بررسي و نقد كتاب «هوسرل در متن آثارش» نوشته دكتر عبدالكريم رشيديان
به سوي خود چيزها
سياوش جمادي
طرح داود كاظمي
|
|
|
|
|
|
اشاره: در چند سال اخير كوشش هايي از سوي برخي انديشمندان ايراني در جهت نگارش و تدوين آثاري در حوزه هاي جدي فكري و فلسفي صورت گرفته است، كه گرچه هنوز ما را از ترجمه متن هاي مشابه بي نياز نمي سازد اما در نوع خود تجربه هاي ارزشمندي را فراروي ما مي گذارد. يكي از اين آثار، كتاب «هوسرل در متن آثارش» است كه اخيرا توسط دكتر عبدالكريم رشيديان نوشته شده و از سوي نشر ني به چاپ رسيده است. مطلبي كه از پي مي آيد بررسي و نقد اين كتاب است كه از نظر گرامي تان مي گذرد.
در تاريخ تماس ايرانيان با فلسفه غرب از فروغي تا فرديد و پيش و پس از آن متون اصيل فلسفه غرب در كليتي مشوب به كشمكش هاي سياسي و ايدئولوژيك به ندرت مجال يافته اند تا به دور از قيل و قال هاي بيرون از متن و از نگرگاه پژوهش آزاد و بي غرض به سخن در آيند. با آنكه رشته فلسفه غرب به ويژه در مقاطع بالاتر از كارشناسي از پيش از انقلاب تا به امروز به عنوان يك رشته رسمي دانشگاهي در چندين دانشگاه بزرگ دولتي تثبيت شده است، هنوز خلأ زيادي از حيث دسترسي به ترجمه متون كلاسيك و تأثيرگذار فلسفه غرب احساس مي شود. هنوز ترجمه آثار اين فلاسفه كه متعلق به همايش فكري و فرهنگي ديرپا و در كليت متني عظيم و درهم تافته اند، پراكنده، تكروانه و چه بسا محصول ابلاغ جبهه هاي ايدئولوژيك هستند. هنوز مي شنويم كه اصول گرايان ديني هايدگر، ليبرال ها پوپر و رورتي، ملحدان نيچه و سارتر و كامو، ضد فاشيست ها مكتب فرانكفورت و خلاصه هر گروه و دسته اي براي تأييد مرام خود فلسفه يا فيلسوفي از جهان غرب را به عاريت مي گيرند.
پديدارشناسي كه از اهم مقاصد آن تعليق و بستن راه رويكردها و تفاسير دلبخواه به حيطه پژوهش است، در نيم قرني كه نه فقط در فلسفه بل در اغلب امور اجتماعي اكثراً به حاشيه ها و استثنائاً به متن پرداخته ايم، در دست لجام گسيخته ترين تفسيرها چنان مخدوش و كژ و مژ گشته است كه اينك شناخت اصيل آن به كوششي مضاعف نيازمند است كه بايد هم صرف زدودن تصوير مخدوش و هم وقف رسم تصوير اصيل آن شود، و در عين حال از انگ ها و بهره برداري هاي ايدئولوژيك نيز در امان ماند. خوشبختانه در دهه گذشته انتشار پژوهش ها و ترجمه هاي ارزشمند- هرچند جسته و گريخته و صرفاً با همت و ايثار بي پشتوانه مترجمان و پژوهشگران- نويدبخش تلاشي تازه در شناخت جدي تر جريان ها و فلاسفه بزرگ است.
كتاب «هوسرل در متن آثارش» از جمله يكي از بهترين تأليفات ارزشمند در معرفي جامع و مانع يكي از جنبش هاي مهم در فلسفه قرن بيستم است كه به نحوي مؤثر پاسخگوي نياز دانشجويان و طلاب فلسفه و تمام علاقه مندان به مطالعه جدي فلسفه قاره اي است. از ميان انبوه آثار هوسرل كه باني پديدارشناسي است، تنها مطالعه چند صفحه از كتاب «پژوهش هاي منطقي» بسنده است تا ارزش اين كار پيگير كه مي نمايد قصيره عمري پژوهش و كاوش است، بر ما معلوم گردد. البته صرف دشوار بودن يا دشوار نمودن مضمون يك اثر، سنجه ارزش آن نيست، اما به اين دستاويز مجاز نيستيم تنبلي فكري و مضامين سطحي و بي مايه اي را تأييد كنيم كه خوراك دلخواه همگان را مي پزند. فلاسفه تابع خلق نيستند، اما خادم خلقند اگر چه خلق تلخي داروي ايشان را در اغلب موارد برنمي تابند. پديدارشناسي كمينه آموزه تمرين تفكري است كه مي بايست از هر چه رهزن راه حقيقت موجودات و اشياء است، زاهدانه پرهيز كند.
يكي از مناط هاي اعتبار يك پژوهش، نحوه گزينش نقل قول هاست. چه بسا نقل قول با ظاهر مستند و بي چون و چراي خود، نقش پژوهشگر و دريافت هاي او را برمتن غالب كند. نقل قول جزيي است كه اگر نسبت ديالكتيك خود را با كل(متن) بگسلد، مي تواند متن را با تيغ نوعي سانسور گزينشي در خدمت معنايي بيرون از متن قرار دهد. بر همين نمط، نازي ها با برچيدن و درشت نمايي فرمودمان تنجيزي كانت، مردي را كه سوداي نجات خرد از خرافه داشت، در خدمت تمامت خواهان درمي آورند. بريده هاي يك متن مي تواند كل متن را شرحه شرحه كند.
نقل قول هاي كثير آقاي رشيديان كه تا به آخر ارتباط خود را با متن انديشه هوسرل حفظ مي كنند، در عين حال نشان از صبر ديرپاي پژوهشگري آزاده و بي نظر دارند كه مي داند از جنبش پديدارشناسي اشپيلبرگ دقيقا ً بخش هايي را گزينش كند كه باب رهيافت هاي تازه اي به سرچشمه هاي پديدارشناسي هوسرل مي گشايند: اين كه هوسرل در گسترش نظريه «قصديت» يا به ترجماني ديگر حيث التفاتي ذهن و اصلاح آن از جيمز بهره برده است و همچنين است شناخت ما قبل حملي(ص ۲۱).
رشيديان همچنين از كتاب «هوسرل و فرگه» اثر موهانتي براي اشاره به تأثير انتقاد فرگه بر فلسفه حساب و به بياني دقيق تر اشتباه هوسرل در خلط كردن بازنمود ابژه و خود ابژه از يك سو و خود بازنمود و مفهوم از سوي ديگر بهره مي برد، اما بي درنگ به اختلاف آرا بر سر اين تأثير و وزن آن به تفسيرهاي اشپيلبرگ، هيوبرت دريفوس و داگفين فولسدال نيز هرچند كوتاه و گذرا اشاره مي كند، تا شايد ما محصلان فلسفه غرب بياموزيم كه در تحقيق هر اظهار نظري را به صرف غربي بودن آن مطلق نكنيم.
كتاب پديدارشناسي درموت موران كه عنوان دقيق تر آن «درآمدي به پديدارشناسي» است همان طور كه از نامش پيداست نه صرفاً مختص هوسرل است و نه از حد درآمدي اجمالي به پديدارشناسي هاي هوسرل، هايدگر، گادامر، آرنت، لويناس، سارتر، مرلوپونتي و دريدا فراتر مي رود، با اين همه بخشي از اين كتاب است كه راجع به درس آموختگان رسمي و غيررسمي مكتب برنتانوست كه آقاي رشيديان آن را بجا و مناسب نقل مي كند: آنتون مارتي پيشاهنگ تحليل زباني، كارل اشتومپف پايه گذار تئوري منطق و شناخت در روان شناسي توصيفي، كازيميرتفاردوفسكي از نخستين پژوهشگران فلسفه زباني، الكسيوس ماينونگ از پيشاهنگان فلسفه ذهن، كريستيان فون ارنفلز باني روان شناسي گشتالت و بالاخره زيگموند فرويد پدر روانكاوي از جمله اين درس آموختگانند. اگرچه صاحب نام آخر تنها به مدت دو سال به صورت مستمع آزاد پاي درسگفتارهاي برنتانو نشسته است، اما اين مقدار بسنده است تا نقش مهم مكتب برنتانو، اين آموزگار گمنام شاگردان به نام، همچون گلوگاه بسياري از تئوري هاي قرن بيستم در فلسفه ذهن و زبان، در انواع مكتب هاي روان شناسي (توصيفي، تجربي، گشتالت و روانكاوي) و مهم تر از همه در پديدارشناسي هوسرل و هايد گر را نشان دهد. كمي بعد در مي يابيم كه گرچه هوسرل لفظ پديدارشناسي را نخستين بار در تمهيدات (چروله گومنا) پژوهش هاي منطقي (جلد ۱) به كار مي برد، اما در دوران گوتينگن است (۱۹۱۶-۱۹۰۱) كه پديدارشناسي را كلاً از روان شناسي- از هر نوعي كه باشد -جدا كرد و با نوشتن «فلسفه در مقام علم متقن» مانيفست پديدارشناسي را عليه رويكردهاي تاريخ انگاري، نسبي گروي و طبيعت انگاري مستقل و جدا كرد، زيرا آنها را مسئول شكست فلسفه حقيقي مي دانست. در اينجا به طريقي سلبي در مي يابيم كه پديدارشناسي بيش از رياضيات از زهدان روان شناسي زاده مي شود. اين بار نيز استاد رشيديان با استناد به كتاب مكاتبات هوسرل و ويلهلم ديلتاي هرچند كوتاه، اما به نحوي گويا از طريق منازعه اين دو فيلسوف و فراز و نشيب آن و تأثير نهايي آن بر رويكرد دوباره هوسرل به تاريخ و جهان زندگي هنر، نقل قول مناسب را به ما نشان مي دهد. ديلتاي و برنتانو كه متأسفانه اثري از آنها به فارسي ترجمه نشده است، هر دو- هريك از جهتي- نقش چراغواره راه جريان دوران سازي در فلسفه قاره اي ايفا مي كنند. سوژه و جهان بيرون كه فرض افتراق آنها در فلسفه دكارت اثبات واقعيت جهان را به معضل لاينحل و ناممكن و به قول كانت ننگ و رسوايي فلسفه جزم انديش (نقد خرد محض، متن آلماني، پيشگفتار ويراست دوم، ص XXXIX) تبديل كرده بود، در نيمه اول قرن بيستم و همزمان با اقامت هوسرل در گوتينگن و سپس فرايبورگ از منازعات تأثيرگذار ميان فلاسفه اي چون ويلهلم ديلتاي، ماكس شلر، هايدگر و حتي متكلم معروف نيكولاي هارتمان بود. هايدگر در هستي و زمان (بند ،۴۳ به ويژه قسمت a) پس از مروري بر تلاش كانت براي حل معضل از طريق تبديل نقش بازنمودين سوژه به جهت گيري استعلايي، به اهتمامات شلر و ديلتاي و كتاب او با مضمون «مقالاتي در حل مسأله سرچشمه باور ما به واقعيت جهان خارج و صدق آن» (هستي و زمان، ص ،۲۰۶ متن آلماني) استناد مي كند تا در عين اداي دين به دو فيلسوف اخير، علت ناكامي آنها را در حل معضل اعلام كند. جست وجوي براهيني براي اثبات جهان كه قبلاً هوسرل آن را از پايه و اساس به نفع شهود بي نياز از حكم (اعم از سلبي يا ايجابي) درباره جهان رها كرده بود، فتح بابي براي هايدگر بود تا اساساً سرآغازين ترين و ماتقدم ترين مقوم دازاين را قبل از حمل حكم و اثبات هستي در جهان بنامد. «ننگ فلسفه نه در آن است كه از ديرباز تاكنون از دستيافت به چنين براهيني كوته دست بوده است. ننگ فلسفه در آن است كه دستيابي به چنين براهيني را چشم دارد و هردم از نو بر آنها اهتمام مي ورزد. چشمداشت ها، آهنگ ها، و خواست هايي از اين سان ناشي از آنند كه چيزي را نقطه عزيمت گرفته اند كه از حيث هستي شناختي نارساست» (هستي و زمان، ص ۲۰۵متن آلماني).
آقاي رشيديان در بخش اول كتاب خود به ويژه در جمع بندي نهايي و تقسيم مراحل رشد پديدارشناسي هوسرل، طرحي كلي اما سخته و پخته عرضه مي كند كه به خوبي مي تواند خواننده را آماده ورود به مباحث تفضيلي بعد كند، كه مي نمايد متناظر با همين مراحل تنظيم شده اند و البته در اين مختصر نمي توان به آنها پرداخت.
از روان شناسي توصيفي فرانتس برنتانو تا زمان آگاهي دروني و زيست جهان هوسرل، اديسه پرفراز و نشيبي را طي مي كند كه نويسنده «هوسرل در متن آثارش» گام به گام با آن همسفر شده است.
من كتابي را سراغ ندارم كه بحث بعضاً پرهياهوي پديدارشناسي را كه از دهه ۴۰ و از زمان مرحوم مهدوي و فرديد در ايران مطرح بوده است، از روان شناسي توصيفي برنتاتو آغاز كرده باشد .مهمتر از آن، گزينش بخشي از جو گسترده دانش و بينش برنتانو كه به ابژه هاي اوليه و ثانوي _ كه من با احتياط نامش را «وارونه سازي هيوم اما نه به شيوه اصالت تصور باركلي» مي گذارم- آغازگاه راه خود ساخته باشند. اما توضيحات آقاي رشيديان به درستي نشان مي دهد كه برنتانو را بايد به چشم نقطه عزيمتي برجسته و مهم نگريست.
برنتانو متوجه اين نكته شد كه وجود ابژه هاي خارجي، سابق بر ادراك دروني آنها نيست بل برعكس منوط و مسبوق به اين ادراك است؛ «همه پديده ها را بايد دروني ناميد» (صص۵۱/۵۰). در عين حال او نه ادراك را منحصر به بازنمودهاي عكس مانند مي دانست و نه وجود ابژه ها يا عالم طبيعي به طور كلي را انكار مي نمود. اين تشخيص درست استاد رشيديان، البته اگر با توضيحات روشن تر و مشروح تري دنبال و تكميل مي شد حاصل پژوهش ارزشمند ايشان نيز مي توانست دامنه مخاطبانش را از حد دانشجويان فلسفه غرب فراتر ببرد. اين حوزه گسترده و تأثيرگذار فلسفه غرب كه قابليت زيادي براي پژوهش ها و پايان نامه هاي مقايسه اي ميان فلسفه غرب و فلسفه اسلامي دارد، همچنين مي تواند فلسفه را از غربت و مهجوريت در حوزه و دانشگاه بيرون آورد. اين درست كه تفكر فلسفي بايد انگيخته مسائل اينجايي و اكنوني ما باشد، اما به لحاظ حيطه موضوعي مخاطب فلسفه، به تعبير «كانت شهروند آزاد جهان» است. اگر ما گوش خود را بر سخن ديگري ببنديم، نمي توانيم از ديگري چشم داشته باشيم كه سخن ما را گوش كند. مضامين فلسفه مرز نمي شناسد و اگر صيانت از آنها را با شيوه حفظ اموال مشتبه كنيم ندانسته به جاي صيانت، نابودشان كرده ايم. در عالم تفكر دوام و حيات هرچيزي بسته توانش آن چيز در رويارويي و جدل با چيزهاي ديگر است. دوران رشد و نشاط فلسفه شرق به شهادت تاريخ از تماس فيلسوفان شرق با فلسفه يونان آغاز مي شود. به همين منوال بالندگي كلام توميستي و فلسفه مدرسي غرب تا حد زيادي مديون فلاسفه اي چون اسحاق اسرائيلي، ابن سينا و ابن رشد بود. توماس اكويناس پرسش نخست از كتاب «پرسش هايي در بحث حقيقت» (Quaestiones disputatae de veritate) را به تعريف مشهور adaequaatio intellectus et rei (مطابقت فهم و شيء) اختصاص مي دهد و مرجع اين تعريف را ابن سينا معرفي مي كند. هايدگر- شاگرد نامدار هوسرل- در بند ۴۴ «هستي و زمان» از باب انتقاد بر اين تعريف مدعي مي شود كه ابن سينا نيز اين تعريف را از اسحاق اسرائيلي اخذ كرده است، تا برساند كه به نزد يونيان باستان،حقيقت انكشاف بوده است و نه مطابقت اما اين انتقاد سلباً بر انتقال فكري فلاسفه اسلامي صحه مي گذارد. باري اسميت و ديويد وودراف اسميت(Barry smith & David woodruff smith) نظريه قصديت يا حيث التفاتي را تا ارسطو پي مي گيرند. به باور ارسطو ادراك نه ماده اشيا بل صورت آنها مثلاً رنگ، بو و خواص محسوس ديگر را مي گيرد. فلاسفه مسلمان يا به بيان برادران اسميت فلاسفه عرب از جمله ابن سينا تئوري ارسطو را اصلاح مي كنند. شيء دو نوع صورت دارد؛ صورت حال در ذهن و صورت حال در شيء. ابن سينا صورت اول را معنا مي نامد. همين معناست كه فلاسفه قرون وسطي آن را به intention ترجمه مي كنند. اين همان چيزي است كه بولتزانو با افتراق محتواي حلولي كشش و ابژه بيرون از ذهن مطرح مي كند!
بنابراين به طور كلي پديدارشناسي از اشكال در تعريف حقيقت، به عنوان مطابقت و ژرف انديشي در ساز و كار ادراك آغاز مي شود. به لحاظي مي توان گفت كه پديدارشناسي نه از ادراك- كه همه ما ندانسته به طور طبيعي انجام مي دهيم- بلكه از ادراك ادراك آغاز مي شود و اين مسئله اي است كه امكان طرح آن گرچه اوضاع و تمهيدات خاصي مي طلبد، اما منحصر به ايراني يا اروپايي يا مسلمان يا مسيحي يا اين يا آن نژاد نيست. بخشي از كتاب هوسرل در متن آثارش (از صفحه ۱۵۲ تا صفحه ۱۶۲) تحت عنوان رويكرد فلسفي (فلسفه بي پيش فرض) نقطه عزيمت كاملاً جديد فلسفه را كه در عين حال آغازگاه روش فلسفه ورزي نيز هست، از بنيادي مي داند كه همه پيش فرض ها از جمله اعتقادات همگاني به وجود عالم طبيعي را معلق مي كند. اين همان راهي است كه دكارت براي رهيافت به نقطه شك ناپذير در پيش گرفت. اگر دكارت پس از نيل به اين نقطه كه به قضيه كوگيتو معروف است، بي درنگ از نو در دام آنچه محل شك قرار داده بود نمي افتاد، پديدارشناسي نيز به باور هوسرل مي توانست سه قرن زودتر آغاز شده باشد. بنابراين در فلسفه مدرنيته اين نخستين بار نيست كه داعيه بي پيش فرضي پيش كشيده مي شود. اين داعيه تمام فيلسوفان پس از رنسانس است ليكن وقتي كانت فلسفه پيش از خود را به خواب دگماتيسم متهم ساخت تلويحاً ادعاي بي پيش فرض بودن آنها را محل اشكال قرار داد. فردي كه به جاي مرجعيت اقتدار كليسا نشسته بود، توان احاطه خود را نيز همچون احاطه علم خدا نامحدود گرفته بود. كانت بر اين گمان بود كه با تعيين حدود و مرزهاي معرفت حسي و عقلي، نقطه عزيمت فلسفه را از بند خرافه آزاد كرده است، اما از منظر هوسرل حتي احكام و داوري هاي همين فاهمه را نيز كه پيشاپيش در زمين علوم رياضي و طبيعت موطن دارد، بايد از بازي خارج كرد. هوسرل نيز همچون كانت به دنبال كشف ساز و كار ادراك بود و باز همچون كانت و حتي دكارت در آرزوي تبديل فلسفه به علم متقن بود، اما مقصود هوسرل از علم به هيچ وجه چيزي از سنخ علوم پايه رياضي و طبيعي نبود. به خلاصه ترين بيان، اهتمام نفسگير و نستوه هوسرل به نجات فلسفه از وابستگي به علوم و در عين حال تبديل فلسفه به علم علم ها يا علم بنيادين بود.
ادامه دارد
|