نگاهي به سه نمايش عاشورايي «آب مرا قصه كرد» ، «روزهايي كه به يادت گذشت» و «محال هم ممكن است»
ريشه در اعماق
پژمان پروازي
عكس ها : ناصر عرفانيان
|
|
|
|
|
|
تعيين جرياني نوين در هنر نمايش كشور در راستاي هويت بخشي به موضوعات ديني و آييني اگرچه بسيار مؤثر و ارزشمند اما نيازمند برنامه ريزي درازمدت است.
نمايش «خورشيد كاروان» در سال هاي قبل، اولين گام در حوزه فعاليت نمايشي است كه در ايام سوگواري و تعطيل، دوستداران اين هنر را به صحنه مي كشاند، با شروع همايش «آيين هاي عاشورايي» ، اميد تازه اي در اين حوزه پديد آمد كه از اين پس، سالن هاي نمايش همچنان به كار خود ادامه خواهند داد و حتي فراهم آوردن شرايط رقابت در بين هنرمندان، زمينه و بستر مناسب را جهت اعتلاي تئاتر ديني فراهم خواهد كرد، اما باورها و اعتقادات قلبي و دروني مؤلفين و پديدآورندگان آثار، نقش بسزايي در به بار نشستن روند اين جريان داشته و خواهد داشت. تنها به صرف هنرمند بودن، توقع كار ديني بسيار نابجاست، چرا كه ارزش ها ريشه در اعماق روح اجتماع دارند و بدون داشتن انگيزه قوي انتقال مفاهيم ديني كاري بس دشوار خواهد بود. واقعه سال ۶۱ هجري كه در آن امام سوم شيعيان جهان حضرت حسين بن علي(ع) و هفتاد دو تن ياران با وفايش جان بر سر عهد خويش نهادند، تكراري است كه هرگز كهنه نمي شود و هر بار زاويه اي تازه و نو، با قالبي ديگر بروز مي نمايد و مي بينيم گذشت ايام و ساليان متمادي نتوانسته گرد فراموشي بر چهره حادثه جان گداز كربلا بنشاند؛ همچنان حسين همان حسين است كه در كربلا نداي هل من ناصر ينصرني سر مي دهد و عباس با صلابت حيدري مشك بر دوش مي كشد تا آب براي طفلان بياورد و خود لب به آب نمي زند، اما اين بار مقايسه جان دادن قاسم به وقت شهادت و پاي كوبيدن او برخاك با لحظه هاي كودكي حضرت اسماعيل در بيابان، حرفي نو و تازه است.
حكايت عباس اينك از زبان آب روايت مي شود (آب مرا قصه كرد)، به راستي اين كيست كه با من چنين مي كند؟ در ميان برزخ انتخاب و در كنار نهر علقمه، عباس به عباس مي گويد بخور، بخور و آرام بگير و براي كودكان هم آب ببر، ولي اين عباس كجا و آن ديگر كجا؟ در تمام طول نمايش، واكنش ماهوي از نوع «خود با خود» را شاهد هستيم.
كامران تفتي نقش خوان قمربني هاشم و نيما رئيسي به عنوان سمبلي از شرارت شيطاني، در مقابل هم قرار مي گيرند و اين عباس است كه دشمن دروني را از صحنه مي راند و با خصم بيرون پيكار مي كند تا به شهادت مي رسد. غفاري به عنوان كارگردان در طراحي صحنه و لباس و استفاده از ضرباهنگ ها، تعزيه را الگوي خود قرار مي دهد، ليكن در سبك و شيوه اجرا، ساختار ايستا در نمايش را دستمايه كار خود قرار مي دهد. استفاده از بازيگران با تجربه و نيز نورپردازي مناسب به ارتباط دو سويه بين مخاطب و كاراكترها منجر مي شود، در ميزانسن و تعيين دقيق نقاط حركتي، سعي شده با توجه به مدور بودن صحنه، حداكثر دقت به عمل آيد، ليكن در چهره پردازي نقش خوان عباس(ع)، اغراق مشاهده مي شود.
و بار ديگر عباس، اين بار از زبان مادرش ام البنين روايت مي شود (روزهايي كه به يادت گذشت) سعيد شاپوري در لابه لاي ورق هاي تاريخ، دست مي برد و براي روايت خود حكايت زني را باز مي گويد كه چهار فرزند خويش را با امام زمان روانه ميدان شهادت كرده و اينك در سوگ عباس مي سوزد- عروسش (همسر جعفر) از اين كه چرا از جعفر ياد نمي شود شكوه دارد، مادر همچنان منتظر ديدن قامت رساي فرزند خويش است؛ هم او كه بابايش علي با ديدن دست ها در قنداقه به گريه مي افتد. اگرچه كارگردان به تمامي داستان را روايت مي كند ليكن تنها بيان رويداد يك واقعه است و هيچ كنش يا واكنشي در صحنه مشاهده نمي شود. يك پرچم در كنار صحنه، كاسه اي آب و چند شمع كه با توجه به ضرورت به اكسسوار اضافه يا كم مي شوند و دو نور موضعي از سمت چپ و راست، همه آن چيزي است كه براي «روزهايي كه به يادت گذشت» به كار گرفته شده اند. نمايش در عمل تمايل نزديك شدن به قوالب تعزيه اي را ندارد و اين از همان ابتدا با حضور دو بازيگر زن به خوبي مشهود است، چرا كه در تعزيه نقش خوان ها، ايفاگر نقش زنان هستند. با وجود نوآوري در مضمون، اجرا چندان چشمگير نيست و مي توان گفت متن بر كارگرداني توفق دارد. حركت از روند كار حذف مي شود و تاريكي نقش قالب را در اثر به نمايش درآمده دارد و در يك كلام بازخورد مطلوب بين تماشاگر و نمايش ايجاد نمي شود.
«محال هم ممكن است» از ديگر نمايش هاي عاشورايي است. سيروس همتي توانسته با بهره گيري از سنخ تعزيه و تلفيق آن با شيوه هاي مدرن و گسترش آن در ساختار صحنه اي، ارتباط خوبي با مخاطب پيدا كند، به گونه اي كه گذشت مدت زمان پنجاه دقيقه اي، سنگين به نظر نمي آيد. داستان از يك لايه روانشناسانه برخوردار است- مهتر اسب حسين بن علي(ع) دل در گرو دختر مهتر نصارا (مسيحي) مي بندد. پدر دختر او را بر عشق فرزند خويش مي آزمايد و از او مي خواهد تا به ازاي شيربها، ذوالجناح را بياورد، پسر نمي پذيرد، اما اصرار دختر باعث مي شود تا خواسته پدر وي را اجابت كند. مرد مسيحي، جوان را رد مي كند و مي خواهد كه اسب به صاحبش بازگردانده شود، چرا كه او به ولي نعمت و امام خويش پشت كرده و نمي تواند در عشق دختر وفادار باشد و در نهايت امام(ع) به جاي تنبيه پسر، اسب را با نامه اي به پدر دختر مي بخشد و... استفاده بهينه از نور در بعد بخشيدن به صحنه حتي روي صندلي پوشيده شده با پارچه سبز به نشانه حضور امام حسين(ع) و در ساير بخش هاي نمايش، ميزانسن دقيق متناسب با اجزاي صحنه، بازي مطلوب و ريتم حركتي و برخورداري از متن مناسب، نشان از توانمندي كارگردان «محال هم ممكن است» دارد. در اين نمايش علاوه بر انتقال مفاهيم به وسيله المان هاي تعريف شده، تمهيداتي به كار رفته تا احساس ملال و خستگي در بيننده مشاهده نشود.
تمامي گروه با جان و دل خود را در قبال به ثمر نشاندن هدف مصمم نشان مي دهد. با وجود آن كه به هيچ وجه نقش خوان امام حسين(ع) روي صحنه نيست، اما چينش دقيق شخصيت ها و برآيند كيفي جريان نمايش، منجر به حس حضور امام(ع) بر صحنه مي شود. در يك جمع بندي، نمايش «روزهايي كه به يادت گذشت» توانسته به وظيفه خود به خوبي عمل كند، چونان كه برماست تا در برافراشته نگاهداشتن پرچم حسين، ثابت قدم و مصمم باشيم.
|