فرهنگ به معناي وسيع آن به عنوان نظامي از باورها، ارزش ها و رسوم و رفتارهايي است كه اعضاي يك جامعه به كار مي بندند تا خود را با جهانشان و نيز با يكديگر سازگار سازند و آن را از طريق آموختن از نسلي به نسل ديگر انتقال مي دهند(دانيل بيتس- فرد پلاك). نهادهاي فرهنگي،مذهبي، سياسي و اقتصادي هر جامعه اي را نيز نيروهاي تطبيقي مشتركي شكل مي بخشند كه طي دوران درازي از زمان، عملكرد داشته اند. آنچه در اين متن ارائه شده است، نگاهي است به نظرات استادان حوزه ارتباطات و روزنامه نگاراني كه خود سابقه دانشگاهي نيز دارند، درباره عملكرد نهادهاي فرهنگي در ايران به صورت عام و عملكرد سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران به صورت خاص.
در مصاحبه هايي كه براي تهيه اين متن صورت گرفت صاحبنظران بر چند مورد تأكيد داشته اند:
شكل گيري نهادهاي فرهنگي بر اساس نيازهاي فرهنگي، نقش مهم مديريت در اداره اين نهادها، مردمي بودن نهادهاي فرهنگي، تضاد نمادها و نهادها و نقش اقتصاد در تقسيم بودجه و يارانه نهادهاي فرهنگي بين قشرهاي مختلف اجتماعي.
نكته قابل توجه در اين گفت و گوها- كه البته به صورت يادداشت تنظيم شده اند- گاه تفاوت و حتي تضاد ميان نظرات مختلف است. برخي از استادان نيز پيشنهادها و راهكارهاي علمي جالبي براي بهبود وضعيت و كاركرد سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران ارائه داده اند.
آنچه مي خوانيد نتيجه نهايي اين گفت وگوهاي نسبتاً كوتاه است:
حسين قندي: تمركز برمحلات
كار فرهنگي، كاري مردمي است و نهادهاي فرهنگي، آنجا موفق بوده اند كه توانسته اند مردم را درك كنند.
فرهنگ از مردم است و ريشه در مردم دارد بنابراين هر جا كار به دست خودشان بوده، استقبال هم وجود داشته است؛ نمونه بارز آن هم تكايا و عزاداري هاي مذهبي است.
اما هنگامي كه نگاه رسمي به فرهنگ مي شود و مثلاً دولت روي آن دست مي گذارد تا با برنامه ريزي خاصي كارهاي فرهنگي را اداره كند، اميد موفقيت چنداني در آن نيست. دليلش هم اين است كه نگاه دولت عموماً نگاهي تك بعدي است؛ در حالي كه در كارهاي مردمي سليقه ها و نگاه هاي مختلفي وجود دارد و هر كس با روش هاي خود پيش مي رود.
در مثالي كه زدم يكي گل مي مالد، يكي سينه مي زند، يكي زنجير مي زند و... .
اما چون عموماً نگاه دولتي و رسمي نگاهي تك بعدي است و اجازه حضور چندان سليقه هاي مختلف را نمي دهد، نتيجه، معمولاً برعكس مي شود و موفقيت خاصي از آن بيرون نمي آيد.
حال اگر به نحوه تأسيس فرهنگسراها در تهران نگاهي بيندازيم، مثلاً مي بينيم كه در جنوبي ترين مناطق تهران هم فرهنگسرايي راه اندازي شده تا آن مناطق هم مدرن شوند؛ بدون اينكه ميان آن فرهنگسرا و مثلاً فرهنگسراي نياوران تفكيكي اساسي قائل شوند و برنامه ريزي، سياستگذاري و حتي اجراي برنامه هاي اين دو متفاوت باشد. همه فرهنگسراها يك نوع كاركرد دارند و اشاعه دهنده يك فرهنگ اند؛ در حالي كه اساسا فرهنگ در شمال و جنوب شهر متفاوت است. همين نگاه مجرد به قضيه است كه گاه موجب كاهش اقبال عمومي به فرهنگسراها شده است.
به نظرم فرهنگ، هم مي تواند كاركرد سرگرمي داشته باشد و هم مي تواند باعث بالارفتن سطح فرهنگي شود؛ خصوصاً در مناطقي كه افراد شرور هم در آنجا ساكن هستند، مي توان اين افراد را به راه راست هدايت كرد.
نكته ديگر درباره مديريت سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران است كه پايداري در آن وجود ندارد؛ زمان مديريت بسيار كم است و همين باعث شده كه اجراي برنامه هاي بلندمدت در آن چندان ميسر نباشد و عموماً مديريت ها محل تجربه باشند. تا كسي مي آيد جا بيفتد، به دليل ساختار سازماني و زيرمجموعه بودن شهرداري، سريع عوض مي شود.
البته اين مشكل در بسياري از مناصب ديگر هم هست و در پايان براي بهبود فعاليت سازمان، فكر مي كنم تمركز فعاليت آن بر محلات با توجه به تنوع فرهنگي موجود در تهران مي تواند به رشد و اعتلاي فرهنگ، كمك شاياني بكند؛ چرا كه اگر سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران موجب رشد و بالندگي فرهنگ و اشاعه دهنده تنوع آن نباشد اساساً وجودش بي معنا خواهد بود.
دكتر طهمورث شيري: تعلق به همه
نهادهاي فرهنگي يا اقتصادي و حتي اجتماعي و سياسي بر اساس نيازهاي اجتماعي شكل مي گيرند. نهادهاي فرهنگي هم بر اين اساس بر پايه عناصر تشكيل دهنده فرهنگ ملي شكل مي يابند. اين شكل يافتن نيز بر دو نوع فرهنگ مادي همچون چگونگي لباس پوشيدن، غذا خوردن، حتي آثار باستاني، نياز به هنر فردي و جمعي و ... و فرهنگ غيرمادي همچون هنجارهاي اجتماعي، آداب و رسوم و ميثاق و باورهاي اجتماعي استوار هستند. الگوهاي هنجاري براي افراد بشر به طور غيرقابل انكاري وجود دارند. اين الگوها شكل دهنده نهادهاي فرهنگي و در حقيقت چگونگي تجلي آنها در درون سازمان ها هستند. در حقيقت نهاد فرهنگي قابل انتزاع است و سازمان مصداق بارز نهاد فرهنگي.
شكل روابط اجتماعي، محتواي هنجارهاي جامعه، اولويت هاي فرهنگي، نقش قدرت سياسي و ... بر شكل گيري انواع فرهنگ با كاركردهاي مختلف اجتماعي تأثيرگذارند.
در جامعه ما كه ارزش هاي ديني روابط اجتماعي و فرهنگي را تنظيم مي كنند سازمان ها نيز در راستاي همان نيازها شكل مي گيرند كه ممكن است درجامعه سكولار اين نيازها و كاركردها وجود نداشته باشد، البته نيازها را نيز بايد به نيازهاي رسمي و غيررسمي تقسيم كرد كه اين خود تعيين كننده نوع سازمان و محتواي آن نيز هست.
نوع و ماهيت سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران نيز كه خود بر پايه يك نياز فرهنگي شكل گرفته بر اين اصل مبتني بوده كه تنظيم كننده روابط فرهنگي هنري بين اصحاب قدرت فرهنگي و هنري و توليد كنندگان (يعني كساني كه توانايي توليد اين آثار رادارند) باشد. در حقيقت نهادي شكل گرفت كه متولي تنظيم نيازهاي فرهنگي كلان شهري مثل تهران و توليدكنندگان فرهنگ و هنر باشد، البته اينجا مسأله جوانب نگري وجود دارد. يعني كدام فرهنگ؟ فرهنگ رسمي يا غيررسمي؟ واضح است كه وابستگي مالي و نياز به امكانات دولتي موجب گرديده حركت سازمان فرهنگي هنري به جوانب حاكميتي با تأكيد بر فرهنگ رسمي باشد. البته در اين بين اين سازمان به بخشي از نيازهاي غيررسمي فرهنگ نيز پاسخ داده است و اين حركت در درون آن روبه گسترش بوده. در مجموع كاركردها و تبعات فعاليت سازمان در عرصه اجتماع هم مثبت بوده است و هم منفي، مثبت از اين لحاظ كه توانسته به بخشي از جوانان براي فعاليت هاي فرهنگي روي خوش نشان دهد و زمينه هاي آن را ايجادكند؛ و منفي از اين نظر كه گاه به سمتي رفته كه مدل هاي خاص فرهنگي را در جامعه القا كرده كه بيشتر حافظ الگوهاي رسمي بوده اند. مثلاً در حوزه نوع برخورد، لباس، استفاده از برخي سازها در موسيقي و ...
درباره اين كه فرهنگسراها اصولاً ابزاري مدرن هستند كه در جامعه اي نسبتاً سنتي به كار گرفته شده اند نيز بايد گفت كه در اين صورت كاركردهاي اين نهاد در چنين تضادي تغيير پيدا كرده و گاه ممكن است حتي به ضدكاركرد تبديل شود، و عليه خودش هم عمل كند، يعني به جاي اين كه به نيازهاي فرهنگي پاسخ داده شود و به نهادينه كردن فرهنگ ملي بينجامد، به دليل انطباق نيافتن با پديده هاي اجتماعي و فرهنگ، اعمال مديريت يكسونگر، برخوردهاي اداري و رسمي با فرهنگ، تبعات مثبتي در پي از آن ظاهر نشود.
اينجا بر اين نكته بايد تأكيد كرد كه نوع مديريت در سازمان هاي فرهنگي با مديريت هاي مثلاً اقتصادي و نظامي بسيار متفاوت است و مديران در اين حوزه بايد داراي انعطاف پذيري هاي مختلف باشند، اصولاً شاكله سازمان فرهنگي بايد انعطاف پذير و بر پايه چندگانگي و پذيرش سلايق مختلف باشد.
يكسان سازي همه از يك بعد، به فعاليت سازمان هاي فرهنگي لطمه هاي جبران ناپذير وارد مي كند و حتي منجر به ضدكاركرد نيز مي شود.
زيرا وقتي مي گويم سازمان يعني نمادي كه به همه تعلق دارد و در خدمت همه آحاد جامعه است و نمي توان در آن از ساختن روابط اجتماعي- فرهنگي مبتني بر مديريتي واحد و تمركز گرا كه كارها را با صلابت پيش مي برد، صحبت كرد.
اشاره كنم كه به نظر من معمولاً رئيس معضل تاريخي سرزمين ماست. زيرا در محل كار بسيار متمركز عمل مي كند و گاه مرز ميان مديريت و مالكيت در نظر برخي رؤسا فرو مي ريزد. يعني بعد از مدتي مدير نسبت به محل كار خود احساس حق مي كند. البته اين معضل فقط به دوره ما مربوط نيست و ريشه اي تاريخي دارد كه يكي از مهم ترين چالش هاي مديريتي و ايجادكننده كاركرد منفي در سازمان هاي ماست.
درباره خصوصي سازي در عرصه فرهنگ هم بايد تأكيد كنم كه فعاليت فرهنگي، كاري بس حساس است، فرهنگ بخشي از دستگاه هاي دولت نيست كه به بخش خصوصي واگذار شود. هر چند فرق است بين فرهنگ رسمي و غيررسمي كه اين دو گاه با هم همگرايي دارند همچون پديده فحشا كه هر دو آن را پديده اي زشت و ناهنجار مي دانند و گاه نسبت به هم واگرايي دارند مثل پديده استفاده از وسايل و تجهيزات ماهواره اي؛ اما به نظر واگذاري فعاليت هاي فرهنگي به بخش خصوصي با حساسيت بالا، كاري بسيار دشوار و بعيد است و با ساختي كه جامعه ما دارد، رخ دادن آن بعيد به نظر مي رسد.
اما اگر بخش خصوصي مجري فعاليت هاي فرهنگي باشد در اين صورت مي توان از پتانسيل آن براي كارهاي فرهنگي كمك گرفت. به شرط آن كه تنها جنبه شعاري و تبليغات نداشته باشد. در اين صورت ايده سياستگذاري، طرح مسأله و ... به بخش خصوصي واگذار نمي شود، تنها اجراي اينها را به آن بخش خصوصي مي سپاريم. چرا كه معتقدم انجام چنين كاري به فرهنگ ما شوك وارد مي كند. شوك هاي فرهنگي نيز در جامعه ما به راحتي هضم نمي شود و اگر شد به راحتي دفع نمي شود.
به اين مسأله نيز اشاره مي كنم كه در كلان شهري مثل تهران پاسخ به نيازهاي گوناگون طيف وسيعي از سلايق فرهنگي براي يك سازمان كار بسيار سخت و دشواري است. اما در ارزيابي كلي سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران در عرصه هايي چون جذب جوانان به فرهنگسراها تا حدودي موفق عمل كرده است اما مديران آن بايد به اين مسأله توجه كنند كه چقدر توانسته اند اين جوانان جذب شده را حفظ كنند و ميزان رضايت مخاطبانشان از برنامه هاي اجرا شده چقدر بوده است؟
همچنين مسئولين سازمان بايد بسيار دقت كنند كه در چرخه فعاليت هاي روزمره نيفتند تا از نوآوري ها دور بمانند، چرا كه فضاي جهاني، فضاي تغييرات سريع فرهنگي است و فاصله گرفتن از آن حتي به معني حذف از اين فضا هم مي توان باشد.
و در پايان اين كه برنامه ريزي در حوزه فرهنگي كار بسياري دشواري است. فرهنگ چيزي نيست كه ما بسازيم فرهنگ خودش ساخته مي شود فرهنگ از روابط اجتماعي انتزاع مي شود و به همه تعلق دارد بنابر اين سازماني همچون سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران نيز به همه تعلق دارد.
الستي: تضاد نمادها و نهادها
هنگامي كه در 18ژوئن 1815 در ناحيه واترلو در 12كيلومتري بروكسل- پايتخت فعلي بلژيك- سپاهيان فرانسه به فرماندهي ناپلئون اول در مقابل لشگريان متحد پروسي به رهبري بلوفر(Blucher) و نيروهاي انگليسي به سركردگي ولينگتون(Wellington) صف آرايي نموده بودند، رجزخواني سران دو ارتش انگلستان و فرانسه- دو رقيب سرسخت تاريخي- آغاز شد. ولينگتون فرياد برآورد كه ما انگليسي ها براي شرف مي جنگيم اما شما فرانسوي ها براي پول به ميدان آمده ايد و ناپلئون در پاسخ گفت كاملاً درست است دريا سالار! هر كس براي آنچه ندارد مبارزه مي كند؛ ما پول نداريم و شما فاقد شرافتيد.
هرگاه نخواهيم به نتيجه اين جنگ- كه چيزي جز پيروزي نيروهاي فاقد شرافت و شكست و اضمحلال قواي فاقد پول و پايان گرفتن كار ناپلئون(تبعيد وي به سنت هلن و مرگش پس از چند سال در همين جزيره) كه خود بيانيه اي رئاليستي در باب فقر و مسكنت نظريه يا بهتر بگوييم فرضيه پول خوشبختي نمي آورد مؤيدي بر تكمله مصلحانه(نخوانيد اصلاح طلبانه)اش يعني اما نبودنش بدبختي مي آورد خواهد بود- بپردازيم، تنها تمركز بر استدلال بناپارت مي تواند مقدمه مناسبي براي ورود به بحث باشد: آري هر كس براي آنچه ندارد مبارزه مي كند .
چنين گزاره اي كه مصداق بارز يا به ديگر گزاره مفهوم عيني آن در فرهنگ و ادبيات ما نمود مي يابد داستان پر آب چشم بخش هاي عمده اي از تلاش هاي فرهنگي و هنري ماست. در نگاه نخست تصور كنيد در بدو ورود به ساختماني بزرگ با انبوه شعارها، نمودارها، اطلاعيه ها و خلاصه خيلي از پيام هاي مبتني بر ممنوعيت استعمال دخانيات، زيان آوربودن، مضرات مضاعف و تشويق به عدم مصرف سيگار و مانند آن مواجه مي شويد. قطعاً برداشت تبييني شما به سلامتي رفتار و شور مقابله با سيگار در جاي جاي ساختمان توسط تمامي ساكنان يا كاركنان حاضر در آن ختم نمي شود. در حالي كه احتمالاً تحليل شما يا هر فرد ديگر ميهمان در آن فضا، بر مبناي احتمال حضور يا تردد عده زيادي افراد سيگاري در آن مكان شكل خواهد گرفت. حال تسري اين نظام تحليلي در پي مواجهه با ادبياتي غني از درس ها و توصيه هاي اخلاقي در اشكال، انواع و اطوار گوناگون چه جايگاهي خواهد يافت؟ آيا در اين صورت مي توان با تسامح از نسبت معكوس غناي ادبيات اخلاق گراي نمادين با غناي فرهنگي سخن گفت و آيا اصرار و تأكيد بر رعايت اصول اخلاقي خاص در يك فرهنگ، نمادي از فقدان اخلاقيات و عدم رعايت اصول اخلاقي توسط بخش قابل توجهي از اعضاء گروه اجتماعي مورد نظر نيست؟
به اين احتجاح، اين را هم بيفزاييم كه دومين معناي نهفته در چنين وضعيتي، آرمانخواهي بخش ديگري از اين گروه است كه هرچند احتمالاً نسبت به گروه نخست از اقليتي قابل صرفنظر در محاسبات رياضي رنج مي برند اما از اقليتي قابل توجه در مناسبات اجتماعي برخوردارند، چرا كه همين گروه هستند كه در قالب هايي چون نخبه، انتلكتوئل، آسيميله و روشنفكر با استفاده از امكاناتي كه رسانه ها، احزاب، اتحاديه ها و سنديكاها، NGOها و ساير پديده هاي جامعه مدرن(بخوانيد جامعه مدني) در كار رهبري اجتماعي در ساحت هاي بلندمدت فرهنگي، ميان مدت اقتصادي و كوتاه مدت سياسي اند.
حال قضاوت در باب ميزان توفيق اين رهبران اجتماعي، شاخص ها، ملاك ها و معيارهايي را مي طلبد كه كارآيي و اثربخشي آنها از مرز رصد نمادهاي ايجادشده توسط همان رهبران اجتماعي عبور كند و مفاهمه ايجاد نهادهاي اجتماعي بهره ور را امكان پذير سازد.
عجالتاً (تا اينجاي كار) حجم عظيمي از مناسبت ها، بزرگداشت ها، سخنراني ها، مقاله ها، كتاب ها، مسابقات فرهنگي و ساير مكانيزم ها(بخوانيد ساز وكارها)ي توليد انبوه نمادهاي فرهنگي- هنري روي دست منابع و مخاطبان( بخوانيد مردم فرهنگ دوست) باد كرده (كه مي توانيد بخوانيد اضافه بار اطلاعات ايجاد نموده).
آيا مي توان بين بزرگداشتX و وضعيت واقعيX رابطه اي برقرار كرد؟
آيا پديده ها را به صورتي نمادين بزرگ نمي داريم تا خلأ نهادين آنها را جبران كنيم؟ آيا روبنا، خود را در جاي زيربنا به ما تحميل نمي كند؟
مي توان سلسله اين پرسش ها را تا محافل بحث، بررسي و تحليل علمي نسبت نمادها و نهادها ادامه داد اما نگارنده اين سطور پرسشي بنيادين دارد كه پاسخ آن را از مخاطب در همين مجال مي خواهد.
تكليف كارگزاران فرهنگي زماني كه متولي تأسيس و اداره سازمان فرهنگي- هنري مي شوند چيست؟ آنان مسئولان برقراري جريان پرشتاب، شبانه روزي و همه مكاني(حتماً همين طور بخوانيد در غير اين صورت صفت جهان گستر به عنوان گزينه بعد مطرح مي شود) نمادها هستند يا پاسخگوي ايجاد نهادهايي كه بلوغ در فرد و توسعه در اجتماع(بخوانيد جامعه) را سبب ساز باشند؟
فريدون صديقي: نسل امروز، ماشين فردا، خيابان هاي ديروز
مراكز فرهنگي فعلي ما كه غيروابسته به دولت يا به صورت غيرمستقيم وابسته به دولتند، محصول تغييرات جدي و بنيادي در رويكردها و عملكردهاي پيش از انقلاب مراكزي همچون كاخ جوانان هستند. پس از انقلاب اسلامي تغييراتي جدي در مضامين، انگيزه ها و اهداف و فعاليت هاي مراكز فرهنگي رخ داد كه اين تغييرات با مساجد، ارتباط مستقيم دارد. در اين دوره مساجد با هسته اصلي بسيج، به عنوان نهادهاي فرهنگي شكل گرفتند كه رويكردشان معني بخشي به رفتارهاي جوانان و تعميق مفاهيم قرآني و اسلامي بود. اما به تدريج كه حوزه ارتباطات، وسيع تر شد و راديو، تلويزيون، موسيقي، تئاتر، سينما و... نيز به اين حوزه اضافه شدند، بسياري از افراد جامعه براساس ميل و گرايش خود از تشكل هاي قديمي به اين حوزه ها رفتند.
در بررسي ميزان موفقيت اين نهادها مي توان گفت كه در دهه هاي اول تا دوم انقلاب، فعاليت هايشان افت و خيزهاي فراواني داشت.در اين دهه ها كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان از مراكز تجمع جمع كثيري از فعالان عرصه فرهنگ و هنر بود؛ از ورزشي گرفته تا ادبيات و مباحث علمي، روان شناختي و شاخه هاي ديگر.
با آغاز دهه سوم به تبع گسترش رسانه هايي چون تلويزيون، ماهواره، اينترنت، خبرگزاري ها و... تغييرات مجددي در اين مراكز رخ داد كه به ناچار همگام و همراه با نيازهاي مخاطبين شان بود.
همچنين پديده اي همچون دوم خرداد هم از سويي، تغييراتي را در عرصه ارتباطي فراهم كرد و موجب نوعي پالايش مخاطب شد.
اين تغييرات البته به معناي تضعيف مضامين ديني و دينداري و رويكردي نبود بلكه زاويه ورود به اين مفاهيم متأثر از فضاهاي ارتباطي و خصوصاً ديجيتالي تغيير كرد.
حال بايد بپرسيم كه در اين ادوار مختلف آنها، (نهادها و سازمان هاي فرهنگي) در ايران پاسخگوي نيازهاي مخاطبين خود بوده اند؟ پاسخ در خوشبينانه ترين حالت اين است كه همواره با گرايش هاي سياسي مديريتي در هر دوره اي، اين نهادها توانسته اند گرايشي را كه با آنها همراهي بيشتري داشته جذب كنند و گرايش هاي ديگر به نوعي در برنامه ريزي ها رها شده اند.
نكته ديگر اينكه آيا همه مديراني كه بر رأس اين نهادها بوده اند، دانا، بصير، آگاه و مجرب بوده اند؟ من در پاسخ ترديد دارم.
بخش قابل اعتنايي از اين مديران، شناختي جدي و چندسويه و آگاهانه از فعاليت هاي نهادهاي تحت نظر خود نداشته اند چرا كه بيشتر انتصابي بوده و بر اساس معيارها، گرايش ها و نزديكي به مدير بالادست انتخاب شدند و شيوه آزمون و خطا پيش گرفتند.
يعني تعريف كلاني از مديريت فرهنگي در كشور وجود نداشته بلكه بر اساس نوع سليقه، گرايش و ظرفيت هاي شخصيتي آن مدير، زيرمجموعه اش نيز اداره شده است و نگاه چندوجهي، انعطاف پذير، آشنا و آگاه كه پاسخگوي نيازهاي جوانان باشد، كمتر ديده شده است.
زماني هم كه خصوصي سازي در كشور مطرح شد، بحث آن به عرصه فرهنگ نيز كشيد. دراين باره معتقدم كه بخش خصوصي قطعاً با نظارت، كنترل، هدايت و اشراف بر نحوه كارش از سوي دولت، مي تواند موفق تر از خود دولت عمل كند اما براي اين كار، بايد آيين نامه ها و تعاريف دقيق وجود داشته باشد. درباره حضور ايدئولوژي و تأثير آن بر نهادهاي فرهنگي نيز بايد گفت كه جامعه ما جامعه اي ديني است و بعيد است كه در فعاليت هاي فرهنگي، كسي بتواند موفق باشد كه بخواهد مخاطبان خود را دعوت نمايد به اينكه مثلاً بياييد مسلمان نباشيد. وقتي آيين نامه و اساسنامه هاي روشني تعريف شوند، اين كار امكان ندارد.
اما مشكل اينجاست كه گاه مراكز فرهنگي دولتي محل تمركز خودي ها مي شود؛ درحالي كه اينگونه مراكز بايد سلايق مختلف جوانان را لحاظ كنند. چرا كه در چرخه خودي و غيرخودي، بخشي از جامعه را از فرصت ها محروم مي كنيم.
دراين باره بايد فكري به حال كساني كرد كه در خانواده هاي فرهنگي پرورش نيافته اند. عمده امكانات فرهنگي در اختيار طبقات آشنا با فرهنگ قرار مي گيرد؛ در حالي كه اساساً همان بخش محروم بيشتر به آن نياز دارد. همچنين معتقدم كه اين مشكل، پديده تازه اي نيست و معضلي است كه در همه جوامع وجود دارد.
براساس فرهنگ ارتباطي، فرزند خانواده عمدتاً گرايشي به چيزي دارد كه در آن خانواده رواج دارد. هر فرد نيازمند حداقل هايي از زندگي است و به همان سان مشكلات و معضلات زندگي خود را حل مي كند كه در خانواده آموزش ديده است. به همان سان وارد بازار كار مي شود و به همان سان به كارآفريني مي پردازد، بنابراين مسلماً كسي كه دغدغه شكم دارد، مشكلش موسيقي يا نقاشي نخواهد بود. اين مسئله هم ريشه اش در جاي ديگري است. كسي كه گرسنگي كشيده يا با كتك خوردن بزرگ شده است، احتمالاً به جاي مراكز فرهنگي، به كانون هاي اصلاحي مي رود!!!
اما فعاليت سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران؛ در قلت مراكز تفريحي، پرورشي و فرهنگي، خواه ناخواه جمعيتي جذب اين مراكز شده اند كه كثرت هم دارند. اين مراكز به بخشي از نيازهاي مخاطبان كه در خانه و مدرسه و ... پاسخ داده نمي شود، پاسخ مي دهند.
اما كثرت آدم ها به معناي بهبود برنامه و مديريت نيست. نبايد اين توهم و خطا ايجاد شود كه حضور مثلاً 20هزار نفر در فلان برنامه، دلالت بر كيفيت آن دارد. حضور افراد شرط لازم هست اما كافي نيست و نبايد از كيفيت برنامه ها غفلت كرد.
اما در نگاهي كلي تر، وجود اين فرهنگسراها و خانه هاي فرهنگ مغتنم و لازم است و بايد با برنامه ريزي هاي به روز، به نيازهاي روز مخاطبان و نسل امروزي كه در شاهراه هاي ارتباطي آموزش مي بينند، پاسخ داد.
نكته پاياني اينكه نسل امروز با ماشين فردا، در خيابان هاي ديروز دارند خودشان را به كشتن مي دهند. بنابراين لازم است به تناسب ساختار شهري و همگوني و همساني با ماشين فردا، اگر مي خواهيم با بچه هاي فردا زندگي كنيم، آنها را با ابزارها و روش هايي تربيت و سرگرم كنيم كه خودشان سهمي از ديروز براي رسيدن به فردا داشته باشند.