يكشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۴۳
اين بيماري را انكار مي كنند
002886.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
لحظه و حجمي كه يكي از چهره اي آرام و كنجكاو بيمارستان روانپزشكي رازي ساخته است.
تنها لحظه هاست كه از سكوت و تنهايي پر مي شوند و چشم هايي كه در آرزوي ديدن چهره اي آشنا سالهاست كه به درب آهني باغ بزرگ خيره مانده دري كه اكنون فاصله اي ميان او و اجتماعي است كه بيرون از باغ بزرگ بي آنكه به او و امثال وي بينديشند به زندگي خود مشغول است و باور نمي  كند كه شايد خود روزي اسير اين درهاي آهني شود.
اينجا بيمارستان امين آباد است همان بيمارستان روان پزشكي كه سالهاست به اشتباه در اذهان عموم مردم به عنوان امين آباد شناخته شده است.
تعجبي هم ندارد، چراكه سالهاي متمادي است كه هموطنان كشور و علي الخصوص پايتخت نشينان فكر مي كنند امين آباد يك تيمارستان است غافل از آن كه اين مركز به دليل آن كه زادگاه يكي از برجسته ترين روان پزشكان اسلامي است به نام او يعني زكرياي رازي نامگذاري شده است.
مركز روان پزشكي رازي
امين آباد با بيمارستان روان پزشكي رازي سال 1297 در دهكده امين آباد واقع در شهر ري به نام نوانخانه تهران در 103 هكتار تأسيس شد اما سال ها پس از آن اين مركز با تغيير نام خود به دارالمجانين و بالاخره امين آباد فعاليت تازه اي را در علم روانپزشكي آغاز كرد.
مركز روان پزشكي رازي هم اكنون با قدمتي حدود 90 سال و داشتن يك هزار و 375 تخت، 11 بخش بيماران حاد و هشت بخش بيماران مزمن، يك بخش فوق تخصصي اطفال، يك بخش جسمي و دو كارگاه توانبخشي و در اختيار داشتن 50 پزشك و 16 دستيار روان پزشكي اكنون به عنوان بزرگترين بيمارستان روان پزشكي در كشور و خاورميانه شناخته مي شود.
بازديد از كارگاه ها و پيمودن مسيري كه براي راه يافتن به كارگاه ها الزامي است گاهاً چهره هاي آرامي را روبه روي شما قرار مي دهد كه كنجكاوانه به شما لبخند مي زنند اما خراشها و بريدگي هاي صورتشان ناخودآگاه بهانه اي مي شود تا اين سوال براي چندمين بار در مسيرمان تداعي شود كه به راستي مرز بين جنون و يك فرد سالم و عادي بودن چيست؟ و اساساً چرا انسانها به مرز جنون مي رسند و آيا تا پيش از آن راه چاره اي براي گرفتار نشدن در دام اين بيماري وجود ندارد؟
اينها همگي سوالاتي هستند كه در طول اين گزارش از زبان دكتر خدايي رئيس مركز روانپزشكي رازي به آنها پاسخ داده خواهد شد.
بالاخره راه طي مي شود و شما به كارگاه ها مي رسيد، مكاني كه اگر چه باور نداريد اما براي مدتي طولاني با ارائه توانمندي هاي افرادي كه ما آنان را به اشتباه ديوانه و يا ناتوان مي شمريم غافلگيرمان مي كنند.
به گفته رئيس مركز روانپزشكي رازي گروهي از بيماران بنابر تشخيص پزشك وقتي به حدي از سلامت رواني برسند كه كار براي آنها نوعي درمان محسوب شود و قدرت يادگيري و امكان اعتماد به نفس به آنها ببخشد با احتساب شرايطي نظير سه ساعت كار روزانه و با در نظر گرفتن مبلغي مزد به بيمار در كارگاه ها حاضر مي شوند.
حضور موقت در كارگاه ها و انجام فعاليت هاي هنري ازجمله ديگر خصوصيات مثبت اين فعاليت براي بيماران حاد شمرده مي شود چرا كه با اعمال اين روش، بيماران مجبور نيستند تمام طول شبانه روز و يا وقت خود را در مركز سپري كنند و با مراجعه روزانه به مركز و كارگاه ها با روحيه بالاتر و نشاط بيشتري مراحل درماني خود را پشت سر مي گذارند.
دكتر خدايي اضافه مي كند از ده سال گذشته مركز مذكور تحت نظارت دانشگاه علوم بهزيستي قرار گرفته است. به گفته وي، در حال حاضر سابقه برخي از بيماران اين مركز كه سالهاست در اين مركز سكونت دارند به 40 سال مي رسد.
به اعتقاد دكتر خدايي بسياري از بيماران سالهاست كه از بيمارستان خارج شده اند و در بي خبري محض از دنياي خارج از بيمارستان به سر مي برند.
رئيس مركز روانپزشكي توضيح مي دهد: براساس استاندارد كشورهاي توسعه يافته از كل جمعيت هر جامعه اي حدود سه درصد از افراد، بيمار رواني عمده اند و حدود يك پنجم از اين تعداد نياز به درمان هاي كلينيكي دارند.
وي مي گويد: ايران جزو كشورهاي در حال توسعه دسته بندي مي شود و رقم بيماران نيازمند به درمان هاي كلينيكي در اين جوامع بيش از جوامع توسعه يافته است اما اگر ما براساس استاندارد كشورهاي توسعه يافته نيز عمل كنيم در كل كشور حدود 600 هزار نفر نياز به حضور در مراكز درماني و يا بستري شدن دارند.
رئيس مركز روانپزشكي رازي با اشاره به مهجوريت بيماري رواني در كشور مي گويد: در جامعه ما نوعي افكار در اين زمينه وجود دارد و بيماران و خانواده هاي آنان اغلب پس از آن كه بيماريشان به حالتي وخيم درآمد به مراكز درماني مراجعه مي كنند در حالي كه پيشگيري همواره نتيجه بهتري را نصيب آنها مي سازد.
002826.jpg
اين نقاشي است كه يكي از ساكنان امين آباد به عكاس ما هديه داده . خودش مي گفت امپرسيونيسم را با فوويسم تلفيق كرده است.
دكتر خدايي با اشاره به علايم بيماري رواني نسبت به درمان سريع و به موقع آنان هشدار مي دهد و يادآور مي شود: بيماري رواني را نبايد هميشه در بدترين وضعيت آن تجسم كرد بلكه بخش آغازين طيف بيماري رواني مانند اضطراب هاي ساده هم جزو بيماري هاي رواني است اما انگ زوال عقل و ديوانگي چيزي است كه عامه خيلي زود به يك بيمار رواني مي چسبانند. رئيس مركز روانپزشكي رازي ادامه مي دهد: بخش زيادي از بيماران رواني آن دسته اي هستند كه درگير طيف ابتدايي بيماري قرار دارند اما به علت ناآگاهي يا نگراني خود و اطرافيان از ملقب شدن به ديوانه و رواني و دور ماندن از حقوق انساني و شهروندي از معرفي خود به مراكز بهداشت رواني و روانپزشك خودداري مي كنند.
دكتر خدايي خاطرنشان مي كند: مهم ترين گام در حل مشكلات رواني افراد جامعه اصلاح ديدگاه مردم كه گاه جزو افراد تحصيل كرده نيز مي باشند محسوب مي شود.به عقيده وي پيشگيري يا شناخت بيماري در مراحل اوليه آن مانند هر بيماري ديگري بهترين زمان درمان است كه برداشته شدن اين اولين و مهم ترين گام شروط به فرهنگ سازي و شناخت بيماري در ميان مردم است.
شكي در صحت گفته هاي رئيس مركز روانپزشكي رازي نيست. با اين همه دامنه مشكلاتي نظير فقر فرهنگي، اقتصادي و مهجور بودن بيماري رواني در كشور ما آنقدر بالاست كه در افزايش طول درمان و لاعلاجي بيماران رواني حرف نخست را مي زند.
بي توجهي به علايم روان شناختي و اختلالات خلقي كه از مراحل اوليه بيماري هاي رواني هستند و ناديده گرفتن ريشه ارثي بيماري هاي رواني را بايد مهم ترين دلايل شيوع بيماري هاي رواني دانست.
حدود 400 بيماري رواني شناخته شده است كه به سه دسته Psychosis و Depresion و Schizpherene تقسيم مي شوند، در جوامع توسعه يافته حدود سه درصد از جمعيت و در ساير جوامع تا پنج درصد از جمعيت، بيمار حاد محسوب مي شوند.
و از سوي ديگر جمعيت كساني كه داراي اختلافات خلقي و مراحل اوليه طيف بيماري هاي رواني هستند نيز زياد و تا 30 درصد افراد جامعه ما را تشكيل مي دهند كه اين ميزان از بيماري در بازده كار افراد مؤثر است و از علل كاهش درآمد افراد، پسرفت هاي شغلي آنان و به هم ريختگي سامانه خانواده است.
به هر صورت فقر اقتصادي خانواده، فقر فرهنگي را نيز با خود به ارمغان مي آورد و به همين دليل است كه بيشتر بيماران رواني را بايد در ميان اقشار آسيب پذير جامعه به لحاظ اقتصادي جست وجو كرد.
اگر فقر را مهم ترين عامل انكار بيماري رواني بدانيم چندان عجيب نيز نخواهد بود كه وجود يك فرد بيمار رواني را در خانواده خود و يا حتي كار كردن در اين نوع از مراكز انكار نماييم.
شايد شما نيز مانند ما اين پرسش در ذهنتان خلجان داشته باشد كه چرا شركت هاي بيمه گذار قدمي در راه حل مشكلات بيماران رواني برنمي دارند؟ اما عجله نكنيد چرا كه سال گذشته، چند شركت بيمه اقدام به صدور دفترچه هاي بيمه خدمات درماني در قالب خويش فرما براي بيماران رواني كردند كه اين كار به دلايلي نظير مقرون به صرفه نبودن و دوم به دليل آن كه دولت توانايي در پرداخت سهم بيماران به بيمه را نداشت از ادامه اجرا بازماند و ارمغان آن براي شركت هاي بيمه تنها 6 ميليارد طلبي است كه دولت حتي تا كنون اقدام به پرداخت آن نكرده است اما اين تنها بيمار رواني و يا خانواده او نيست كه در كشور ما متحمل پرداخت هزينه هاي سنگين است چرا كه پرستاران، بهياران و حتي پزشكان نيز از آسيب و يا صدمه در امان نيستند و در اين بين پرستاران و بهياران به دليل ارتباط نزديك با اين بيماران هر از چند گاهي دچار آسيب هاي جدي از سوي بيماران رواني مي شوند و چون به اين دليل نيز فوت نمايند اما به دليل نبود بيمه متقابل نمي توانند هيچ گونه حمايت مادي را در اين زمينه انتظار داشته باشند.پس هنوز تا به رسميت شناختن بيماري هاي رواني زير عنوان بيماري در جامعه ما حتي در ميان دولتمردان نيز راهي طولاني در پيش است. اگر چه حركت هايي در اين ميان آغازشده اند اما تا هموار شدن اين راه روزهاي طولاني در پيش است.

موزه ملت كاخ سعدآباد، ميزبان آثار هنرمندان شيشه گر تهراني
نقش هاي آبگينه و ريشه هنر ايراني در تاريخ
002823.jpg
گردشگران كشورهاي غربي كه به ايران سفر مي كنند، اگر بتوانند از ميان ساخته هاي هنري دست ايرانيان قنديلي آبگينه پيدا كنند آن را به عنوان يادگاري ذي قيمت به ديار خود برده و در خانه شان قرار مي دهند، در حالي كه امروز چراغ هاي روميزي و ديواري ساخته شده مطابق آخرين مد غربي در خانه ها مايه مباهات ماست. اگر شما هم تصويري از قنديل هاي آبگينه ديده بوديد به خود مي گفتيد كه كدام وسيله روشنايي مي تواند با آن برابري كند. از اين قنديل ها به دليل شكننده بودن، تعداد زيادي نمانده است. يكي از آنها كه در قرن هشتم هجري ساخته شده است در موزه متروپوليتن نيويورك نگهداري مي شود. در اطراف اين قنديل شش گلو وجود دارد كه به آن شش زنجير برنجي وصل كرده و به وسيله آن، قنديل را از سقف يا ديوارها آويزان مي كردند. در داخل قنديل چراغي روغني قرار داده مي شد تا با نور آن تزئينات و خطوط روي قنديل روشن شده و نمايان شود. هر كدام از اين قنديل ها شاهكاري از صنعت شيشه گري ايران محسوب مي شوند، صنعتي كه ريشه در ده ها قرن تاريخ هنر ايراني دارد از چغازنبيل گرفته تا مساجد اصفهان وقتي در ميان آنها قدم مي  زنم خود را در ميان شيشه گران مارليك و شوش و آبگينه هاي تراش خورده و هزار گل خاتم شيشه مي بينم، در ميان هنرمندان بازار سامرا، صنعتگران ري و نيشابور، شيشه گران سمرقند و آبگينه كاران زبردست شيراز.
ساخته هاي دست آنها همان زيبايي و شكوه گذشته را دارد، اما چرا اين آبگينه كاران مانند همتايان قرون گذشته خود شهرتي جهاني ندارند؟ يادم مي آيد كه جايي خوانده بودم اميركبير شيشه گران ايراني را به مسكو و پترزبورگ فرستاد و پس از بازگشت آنان كارگاه هايي در تهران و قم برپا كرد، اما هنر شيشه گري ايران هرگز عظمت گذشته خود را نزد جهانيان پيدا نكرد. دليل آن هر چيزي مي تواند باشد، مثل شيفتگي هنر غربي نزد ايرانيان معاصر، اما نمي توان با آن مهجور ماندن اين ساخته هاي هنري زيبا را توجيه كرد.
نمايشگاه تخصصي آبگينه استان تهران كه به همت مديريت صنايع دستي استان و همكاري مجموعه فرهنگي و تاريخي سعدآباد در موزه ملت اين مجموعه برپا شد جلوه اي از تلاش شيشه گران و آبگينه كاران براي حفظ و ارتقاي اين هنر را به نمايش گذاشت.
در اين نمايشگاه كه از عصر چهارشنبه 14 اسفند تا 21 اسفند برپا بود بيش از 220 اثر از 48 شركت كننده به نمايش گذاشته شده بود. اغلب اين آثار به دست صنعتگران، استادان و دانشجويان فعال در اين رشته ساخته شده و شامل كارهاي تلفيقي شيشه سنگ، شيشه فلز، تراش شيشه، هم جوش شيشه، خانه بندي، نقاشي روي شيشه و تمام كارهايي كه قابليت اجرا روي شيشه دارد، بود. برگزاركنندگان اين نمايشگاه كه به قابليت هاي هنر شيشه گري ايراني واقف بودند، معتقد بودند كه نمايشگاه به عنوان شاخص مهم هر فعاليتي، حركت مناسبي در زمينه صنايع دستي و مصنوعات ساخته شده بر عهده دارد و مي تواند دست ساخته هاي هنرمندان صنايع دستي را در داخل و خارج به خوبي معرفي كند. شيشه هاي تراش خورده امواج رنگي روي تنگ هاي بلور، نقش هايي روي تابلوي شيشه اي كه با دميدن نور جلوه زيبايي پيدا مي كنند، گلابدان ها و تابلوهاي شيشه اي و ده ها اثر هنري ديگر، گوشه اي ميخكوبم كرد.
ليلا رتبه اي، مدير اداره صنايع دستي تهران و از برگزاركنندگان اين نمايشگاه كه تهران را با 50 كارگاه محل اصلي تجمع مراكز ساخت شيشه دست ساز مي داند، گفت: نمايشگاه با همت اداره صنايع دستي استان تهران، صنعتگران و هنرمندان در زمينه شيشه دست ساز، نقاشي روي شيشه و تراش روي شيشه برگزار شده است. در كنار گردآوري بهترين آثار برگزيده آبگينه، هدف ديگر ما تلاش براي بازاريابي و صادرات آبگينه است .
به عقيده ليلا رتبه اي شيشه گران ايراني بهترين محصولات اين صنعت را ارائه مي دهند و محصولات آنان در برخي كشورهاي اروپايي و آسيايي مورد استقبال قرار گرفته است، اما با اين وجود كمتر شناخته شده اند. رتبه اي گفت كه هدف اداره صنايع دستي اين است كه محصولات صنايع دستي اعم از شيشه و ساير محصولات به صورت مصرفي تهيه و توليد شود تا به اين وسيله با قيمت كمتر و كيفيت بهتر به دست مصرف كننده رسيده و قابليت رقابت با محصولات كشورهاي ديگر را داشته باشد.
حسين حيدري، يكي از صنعتگراني كه در زمينه توليد عكس برگردان هاي روي شيشه و كاشي فعاليت مي كند هم در حين بازديد از اين نمايشگاه گفت: چنين نمايشگاه هايي مي تواند نقش پل ارتباطي ميان هنرمندان و بازرگانان را ايفا كند. آنچه كه در اينجا مي بينيد از بهترين محصولات صنايع دستي است كه قابليت صادرات به همه كشورها را دارد و تنها نيازمند معرفي و بازاريابي است.
محمد فانوسچي، يكي از هنرمنداني كه 10 اثر به نمايشگاه داده است و آثارش به خارج از كشور صادر مي شود هم گفت: من يكي از قديمي ترين صنعتگراني هستم كه شيشه گري را به عنوان صنايع دستي، به سازمان معرفي كرده ام و افراد خانواده ام به صورت تجربي به اين صنعت اشتغال داشتند. نمايشگاه هايي از اين نوع مي تواند هنرمندان را در كنار هم گرد آورد و در عين حال كه هر هنر و دانشي به نوآوري احتياج دارد و اين خلاقيت از طريق جوانان به وجود مي آيد، اما بايد به پيشكسوتان و تجليل از آنها نيز اهميت داد و وجود چنين نمايشگاهي مي تواند گامي در اين جهت باشد .

توجه به پاييترين سطح جامعه
روز گذشته در اين صفحه گزارشي را خوانديد با موضوع سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران از نگاه اساتيد ارتباطات .مطلب زير يادداشتي است از تژا ميرفخرايي، پژوهشگرو استاد ارتباطات در همين زمينه .
كاركردهاي نهادهاي فرهنگي در كشورهاي مختلف بستگي مستقيم به گرايش هاي اقتصادي هر كشور دارد. در كشورهاي اسكانديناوي يا انگليس در چند دهه قبل اين نهادها دولتي بودند چرا كه اقتصاد سوسيال دموكراتيك بر آن كشور ها حاكم بود. اما الان اين وضعيت تغيير كرده است چرا كه جهاني شدن اقتصاد آزاد اين مؤسسات را نيز به سمت خصوصي شدن سوق داده.
در نحوه كار نهادهاي فرهنگي دولت و خصوصي(اروپا و آمريكا) نيز تفاوت هايي عمده به چشم مي خورد. مثلاً بنياد راكفلر بنيادي كاملاً خصوصي است و بخشي از مهم ترين فعاليت هاي هنري در دنيا به وسيله اين بنياد پشتيباني مي شود. اين بنياد عموماً نخبه گراست و از آثار هنرمندان خيلي سطح بالا و تاپ حمايت مي كند ولي مثلاً در نروژ كه بنيادهاي فرهنگي عموماً در دست دولت است، علاوه بر كارهاي تاپ و هنرمندان سطح بالا به دليل دموكراسي فرهنگي، از كارهاي معمولي و متوسط و بد آنان هم پشتيباني مي شود. در اقتصادهاي سوسياليستي كارهاي هنري گستردگي بيشتري از نظر ارائه و پشتيباني در سطح جامعه دارند.
اما چندان اطلاعات دقيقي در مورد نهادهاي فرهنگي ايران ندارم كه بخواهم اظهار نظر قاطعي در موردشان داشته باشم اما درباره تغيير مديريت ها در اين نهادها بايد بگويم كه دولت در هر جاي دنيا تغيير مي كند. وقتي حزب كارگر بر سر كار است و حزب محافظه كار در انتخابات پيروز مي شود، تغييرات وسيعي در نهادهاي فرهنگي ايجاد مي شود. هم در ميزان سوبسيد و هم در تخصيص اين سوبسيدها به افراد و هنرمندان.
احزاب كارگر اين سوبسيدها را بين همه هنرمندان و خصوصاً جوانان پخش مي كنند ولي احزاب محافظه كار سوبسيدها را به سوي هنرمندان نخبه و تاپ هدايت مي كنند و اين يك مساله طبيعي است و اصلاً هم عجيب نيست.درباره اين سؤال كه كدام يك از اين نوع سياست ها در ايران بيشتر جواب مي دهد، مي خواهم مثال انگليسي را در اينجا مطرح كنم. وقتي توني بلر در آن كشور سكان دولت را در دست گرفت با بيكاري وسيع جوانان روبه رو بود. اما با ارائه خدمات اجتماعي و خصوصاً خدمات فرهنگي براي تعداد زيادي از افراد جوياي كار، شغل ايجاد كرد.در كشور ما هم اگر جامعه را قبول داريم و خواهان پيشرفت فرهنگي آن هستيم، خصوصاً پيشرفت جوانان و تازه فارغ التحصيلان بايد بخشي از كمك ها و سوبسيدها را به اين هنرمندان آينده كشور اختصاص دهيم.البته نبايد نخبه هاي فرهنگي و هنري را نيز فراموش كنيم، چرا كه آنها زمان حال فرهنگي و هنري ما هستند. در اين صورت بايد بين اين دو نوع هنرمندان در اختصاص بودجه و سوبسيد تعادل برقرار كنيد.درباره سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران به صورت ويژه بايد بگويم اين نهاد در جذب جوانان علاقه مند برخاسته از اقشار فرهنگي جامعه موفقيت هاي خوبي داشته و به نوعي به فرهنگ شهري و غناي آن بها داده است.
اما در تمام دنيا و خصوصاً در كشورهاي اسكانديناوي بخشي از اين كلاس هاي فيلم، تئاتر، موسيقي، نقاشي و... مخصوص جواناني است كه خودشان با پاي خودشان به اين كلاس ها نمي آيند. اصطلاحاً اين جوانان، جوانان مساله دار و مشكل دار هستند و در شرايط حادتر، حتي تبهكار يا مثلاً معتاد و.... هستند. براي اين افراد از اين كلاس ها و جلسات به عنوان تراپي و كمك براي نائل آمدن به مشكلات استفاده مي شود.

نگاه روز
در ستايش ديوانگي
ميثم قاسمي
اول: كوچك كه بودم هر كار اشتباهي كه انجام مي داديم، نام ديو بر ما مي نهادند. از سوي ديگر در دستور زبان فارسي پسوند انه به معناي شباهت به كار مي رود. پس مي توان نتيجه گرفت كه ديوانه كسي است كه كارها را خلاف روال معمول انجام مي دهد.
دوم: روزگاري ديوانگان را به جرم ديوانگي مجازات مي كردند. غل و زنجير و تازيانه سزاي كسي بود كه ديوانه بود. جدا از اين كار كه معمولاً برعهده حكومت ها گذارده مي شد، مردم نيز از هيچ كاري نسبت به ديوانگان فروگذار نمي كردند. سنگ پراني تنها يكي از اين كارها بود.
از دو بند بالا مي توان نتيجه گرفت كه بزرگترين گناه ديوانگان حتي اين كه به چنين نامي خوانده مي شوند، آن است كه خلاف روش عادي زندگي مردمان، زندگي مي كنند. اعمال و رفتار و گفتار آنان خلاف آمد عادت است و اين خرق عادت ها هيچ گاه به مذاق انسان ها خوش نمي آيد. آدم ها آنقدر در زندگي روزمره خود و آنچه طبق روال و سنت انجام مي دهند، غرق مي شوند كه حتي پيامبران را نيز ديوانه مي نامند. البته طبيعي است كه از نگاه آنها پيامبري كه مي خواهد سنت چند صدساله بت پرستي را از ميان بردارد، مجنون باشد!
اينرسي سكون آنچنان به تمامي زواياي زندگي ما رخنه كرده است كه مرداب وار به خواب فرو رفته ايم و از هيچ گونه حركتي استقبال نمي كنيم. از اين رو است كه ديوانه از نظر ما تنها كسي نيست كه به ديگران حمله مي كند و به آنها آزاري مي رساند بلكه تمام كساني كه رفتاري متفاوت با ما دارند، ديوانه هستند! به ديالوگ هاي روزانه مان نظر كوتاهي بيفكنيد. اگر كسي در اين روزگار وانفسا بخواهد كار خيري انجام بدهد حتماً ديوانه لقب مي گيرد. يا اگر فردي سال ها به مطالعه و تحقيق بپردازد بدون آن كه به دنبال مدرك دانشگاهي باشد، بدون شك در عقلش شك مي شود. از اين دست مثال ها فراوان مي توان ذكر كرد.
در اين دنيايي كه براي خودساخته ايم اگر كسي هر روز به يك قسمت از دنيا حمله كند و خون ها بريزد، عاقل است و كارش هزار توجيه منطقي و فلسفي دارد، اما اگر كسي عاشق باشد، بايد مجنون نام گيرد! مفتون صورت زيبا و سيرت نيكويي بودن يا ديوانگي است و يا آنقدر نصيحت و ملامت درپي  دارد كه عاشق ترجيح مي دهد خود را ديوانه نام نهند. اگر اين همه در ادبيات ما بر ديوانگي تأكيد مي شود به خاطر آن است كه عقل ها اسير جزم و جمود شده اند و براي فرار از اين ركود، بايد خرق عادت كرد كه همان ديوانگي است.
***
مولوي مي گويد:
چاره اي كو بهتر از ديوانگي
بگسلد صد لنگر از ديوانگي
اي بسا كافر شده از عقل خويش
هيچ ديدي كافر از ديوانگي
رنج فربه شد برو ديوانه شو
رنج گردد لاغر از ديوانگي
در خراباتي كه مجنونان روند
زود بستان ساغر از ديوانگي
اه چه محرومند و چه بي بهره اند
كيقباد و سنجر از ديوانگي
شاد و منصورند و بس با دولتند
فارسان لشگر از ديوانگي
بر روي بر آسمان همچون مسيح
گر تو را باشد پر از ديوانگي

اصولي نامه
امير مهنا
توي پاركينگ از شير مرغ تا جان آدميزاد پيدا مي شد. آقاي اصولي با خودش فكر كرد كه سنت خانه تكاني هم آرام آرام دارد معنا و مفهوم خودش را از دست مي دهد.
او با خودش فكر كرد كه اين سنت يك معناي دروني دارد و بايد مردم را با وجوه معنوي اين كار آشنا كرد و نه شكل ظاهري و ريخت و پاشش.
آقاي اصولي هم حالا مثل ديگران به شدت مشغول شستن وسايل خانه اش بود.
او پشت ميز كارش نشسته بود و غرق در كارهاي روزانه بود كه ناگهان صداي يكي از همكاران را شنيد كه با صداي بلند گرفتن عيدي و پاداش ساليانه اش را اعلام كرد.
لحظه بعد انگار توي اداره بمب تركيده بود، چون همه كارمندها از اتاق هاي كار خود بيرون پريدند و مقابل امور مالي صف كشيدند.
آقاي اصولي هم براي اين كه از قافله عقب نماند خودش را رساند و آخر صف ايستاد، صف لحظه به لحظه كوتاه و كوتاه تر مي شد و خيلي زود نوبت به آقاي اصولي رسيد. در آن لحظه همه همكاران شاد و خندان بودند و مدام مي گفتند و مي خنديدند.
آقاي اصولي از همان لحظه اي كه عيدي اش را گرفت دلشوره هايش شروع شد، تا قبل از اين قضيه با خيال راحت زندگي اش را مي كرد اما فهميد كه بعد از اين بايد مثل سال هاي گذشته دردسرهايي را تحمل كند.
آن روز توي اداره روز خوبي بود، هيچ كدام از همكاران سر به سر همديگر نمي گذاشتند همه حرف ها درباره شب عيد و ماهي و سفره هفت سين بود، آقاي اصولي با خودش فكر كرد كه اي كاش هميشه وضع به همين منوال باشد.
همكارهايش كه امروز مهربان شده بودند همگي لبخندي تحويل دادند و حرف هاي خوشايند زدند، تمام ساعت اداري آن روز صرف بگو و بخند و شوخي هاي متداول شد.
آقاي اصولي با احتياط تمام پول هايش را توي كيف بزرگش جا داد و در حالي كه در فكر رعايت عدالت خريد ميان اعضاي خانواده بود از اداره بيرون زد. او با خودش فكر كرد كه با اين مبلغ ناچيز چه چيزي مي تواند بخرد.
آقاي اصولي مي دانست كه سطح توقع بچه ها خيلي بيشتر از اين پول است اما بايد به هر شكلي كه بود آرامش را در خانه اش حفظ مي كرد، به ياد حرف هاي امروز صبح همسرش افتاد كه در لفافه به او فهمانده بود كه پرده ها و فرش كهنه شده اند و بايد فكري به حالشان بكند، به حرف هاي دخترش فكر كرد كه از لباس هاي نو با او حرف زده بود. به ياد شهريه كمرشكن دانشگاه پسرش افتاد كه هر روز بيشتر مي شد. آقاي اصولي زير لب شعري قديمي را زمزمه كرد تا كمي به خودش آرامش بدهد. همراه با دوچرخه مسافت زيادي را پياده رفت و در حالي كه مهربانانه با دوچرخه اش حرف مي زد در ميان ماشين ها گم شد. شب توي خانه آقاي اصولي غلغله اي بود، همه اعضاي خانواده انگار خواسته هايشان چند برابر شده بود، آقاي اصولي مي دانست كه نمي تواند اين همه خواسته ها را برآورده كند.
او براي اين كه متهم به بي مسئوليتي نشود همه پول ها را به همسرش سپرد و خيال خودش را راحت كرد، همسرش كه دست او را خوانده بود با لبخندي ساختگي گفت: خب، كه چي؟ ... يعني مي خواي منو با بچه ها رودررو كني و دربندازي؟
ادامه دارد...

گزارش
شهر تماشا
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
نمايشگاه
سلامت
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  در شهر  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |