نزديك به بيست دقيقه ارتفاع سيصد و پانزده متري از سطح زمين را سرازير شوند به سوي نقطه صفر.
ساكنان روزانه بالاترين ارتفاع شهري خاورميانه(عباس و علي) فرايض ديني را هم همان بالا به جا مي آورند.
عباس در راهروي باريك دكل راه مي رود تا عكاس تصاويري از او ثبت كند مي پرسم سرگرمي شما اين بالا چيست؟
سرگرمي كه نداريم همه اش كاره ديگه فقط پيش خودم مي گم چه وقت مي رسم اون پايين چون واقعاً اينجا ترسناكه، بعضي وقت ها شده كه كار آنقدر زياد است كه وقت نمي كنم براي خوندن نماز برم اون پايين.
اينجور وقت ها گردون جرثقيل رو مي زنم و نوك اونرو به سمت قبله تنظيم مي كنم، ترمز جرثقيل را مي كشيم و يه موكت كوچيك پهن مي كنم عقب جرثقيل و نمازمو مي خونم. شايد باورت نشه ولي اينجا حس مي كني به خدا نزديك تري. كار كه سنگين تر مي شه ناهار رو هم همين بالا مي خورم.  
علي وارد بحث مي شود. خيلي ها اومدن اينجا و بعدش رفتن چون بيرون پول بيشتري گيرشون مي ياد ولي عشق به مملكت و عشق به كار در اين پروژه ما را اينجا نگه داشته.
002061.jpg
پايه حقوق علي صد و هشتاد هزار تومان است كه با حق مسكن، اولاد و مزايا ماهيانه دويست و چهل هزار تومان دريافت مي كند.
اون بالا وقتي سرعت باد بالا مي ره خيلي ناجوره دكل خم و راست مي شه و ما مي تونيم نقطه صفر رو از اون ارتفاع بالا ببينيم خيلي ترسناكه يعني با هيچ قيمت و مبلغي نمي شه حتي اون لحظه ها رو تعريف كرد حتي اگه بابت يك ثانيه كه دچار وحشت مي شي پانصد هزار تومان هم بهتون بدن ارزش نداره.
* * *
برج ميلاد نخستين پروژه بزرگ كشور است و آنها كه شانس فعاليت در يك پروژه ملي را داشته اند تجربه هايي كسب كرده اند كه پيش از آن در كارهاي كوچكتر سابقه اي نداشته.
آن طور كه علي اپراتور قديمي جرثقيل مرتفع برج به من مي گويد: اين اولين باري است كه چنين پروژه اي در كشور اجرا مي شود، ما اينجا با مسائل جديدي آشنا شده ايم كه پيش از آن هيچ اطلاعي از آن نداشتيم.
كارگران برج همگي ايراني و بيشتر از مناطق كردنشين كشور هستند. مردان ديگري هم هستند كه آذري صحبت مي كنند. اين را از گفت وگو با كارگران صنعتي در بالاترين نقطه(ارتفاع 315) به راحتي مي توان فهميد.
طي اين سالها تنها دو مورد خودكشي از ارتفاعات بالاي برج - جايي كه سازه فلزي نصب شده است- در تاريخ برج ثبت شده است. دختر دانشجويي كه چند سال پيش با تور بازديد از برج خودش را به پايين انداخت و ديگري مرد ميانسالي بود كه چند ماه پيش به ارتفاع 280 رسيد تا به بهانه بازديد از برج از دست مأموران ايمني فرار كند. يك طبقه به پايين بدود و خودش را به لبه پرتگاه برساند. مأمور حفاظت كه از پشت سر كت تيره او را گرفت تا مرد نجات يابد، موفق نشد و كت تيره در دست مأمور جا ماند و مرد افتاد. پس از آن ديواره برج چربي زدايي شد و كارگران كارشان را ادامه دادند تا به امروز كه عباس و علي باز هم درون يك كابين فلزي كوچك در بالاترين ارتفاع خاورميانه بنشينند و فرمان حمل بار را به غول مكانيكي بدهند.
در بالاترين نقطه برج از علي مي پرسم كه كارش را دوست دارد يا نه؟
در آن ارتفاع پشت يك ميله فلزي خم مي شود به سوي نقطه صفر، اگه بگويم نه بايد برم دنبالش برگردم. شايد علاقه اي به اين كار نداشته باشم ولي بالاخره يكي بايد اين كار را انجام بده ديگه. بعضي كارها نياز به فداكاري داره ولي خب پولش اصلاً با اسمش نمي خونه.
هر دو آنها مي دانند كه ممكن است در كابين هاي ديگر و در ارتفاعي بسيار پايين تر پول بيشتري نصيب شان شود ولي اين را هم مي گويند كه دوست دارند پروژه ملي كشور به اتمام برسد. به همين خاطر است كه علي روي يك سبد آهني مي ايستد و با علامت V  به عباس مي گويد كه سبد را با سرعت دو به نوك دكل جرثقيل برساند تا او بتواند ايراد و اشكال دستگاه را آن بالا در ارتفاع 5/331 متر از سطح زمين و در حالي كه از سبد خارج شده است و جايي ميان زمين و آسمان معلق مانده است برطرف كند. او اين كار را يك بار در مقابل چشمان حيرت زده كارشناسان سوئدي كه وظيفه بالا بردن ديواره برج را داشتند انجام داد و آنها شگفت زده شدند.
تنها چيزي كه دغدغه هميشگي عباس و علي است داشتن يك شغل دائمي است اين را عباس به من گفت.
چيزي كه ذهن مارو درگير مي كنه اينه كه دغدغه شغلي نداشته باشيم و وقتي كاري تمام مي شود بلافاصله در جاي ديگر مشغول شويم و تنها درخواست مان اينه كه به قشر كارگر و كار آنها توجه بيشتري بشه. گفتيم بياييم اينجا صاحب خانه مي شويم ولي بعد متوجه شديم كه بيرون پول بيشتري مي تونستيم دربياوريم مثلاً براي كار روي جرثقيل يه مجتمع مسكوني در شيراز 400 هزار تومان پيشنهاد پايه حقوق به من دادند ولي قبول نكردم چون كار در اين پروژه براي ما از اهميت زيادي برخوردار است و اصلا يه جوري با اين پروژه مانوس شده ايم.
دلخوشي عباس در آن ارتفاع بالا درون يك كابين فلزي يك در يك عكس كوچك پسر يازده ساله اي است كه روي شيشه كابين نصب شده است تا وقتي دلتنگ مي شود آن بالا سرش را كمي بچرخاند به سمت جنوب و به خانواده اش فكر كند. عباس اپراتور دوم جرثقيل مرتفع برج ميلاد شغل خود را از پدرش به ارث برده است و مي گويد كه برادرانش هم اپراتوري جرثقيل را بر كارهاي ديگر ترجيح داده اند.
* * *
مسئولان براي گرفتن كبوترهاي سپيدي كه روي جرثقيل مي نشينند يا در ارتفاع 315 جايي كه حفره اي عميق در ارتفاعي پايين تر صفحات سنگين فولادي را بر ديواره خود نگه داشته است تا اقدام پاياني در نصب يك آنتن مخابراتي صورت بگيرد دانه هاي برنج يا تكه هاي نان را برمي چينند مبلغ ده هزار تومان جريمه تعيين كرده اند تا كاركنان برج وسوسه گرفتن كبوترها را از سر بيرون كنند و جان خود را به خطر نيندازند. با اين وجود آنها ديدن كبوترهاي مهاجر را لذتبخش مي دانند و مي توانند از آن بالا حوادث نقطه صفر روي زمين را هم پيگيري كنند.
يه روز يكي از مهندسا از طريق بي سيم از من خواست كه بگويم دود سياهي كه از سمت شرق برخاسته به چه خاطر بوده. از آن بالا نگاه كردم و گفتم چيز مهمي نيست. وقتي دقت كردم ديدم در حاشيه يك بزرگراه لاستيك آتش زده اند. عباس و علي فرماندهان اول و دوم غول آهني در ارتفاع 5/331 متر از سطح زمين اين را مي دانند كه آدم هاي نقطه صفر تشخيص نمي دهند كه كابين آنها هر بار چند متر بالا مي رود. بعضي هايشان حتي فكر مي كنند هيچ كس آن بالا نيست و اتاق فرمان جرثقيل مرتفع در نقطه صفر قرار گرفته است. تا مردي با يك ريموت كوچك به غول آهني فرمان دهد وظيفه اش چيست. حالا چشمهايتان را باز كنيد و از بالاترين ارتفاع سيماني خاورميانه با استفاده از يك محفظه فلزي پس از هفت دقيقه به نقطه صفر، جايي در روي زمين برسيد جايي كه ساكنانش از سرماي يك روز زمستاني دستانشان را مچاله كرده و يقه كاپشن هايشان را بالا داده اند تا سردشان نشود. مطمئن باشيد اينجا نيازي به داشتن دستگاه كوچك سنجش سرعت نيست.

نگاه روز
سه نگاه از ارتفاع و بقيه قضايا
ميثم قاسمي
هر كسي هنگامي كه در ارتفاع قرار مي گيرد بسته به شخصيت و عوالم روحي و فكري اش، حس خاصي دارد و نگاه مخصوص به خود را. اين نگاه ها را شايد بتوان در سه دسته كلي تقسيم بندي كرد و براي هر كدام مثالي آورد كه واضح تر شوند.
نگاه اول: زيباترين و به يادماندني ترين تصويري كه در ذهن دارم، نماي تهران است، هنگامي كه بر پشت بام پناهگاه شيرپلا مي ايستم، آرامش و سكوت كوهستان و تصوير شهري كه از تولد تا كنون مرا در خود جاي داده است، آنقدر برايم لذت بخش است كه با هيچ تصوير ديگري آن را عوض نمي كنم. اين يك نوع نگاه است از ارتفاع، نگاهي كه فارغ از ترس از بلندي تنها به زيبايي ها مي نگرد.
نگاه دوم: در سكانس آخر فيلم ليلي با من است شخصيت اصلي فيلم - پرويز پرستويي- را مي بينيم كه پس از پشت سر گذاشتن همه اتفاقات كنار پنجره بيمارستان مي ايستد و از ارتفاع به مردم مي نگرد. مردمي كه حالا ديگر او از آنها بزرگتر شده و زندگي اش تغيير كرده است. فاصله گرفتن از زندگي روزمره هم نگاه ديگري است كه مي توان از ارتفاع به مردم داشت.
نگاه سوم: سهراب سپهري در جايي از شعر بلند صداي پاي آب مي گويد: و هواپيمايي كه در آن اوج هزاران پايي خاك از شيشه آن پيدا بود . اين هم نگاهي است. حس انساني كه هميشه در آرزوي پرواز بوده است و حالا مي تواند اوج بگيرد و از كوه ها هم بالاتر برود يا حتي از جو كره زمين خارج شود و در همان حال خاك زمين، زميني كه مادرانه پرورشش داده را ببيند و لذت برد.
***
در هر سه نگاه فوق مي توان نقطه مشتركي يافت. نگاه از اوج و ارتفاع به هر انساني يك كل نگري مي دهد. چه اين كل نگري را دوست داشته باشيم و چه نداشته باشيم. بعضي از حالات و موقعيت ها هستند كه آدم را به وادي هاي ديگر مي برند و ارتفاع يكي از آنهاست.
در ارتفاع كه قرار مي گيري، آدم ها و زندگي روزمره شان آنقدر به نظرت كوچك و حقير مي رسد كه دوست داري هيچ گاه به آن نقطه بازنگردي. دوست داري هميشه بالاتر بماني. براي آنكه مثال عيني تري زده باشم، به گزارشي كه امروز مي خوانيد اشاره مي كنم. گزارش مربوط به دو نفر كارگري است كه در بلندترين ساختمان كشور كار مي كنند. زندگي در آن موقعيت و ديدن آدم ها و كارهايشان بايد لذت بخش باشد، البته قرار نيست سختي كار كارگران را فراموش كنيم، ولي تصور كنيد بيش از 300 متر از سطح زمين فاصله بگيريد، آن وقت بلندترين برج هايي كه آدم ها به ساختن و داشتنشان اينقدر افتخار مي كنند، آنقدر كوچك و حقير مي شوند كه حس تعجب توأم با خنده به آدم دست مي دهد.با اين همه نبايد فراموش كرد كه ما ز بالائيم و بالا مي رويم .

كوتاه
سبقت نسل ها
يوسف بهمن آبادي- تغييرات اجتماعي و فرهنگي در جوامع در حال گذار از جمله ايران كه به پديد آمدن انديشه ها، تفكرات و رفتارهاي متفاوتي ميان نسل هاي جديد و قديم شده است، موضوع جامعه شناسي نسلي است.دكتر غلامرضا غفاري، استاد دانشگاه تهران- يكي از مولفان كتاب جامعه شناسي نسلي در ايران است كه با همكاري دكتر تقي آزاد ارمكي، در قالب يك تحقيق كاربردي كتاب را به نگارش درآورده است.گفت وگوي حاضر نيز در رابطه با تحولات نسلي و عوامل بروز آن است كه با دكتر غلامرضا غفاري انجام شده است.
***
در بررسي رفتار، كردار و انديشه هاي افراد جامعه، تغييرات محسوسي بين نسل هاي قديم و جديد مشاهده مي شود. به عنوان مثال، پدر و مادرها به آنچه كه فرزندانشان مي گويند اعتقاد چنداني ندارند يا در مقابل، فرزندان نيز به آنچه پدر و مادرها مي انديشند و عمل مي كنند. اغلب با نوعي بي اعتنايي برخورد مي كنند. در اين خصوص برخي از مفهوم شكاف نسلي ياد كرده اند، برخي از گسست نسلي و برخي هم به آن تفاوت نسلي اطلاق مي كنند. شما تفاوت هاي موجود در نسل ها را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- در قالب پرسشي كه شما مطرح كرديد به مفاهيم مختلف اشاره شد. اين مفاهيم هرچند كه در جامعه شناسي نسلي مطرح هستند، ولي هر كدامشان از فضاي مفعولي خاصي برخوردارند. براي مثال در بحث شكاف نسلي، ما شاهد پنداشت ها و تعاريف مختلفي از آن هستيم. يك عده معتقدند كه اساساً شكاف نسلي وقتي مطرح مي شود كه جامعه با گريز از سنت مواجه مي شود؛ گريز از مجموعه باورهايي كه از قبل در جامعه وجود داشته اند. گاهي هم گفته مي شود ، شكاف نسلي وقتي معنا پيدا مي كند كه ما مواجه با تفاوت هاي ارزشي، گرايشي و رفتاري در بين اعضاي جديد جامعه در مقايسه با اعضاي قديم جامعه هستيم- و يا به عبارت ديگر بين نسل جديد و قديم- باشيم.
منظور از واحدهاي نسلي چيست؟ مي گويند كه هر جمعي يا گروهي در جامعه، از يك موقعيت ساختاري و يك تجربه برخوردار است. اين تجربه و اين موقعيت ساختاري در بين مجموعه - كه به صورت مشترك وجود دارد و آن را به عنوان يك واحد جدا مي كند- هر زمان كه اين واحد را در قالب زماني خودش در نظر بگيريم به نوعي مي توانيم از شكاف نسلي صحبت كنيم.گاهي هم عنوان مي شود كه شكاف نسلي دلالت دارد بر اينكه يك مجموعه اي نسبت به مجموعه ديگر، مناصب و مطالباتي در گروه هاي ديگر دارند، هنگامي كه اين مناصب و مطالبات خود را در اشكال نامتجانس و ناپايدار بروز مي دهند شكاف نسلي به وجود مي آيد.وقتي از بحث شكاف نسلي ياد مي كنيم گويا از يك نگراني داريم صحبت مي كنيم و نسبت به اين كه جامعه دچار شكاف نسلي شده، احساس خطر مي كنيم، اما در شكل مثبت آن وقتي مي بينيم كه جامعه داراي تفاوت نسلي يا تمايز نسلي است، آن را امري طبيعي تلقي مي كنيم كه اتفاقاً هم از آن به عنوان فراهم كننده زمينه تطور اجتماعي يا تكامل اجتماعي ياد مي كنيم.در واقع، ما در پي آن نيستيم كه هر آنچه را كه نسل قبلي داشته است دقيقاً بدون هيچ گونه تغييري تكرار كنيم، بلكه در پي آن هستيم كه براي داشتن يك جامعه بالنده، چيزهايي را كه در جامعه قبلي وجود داشته است باز توليد كرده و احيا كنيم و به آنها اضافه كنيم و آنها را در يك قالب مؤثرتر و تأثيرگذارتر به نمايش بگذاريم.حال اگر اين تفاوت ها و تمايزها از سطح طبيعي خود خارج شوند و به گونه اي كه جامعه تطور تدريجي و پيوسته خود را تجربه نكند، مي گوييم كه دچار يك نوع انقطاع (فاصله) شده است و چنانچه اين فاصله عميق شود، از آن به شكاف نسلي ياد مي كنيم.اگر چنين امري براي جامعه اتفاق افتد، بايد منتظر بحران هاي اجتماعي و فروپاشي اجتماعي بود.
ادامه دارد...

اصولي نامه
امير مهنا

مدتي گذشت و آقاي اصولي متوجه يك جر و بحث شد كه بين موتورسوار و يكي ديگر درگرفته بود. با زحمت چشم هايش را باز كرد و خودش را در چند قدمي دوچرخه اش ديد، از خوشحالي نزديك بود پر دربياورد.
موتورسوار نگاهي به او كرد و گفت: هميشه؟
آقاي اصولي با حالتي سراسر تشكر گفت: بله خودشه .موتورسوار گفت: خب نگفتي جريان چه بود، كمكي ممكي! آقاي اصولي گفت: اون دوچرخه هه، اون دوچرخه هه مال منه .
موتورسوار گفت: گرفتم داش! يعني تريپ دزدي و از اين حرفا ديگه؟
آقاي اصولي گفت: نه،... يعني مطمئن نيستم، بهتره بپرسيم بعد به راننده وانت نگاهي كرد و گفت: اوسا، ببخشيد، دوچرخه منو كجا مي برين؟
راننده وانت گفت:  جا گير آوردين، لااقل بذار برم كنار .آقاي اصولي تازه متوجه شد كه وسط خيابان ايستاده است و ماشين هاي پشت سر هم مدام بوق مي زنند.
موتورسوار گفت: خب برو كنار وايسا ببينم چه كاره اي؟
كمتر از دو سه دقيقه رسيد كنار خيابان، راننده وانت هاج وواج پياده شد و پرسيد: گفتيد دوچرخه مال شماست؟
آقاي اصولي گفت: بله آقاي محترم، حالا بگيد بالاي وانت شما چه كار مي كند؟
راننده گفت: ولي اونا گفتند كه اضافيه!
آقاي اصولي گفت: كي يا؟
راننده سردرگم گفت: به خدا من بي تقصيرم، من مثل هر روز داشتم وسايل اقساطي مي خريدم كه چند نفر از ساختمون اومدند بيرون و گفتند كه صاحاب دوچرخه حالا ديگه پولدار شده و نيازي بهش نداره، اونا به من گفتن كه برش دارم .آقاي اصولي فهميد كه همكارانش شيطنت كرده اند.موتورسوار گفت: مي خواي فك مكشو بيارم پايين؟
آقاي اصولي گفت: نه آقاي محترم، چيزي نشده كه، من خودم مي دونم اين بنده خدا بي گناهه .
راننده وانت گفت: آره به خدا من بي گناهم، اون آقايونو هم مي شناسم، يعني اگه دوباره ببينم مي شناسم، حاضرم هرگونه همكاري رو با شما داشته باشم .
آقاي اصولي گفت: لازم نيست، فقط لطف كنيد دوچرخه بنده رو بديد و بريد به سلامت .
موتورسوار گفت: يعني حرفشو باور مي كني؟
آقاي اصولي گفت: دليلي نداره باور نكنم، خب همكاراي من شيطنت كردن ديگه، اين كار هميشه شونه، مهم نيست .راننده وانت خيلي سريع بالا رفت و دوچرخه را پايين آورد.آقاي اصولي دستي به سر و گوش دوچرخه كشيد و لبخندي زد.
موتورسوار هم كه حالا خيالش راحت شده بود پولش را گرفت و رفت.
آقاي اصولي اين ماجرا را هم به حساب دشواري هاي راه انتخاب شده گذاشت و سعي كرد ديگر به آن فكر نكند.
ادامه دارد...

ايرانشهر
آرمانشهر
جهانشهر
خبرسازان
درمانگاه
عكاس خانه
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  درمانگاه  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |