حيله هاي رواني
بيست حقه ظريف از زبان حيله گر - هفته پانزدهم
تفاهم نداريم، تو مرا درك نمي كني
اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به مفهوم آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم، چه مي شود؟
جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند، به عبارت دقيق تر درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند. عبارت «تفاهم نداريم» يا «تو مرا درك نمي كني» از جمله عباراتي است كه از فرط تكرار در گفت وگو و عدم توجه به كاربرد آن در موقعيت هاي مختلف، مفهوم خود را از دست داده است و به طور غلط از آن استفاده مي شود.اگر دقت كرده باشيد حتماً متوجه شده ايد كه عبارت تفاهم نداريم، تقريباً مترادف توافق نداريم به كار مي رود. به بيان ديگر، تفاهم نداريم يعني با هم مخالف هستيم.
دقت كنيد: در مخالفت هم مي توان تفاهم داشت. تفاهم يعني فهميدن يكديگر نه موافقت با يكديگر! ما مي توانيم جنبه هاي مخالف يكديگر را بفهميم بدون آنكه با آن موافق باشيم، شايد بپرسيد فهميدن چيزي كه با آن مخالف هستيم چه ضرورتي دارد؟ تمام نكته در همين سؤال نهفته است. براي ايجاد بستر توافق به آن نياز داريد. فكر نكنيد هر وقت كسي با شما موافق است، شما را فهميده است. موافقت و مخالفت دو جريان كاربردي هستند كه اغلب اوقات در سطحي ترين و سريع ترين كنش و واكنش ارتباطي اتفاق مي افتند. اگر اين كنش و واكنش را در بستر تفاهم قرار دهيد، ايمني، مداومت و سهولت را در رابطه نصيب برده ايد وگرنه حتي موافقت نيز به سرعت رابطه را سترون و عقيم خواهد كرد. تفاهم يكديگر را جست وجو كردن يك چيز و به دنبال موافقت با هم بودن چيز ديگر است. ما در روابط خود آنقدر كه به تفاهم نياز داريم به توافق محتاج نيستيم.توافق فقط يكي از راه هاي هماهنگي در روابط است، ولي تفاهم مانند ميداني است كه از چندين سو مي تواند راه گشايد، يك سو از خود ما شروع مي شود. براي فهميدن همديگر نيازي به تقدم ديگري نداريم، بلكه دقيقاً نياز به پيشقدم شدن داريم تا بتوانيم ابتكار عمل را در دست بگيريم. آنقدر كه در تفاهم امكان خلاقيت هست، در توافق امكان آن نيست. به عنوان مثال به اين سه زمينه توجه فرماييد: ۱- توافق در بحث در زمينه هاي مختلف ۲- توافق در اقدامات جمعي ۳- توافق ميان ايده شخصي و شرايط بيروني، حال اين هر سه را تبديل كنيد به تفاهم در بحث، تفاهم در اقدام و تفاهم با شرايط بيروني.
امكان و ايجاد تفاهم به مراتب سهل تر است تا امكان و ايجاد توافق. مي توان بسياري از راه ها را بدون توافق، ولي با تفاهم طي كرد، فرض كنيد راهي را بسپاريد كه در آن با كسي ظاهراً توافق ايجاد كرده و از تفاهم بي بهره ايد و نقطه مقابل آن، فرض كنيد راهي را بسپاريد كه در آن با كسي توافق نداريد، ولي از در تفاهم وارد شده و عبور مي كنيد، دوام شما در كدام راه بيشتر است؟
از طريق تفاهم مي توان به توافق رسيد، البته با رعايت اصول آن، ولي از طريق توافق شايد نتوان به تفاهم رسيد!اگر از لغات دقيق تر استفاده كنيم امكانات بيشتري به دست خواهيم آورد. هر لغتي كه بشر آن را اختراع كرده است، به وسيله آن مفهومي را قالب گيري كرده كه به آن نياز داشته است. اگر اين قالب ها را بدون ضرورت و بي جا به كار بريم، مفاهيم آنها مستهلك خواهند شد؛ چنانچه شده است. اين هيچ لطفي ندارد كه از سر بي حوصلگي و بي دقتي، چندين لغت را با يك مفهوم به كار بريم. اگر لغات مترادف را يكي پنداريم و به جاي همديگر به كار بريم زبان را فقير كرده ايم. مترادف ها اگرچه در معني به يكديگر نزديك هستند، ولي هويت آنها در تفاوت هاي ظريف معاني، حفظ و مراقبت مي شود. اين تفاوت هاي ظريف را نبايد بي رنگ و با استفاده انگاشت. درست مانند آن است كه تفاوت هاي باريك و مويين ميان دو انسان يا حتي دو موقعيت ظاهراً يكسان را ناديده انگاريم، در آن صورت همه افراد در حد يك تعريف كلي نوعي، محدود و سترون خواهند شد. يا درباره موقعيت ها، تفاوت هايشان است كه آنها را در تركيب و زايندگي محقق مي كند. اصلاً به شرط وجود تفاوت ها ضرورت و امكان فهم و درك متقابل رخ مي نمايد. در زبان نيز چنين است، تفاوت هاي موشكافانه لغات ما را قادر مي سازند تا به بيان دقيق تر و عاملانه تري برسيم. اگر از تفاهم، انتظار توافق داشته باشيم، عامل نخواهيم بود، بلكه معلول عدم توافق همراهان خود مي شويم!
تفاهم از فهم مشتق مي شود و فهم همان درك است. درك، لزوماً موافقت نيست، بلكه به طور واضح مداومت است، مداوت در رابطه، بستري است براي تعامل و تقابل فاصله ها. آيا مي دانيد دانش ارتباطات چيست؟ دانش ارتباطات، همان دانش فاصله هاست! درك، در فواصل ميان آدميان با خود، افراد با يكديگر و فواصل ميان اشخاص و شرايط آنها جريان خود را نمودار مي كند.آيا ما نيازمنديم كه درك بشويم يا درك كنيم؟ در ساده ترين واكنش خواهيد گفت هر دو، هم بايد درك بشويم وهم درك كنيم، اما اين واكنش غلط است، يك خطاي ادراك است؛ خطايي كه از كودكي در ما شكل گرفته و اكنون به طور ذهني براي ما حق ايجاد كرده است.
ما نياز نداريم توسط ديگران درك بشويم! (لطفاً آشفته و عصبي نشويد، ادامه مطلب را با آرامش بخوانيد. در نظر داشته باشيد كه نويسنده اين مطلب، خود نيز انسان است و در روابط پيچيده انساني درگير تعامل است. اگر بگويد نياز نداريم درك بشويم، اولين كسي كه در محروميت عدم درك، فقير خواهد شد، خود اوست).
دقت كنيد: آنچه به طور جدي مورد نياز انسان است، اين است كه توسط خودش درك شود و به وسيله همين خود درك شده، سايرين را بازيابد. وقتي كسي خودش، خود را نمي شناسد و درك نمي كند، سايرين چگونه او را درك كنند؟ از اين گذشته هر چه بيشتر خود را بشناسيد، بيشتر شخصيت شما محقق مي شود. خود تحقق يافته شما بيشتر قابل ابراز و درك است يا خود مجهول شما؟ آيا مي خواهيد براي خود مجهول بمانيد، ولي سايرين شما را بشناسند و درك كنند؟ اين امكانپذير است؟ كسي براي شناسايي شما وقت ندارد، هر كس مشغول خود است!اگر كسي شما را درك نكند، هيچ چيز را از دست نمي دهيد، البته به شرط فعال بودن درونتان، ولي اگر درون شما معلول شرايط اجتماعي، رواني و عاطفي بيرون باشد، البته نيازمنديد كه سايرين شما را درك كنند و اين در عمل و واقعيت ممكن نيست. مي بينيد كه افراد وقت زيادي را صرف ادراك يكديگر نمي كنند. (گرچه در جامعه ما اين وقت صرفه جويي شده صرف خودشناسي هم نمي شود، گويي كسي خودش را نيز درك نمي كند).
اگر شما خودتان به قدر كافي، به طور جاري و مداوم با ادراك شخصي خود پيوند داشته باشيد، چنان از درون تغذيه خواهيد شد كه شايد اگر دركي هم از بيرون برسد، بيشتر نقش مكمل ايفا كند تا ضرورت.به درك ديگران نياز داشتن خيلي متفاوت است با درك ديگران را به كار بردن!
اگر نياز داشته باشيد ديگران شما را درك كنند، حتي اگر اتفاق هم بيفتد، نمي توانيد آن را به درستي به كار بريد. امكاناتي كه صرف نياز بشوند به سرعت به صفر مي رسند و سترون مي گردند، ولي امكاناتي كه صرف بي نيازي مي شوند زاينده و باقي هستند. مي پرسيد چگونه؟ دقت كنيد: اگر اجزاي شخصيت فردي به طور مجزا و گسسته عمل كنند، هيچ گاه اين فرد به بي نيازي نمي رسد. مثال: يك شخصيت از هم گسسته و نامتحد را در نظر بياوريد كه گرسنه است و غذا مي خورد. اين فرد گرسنگي اش به سيري نمي انجامد، بلكه گرسنگي خود را گرسنه تر و سيري اش را سيرتر مي كند. يعني چه؟ يعني هرچه مي خورد حريص تر مي شود و از سوي ديگر سيري او از نوع اشباع و پرخوري است نه از نوع سيري فردي كه آنچه را كه جذب كرده صرف امور ديگر و بهتر مي كند تا دوباره گرسنه مي شود. فردي كه اجزاي شخصيت او به هم پيوسته و متحد عمل مي كند به طور دائم سير و گرسنه مي شود و حركت مي كند. گرسنگي، سيري، حركت و فعاليت، تبديل به موجودي ديگر و استراحت مراحل زندگي روزمره اوست، ولي فردي كه شخصيت او منسجم نيست به طور دائم، سيرتر و گرسنه تر مي شود، يعني گرسنه مي شود، سير مي شود، مي خوابد، گرسنه مي شود، سير مي شود، مي خوابد و...، او تبديل به موجود ديگري نمي شود. انسان منفعل كه دائم سيرتر و گرسنه تر مي شود دچار تضاد عميقي مي گردد كه تعادلش را بر هم مي زند. هوشيار باشيد، با درك ديگران از خود چه مي كنيد؟ گرسنه تر و سيرتر مي شويد يا كه آن را صرف بي نياز شدن خود مي كنيد؟ مراقب باشيم نيازهايمان فريبمان ندهند!...
مهشيد سليماني
|