يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۳۷
نگاهي به مشكلات دانش آموختگان دانشگاه ها
چهار سال به چند
002379.jpg
طرح: اسدالله بيناخواهي
شيرين نجوان
كل ماجرا از لحظه اي آغاز مي شود كه نام مان را در ميان اسامي به هم چسبيده اي كه انگشت اشاره مان را روي آنها مي كشيم، پيدا مي كنيم. بعد از هيجان زدگي، به رشته انتخاب شده مي رسيم يا پكر مي شويم يا مي گوييم هماني است كه مي خواستم . به هر حال فرقي نمي كند. اغلب تصميم مي گيريم اين ماجرا ادامه پيدا كند. چهار سال پياپي منتظر است. در اين چهار سال اتفاق هاي متفاوت اما مشابه هم زياد پيش مي آيد. قبل از هر چيز دو ترم اول را در ژست و درگير شدن با نام دانشجو سپري مي كنيم. بعد از آن به آرامي ياد مي گيريم كه چطور از غيبت هاي فراتر از دو جلسه مجاز، استفاده كنيم، چطور كتاب هايمان را فراموش كنيم تا شب امتحان، يا چطور نمرات مان را جمع و تقسيم كنيم تا مطمئن شويم از مرز مشروط بودن گذشته است و... در اين چهار سال، دو سال اول به سرعت و دو سال پاياني ديگر به كندي سپري مي شد تا جايي كه ماجرا برسد به زمان فارغ التحصيلي و تمام ... اما ماجرا ادامه پيدا مي كند و اتفاق هاي مشابه پشت هم رديف مي شوند؛ حالا ياد مي گيريم كه چطور آگهي هاي روزنامه را ببلعيم، به همه آنهايي كه مي شناسيم شان تقاضاي پيدا كردن كار بدهيم و... چنين شرايطي خيلي پا بر جا نيست و بسيار زودتر از آنچه فكرش را بكنيم، خسته مي شويم يا دل به كاري مي دهيم كه هميشه به آن علاقه داشته ايم و خيلي سريع با استفاده از بندهاي موجود كاري دست و پا مي كنيم و... اما فرقي نمي كند كه چه اتفاقي بيفتد، مهم اينجاست كه ماجرا همچنان متفاوت اما مشابه ادامه پيدا مي كند. از اينجا به بعد ياد مي گيريم كه چطور مدركي را كه چهار سال براي به دست آ وردنش راه هاي دور را تحمل كرده ايم، شهريه هاي سنگين را پرداخته ايم و روزها و شب ها رؤياهاي پس از فارغ التحصيلي را در سر پرورانده ايم، فراموش بكنيم، چراكه به نقطه اي رسيده ايم كه از اينجا به بعد ماجرايي ديگر آغاز مي شود؛ در محيط كارمان يا بايد از الفباي آنچه چهار سال خوانده ايم استفاده كنيم يا گيج و منگ به آنچه رخ مي دهد، دقت كنيم تا بتوانيم كار مربوطه را ياد بگيريم چرا كه همه چيز برايمان غريب و ناآشناست و بايد دوباره آغاز كنيم. حالت سومي نيز وجود دارد زماني كه به اين نتيجه مي رسيم كه از همه چهار سال گذشته حتي به مفهوم الفباي آغازين آن نيز نرسيده ايم.
اما چرا؟ اين كلمه در اينجا بسيار قديمي است و قدمتي چندين ساله دارد، اما شايد تا سال هاي بعد نيز همچنان پرسيده شود و شايد همچنان جوابي براي آن يافت نشود. پرسيدن اين سؤال از مسئولان مربوطه كاري طاقت فرساست، پس از گرفتن چندين شماره به نقطه اي مي رسيم كه وقت شان در جلسه هاي مختلف سپري مي شود و زماني براي پاسخگويي ندارند... اما فرقي ندارد، نتيجه يك بحث حتماً نبايد پاسخ باشد و مي تواند مثل اين ماجرا به مجموعه اي از سؤال ها ختم شود.
چنددرصد به هيچ
دكتر مهدي نژاد- عضو هيأت علمي دانشگاه و روانشناس- علت عدم كارآيي علمي دانشجويان را بافت سنتي جامعه امروز مي داند. ما در جامعه اي زندگي مي كنيم كه رو به صنعتي شدن است. صادرات رونق چنداني ندارد و شغل ها علمي نيستند؛ يعني آنقدر كششي ندارند تا از علم مربوطه بتوان به اين منظور استفاده كرد. در نتيجه با توجه به بازار كار و بحران يافتن شغل براي جوانان به شرايطي مي رسيم كه يا علم آموخته شده بدون كاربرد است و شغلي براي آن يافت نمي شود يا اينكه تنها از اصول ابتدايي آن رشته استفاده مي شود و مابقي بدون كاربرد و قابل فراموش شدن است. در حقيقت بازار كار تا 80درصد از دانش فرد استفاده نمي كند. به عنوان مثال كسي كه مهندسي مكانيك مي خواند از تمام علمش به اندازه حداقل استفاده مي شود. در اين حالت برخلاف كشورهاي خارجي كه درس مي خوانند تا در پيشبرد كشورشان مؤثر باشند، علم آموخته مي شود تا بلااستفاده بماند. بنابراين به راحتي هدف رفتن به خارج از كشور شكل مي گيرد و فرار مغزها رخ مي دهد . وي علت گرفتاري در چنين شرايطي را بدون تغيير ماندن رشته هاي دانشگاهي عنوان مي كند و مي گويد: رشته هاي كاربردي در مراكز عالي بايد متناسب با نيازهاي روز جامعه تغيير كنند در حالي كه اكثر رشته ها در دانشگاه هاي ما هماني است كه سال ها پيش بوده و اين در حالي است كه وقتي فنون و تكنيك هاي جديد وارد مي شوند، از تلفن همراه گرفته تا رايانه و... نياز به تخصص هاي مختلفي به وجود مي آيد. نيازهاي جديد نيز سبب به وجود آمدن رشته هاي جديد مي شوند. در كشورهاي خارجي، رشته ها تجزيه مي شوند و رشته هاي جديد ساخته مي شوند و از لحاظ محتوايي نيز دائماً در حال تغييرند . ... و اين در حالي است كه پس از سال ها ديگر مي دانيم كه اكثر فارغ التحصيلان چه رشته هايي جزو بيكارهاي جامعه طبقه بندي مي شوند و چه رشته هايي ديگر منطبق با جامعه امروز، بدون كاربردند! اما به هر حال ما بي توجه به همه اين امور تنها مي خواهيم دانشجو پرورش دهيم.
دكتر ناصرقاسم زاده استاد دانشگاه و روانشناس- معتقد است: در كشورهاي پيشرفته فرصت هاي شغلي و تحصيلي با هم همخواني دارند. اين جريان عكس ايران است، ظرفيت هاي بالاي پذيرش دانشجو داريم، اما در مقابل مي گوييم ما وظيفه اي براي آينده كاري شان نداريم و اين درحالي است كه خود را صاحب جامعه اي جوان مي دانيم. وقتي 70درصد زير 29سال در اين جمعيت جاي مي گيرند و وقتي چنين تداخلي روي مي دهد مي رسيم به جايي كه آن كسي كه ادبيات عرب خوانده منشي دندانپزشك مي شود و آنكه فلسفه خوانده است اصلاً برايش شغلي وجود ندارد .
دكتر مصطفي اقليما- بازرس و مددكار اجتماعي مجمع انجمن هاي علمي گروه پزشكي و استاد دانشگاه در اين زمينه مي گويد: روزي به فاتحي گفتند كه بايد فلان شهر را هدف قرار دهيم و نابود كنيم، گفت نيازي به يورش و حمله نيست، كاري كنيد كه مهارت مردم جابه جا شود. آن كسي كه در امر بهداشت متخصص است به سياست برسد، آن كسي كه در سياست مهارت دارد، هنر را هدايت كند و... حالا به دست خودمان در چنين شرايطي باقي مانده ايم . از نظر وي مقام اين كاستي ها به سازمان برنامه ريزي كشور باز مي گردد تا طبق نيازهاي جامعه برنامه ريزي انجام دهند و دانشجوياني كه با اعتقاد به دانشگاه ها مي روند را به بي اعتمادي نكشانند. قاسم زاده يكي ديگر از علل سردرگمي دانشجويان پس از فارغ التحصيلي و عدم كارايي دانش آموخته شان را در ريشه هاي سازنده جامعه امروز مي داند: ما از بنيان مسئله داريم و كشورمان جزو ممالك مصرف كننده است، بنابراين از لحاظ علمي نيز در اين گروه جاي مي گيريم. اهل تحقيق و تفحص نيستيم و در رشته هاي مطرح مان نيز به حداقل ها بسنده مي كنيم كه از دانش روز عقب تر است بنابراين بيكاران متخصص را پرورش مي دهيم . وي اضافه مي كند: وقتي بحث بيكاري مطرح مي شود به جمله اي مي رسيم كه امروز براي قانع كردن خودمان از آن استفاده مي كنيم و آنكه ليسانسه بيكار بهتر از ديپلمه بيكار است. اما من مي گويم دقيقاً برعكس است. يك مهندس آسيب پذيري بيشتري دارد چون بيشتر مي فهمد. بنابراين در دراز مدت آسيب پذيري اين قشر افزايش پيدا مي كند چرا كه بعد از تحصيل بايد با نيازهاي آشكاري دست و پنجه نرم كند . اقليما معتقد است: در همه جاي دنيا رسم بر اين است كه هر تخصصي در جايگاه خود قرار بگيرد و اين موضوع با بحث بيكاري بسيار متفاوت است. اگر امروز مي گويند كه بيكاري امري است كه همه كشورها- حتي آنهايي كه در گروه كشورهاي پيشرفته جاي مي گيرند- را با خود درگير كرده است، نبايد وسيله اي براي قانع كردن مان باشد . او كه 13سال را به منظور تحصيل در فرانسه سپري كرده است، مي گويد: اگر در كشوري مانند انگليس آمار 7-6 درصد بيكاري اعلام مي شود به دانشجوها و اقشار مفيد و با انرژي جامعه بازنمي گردد. اين درصد مختص افراد در سنين بالا و بدون تخصص است و در فرانسه كه وقتي بيكاري 9درصد اعلام مي شود، چنين شرايط مشابهي را در بر مي گيرد و رئيس جمهوري پا بر جا مي ماند كه بتواند اين آمار را به حداقل برساند كه در بهترين شرايط به 5/7 درصد رسيده است . دكتر شيري رئيس دانشكده دانشگاه آزاد- معتقد است: در كشورهاي پيشرفته تحصيل نمي كنند براي آنكه شغل داشته باشند و به رفاه برسند و بتوانند حداقل زندگي را سپري كنند. در حالي كه در ايران ادامه تحصيل برابر است با رؤياي شغل مطلوب و تقويت بنيه اقتصادي . اقليما پس از تأييد مطلب فوق مي گويد: تجربه كار كردن جوانان در اروپا مانند ايران نيست. آنها از سنين نوجواني 15 14 سال با بازار كار آشنا مي شوند و مانند جوانان ايران به سنين
25 24 نمي رسند. در آنجا تحصيل مي كنند براي آن كه بدانند و انتخاب از روي علاقه صورت مي گيرد و همچنان نيز اين شرايط برخلاف اوضاع امروز و نحوه انتخاب رشته هاي دانشگاهي است. وي ادامه مي دهد: در فرانسه يك نگهبان با مدرك فوق ليسانس ديده مي شود و حقوق او با يك پزشك تفاوت چنداني ندارد چرا كه او فوق ليسانس نگرفته تا در مد اجتماعي شركت كند، فخر بفروشد و... او براي افزايش شعور و درك اش درس خوانده و در آنجا ملاك تخصيص حقوق و مزايا سختي كار است نه مدارك دانشگاهي. مهدي نژاد نيز تأييد مي كند كه به دليل بالا بودن سطح تحصيل عمومي  و اختصاص سال هاي بيشتري از عمر مردم به اين امر در كشورهاي پيشرفته درس خوانده نمي شود تا شغل و به دنبال آن رفاه نمايان شود... و همه اين شرايط در حالي است كه ما ضمن تحسين و تأييد خود به منظور پايان دوره تحصيل و گذر از 4 سال زحمات پياپي به بازار كاري مي رسيم كه از ابتدا سراب ذهن مان بوده است و بايد همه آنچه آموخته ايم را به باد فراموشي بسپاريم. اقليما مي گويد: كشورهاي جهان سوم همه چيز مي دانند و هيچ نمي دانند. در رشته هاي دانشگاهي مان اغلب به بحث ها و كتاب هاي غيرضروري پرداخته مي شود در حالي كه مي شود به دروس اختصاصي با عمق بيشتري پرداخت. او سال هايي را كه براي تحصيل در مقطع فوق ليسانس و دكترا در خارج از كشور سپري كرده است را بسيار آسان تر از زماني مي داند كه براي مدرك ليسانس در دانشگاه داخل كشور سپري شده است: .... در آنجا پس از پايان ترم امتحان به شكل دانشگاه هاي ايران برگزار نمي شد و تنها نتيجه تحقيق و تفحص ملاك بود. در آنجا به چند مطلب خاص به صورت عميق و تخصصي پرداخته مي شود؛ دقيقاً برخلاف ايران كه به دانشجوها از هر دري تدريس مي شود و در انتها به آنچه كه بايد آنها را نمي رسانند. وي چنين گفته اي كه اغلب دانشجوهاي خارج از كشور با چند زبان مختلف در كنار دروس مورد نظر آشنا هستند گفت: .... چنين بحث هايي را كساني به وجود مي آورند كه حتي يك بار به خارج از وطن پا نگذاشته اند و همه اين شرايط را به دليل تضعيف دانش آموختگان به وجود مي آورند. وي ادامه مي دهد: در آنجا همه چيز ساده، مختصر اما عميق تدريس مي شود و هر كس تنها يك زبان اختياري در كنار زبان مادري اش انتخاب مي كند به طوري  كه اغلب ايراني هاي مقيم فرانسه، ادبيات فارسي را انتخاب مي كنند. هر كشوري نيز به زبان رسمي شان تعصب دارند و به زبان ديگري صحبت نمي كنند؛ به طوري كه تنها 10 درصد از مردم پاريس مي توانند به زبان انگليسي صحبت كنند و اگر خواسته اي به اين زبان مطرح شود، پاسخگو نيستند ... و بسياري اطلاعات مشابه و رايج در ميان مردم امري شايع است چرا كه بي اطلاعاتي و يا اطلاعات نادرست بخشي از همان زنجيره اي است كه سبب مي شود پايان ماجرا به نقطه اي ختم شود كه بگوييم اين چهار سال به كنار و شروعي تازه... و در نهايت قاسم زاده دليل نهايي گرفتاري در چنين شرايطي را اين گونه عنوان مي كند: ضعف ساختاري در تشكيلات و دانشگاهها. از نظر وي اطلاع رساني در زمينه رشته هاي دانشگاهي محدود است و هنوز دختراني به او براي مشاوره مراجعه مي كنند كه آيا رشته خلباني را انتخاب كنند يا خير و آنها هنوز نمي دانند كه چنين رشته هايي براي دخترها وجود ندارد... و به اين ترتيب ماجرا بر سر رقابت نابرابر اجتماعي - كنكور- آغاز مي شود و همانند سيلابي جريان مي يابد و افراد ناخواسته به درون اش كشيده مي شوند تا شايد به ساحلي برسند كه بتوانند تحقق آرزوهايشان را در آن ببينند.
از نقطه صفر
.... و ادامه بحث مي رسد به جايي كه بعد از سپري شدن چهار سال و جمع كردن اندوخته اي كه شايد نيمي از آن بدون كاربرد باشد، به بازار كاري مي رسيم كه بايد از نقطه صفر، شغل مربوطه را از افرادي كه شايد تحصيلات شان زير استاندارد عمومي باشد بياموزيم و در بسياري اوقات به اين نتيجه برسيم كه اغلب چرا نمي دانيم؟! يكي از دانشجويان رشته ارتباطات مي گويد: .... همه آنچه در دانشگاه آموخته بوديم تنها تئوري و نظريه هاي رد شده بود كه با آنچه در شغل مربوطه جريان داشت، بسيار فرق مي كرد و بايد مدت زمان بسياري در بازار كار صرف آموزش مجدد مي شد.
اقليما در اين رابطه مي گويد: همه جاي دنيا رسم بر اين است كه پس از اتمام تحصيل، مدت زماني براي آموختن كار صرف شود چرا كه در همه دانشگاهها تنها علم، بينش و آگاهي آموخته مي شود. به عنوان مثال كسي كه در رشته حسابداري تحصيل كرده است زماني را نياز دارد تا با چارچوب ها، قوانين و نحوه كار شركتي كه قصد كار كردن در آن را دارد، آشنا شود. اين در حالي است كه امروز توقع داريم پس از فارغ التحصيلي فرد بلافاصله وارد بازار كار شود و به تمام فوت وفن هاي كار اشراف داشته باشد. .... و شايد اين، تنها قسمتي باشد كه گاهي فارغ التحصيلان را دچار اين توهم مي كند كه چرا نمي دانند! در حالي كه گذر از اين بخش و رسيدن به زماني كه علم آموخته شان به مرحله كاربردي برسد، در همه جاي دنيا اتفاق مي افتد اما ضعف اطلاعاتي دانشجويان كه معمولاً بعد از گذشت از اين دوره نمايان مي شود، به چه دلايلي شكل مي گيرد؟ مهدي نژاد معتقد است كه بافت سنتي جامعه بر همه اقشار از جمله اساتيد تأثير مي گذارد. وي مي گويد: فرهنگ غلط جاافتاده اي كه هر كس بيشتر تلاش مي كند و در كارش جدي تر است مورد تمسخر قرار مي گيرد، در مورد اساتيد نيز حاكم است. اگر استادي بخواهد فعاليت بيشتري انجام دهد و سخت گير باشد دانشجويان اعتراض مي كنند و كار به رئيس دانشگاه مي رسد. بنابراين اساتيد تمايل پيدا مي كنند كه دروس سطحي و در رفع نياز تدريس شود. قاسم زاده نيز هم عقيد ه با اين بحث مي گويد: .... شرايط و روابط خاصي نيز در حاشيه فعاليت اساتيد وجود دارد.
اين كه استادي بخواهد فعاليت بيشتري انجام دهد،  به خصوص اساتيدي كه عاشق كارشان هستند در بين همكاران اين طور انعكاس مي يابد كه او شديد كار مي كند تا رئيس گروه شود يا وام مسكن بگيرد و... مهدي نژاد عاملي ديگر كه در كاهش دانش فارغ التحصيلان دخيل است را وضعيت معيشتي اساتيد مي داند. هر استاد بايد به روي يك درس تمركز كند، تحقيق كند و اطلاعات به روز داشته باشد. در حالي كه اساتيد ما براي امرار معاش مجبورند چندين درس مختلف را در مراكز گوناگون تدريس كنند. قاسم زاده اضافه مي كند: طبق قانون هيأت علمي دانشگاه ها، هر استاد تا 15 ساعت در هفته مجاز به تدريس است و مابقي بايد به پژوهش و تحقيق اختصاص يابد و اين در حالي است كه اين قانون به راحتي زير پا گذاشته مي شود و اساتيد به ماشين هاي تدريس كننده، تبديل شده اند! .... و از نظر اقليما كساني كه بيشتر از هر چيز به جامعه آسيب مي زنند استادان و معلم ها هستند چرا كه وظيفه پژوهش و پرورش به عهده آنهاست. در حالي كه اساتيد امروز مجبورند آنچه هدف كاري شان است را اغلب- به زير پا بگذارند و براي امرار معاش شان بجنگند. وي اضافه مي كند: تا زماني كه يك استاد دانشگاه مجبور است براي امرار معاش، علاوه بر تدريس، در تاكسي تلفني كار كند، چه انتظاري از دانشجو، بازار كار و ... مي رود. از نظر وي عواملي ديگر از جمله شرايط خوابگاه ها و شهريه هاي سنگين دانشگاه ها نيز جزو عوامل مخفي اي هستند كه بر علم دانشجويان تأثير مي  گذارد. متأسفانه مسئولان خوابگاه ها نيز اغلب افراد كم سوادي هستند كه با امور مربوطه به جوانان ناآشنا هستند، در حالي كه بايد از مددكاران و روانشناس ها در اين پست استفاده كرد. وي اضافه مي كند: .... دانشجويان اغلب براي تأمين شهريه هاي سنگين مجبورند به سختي كار كنند و تقريباً بيشتر ساعت هاي روزشان را به كار كردن اختصاص مي دهند و از درس غافل مي شوند.

يادداشت
محفوظاتي براي هيچ
بنيامين صدر
دانش اندوزي بايد همه هدف زندگي باشد نه دانشگاه رفتن! ماراتن كنكور راه افتاده است و استعدادهاي نوجوانان، خيلي اوقات در اين راه قرباني مي شود. فكر مي كنيم همه و به هر قيمت بايد به دانشگاه بروند. هر چند همه بايد بر آگاهي خود بيفزايند، اما ورود به دانشگاه به معني تنها راه موفقيت نيست؛ راه هاي ديگري هم براي زندگي وجود دارد!
دانشجويان ما قادرند حجم زيادي از اطلاعات را در ذهن خود انباشت كنند- به خصوص براي ورود به دانشگاه- تا در رقابت هراس انگيز كنكور پيروز شوند، ولي آيا تبديل يك انسان به مخزني از محفوظات، روند مناسبي براي دستيابي به توسعه علمي و پيشرفت است؟ به تازگي در آمريكا، در رشته فيزيك و رياضيات مسابقه اي برگزار شده و آمريكا در بين كشورهاي شركت كننده در يك رشته رتبه 19 و در ديگري رتبه۲۱ را كسب كرد كه رتبه پاييني است. اين، نشان مي دهد دانشجويان آمريكايي با روند ديگري رشد پيدا مي كنند و شيوه پرورش دانش آموز با ايران متفاوت است.
هر دانشجوي ايراني هنگام شروع فعاليت، با مغز خسته وارد دانشگاه مي شود كه بايد 4 سال استراحت كند و دانشجو سعي مي كند اين 4سال را به مغز خود استراحت دهد و خيلي از آن كار نكشد؛ مگر در حد آوردن يكسري نمرات؛ با توجه به اينكه نظام آموزشي در دانشگاه هاي ما هم به طريقي امتداد نظام دبيرستاني است و ما علم را با مجموعه اي از محفوظات اشتباه گرفته ايم.
به همين دليل هم هست كه دانشجويان ما محفوظات خوبي دارند كه اگر به كسي برنخورد، درست پس از پايان تحصيلات دانشگاهي همه را به باد فراموشي مي سپارند و آنچه برايشان مي ماند تنها مطالعات شخصي و تجربيات فردي شان است كه به ياري شان مي شتابد و اين دردناك است كه هرگز توانايي هاي مختلف ذهني جوانان و دانش آموزان ايراني كه ضريب هوشي بالايي دارند، پرورش داده نمي شود. چرا؟ چون سيستم آموزشي ايران چه در دبيرستان و چه در دانشگاه- صرفاً ياد دادن به دانشجو و به خاطر سپردن اوست كه اين سيستم سبب مي شود دانشجو درگيري كمتري با تحقيقات داشته باشد؛ حال آنكه تحقيق يعني نگاه كنجكاوانه داشتن به دنيا و دنبال مسئله بودن و تلاش براي حل مسائل كه زيربنايش بايد در آموزش دبستاني و دبيرستاني ساخته شود و در دانشگاه هم اثر خودش را نشان دهد كه ما در اين زمينه مشكلات زيادي داريم. درك ما از فرآيند دانش، يك مفهوم سنتي است و البته منفي؛ يعني مجموعه اي از دانستني ها را كه بايد به هر قيمتي و با هر ميزاني به ذهن دانش آموز منتقل شود، در نظر مي گيريم.
تنها مدرك دانشگاهي داشتن ملاك خوبي براي متخصص شدن نيست. بسياري از افراد فقط به اين خاطر كه در دانشگاه قبول شوند و نام دانشجو را يدك بكشند در هر رشته اي كه پذيرفته شدند بدون درنظرگرفتن استعدادها و توانايي هاي شخصي خود به دانشگاه رفتند؛ غافل از اينكه بهترين سال هاي عمر خود را براي شكوفايي استعدادهايشان در كلاس هاي درسي هدر مي دهند كه هيچ فايده اي برايشان ندارد. تب تند كنكور ديگر پسر و دختر نمي شناسد؛ حالا ديگر همه به هر دليلي، مي خواهند به دانشگاه راه پيدا كنند و رشد قارچ گونه انواع و اقسام دانشگاه ها از آزاد گرفته تا غيرانتفاعي، پودماني، پيام نور، جامع علمي- كاربردي و... همه و همه توانسته اند در جلب نظر جوانان موفق باشند.
هرساله تعداد پسراني كه در كنكور شركت مي كنند بيش از دختران است و اين در حالي است كه بيشتر آنها اول به دليل بيكاري و دوم به اين دليل كه بتوانند از خدمت سربازي براي مدتي فرار كنند راه دانشگاه را در پيش مي گيرند. شايد به همين دليل است كه اغلب فارغ التحصيلان، در رشته هاي مختلف تخصص لازم را ندارند.
مشكل اصلي اين است كه دانشگاه ها براساس نياز جامعه و به دليل توسعه صنعت و فناوري و احتياج به پژوهش هاي متمركز برپا نشده اند، بلكه بر اثر نمونه برداري از ساختمان ها و مراكز آموزشي كشورهاي غربي چيزي به نام دانشگاه هاي ايران به وجود آمده است.
تاسيس رشته هاي تحصيلي نيز در دانشگاه ها عموماً بر مبناي نياز واقعي كشور نبوده است، بلكه برحسب سليقه مديران دانشگاه ها يا تمايل آنان به گسترش كار خود، بدون توجه به عواقب آن انجام گرفته است. مسئله را بايد از جنبه هاي ديگري هم مورد بررسي قرار داد. در بهترين شرايط، دانشگا ه هاي نمونه ما براساس سرمشق هاي غربي، افرادي را تربيت مي كنند كه نخستين هدف آنها مهاجرت به كشورهاي صنعتي است و در بدترين وضعيت نيز انبوه جواناني هستند كه در مكان هايي كه تنها اسم دانشگاه را دارند، اما در واقع مدارسي با مقياس بزرگ ترند چند سال عمر خود را هدر مي دهند.
ادامه تحصيل جوانان در دانشگاه هايي كه هيچ فايده اي براي آنان ندارد تنها سبب مي شود تا ورود اين جوانان به بازار كاري كه وجود ندارد، مدت كوتاهي به تاخير بيفتد، در حالي كه در تمامي كشورهاي پيشرفته دنيا هميشه پذيرش دانشجو براساس تكيه بر توانمندي هاي فرد بوده و حتي در حال حاضر نيز براي تربيت نيروهاي كارآمد، بيشتر بر دوره هاي علمي و دوره هاي كوتاه مدت اختصاصي تكيه دارند. اين وضعيت در كشور ما كاملاً برعكس است و شكل و اندازه و جاي محتوا را گرفته؛ به نحوي كه تعداد آنچه كه ما در ايران به آن دانشگاه مي گوييم از سه كشور عمده اروپايي يعني آلمان، فرانسه و انگلستان پرشمارتر است.
چند سالي است كه ورود به دانشگاه، آرزوي هر جواني شده است. همه آنها بعد از پايان دوران متوسطه تمام تلاش خود را مي كنند تا راهي دانشگاه شوند، اما فقط بعد از چند ماه كه از ورود اين جوان مشتاق به دانشگاه مي گذرد، تمام آرزوهايش برباد مي روند. او كم كم با واقعيت ماجرا روبه رو مي شود و مي داند كه نه رشته اي كه قبول شده با روحيات و توانايي هاي او سنخيت دارد و نه بعد از فارغ التحصيلي مي تواند از آن استفاده كند و اين، آغاز سرخوردگي جواني است كه نيرو و انرژي جواني اش اگر درست به كارگرفته شود، مي تواند عنصر موثري در پيشرفت جامعه ما باشد.
حالا ديگر اين حرف ها تكراري شده.
تمام اين مشكلات بارها و بارها گفته شده، اما هر سال تعداد بيشتري از جوانان براي قبولي در دانشگاه داوطلب مي شوند و هر سال تعداد بيشتري به فارغ التحصيلان بيكار افزوده مي شود. مسئولان هم در اين ميان تنها به اين فكر مي كنند كه دانشگاه جاي خوبي است براي جواني كه بيكار است؛ همين.

اصولي نامه
امير مهنا
آقاي اصولي با تمام توانش فرياد مي زد اما انگار هيچ گوش شنوايي وجود نداشت. مجبور شد دستش را محكم بر شانه مرد اره  به دست بكوبد و آن را متوجه حضور خودش بكند.
مرد اره  به دست لحظه اي مكث كرد و با براندازكردن سراپاي آقاي اصولي با حركت سر از او پرسيد كه چه مي خواهد. آقاي اصولي در حالي كه نمي توانست خشمش را مهار كند فرياد زد: اين چه كاريه آقاي عزيز؟ شما خودتون مي دونيد كه داريد چه كار مي كنيد؟
مرد اره به دست با بي خيالي تمام از آقاي اصولي خواست كه مزاحم كارش نشود و دوباره اره اش را به كار انداخت.
آقاي اصولي دوان دوان خودش را به تك تك مردهاي اره به دست رساند اما هرگز نتوانست حرفش را به آنها بفهماند. زمان داشت به سرعت سپري مي شد و هيچ كاري از دستش برنمي آمد.
مردان اره  به دست انگار از كارشان لذت مي بردند؛ آنها با حرارت تمام درخت ها را نقش بر زمين مي كردند و بعد چند نفري به جانش مي افتادند و لحظه اي بعد بدن تكه تكه شده درخت ها توي كاميون هايي رنگ و رو رفته به جايي نامعلوم مي رفتند.
آقاي اصولي تمام خاطرات ريز و درشتش را بر باد رفته مي ديد. انگار داشتند حاصل عمرش را به تاراج مي بردند. با هزار زحمت خودش را به گروهي رساند كه انگار مغزهاي متفكر اين جريان بودند.
او بالاخره موفق شد توجه آنها را به سوي خودش جلب كند. يكي از آنها كه زودتر متوجه حضور آقاي اصولي شده بود با او سلام  و عليك سردي كرد و بلافاصله حرف هاي منتقدانه آقاي اصولي به طرفش تشكيل شد.
آقاي اصولي يكريز از عواقب بد اين كار مي گفت و سعي مي كرد جلوي اين حركت بي رحمانه را بگيرد اما مرد فقط و فقط به او نگاه مي كرد.
آقاي اصولي ديد كه بي فايده است و نبايد بيش از اين وقتش را تلف كند. او تصميم گرفت با رفتن به مراجع قانوني، جلوي اين حركت ناشايست را بگيرد.
مردم مثل مور و ملخ جمع شده بودند و مردان اره به دست را تماشا مي كردند كه درست مثل موريانه هايي درشت به جان درخت ها افتاده بودند.
زمان زيادي طول نكشيد كه آقاي اصولي جاي آن همه درخت هاي سر به فلك كشيده فقط و فقط كپه هاي خاك ديد.
او نگاهي به ساعتش انداخت. حسابي ديرش شده بود. احساس مي كرد كه مسئوليتي ديگر بر تمام مسئوليت هاي اجتماعي اش افزوده شده است...
آقاي اصولي لحظاتي بعد سوار بر دوچرخه به طرف اداره راه افتاد، در دلش براي همه درخت هاي قطع شده گريه مي كرد، شهر بدون درخت براي او كمتر از نفرين نبود، با حرارت تمام ركاب مي زد و زير لب چيزهايي زمزمه مي كرد.
خيابان ها نسبتاً خلوت بود و او توانست مسير زيادي را در مدت كم بپيمايد.
با تمام تلاشي كه كرد كمي دير به اداره رسيد، همكارانش سلام و عليكي ساختگي كردند و دوباره خود را مشغول به كار نشان دادند، او هم خودش را جمع و جور كرد و شروع كرد به رفع و رجوع كردن كارهاي روزانه اش.
او نمي خواست ماجراي ديروز و دوچرخه و وانت را به ياد بياورد، شرمندگي همكاران برايش خوشايند نبود.
آقاي اصولي كه هنوز صحنه قطع درخت ها را از ياد نبرده بود خواست به گونه اي
درددل كند و همكارانش را هم از اين ماجرا مطلع سازد. او همان طور كه سرگرم كار بود با يك حس بد و لبخندي تلخ گفت: امروز صبح كه پا شدم، ديدم دارن درختارو قطع مي كنن.
همكارانش كه انگار حرف او را نشنيده بودند توجهي نكردند.
آقاي اصولي دوباره گفت: خيلي صحنه بدي بود، درختاي به اون بزرگي انگار داشتن جيغ مي زدند. بعد نگاهي به اطرافش انداخت، همكارانش كه انگار واقعاً داشتند كار مي كردند زير چشمي نگاهي به همديگر انداختند و سكوت دوباره حكمفرما شد.
مدتي گذشت و آقاي اصولي فهميد كه نبايد بيشتر ادامه بدهد چون همكاران ظاهراً حالا ديگر شمشير را از رو بسته بودند و
دسته جمعي قصد ضايع كردنش را داشتند.
ادامه دارد

ايرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
عكاس خانه
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |