مريم فريام منش
غروب يكي از روزهاي سرد زمستان است درختان و درختچه هاي لخت و عور گورستان ابن بابويه فضاي سرد و خاموش اين گورستان را خوفناك جلوه مي دهند. سنگ هاي قبور پست و بلند، عريض و كم عرض، همانند بناهاي هندسي ناهمگون يك شهر ريشه در خاك دارند و خفته در زير آسمان نيلگون روي زينت مردگان و سنگ فرش زمين اند. اين گورستان نام خود را از محمدبن علي ابن بابويه معروف به شيخ صدوق از فقيهان و متكلمان بزرگ شيعه و صاحب كتاب معروف «من لايحضره الفقيه» گرفته است. شيخ صدوق در سال ۳۰۶ يا ۳۰۷ ه.ق در قم به دنيا آمد و در سال ۳۸۱ ه.ق در شهرري رحلت نمود و در اين مكان به خاك سپرده شد. در عصر قاجار باغات اطراف اين بقعه توسط متوليان خريداري و به گورستان تبديل گرديد و در حال حاضر محدوده ۷۵ هزار مترمربعي اين گورستان تاريخي مدفن بسياري از رجال علم، حكمت، ادب، هنر، فقه و.... يك صد ساله گذشته ايران است.
هر تازه واردي به گورستان بر تيرك چراغ برقي كه تعدادي تابلوهاي كوچك فلزي مشكي رنگ بر آن نصب گرديده اند و مسير حركت جهت رسيدن به قبور عده اي از مشاهير مدفون در اين گورستان را مشخص نموده اند(ميرزا ابوالحسن جلوه، ميرزاده عشقي، علي اكبر دهخدا، شيخ رجبعلي خياط، غلامرضا تختي و...) نظرش را جلب مي كند. ولي اين نام ها تنها تعدادي از مشاهير مدفون در اين گورستان مي باشند. چه بسيار تاج وران، سياستمداران و ثروتمنداني كه دست از تاج و تخت، رياست و ثروت خود بريده و چه نويسندگان و هنرمندان و قهرمانان كه از ميدان بلاغت و فصاحت، هنر و زورآزمايي دست كشيده و در سينه خاك سرد اين گورستان آرميده اند.
هنگام گذر و قدم زدن به قبور و سنگ نبشته ها نظر مي دوزم. ناگاه نامي آشنا روي سنگي كدر و رنگ رو پريده نظرم را جلب مي كند. متن حكاكي شده روي سنگ اينچنين است:
«شميم عشق وطن با تو اشرف الدين رفت
مگر ببوي تو باز آورد نسيم شمال»
آرامگاه شادروان اشرف الدين حسيني گيلاني شاعر ملي دوران مشروطيت و مدير روزنامه نسيم شمال تاريخ وفات بيست و نهم اسفند ماه سال ۱۳۱۲ه.ش.
***
بر اساس منظومه اي كه سيد اشرف الدين حسيني گيلاني به نام «در تأسيس نسيم باغ بهشت» در شرح زندگي خود سروده است مي توان گفت كه وي در سال ۱۲۸۸ ه.ق در قزوين به دنيا آمده است. پدرش احمد نام داشت و شش ماه بعد از تولد او از دنيا رفت. وي كودكي را در فقر و تنگدستي گذراند. در نوجواني از قزوين به كربلا و نجف رفت و مدت پنج سال را در اين شهرها گذراند ولي عشق به وطن او را دوباره به زادگاهش قزوين كشاند، در ۲۲ سالگي از قزوين به تبريز سفر كرد و در آنجا به تحصيل علم پرداخت و بعد از چندي از تبريز به گيلان(رشت) رفت و در اين شهر مورد احترام و استقبال اهالي اين شهر قرار گرفت. در اين زمان براي اولين بار اقدام به سرودن شعر كرد.
در رشت با روزنامه هاي انقلابي منتشره در قفقاز و باكو به خصوص روزنامه ملانصرالدين آشنا شد. او سخت تحت تأثير اين روزنامه قرار گرفته و شيوه كار و طنز پردازي اين روزنامه را سرلوحه كار خود قرار داد. همين امر او را مصمم به انتشار روزنامه جهت مبارزه با استبداد كرد.
اولين شماره نشريه او كه نسيم شمال نام دارد در تاريخ دوم شعبان سال ۱۳۲۵ ه.ق منتشر شد: «اين روزنامه كوچك كه معمولاً در چهار صفحه به قطع وزيري و با چاپ سربي در رشت، مطبعه عروه الوثقي به طبع مي رسيد عنوان هفتگي داشته ولي به طور غيرمرتب تا انحلال مشروطه الاولي منتشر مي شده است.» (۱)
در بيست و سوم جمادي الاول سال ۱۳۲۶ ه.ق پس از به توپ بستن مجلس و توقيف مطبوعات، نسيم شمال نيز تعطيل شد ولي او از پا نايستاد و در رشت به كميته سري ستار پيوست و در اين شهر همگام با مبارزان انقلابي سلاح در دست گرفت و با مستبدان و طرفداران محمدعلي شاه مبارزه كرد.
چند ماه بعد يعني در جمادي الثاني ۱۳۲۷ ه.ق كه تهران توسط مشروطه خواهان آزاد شد و محمدعلي شاه برابر اعلاميه سران مليون و پيشوايان مذهبي و بقاياي وكلاي مجلس دوره اول از سلطنت خلع و پسرش احمدشاه به عنوان جانشين او انتخاب شد نسيم شمال اين بار در تهران منتشر شد. اين نشريه به زودي در تهران نيز محبوبيتي بيش از آنچه در رشت داشت به دست آورد و از استقبال عمومي شهروندان برخوردار شد. يكي از عوامل اين محبوبيت و اقبال عامه را مي توان در همزباني اشعار اين نشريه با زبان مردم كوچه و بازار و پيوند نويسنده با اقشار متوسط و پايين جامعه دانست تا آنجا كه شعرهاي او هيجان زيادي در ميان مردم حتي در بين كساني كه خواندن و نوشتن هم نمي دانستند اما با مفاهيم ساده و روان شعرهاي او آشنايي داشتند برانگيخت. هنگام انتشار پيرو جوان، با سواد وبي سواد آن را دست به دست مي گرداندند و با جان و دل شعرهايش را مي شنيدند و با چشماني پر شور به تحولات كشور و انقلاب مشروطه چشم مي دوختند.
|
|
«او نخستين كسي بود كه شعر را در ايران و در سطح افكار توده مردم با مطالب سياسي، اجتماعي، مذهبي و... سرود. اشعارش تجسم آشفتگي ها و اضطراب هاي دوران انقلاب مشروطه بود كه در آنها ماهيت حكومت مطلقه ظلم و فساد اجتماعي، سياست داخلي و خارجي ايران و دخالت هاي نارواي روس و انگليس به باد انتقاد گرفته مي شد. سيد اشرف الدين هم زبان ادب را مي شناسد و هم زبان مردم را، اين است كه در اشعارش به لحن كنايي روي مي آورد، او از لحاظ شكل نگارش دست به ابتكار مي زند چيزهايي را كه بايد بگويد و همه نيز بدانند با زباني ساده در اشعارش شكل مي گيرد از اين روست كه تأثير و نفوذ شگفت آوري بر مردم عادي داشت» (۲)
گذشته از توجه به آزادي، ميهن پرستي، عدالت طلبي و مبارزه با ظلم و استبداد كه در جاي جاي اشعار سيد اشرف الدين به چشم مي خورد در اكثر شماره هاي اين نشريه كه انتشار آنها مصادف و مقارن با مناسبت هاي مختلف مذهبي از قبيل اعياد و عزاداري ها بوده است اشعاري به اين مناسبت ها در آنها به چاپ رسيده كه نشان از اعتقادات عميق او به مباني مذهبي است. علاوه بر اين كساني كه در خصوص زندگي او مطلب نگاشته اند وي را مسلماني پاك اعتقاد و شيفته قرآن و دوستدار خاندان عصمت و طهارت معرفي نموده اند كه غم دين و مملكت و ملت را يك جا در سينه داشته است. گرايش به اين اعتقادات را مي توان در زندگي ساده و فقيرانه او جستجو كرد تا آنجا كه در اوج شهرت و محبوبيت و زماني كه روزنامه اش دست به دست مي گشت در حجره اي كوچك و محقر در مدرسه صدر زندگي مي كرد و در تمام عمر با قناعت روزگار گذراند.
انتشار دوره دوم نسيم شمال با تمام تنگناها و كم و كاستي ها تا اوايل حكومت رضاخان به صورت مرتب تداوم يافت و از آن تاريخ تا سال ۱۳۰۹ ه.ش كه شايع گرديد سيداشرف الدين به بيماري جنون مبتلا گرديده به صورت نامرتب و هر چند گاه يك شماره منتشر مي گرديد. بعد از بيماري او را به تيمارستاني كه به دارالمجانين معروف بود بردند و در آنجا اتاقي به او اختصاص دادند. مرحوم سعيد نفيسي مي نويسد: «من در اين زمان بارها در آنجا به ديدن و دلجويي و پرسش و پرستاري او رفتم. من نفهميدم چه نشانه در ا ين مرد بزرگ بود!؟ همان بود كه هميشه بود. مقصود از اين كار چه بود؟ اين يكي از بزرگترين معماهاي حوادث اين دوران زندگي ماست.»
بعد از بازگشت از تيمارستان مبادرت به انتشار سومين دوره روزنامه نسيم شمال نمود انتشار اين دوره كه شماره اول آن مطابق با شماره اول سال پانزدهم روزنامه بود در هشت صفحه قطع وزيري و با چاپ سربي به طبع مي رسيد كه انتشار آن تا دو ماه و نيم بعد از مرگ وي يعني تا تاريخ ۱۰ خرداد ماه ۱۳۱۳ ه.ش به طول انجاميد.
عاقبت سيد اشرف الدين حسيني گيلاني بعد از چند سال بيماري و تنگدستي در اسفندماه سال ۱۳۱۲ ه. ش درگذشت و در گورستان ابن بابويه به خاك سپرده شد.
شرح حال نويساني كه در زمينه زندگي و مرگ وي مطلب نوشته اند در خصوص زمان فوت او تاريخ هاي متفاوتي را بيان كرده اند. نويسنده كتاب تاريخ جرايد و مطبوعات تاريخ فوت او را سال ۱۳۱۴ ه.ش ذكر كرده است و مرحوم علامه قزويني در مجله يادگار زمان فوت او را حدود ۱۳۰۲ ه.ش نوشته است. جاي بس تعجب است، شاعر بزرگي كه عده اي از مورخين و اديبان نقش و اجر او را در آزادي و روشنگري ايران عصر مشروطه كمتر از نقش ستارخان نمي دانند تاريخ فوت اش نامشخص است و يا حتي در خصوص زندگاني او نقاط ابهام و ناگفته هاي بسيار وجود دارد. شايد زيباترين بيان را در وصف زندگاني و مرگ او مرحوم سعيد نفسيي دارد. او مي نويسد:
«اين مرد از ميان مردم بيرون آمد، با مردم زيست و در ميان مردم فرو رفت... او نه وزير شد، نه وكيل ، نه رئيس اداره ، نه پولي به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملك خريد، نه مال كسي را با خود برد. نه خون كسي را به گردن گرفت، شايد روز ولادت او هم كسي جشن نگرفت و من خود شاهد بودم كه در مرگ او ختم هم نگذاشتند...»
«هر روز و هر شب شعر مي گفت و اشعار هر هفته را چاپ مي كرد و به دست مردم مي داد. نزديك بيست سال هر هفته روزنامه نسيم شمال را در چهار صفحه كوچك به قطع كاغذهاي يك ورقي امروز چاپ و به دست مردم داده شد هنگامي كه روزنامه فروشان دوره گرد فرياد را سر مي دادند و روزنامه را اعلان مي كردند راستي مردم هجوم مي آورند...
در قهوه خانه ها، در سرگذر، در جاهايي كه مردم گرد مي آمدند با سوادها براي بي سوادها مي خواندند و مردم حلقه مي زدند و روي خاك مي نشستند و گوش مي دادند.»
«روزي نشد كه اين روزنامه ولوله اي در طهران نيندازد دولت ها مكرر از دست او به ستوه آمدند اما با اين سيد جلنبر آسمان جل وارسته بي اعتنا به همه كس و همه چيز چه بكنند؟ به چه دردشان مي خورد او را جلب كنند؟ مگر در زندان آرام مي نشست؟ حافظه عجيبي داشت كه هر چه مي سرود بدون يادداشت از برمي خواند در اين صورت محتاج به كاغذ و قلم و مركب و مداد نبود و سينه او خود لوح محفوظ بود» .(۳)
امروز بيش از هفتاد سال است كه سيد اشرف الدين حسيني گيلاني از اين جهان فاني رخت بر بسته است و قبرش غريبانه مي رود تا سنگ نبشه هايش در زير پاي رهگذران اين گورستان محو شود ولي نام او هرگز از صحيفه تاريخ اين كشور پاك نخواهد شد و همواره در كنار نام رهبران بزرگ تاريخ مشروطه و شعراي بزرگ تاريخ ادبيات فارسي زنده باقي خواهد ماند.
* * *
بعد از نثار فاتحه، گورستان را پشت سر مي نهم. روز رو به تيرگي نهاده است و شب در پيش، هوا سرد است و نسيمي خنك از پس پشت بلنداي برج تاريخي طغرل به سوي گورستان جاري است. با خود مي گويم سالها گذشته است هنوز اين نسيم جاري است و سالها و قرن ها خواهد گذشت و همچنان جاري خواهد بود چرا كه پژواك طنين آزادي در اوج قله ها باقي است.
پي نوشت ها:
۱- تاريخ جرايد و مجلات ايران- سيد محمد صدر هاشمي ۱۳۳۲ ه.ش جلد چهارم ص ۲۹۵
۲- زندگي و شعر سيداشرف الدين حسيني گيلاني(نسيم شمال) دكتر فريده كريمي موغاري ۱۳۸۲ ص ۳۶
۳- مقاله استاد سعيد نفيسي در مورد سيد اشرف الدين حسيني گيلاني(نسيم شمال) مجله سپيد و سياه- شهريور ماه ۱۳۳۴ ه.ش