دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۴
اجتماعي
Front Page

پانزده درصد از پرونده هاي كيفري مربوط به دوران بعد از طلاق است
در امتداد اندوه
002073.jpg
شيلا توكلي
شما مي دانيد عشق به زور چيست؟ عشق به زور عشقي است كه عده اي بعد از طلاق و در دوران پشيماني به آن دچار مي شوند كه بايد به هر ترتيب و به هر قيمت كه شده فرد را به رابطه قبل بازگردانند. چه طوري؟ امروزه اگر به دادسراي كيفري مراجعه كنيد انواع اين عشق ها را مي توانيد در پرونده هايي ببينيد كه ظاهراً به جرم آدم ربايي تشكيل شده اند ولي حقيقت چيز ديگري است. حقيقت اين است كه مرد بعد از چند سال جدايي تصميم گرفته همسر سابقش را طي يك عمليات غافلگيرانه بربايد و او را به زور براي يك زندگي مجدد راضي كند و يا ديگر جرائم مانند اسيدپاشي، تهديد و توهين، ضرب و جرح و انواع و اقسام ديگر كه براي دوران بعد از طلاق كاربردهاي مختلفي دارد!
البته بايد توجه داشت كه اغلب اين حوادث براي كساني اتفاق مي افتد كه براي جدايي به اندازه كافي مطالعه و تحقيق نكرده و به تنهايي و بدون هيچ مشاوره اي اقدام به اين كار كرده اند. انتخاب شيوه درست جدايي و طلاق پس از پيدايش مشكلات لاينحل در زندگي يك راه مناسب است. پس ابتدا با هم پيش يك وكيل مي رويم تا انواع طلاق را بشناسيم و ببينيم با هم چه تفاوت هايي دارند.
حسن مرداني مهرآباد - وكيل پايه يك دادگستري- در تعريف انواع طلاق مي گويد: به طور كلي طلاق بر دو نوع است؛ رجعي و بائن.
طلاق رجعي، طلاقي است كه متقاضي آن مرد است كه با رعايت مقررات قانوني و پرداخت حقوق دوران زناشويي اعم از مهريه، اجرت المثل، جهيزيه و غيره از سوي دادگاه گواهي عدم امكان سازش صادر مي گردد.
در طلاق رجعي مرد مي تواند در زمان عده رجوع نمايد و رجوع مرد به هر لفظ يا عملي كه قصد رجوع در آن باشد گفته مي شود كه در اين حالت طلاق منتفي و رابطه زوجيت دوباره برقرار مي گردد. بديهي است چنانچه در رجوع مرد به زن ،هرچند با نيت بازگشت باشد ،مرد كاري كند كه موجبات هتك حرمت يا آزار و اذيت زن را فراهم آورد، رجوع به زن منتفي مي گردد و براي زن ايجاد حق مي نمايد تا جهت طرح دعوي و يا شكايت عليه مرد به دادگاه رفته و براي او تقاضاي كيفرخواست نمايد.خوب، پس تا اين جا به اين نتيجه مي رسيم كه در طلاق رجعي چون مرد خواهان آن است خود او نيز مي تواند در زمان عده حرف خود را پس گرفته و به اصطلاح قصد رجوع كند و به زندگي بازگردد. البته در صورتي كه در اين ايام زن را آزار نداده باشد كه در اين حالت طلاق منتفي شده و زن بايد به زندگي بازگردد، حال اين سؤال پيش مي آيد كه عده يعني چه و مدت آن چه قدر است؟
به گفته مرداني مهرآباد، عده از نظر حقوقي و فقهي يعني مدتي كه تا انقضاي آن زني كه عقد نكاح او منحل شده است نمي تواند شوهر ديگري اختيار كند. عده طلاق ۳ طُهر است و در صورتي كه زن به اقتضاي سن اساساً عادت زنانگي نبيند و يا در صورتي كه در خلال عده عادت زنانگي نگردد، در اين دو حالت عده ۳ ماه است و در اين زمان نوع طلاق از هر نوع كه باشد، نمي تواند در خلال آن شوهر ديگري را اختيار كند. البته لازم به يادآوري است كه عده زن باردار تا پايان وضع حمل او است.
مرداني مي گويد: طلاق نوع دوم طلاق بائن است كه خود بر چند قسم است؛ طلاقي كه قبل از نزديكي واقع شود، طلاق يائسه ، طلاق خلع و مبارات و سومين طلاق كه بعد از سه وصلت متوالي به عمل مي آيد.
طلاق خلع عبارت است از طلاقي كه خواهان آن زن است كه به واسطه كراهتي كه از شوهر خود دارد در مقابل مالي كه به او مي دهد طلاق مي گيرد؛ اعم از اين كه مال مزبور مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا كمتر از آن باشد.
طلاق مبارات آن است كه كراهت از طرفين باشد ولي در اين صورت مالي كه بايد پرداخته شود زايد بر ميزان مهر نيست.
عنوان ديگري نيز براي انواع طلاق نه در قانون، بلكه در محاكم، ساري و جاري است كه زوجين با توافق يكديگر مراجعه و درخواست طلاق توافقي مي نمايند كه در عمل در محاكم اين گونه طلاق ها را در قالب طلاق خلع و مبارات صادر مي نمايند كه در هر دو حالت بخشي از مهريه از سوي زن به مرد بذل مي گردد.
در موارد مذكور يعني طلاق خلعي و مبارات برخلاف طلاق رجعي براي مرد حق رجوع وجود ندارد و چنانچه هرگونه عملي از سوي مرد عليه زن صورت گيرد، مي تواند موضوع از عناوين كيفري قابل تعقيب باشد و در اين دوران رجوع در اختيار زن است و در صورتي كه مرد مبادرت به ارتكاب اعمالي نمايد كه مخالف ميل زن باشد زن مي تواند به مراجع ذي صلاح براي طرح دعوي و شكايت مراجعه كند.
بايد دقت كرد كه مهم ترين مشكلات طلاق در ايام عده و بعد از آن صورت مي گيرد و چگونگي انتخاب نوع طلاق در آن بسيار مؤثر به نظر مي رسد.
اعلمي- داديار دادسراي ناحيه يك تهران- در پاسخ به اين سؤال كه بعد از طلاق معمولاً چه دعاوي كيفري صرف نظر از نتيجه و حكمي كه براي آن صادر مي گردد مطرح است مي گويد: اگر زن و شوهر هنگام طلاق وضعيت مالي خود را دقيقاً روشن نكرده باشند، پس از طلاق به انگيزه هاي مختلف، دعاوي كيفري عليه يكديگر مطرح مي نمايند كه از جمله اين شكايات، سرقت، خيانت در امانت و يا مزاحمت ملكي را مي توان نام برد. پرداخت نكردن نفقه در ايام عده يكي ديگر از انواع اين شكايات است. گاهي نيز طرفين صرفاً به قصد انتقام جويي طرح شكايت مي نمايند كه مهم ترين آن تعصبات بي دليلي است كه گاهي حتي بعد از پايان زمان رجوع نيز اتفاق مي افتد كه كاملاً بي پايه و  اساس است چون ديگر زن و شوهر كاملاً با هم بيگانه هستند و حق دخالت در امور يكديگر را ندارند.
اعلمي مي گويد: يكي ديگر از انواع شكايات نشر اكاذيب، توهين و افترا عليه يكديگر است كه در اثر رعايت نكردن موازين اخلاقي نسبت به هم در دوران بعد از طلاق و فاش كردن اسرار دوران زندگي مشترك پديد مي آيد و از همه مهم تر شكاياتي است كه از سوي يكي از والدين بابت محروم كردن ملاقات فرزند اتفاق مي افتد كه اين مورد طبق ماده ۶۳۲ قانون مجازات اسلامي قابل تعقيب است و براي پيشگيري از وقوع اين مسأله بايد دقيقاً زمان و محل ملاقات فرزند تعيين شود و طرفين نيز به حقوق يكديگر احترام بگذارند.
شيخ كاظم ها- داديار دادسراي شميران- نيز در اين خصوص مي افزايد: چون رسيدگي كيفري نسبت به رسيدگي حقوقي سريع تر بوده و از ضمانت اجرايي بيشتري از جمله حبس، جزاي نقدي و محروميت از حقوق اجتماعي برخوردار مي باشد، اين گونه شكايات جهت تحت فشار قرار دادن زوج يا زوجه عليه يكديگر به كار برده مي شود و در حال حاضر حدود ۱۰ الي ۱۵ درصد پرونده هاي مطرح را در دادسراي عمومي و انقلاب به خود اختصاص داده است.
با توجه به مطالب عنوان شده اين طور به نظر مي رسد كه سختي دوران طلاق نه تنها در دوران عده، حتي گاهي سال ها بعد از طلاق نيز ادامه مي يابد و آمارها نشان مي دهد كه بيشتر دعاوي در طلاق رجعي و از سوي مرد در زمان رجوع صورت مي پذيرد. حال ببينيم از ديد يك روانشناس چرا مردان بيشتر نسبت به زنان در جامعه ما در دوران طلاق و بعد از آن براي زنان مشكل ايجاد مي كنند.
دكتر ذاكريان -روانشناس- در اين مورد مي گويد: زماني كه هدف اصلي ازدواج كه تامين آرامش و كمك به رشد و تكامل يكديگر است فراموش شود و ارضاء حسي چون حس برتري مرد بر زن جاي آن را بگيرد، مرد ديگر نمي تواند بعد از طلاق احساس پيروزي داشته باشد و اين باعث مي شود تا هميشه فكر كند كه زن يك قدم از او جلوتر است و در نتيجه حس انتقام در او رشد مي كند و در اين شرايط است كه هم براي طرف مقابل و هم براي فرزند خود مشكل آفرين خواهد بود و در واقع كسي كه دچار اين حس مي گردد ديگر نمي تواند به سازگاري پس از طلاق برسد و اين نياز به يادگيري و به كار بردن ابزارها و تكنيك هاي گوناگوني دارد كه با طي ۲سال آموزش حل مي گردد. تحقيقات نشان مي دهد كه اكثر خانواده ها بعد از گذشت حتي ۲ سال هنوز موفق به حل مشكلات خود نمي شوند.
در پايان يادآوري مي كنم كه در حال حاضر دادگاه ها پر است از كساني كه فكر نكرده عمل كرده اند و همچنان در امتداد اندوه سفر مي كنند؛ بنابراين شما براي خود بهترين را بخواهيد و در انتخاب مسير دقت بيشتري كنيد.

حيله هاي رواني
بيست حقه ظريف از زبان حيله گر - هفته پانزدهم
تفاهم نداريم، تو مرا درك نمي كني

اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به مفهوم آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم، چه مي شود؟
جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند، به عبارت دقيق تر درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند. عبارت «تفاهم نداريم» يا «تو مرا درك نمي كني» از جمله عباراتي است كه از فرط تكرار در گفت وگو و عدم توجه به كاربرد آن در موقعيت هاي مختلف، مفهوم خود را از دست داده است و به طور غلط از آن استفاده مي شود.اگر دقت كرده باشيد حتماً متوجه شده ايد كه عبارت تفاهم نداريم، تقريباً مترادف توافق نداريم به كار مي رود. به بيان ديگر، تفاهم نداريم يعني با هم مخالف هستيم.
دقت كنيد: در مخالفت هم مي توان تفاهم داشت. تفاهم يعني فهميدن يكديگر نه موافقت با يكديگر! ما مي توانيم جنبه هاي مخالف يكديگر را بفهميم بدون آنكه با آن موافق باشيم، شايد بپرسيد فهميدن چيزي كه با آن مخالف هستيم چه ضرورتي دارد؟ تمام نكته در همين سؤال نهفته است. براي ايجاد بستر توافق به آن نياز داريد. فكر نكنيد هر وقت كسي با شما موافق است، شما را فهميده است. موافقت و مخالفت دو جريان كاربردي هستند كه اغلب اوقات در سطحي ترين و سريع ترين كنش و واكنش ارتباطي اتفاق مي افتند. اگر اين كنش و واكنش را در بستر تفاهم قرار دهيد، ايمني، مداومت و سهولت را در رابطه نصيب برده ايد وگرنه حتي موافقت نيز به سرعت رابطه را سترون و عقيم خواهد كرد. تفاهم يكديگر را جست وجو كردن يك چيز و به دنبال موافقت با هم بودن چيز ديگر است. ما در روابط خود آنقدر كه به تفاهم نياز داريم به توافق محتاج نيستيم.توافق فقط يكي از راه هاي هماهنگي در روابط است، ولي تفاهم مانند ميداني است كه از چندين سو مي تواند راه گشايد، يك سو از خود ما شروع مي شود. براي فهميدن همديگر نيازي به تقدم ديگري نداريم، بلكه دقيقاً نياز به پيشقدم شدن داريم تا بتوانيم ابتكار عمل را در دست بگيريم. آنقدر كه در تفاهم امكان خلاقيت هست، در توافق امكان آن نيست. به عنوان مثال به اين سه زمينه توجه فرماييد: ۱- توافق در بحث در زمينه هاي مختلف ۲- توافق در اقدامات جمعي ۳- توافق ميان ايده شخصي و شرايط بيروني، حال اين هر سه را تبديل كنيد به تفاهم در بحث، تفاهم در اقدام و تفاهم با شرايط بيروني.
امكان و ايجاد تفاهم به مراتب سهل تر است تا امكان و ايجاد توافق. مي توان بسياري از راه ها را بدون توافق، ولي با تفاهم طي كرد، فرض كنيد راهي را بسپاريد كه در آن با كسي ظاهراً توافق ايجاد كرده و از تفاهم بي بهره ايد و نقطه مقابل آن، فرض كنيد راهي را بسپاريد كه در آن با كسي توافق نداريد، ولي از در تفاهم وارد شده و عبور مي كنيد، دوام شما در كدام راه بيشتر است؟
از طريق تفاهم مي توان به توافق رسيد، البته با رعايت اصول آن، ولي از طريق توافق شايد نتوان به تفاهم رسيد!اگر از لغات دقيق تر استفاده كنيم امكانات بيشتري به دست خواهيم آورد. هر لغتي كه بشر آن را اختراع كرده است، به وسيله آن مفهومي را قالب گيري كرده كه به آن نياز داشته است. اگر اين قالب ها را بدون ضرورت و بي جا به كار بريم، مفاهيم آنها مستهلك خواهند شد؛ چنانچه شده است. اين هيچ لطفي ندارد كه از سر بي حوصلگي و بي دقتي، چندين لغت را با يك مفهوم به كار بريم. اگر لغات مترادف را يكي پنداريم و به جاي همديگر به كار بريم زبان را فقير كرده ايم. مترادف ها اگرچه در معني به يكديگر نزديك هستند، ولي هويت آنها در تفاوت هاي ظريف معاني، حفظ و مراقبت مي شود. اين تفاوت هاي ظريف را نبايد بي رنگ و با استفاده انگاشت. درست مانند آن است كه تفاوت هاي باريك و مويين ميان دو انسان يا حتي دو موقعيت ظاهراً يكسان را ناديده انگاريم، در آن صورت همه افراد در حد يك تعريف كلي نوعي، محدود و سترون خواهند شد. يا درباره موقعيت ها، تفاوت هايشان است كه آنها را در تركيب و زايندگي محقق مي كند. اصلاً به شرط وجود تفاوت ها ضرورت و امكان فهم و درك متقابل رخ مي نمايد. در زبان نيز چنين است، تفاوت هاي موشكافانه لغات ما را قادر مي سازند تا به بيان دقيق تر و عاملانه تري برسيم. اگر از تفاهم، انتظار توافق داشته باشيم، عامل نخواهيم بود، بلكه معلول عدم توافق همراهان خود مي شويم!
تفاهم از فهم مشتق مي شود و فهم همان درك است. درك، لزوماً موافقت نيست، بلكه به طور واضح مداومت است، مداوت در رابطه، بستري است براي تعامل و تقابل فاصله ها. آيا مي دانيد دانش ارتباطات چيست؟ دانش ارتباطات، همان دانش فاصله هاست! درك، در فواصل ميان آدميان با خود، افراد با يكديگر و فواصل ميان اشخاص و شرايط آنها جريان خود را نمودار مي كند.آيا ما نيازمنديم كه درك بشويم يا درك كنيم؟ در ساده ترين واكنش خواهيد گفت هر دو، هم بايد درك بشويم وهم درك كنيم، اما اين واكنش غلط است، يك خطاي ادراك است؛ خطايي كه از كودكي در ما شكل گرفته و اكنون به طور ذهني براي ما حق ايجاد كرده است.
ما نياز نداريم توسط ديگران درك بشويم! (لطفاً آشفته و عصبي نشويد، ادامه مطلب را با آرامش بخوانيد. در نظر داشته باشيد كه نويسنده اين مطلب، خود نيز انسان است و در روابط پيچيده انساني درگير تعامل است. اگر بگويد نياز نداريم درك بشويم، اولين كسي كه در محروميت عدم درك، فقير خواهد شد، خود اوست).
دقت كنيد: آنچه به طور جدي مورد نياز انسان است، اين است كه توسط خودش درك شود و به وسيله همين خود درك شده، سايرين را بازيابد. وقتي كسي خودش، خود را نمي شناسد و درك نمي كند، سايرين چگونه او را درك كنند؟ از اين گذشته هر چه بيشتر خود را بشناسيد، بيشتر شخصيت شما محقق مي شود. خود تحقق يافته شما بيشتر قابل ابراز و درك است يا خود مجهول شما؟ آيا مي خواهيد براي خود مجهول بمانيد، ولي سايرين شما را بشناسند و درك كنند؟ اين امكانپذير است؟ كسي براي شناسايي شما وقت ندارد، هر كس مشغول خود است!اگر كسي شما را درك نكند، هيچ چيز را از دست نمي دهيد، البته به شرط فعال بودن درونتان، ولي اگر درون شما معلول شرايط اجتماعي، رواني و عاطفي بيرون باشد، البته نيازمنديد كه سايرين شما را درك كنند و اين در عمل و واقعيت ممكن نيست. مي بينيد كه افراد وقت زيادي را صرف ادراك يكديگر نمي كنند. (گرچه در جامعه ما اين وقت صرفه جويي شده صرف خودشناسي هم نمي شود، گويي كسي خودش را نيز درك نمي كند).
اگر شما خودتان به قدر كافي، به طور جاري و مداوم با ادراك شخصي خود پيوند داشته باشيد، چنان از درون تغذيه خواهيد شد كه شايد اگر دركي هم از بيرون برسد، بيشتر نقش مكمل ايفا كند تا ضرورت.به درك ديگران نياز داشتن خيلي متفاوت است با درك ديگران را به كار بردن!
اگر نياز داشته باشيد ديگران شما را درك كنند، حتي اگر اتفاق هم بيفتد، نمي توانيد آن را به درستي به كار بريد. امكاناتي كه صرف نياز بشوند به سرعت به صفر مي رسند و سترون مي گردند، ولي امكاناتي كه صرف بي نيازي مي شوند زاينده و باقي هستند. مي پرسيد چگونه؟ دقت كنيد: اگر اجزاي شخصيت فردي به طور مجزا و گسسته عمل كنند، هيچ گاه اين فرد به بي نيازي نمي رسد. مثال: يك شخصيت از هم گسسته و نامتحد را در نظر بياوريد كه گرسنه است و غذا مي خورد. اين فرد گرسنگي اش به سيري نمي انجامد، بلكه گرسنگي خود را گرسنه تر و سيري اش را سيرتر مي كند. يعني چه؟ يعني هرچه مي خورد حريص تر مي شود و از سوي ديگر سيري او از نوع اشباع و پرخوري است نه از نوع سيري فردي كه آنچه را كه جذب كرده صرف امور ديگر و بهتر مي كند تا دوباره گرسنه مي شود. فردي كه اجزاي شخصيت او به هم پيوسته و متحد عمل مي كند به طور دائم سير و گرسنه مي شود و حركت مي كند. گرسنگي، سيري، حركت و فعاليت، تبديل به موجودي ديگر و استراحت مراحل زندگي روزمره اوست، ولي فردي كه شخصيت او منسجم نيست به طور دائم، سيرتر و گرسنه تر مي شود، يعني گرسنه مي شود، سير مي شود، مي خوابد، گرسنه مي شود، سير مي شود، مي خوابد و...، او تبديل به موجود ديگري نمي شود. انسان منفعل كه دائم سيرتر و گرسنه تر مي شود دچار تضاد عميقي مي گردد كه تعادلش را بر هم مي زند. هوشيار باشيد، با درك ديگران از خود چه مي كنيد؟ گرسنه تر و سيرتر مي شويد يا كه آن را صرف بي نياز شدن خود مي كنيد؟ مراقب باشيم نيازهايمان فريبمان ندهند!...
مهشيد سليماني

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |