شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۴۸
جشنواره دانش آموزي تمريني براي شهروندي برگزار شد
درسي براي فردا
003231.jpg
عكس: عليرضا بني علي
بنيامين صدر
زندگي چيست؟ نان، آزادي، فرهنگ، ايمان و دوست داشتن. اين عبارتي آشنا، براي مخاطبان آشناست. علي شريعتي انديشمند معاصر، زندگي را اينگونه مي بيند. اما براي زندگي اجتماعي يك انسان شهرنشين كه در آن همه اين مفاهيم ملموس باشد و به چشم بخورد، چه بايد كرد، آيا اين مفاهيم جزئي از حقوق شهروندي است؟
شايد به همين دليل است كه سازمان دانش آموزي ايران به تازگي با برگزاري همايشي با عنوان تمريني براي شهروندي كوشيد تا هر چند اندك به تبيين مفاهيم شهروندي براي نوجواناني بپردازد كه در ابتداي راه جامعه پذيري اجتماعي قرار دارند. اين همايش دو روزه كه در روزهاي سيزدهم و چهاردهم همين ماه در اردوگاه منظريه تهران برگزار شد، بيشتر به بررسي آثار ارائه شده دانش آموزاني اختصاص يافت كه مي خواهند فردايي بهتر را براي ايران ترسيم كنند.
آموزش و پرورش شهروند
آموزش شهروندي و نحوه ايجاد انگيزه در ميان افراد براي پذيرش نقش شهروندي، توجه به منافع جمعي و احترام به حقوق و آزادي ديگران همه و همه، وظيفه اي دشوار به خصوص براي آموزگاران است. شهروندي در سطوح متنوعي عمل مي كند. در اين بين يكي از چالش هاي رو در روي آموزگاران و مربيان اين است كه دانش آموزان و دانش پژوهان را متوجه اين نكته سازند كه شهروندي يا شهرنشيني در تقابل با هويت محلي، منطقه اي يا قومي آنان نيست و از سوي ديگر منافاتي با اعتقاداتشان ندارد، بلكه تكميل كننده آن است.
شهروند، حقوقي دارد و حاكم شهر يا مديراني كه خود شهروندان آنان را بر مسند قدرت مي نشانند، بايد اين حقوق را براي آنان بازگو و تبيين كنند؛ چيزي كه به طور معمول در جوامع توسعه نيافته به دليل وحشت زمامداران از آگاهي عمومي و مطالبه حقوق معوق از سوي مردم، كمتر به چشم مي خورد.
طبيعي است كه شهروند نيز مسئوليت هايي در قبال خود و جامعه دارد و نمي تواند از حقوق خود آگاه شود و آن را مطالبه كند، اما مسئوليت پذير نباشد.
شهروندان بايد نسبت به مسئوليت ها، حقوق و هويت هاي(چندگانه) متفاوت خود آگاهي و شناخت داشته باشند. بدست آوردن اين شناخت آشكارا مستلزم بهره گيري از حقوق انساني و فراهم شدن محيطي براي يادگيري است كه در آن، مجال جست وجو و تقويت احساسات و انتخاب هاي افراد فراهم باشد.
تحقق جنبه هاي ساختاري شهروندي، منوط به اين است كه مدرسه ها و محيط هاي آموزشي به مثابه مدل هايي براي جامعه خوب عمل كنند. آموزش مؤثر شهروندي به دانش آموزان و دانشجويان اعتماد به نفس و رفتارهاي مسئولانه اجتماعي را مي آموزد؛ خواه در كلاس درس و چه فراتر از آن. هدف هاي آموزشي شهروندي عموماً بايد حول سه محور آموزش مسئوليت اجتماعي و اخلاقي ، مشاركت اجتماعي و آموختن درك سياسي تعيين شوند. شهروند به تعبيري، كسي است كه به مسائل عمومي جامعه آگاهي دارد، واجد فضيلت هاي مدني است و از مهارت هاي لازم براي مشاركت در عرصه سياسي برخوردار است.
هر چند كه بايد پذيرفت مدارس متعهد به آموختن ارزش هاي انساني در يك جامعه هستند، با اين حال آموزش شهروندي موضوع بحث انگيزي براي آموزگاران و والدين به شمار مي آيد و از اين رو موضوعي خنثي نيست. آموزش شهروندي همچنين به روابط اجتماعي بين افراد و نهادها مربوط مي شود. در اين آموزش، تأكيد ويژه بر رشد افراد به عنوان كنشگران اجتماعي است كه به يكديگر وابسته هستند. هدف از اين آموزش، آموزش اجتماعي و فردي و مهمتر از همه ادغام فرد در جامعه است. آموزش شهروندي تعهد به داشتن ظرفيت پذيرش پاسخگو بودن  افراد را در برمي گيرد.
شهروند نمادين
شهروند و حقوق شهروندي مفاهيمي آشنا اما غيرملموس در جامعه ما هستند. در حالي كه در جوامع توسعه يافته با تمام كاركردها و ويژگي هايشان نهادينه شده اند و مبناي زندگي جمعي محسوب مي شوند. گرچه در چند سال اخير برخي نهادهاي عمومي همچون شهرداري و شماري از مراكز علمي و پژوهشي در كنار برخي صاحبنظران علوم اجتماعي به طرح موضوعاتي در اين باره پرداخته و ضرورت توجه جدي به پيش نيازهاي تعريف و تثبيت شده حق شهروندي را يادآور شده اند، اما براي رسميت بخشي به حقوق شهروندي در مناسبات اجتماعي تلاش و كوشش بيشتر و فراگيرتري مورد نياز است.
در همين حال دكتر محمدباقر قاليباف، شهردار تهران در همايش تمريني براي شهروندي با بيان اينكه چرا نگاه مديران و مسئولان كشور به حضور و مشاركت جوانان در عرصه هاي مختلف، مقطعي است و جنبه نمادين دارد، گفت: مشاركت مردم به ويژه جوانان كه در آغاز راه مشاركت پذيري اجتماعي و سياسي قرار دارند، در عرصه هاي محلي و منطقه اي زمينه ساز مشاركت آنان در سطح ملي خواهد بود.
به اعتقاد قاليباف مهمترين دليل ناكامي ايران در بسياري از زمينه ها اين است كه اراده چنداني براي زمينه سازي حضور، مشاركت پذيري و مشاركت جويي فعال جوانان در عرصه و لايه هاي مختلف اجتماعي در بين مديران و مسئولان كشور به چشم نمي خورد.
شهردار تهران تأكيد كرد: بايد باور داشته باشيم كه بر پايه مباني نظري قوي و منطبق با ويژگي هاي بومي و با رويكردي منطقي، حضور جوانان را در عرصه هاي مختلف و در راستاي تحقق شهروند محوري تقويت كنيم.
ما يك جامعه هستيم نه يك جمعيت تا بشويم يك شهر، در چنين شرايطي است كه رابطه شهر و شهروند تعريف مي شود.
آموزش گفت وگوي جمعي
گفت وگو با ديگران به خصوص با افرادي كه در خصوص مسائل عمومي و مورد توجه اكثريت جامعه، نقطه نظرات متفاوتي دارند، مهارت مهمي در تقويت مشاركت مردم در سرنوشت خود محسوب مي شود. در همين حال آموزش و يادگيري اين مهارت ها كار آساني نيست و مستلزم تدوين برنامه هاي درسي و شيوه هاي آموزشي مناسب است.
مسائل عمومي بحث انگيز را به شيوه هاي متنوعي مي توان در برنامه درسي مدارس وارد ساخت و به توصيه بسياري به گفت وگو در مورد آنها در كلاس درس مي توان اشاره كرد. گفت وگو را مي توان شكلي از اين تحقيق و بررسي گروه فرض كرد؛ تحقيقي كه افراد آگاهانه در آن سهيم هستند و شكل گفت و شنود به خود مي گيرد. گفت وگو مستلزم وجود گروهي از افراد، وجود يك هدف، يك زمينه (كه مسئله در چارچوب آن بررسي مي شود) و سرانجام يك پرسش محوري است كه وابسته به يكي از سه هدف زير است، رسيدن به تصميمي در خصوص اينكه جمع براي تحقق يك هدف چه بايد انجام دهد؟ افزايش آگاهي در خصوص زمينه اجتماعي موضوع و بالاخره توافق بر سر اهداف در هر مقطع زماني طيف متنوعي از مسائل بحث انگيز عمومي را در برنامه درسي مي توان گنجاند. در اين مورد لازم است، آموزگاران معيارهاي مشخصي را براي انتخاب مسائل در نظر گيرند. از جمله معيارهاي مناسب و قابل توصيه به موارد زير مي توان اشاره كرد:
۱ مسئله انتخاب شده تا چه اندازه تضاد ميان ارزش هاي رقيب، به عنوان نمونه اجراي عدالت در برابر فرصت هاي آزاد همچون كنكور و سهميه بندي را دربردارد.
۲ در دسترس بودن منابع آموزش مناسب در خصوص مسئله مورد بحث.
۳ ارتباط بين يك مسئله خاص و اهداف مهمتر آموزش درس.
۴ توجه به علاقه دانش آموزان به موضوع و علاقه مندي به بحث در مورد آن.
عموم مطالعات تحقيقاتي در كشورهاي غربي مؤيد اين نكته است كه اگر در برنامه هاي درسي، فرهنگ تحمل به درستي آموزش داده شود، ظرفيت پذيرندگي و تعامل اجتماعي و سياسي در جامعه افزايش خواهد يافت. به عنوان راهنماي عملي براي آموزش فرهنگ تحمل، موارد زير را مي توان توصيه كرد:
آموزگاران بهتر است نكته هاي برجسته اي را كه در قانون اساسي از حقوق و آزادي هاي قانوني و مدني دفاع مي كنند، در كلاس درس مورد بحث و بررسي قرار دهند.
اگر دانش آموزان ديدگاه هاي متفاوت را در كلاس درس تجربه نكنند، به ارزش و نيز پيچيدگي آنها پي نخواهند برد. مسائل مربوط به تحمل را، علاوه بر آن بايد در برنامه درسي گنجاند. لازم است دانش آموزان را در فضاي آزاد كلاس درس به بحث و گفت وگو پيرامون آنها واداشت. چنين امكاني خود مستلزم درك مثبت دانش آموزان از فضاي كلاس درس است؛ فضايي كه دانش آموزان در آن براي طرح ديدگاه ها و نظرات خويش احساس آرامش و امنيت كنند. دانش آموزان لازم است متوجه شوند كه معلمان آنها به شنيدن و گفت وگو در مورد ديدگاه هاي مختلف علاقه مند هستند و به نظرات آنها احترام گذاشته مي شود و اگر مرتب شنونده نقطه نظرات متفاوت باشند در آن صورت بيشتر پذيراي اعتقادات مخالف خواهند بود.

كدام دانه فرو رفت در زمين كه نرست
ميثم قاسمي- يكي از معضلاتي كه اين روزها گريبان ما را گرفته است و نمي دانيم چطور با آن مقابله كنيم، ناآشنايي شهروندان با حقوق خود و ديگران است. اگر هر سال به مناسبت چهارشنبه سوري به مشكل برمي خوريم ،يا در استاديوم هاي ورزشي، يا ايستگاه هاي اتوبوس وضعيتي حاكم است كه قابل تحمل نيست، يا هزاران هزار مشكل ديگر، همه و همه ناشي از ناآشنايي مردم با اصول زندگي در شهر است. به بياني ديگر مردم ما گرچه سال هاست كه در شهرها ساكن شده اند و از سوي ديگر سال هاست كه شهرها چهره مدرن به خود گرفته اند، ولي همچنان به صورت غيرشهري زندگي مي كنند. قصد توهين به غيرشهرنشينان را نداريم، ولي بدون آنكه بخواهيم يكي را بر ديگري ترجيح دهيم بايد بپذيريم كه زيست شهري با زيست غيرشهري تفاوت دارد. رفتارهاي شهري پس از سال ها كه از شهرنشين شدنمان مي گذرد، همچنان غيرشهري است و عادات گذشته خود را ترك نكرده ايم. براي اين مدعا مثال هاي فراواني مي توان مطرح كرد. مردي كه در خانه با كودكانش فوتبال بازي مي كند، خانواده هايي كه عادت دارند دسته جمعي به ميهماني بروند، آدم هايي كه قوانين راهنمايي و رانندگي را رعايت نمي كنند و... همگي نمونه هايي هستند از مدل زندگي غيرشهري ما.
يكي از دلايلي كه اين وضعيت را ايجاد كرده است، ناآشنايي ما با حقوق شهروندي است كه خود اين ناآشنايي معلول عدم آموزش است. واقعيت اين است كه كسي تا به حال به صورت درست و منطقي اصول زندگي در شهر و حقوق شهروندي را به ما ياد نداده است. همه از عدم رعايت اين اصول سخن گفته اند، ولي كسي به درستي نگفته است كه يك شهروند چه حقوق و چه تكاليفي دارد. مسأله ديگر آن است كه اگر آموزشي بوده است هم بيشتر به بزرگسالان اختصاص داشته تا جوانان و نوجوانان. گرچه آموزش براي بزرگسالان نيز لازم است، اما بايد توجه داشت كه اگر فردي چندين دهه با يك الگوي خاص زندگي كرده است به سادگي نمي توان الگوي ديگري را بر زندگي او مسلط ساخت. ساكت نشستن و كاري نكردن هم آينده اي تاريك را ترسيم مي كند پس چه بايد كرد؟ به نظر مي رسد آموزش حقوق شهروندي به جوانان و نوجوانان بهترين راه ممكن باشد. جامعه اي مانند ايران كه اكثريت آن را جوانان و نوجوانان تشكيل مي دهند، بيش از هر چيز نيازمند آموزش به اين اقشار است. اين آموزش ها هم مي تواند از سوي خانواده ارائه شود و هم مي تواند توسط نهادهاي دولتي و غيردولتي در اختيار نسل هاي آينده ساز قرار گيرد. بدين ترتيب مي توان اميدوار بود كه در آينده اي نه چندان دور شهروندان به خوبي از حقوق و تكاليف خود و ديگران آگاه باشند، البته مسأله حقوق شهروندي قضيه اي دوطرفه است كه شهروندان تنها يك سوي آن هستند. در طرف ديگر اين معادله، دولت قرار دارد، دولتي كه بايد به طور همزمان به چند نكته توجه كند.
اول: به حقوق شهروندان احترام بگذارد.
دوم: در جهت آموزش حقوق شهروندي تلاش كند.
سوم:  از تضييع حقوق شهروندان توسط قانون شكنان و مجرمان جلوگيري كند.اين گونه است كه مي توان اميدوار بود در يك پروسه ميان مدت مشكل به صورت نسبي از ميان برداشته شده و آن گاه به فكر حل كامل مسأله بود كه البته زمان طولاني تري را طلب مي كند.

معجوني براي كشتار بيشتر
قربانيان به خوابي عميق فرو رفته اند
003234.jpg
عكس: بهرام ولدبيگي‎/ بياره
محمد مطلق
حلبچه 25اسفند 1366 ساعت۴:30 صبح
شب از نيمه گذشته است اما دادا مستور همچنان با سوسوي نيمه جان فانوس پلك مي زند و به سال هاي تلخ دور مي انديشد؛ به هفت سالگي، به شيخ محمود نمر و چهار هواپيماي انگليسي كه در آن نيمه شب نحس، خواب حلبچه را آشفتند.
پيرزن بلند مي شود، فتيله فانوس را بالا مي كشد و ساعت را به سمت نور مي گيرد؛ هنوز تا نماز صبح، ساعتي مانده است. ساعت را دوباره كنار متكا مي گذارد. چهره روناك موج برمي دارد. در سايه روشن فانوس، پلاس را تا زير چانه دخترك بالا مي كشد، خم مي شود و آرام پيشاني اش را مي بوسد و روناك نيم خواب و نيم بيدار، شانه ها را جمع مي كند در گرماي مطبوع پلاس. آن سوي پنجره، باد زوزه مي كشد و قنديل يخ بسته هوا، پوست را مي شكافد. دادا مستور بر بالين تنها يادگار دخترش كژال مي نشيند و زل مي زند به سبزه نوروز كه ديگر تمام دانه هايش جوانه زده اند. پنج روز ديگر عيد است و نوه كوچكش روناك بايد لبريز از بهار شود.
- آي  هاوار دايه گيان روو
دوباره فرو مي رود در بسترش و موج موج صورت پرچينش را با نوازش انگشتان زبر و استخواني مرور مي كند:
- مگه گناه شيخ محمود چي بود... گناه پدرم...؟ بدبخت مادرم!
پيرزن از هفت سالگي و جنگ جهاني اول، تنها چهار هواپيماي انگليسي را به ياد مي آورد كه در آن نيمه شب نحس، خواب حلبچه را به بهانه شورش شيخ محمود نمر آشفتند.روياي دادا مستور از آن روز به بعد، پر از ناله و شيون شد؛ پر از رگبار گلوله ها و انفجار بمب ها. دادا مستور به تندي قد كشيد؛ مثل بادام هاي وحشي كوه هاي سر به فلك كشيده اورامان تا آنكه سرنا و دهل عروسي اش هفت شب و هفت روز خواب از چشم دشت شهرزور گرفت اما آسمان حلبچه و دشت شهرزور تنها به غرش رود سيروان و صداي سرناهاي و دهل ها عادت نكرده است؛ اين آسمان و آن دشت با انفجار بمب ها و رگبار گلوله ها الفتي ديرينه دارد و همين شد كه سال  1974 در جريان اعدام زندانيان از سوي حزب بعث، بار ديگر رنگ سيروان به سرخي برگشت و دادا مستور، شوي و دو پسرش را از دست داد تا مبادا طعم تلخ رنج را از ياد برده باشد؛ طعم گوژ هاي نارس وحشي؛ طعم زالزالك هاي جنگلي. روزها از پي هم آمدند و رفتند و هربار كه دولت مركزي عراق تصميم به بمباران بخشي از جغرافياي سياسي خود گرفت، دادا مستور تعدادي از عزيزانش را به دست خاك سپرد و رمضان همين امسال يعني 1366، كژال- تنها يادگار شوي اش- را هم از دست داد؛ كژال، شوي اش فوأد و سه نوه اش چنور، روژين و روژان.
با غرش ميگ هاي روسي و ميراژهاي سفيد فرانسوي بر آسمان حلبچه، دادا مستور دست روناك را گرفت و به دشت زد.
شاهو۲۷ اسفند 1366 ساعت۱۷:30 عصر
بعثي ها اطلاع پيدا كرده اند كه خبرنگاران خارجي از كوه هاي اورامان وارد مرزهاي عراق شده اند و به سمت تويله ، بياره و حلبچه در حركتند؛ پس به ناچار بايد قتل عام را متوقف كرد و به دشت اجازه نفس كشيدن داد. اين بهترين فرصتي است كه امدادگران ايراني به دست آورده اند تا سراسيمه، داروهاي ضروري، لباس هاي گرم و غذا به كاروان آوارگان برسانند. عده اي از جوانان شهرهاي پاوه، نوسود، جوانرود و مريوان هم از سمت كوه هاي شاهو ، بالامبو و شنروي به سوي دشت سرازير شده اند تا به زخمي ها كمك كنند و جنازه ها را به قبرستان هاي اين سوي مرز بياورند. سرما كشنده است اما بوي تعفن اجساد، سردي هوا را از ياد مي برد.
به روستاي سوسه كان كه مي رسيم، با انبوه جمعيتي مواجه مي شويم كه مي دوند تا خود را به صخره و كوه بزنند. دوربين عكاسان به كار مي افتد و دشت، در رقص پراضطراب لباس هاي رنگ به رنگ كردي، موج برمي دارد.
دادا مستور دست روناك هفت ساله اش را گرفته و پيش مي آيد؛ پاهايشان را با شال هاي زنانه كردي پيچيده اند. نزديك كه مي شوند، به چوب دستي ها تكيه مي زنند... نه! از حال مي روند. دادا مستور اين دو روز را از روستايي به روستاي ديگر گريخته و هربار كه راهش را مستقيم به سوي كوه هاي اورامان كشيده است، تيرباران هواپيماها اجازه عبور نداده اند. به خودم مي گويم بايد پيرزن و نوه اش را به خاك ايران برسانم و دوباره برگردم.
۲۹اسفند، مطبوعات جهان:
گاردين انگليس جنايت حلبچه را اين گونه توصيف مي كند: قربانيان حلبچه، مانند پيكرهاي به دست آمده از حفاري شهر پمپئي (جنوب ايتاليا) با چنان سرعتي به قتل رسيده  اند كه اجسادشان در حالتي هيجان زده باقي مانده است. بچه اي چاق و چله كه صورتش در اثر فرياد از وحشت درهم كشيده و خشك شده است، از زير بازوي مردي بيرون آمده و به فاصله اي دورتر از خانه اي كه هرگز به آن نرسيده، ديده مي شود.
پوست بدن ها به طرز حيرت آوري رنگ باخته. چشم ها باز و در حدقه، خيره مانده است. يك شيره لعابي خاكستري رنگ از دهان هايشان بيرون ريخته و انگشتان شان به گونه اي نامتناسب، به هم چسبيده اند... اينجا مادري خفته كه به نظر مي رسد در آخرين لحظه، بچه هايش را در آغوش گرفته است. آنجا پيرمردي خود را به صورت سرپناهي روي يك كودك قرار داده و آن طرف تر... .
لوماتن فرانسه مي نويسد: ... اما طاقت فرساترين و فجيع ترين صحنه هاي اين جنگ عجيب،  چهره هاي خاموش قربانيان غيرنظامي بود. چهار دختربچه ملبس به لباس محلي كردي، در پاي نهر آبي در دهكده انپ مانند عروسك هايي كه به دور انداخته شده باشند، بر زمين افتاده بودند و يك پيرمرد دستار بر سر در حالي كه بچه اي را محكم در آغوش گرفته بود، روي پله ديده مي شد .
ساب بور گرناش  ريختن اتريش گزارش مي دهد: بيش از صدها مرده ديديم؛ بدون زخم، درست مانند قربانيان اتاق هاي گاز نژادپرستان .
آبزرور انگليس: قربانيان به خوابي عميق فرو رفته اند. يك مادر- در حالي كه فرزندش را در آغوش دارد- در كنار سفره غذا در حالت نيمه خواب ديده مي شود . صباح تركيه: هنگامي كه بمب هاي شيميايي فرو ريخت، انسان ها در حالي كه قادر به نفس كشيدن نبودند، براي استشمام هواي تميز به كوچه ها سرازير شدند. پدر بزرگ خرمه او را در آغوش گرفته و به شدت در ميان بازوها مي فشارد اما گازهاي سمي كه جگر انسان را به آتش مي كشد، از آنها شتابزده تر بوده است . ژون آفريك فرانسه: از اين پس، هيچ كس در اين شهر 70هزار نفري طلوع خورشيد را نخواهد ديد .
آفريك اي ونتز انگليس: اين تصاوير وحشتناك، عكس هاي قديمي سنگرهاي جنگ جهاني اول را به خاطر مي آورند. بدن هاي درهم پيچيده و پوشيده از گردي سفيد. جنازه هايي با چشم هاي از حدقه درآمده و پوست هاي پوشيده از تاول .
و پانورماي ايتاليا: عراق با سه گاز، حلبچه را بمباران كرد؛ اعصاب ، آيپرت و سيانور ؛ معجوني براي كشتار بيشتر و مؤثرتر .
پاوه، يكم فروردين 1377 ساعت 7عصر:
روناك زانو زده است و قبر دادا مستور را مي بوسد؛ بوسه اي به طعم زالزالك هاي جنگلي، گوژهاي نارس وحشي!

اصولي نامه
امير مهنا
هواي بسيار خوبي بود، آقاي اصولي با حرارت تمام براي زن و فرزندانش از خاصيت حال و هواي بهار و نوروز حرف مي زد، او تلاش داشت تا در اين مدت لحظات خوبي را براي آنها ايجاد كند.
آنها نفهميدند كه چه طور مسير خانه تا ايستگاه مترو را طي كرده اند، آقاي اصولي خيلي زود چهار بليت تهيه كرد و آنها از ميان همهمه جمعيت گذشتند و خودشان را به جايگاه رساندند.
نگاه هاي منتظر به مسير آمدن قطار دوخته شده بود، جمعيت لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر مي شد، مرد مسني كه درست پشت سر آقاي اصولي ايستاده بود اول ساعت را پرسيد و بعد بلافاصله شروع كرد از كمبودهاي زندگي شهري گفتن، او معتقد بود كه قطارهاي مترو بايد به بيش از ده برابر افزايش پيدا كند تا شايد جوابگوي حجم جمعيت در حال جابه جايي تهران باشد.
مرد انگار داشت با خودش حرف مي زد چون هيچ كس به او توجهي نداشت.
جمعيتي كه پشت سر آقاي اصولي ايستاده بودند لحظه به لحظه بيشتر مي شدند، زمان زيادي نگذشت كه او احساس كرد يك قدرت عظيم دارد از پشت به جلو هلش مي دهد، او تمام توانش را جمع كرد تا كمي از حجم فشار را تحمل كند.
آقاي اصولي داشت كم كم به لبه ايستگاه نزديك مي شد اما فشارها همچنان ادامه داشت، او دست پسرش را چسبيده بود و دختر وهمسرش هم به ترتيب دستانشان را به هم گره كرده بودند.
بلندگوي ايستگاه بارها و بارها در حال اعلام فاصله گرفتن مسافران محترم از لبه خط كشي بود اما فشارهايي كه از پشت سر ايجاد مي شد اين خواسته را عملي نمي كرد.
چند نفري كه اطراف آقاي اصولي ايستاده بودند با عصبانيت به جمعيت پشت سر اعتراض كردند، اما هيچ گوش شنوايي وجود نداشت.
بلندگوي ايستگاه مدام حرف  هاي تكراري اش را تكرار مي كرد.
لحظاتي به همين منوال گذشت تا آرام آرام صداي قطار از دور به گوش رسيد، با بلند شدن صداي قطار فشار جمعيت انگار دو برابر شد، آقاي اصولي محكم دست پسرش را چسبيده بود، حجم جمعيت به گونه اي بود كه او نمي توانست زن و بچه اش را به خوبي ببيند.
قطار با سروصداي زياد از راه رسيد و در ايستگاه متوقف شد.
به محض باز شدن در قطار چنان فشاري از پشت به آقاي اصولي وارد شد كه بي شباهت به توفان كاترينا نبود. او انگار به يك باره از جا كنده و به درون واگن پرتاب شد.
شدت اين پرتاب شدن به گونه اي بود كه آقاي اصولي با صورت به درب مقابل واگن برخورد كرد و مدتي در همان وضعيت ماند، جمعيت با سروصدا خودشان را به داخل واگن پرتاب مي كردند، آقاي اصولي با خودش فكر كرد تا همين حالايش هم چيزي در حدود سه برابر ظرفيت مسافر سوار شده است. او به زحمت توانست برگردد، تازه متوجه شد كه بر اثر آن پرتاب دست پسرش را رها كرده، سعي كرد پسرش را توي آن همه آدم پيدا كند، انگار سدي از آدم در مقابل آقاي اصولي ايستاده بود.
سعي كرد سينه آن جمعيت را بشكافد و نشاني از پسرش پيدا كند اما موفق نشد، كمي تقلا كرد اما بلافاصله صدايي نخراشيده به گوشش خورد، صدا با حالتي نيمه عصباني گفت: يه جا وايسا ديگه، چقدر وول مي خوري.
آقاي اصولي گفت: پسرم، دنبال پسرم مي گردم، لطفاً اجازه بديد بنده برم بيرون
صدايي ديگر گفت: اي آقا، يعني پنجاه شصت نفر پياده شه كه جنابعالي مي خواي پياده شي،مردم چه انتظاراتي دارن
آقاي اصولي گفت: زن و بچه ام بيرونند آخه.
صدايي ديگر گفت: يواش يواش پاي همه فك و فاميلو مي كشه وسط.
آقاي اصولي تمام توانش را به كار برد تا جمعيت را متقاعد به گشودن كوره راهي  كند، اما موفق نشد، او چندين بار با صداي بلند پسرش را صدا زد اما هيچ جوابي به گوش نرسيد، آقاي اصولي فهميد كه زن و بچه اش موفق به سوار شدن نشده اند و همين موضوع قطعاً  در محيط خانه برايش گران تمام مي شود.
آقاي اصولي حالا ديگر مجبور بود ناخواسته يك مسير را برود و برگردد، چون درها بسته ها شده بود و قطار راه افتاده بود، او موفق شد در يك آن چهره هاي نگران و عصباني پسر و دختر و همسرش را ببيند كه با حيرت تمام به قطار در حال حركت زل زده بودند.
تمام لحظات خودش آن روز مثل پرده سينما از مقابل چشمان آقاي اصولي رد مي شدند، روز آنها به همين سادگي حرام شده بود، مسأله اي كه تقصير هيچ كدامشان نبود بلكه ريشه
در عدم حسن همكاري اطرافيان داشت.
او مي دانست كه تا مدت هاي زياد بايد به سين جين همسرش در اين رابطه جواب بدهد، او كاملاً  به همسرش حق مي داد اما مشكلات شهر بي در و پيكري چون تهران را هم نبايد فراموش مي كرد.
نظم ساختمان به كلي درهم و برهم شده بود، آقاي اصولي داشت از راه پله  بالا مي رفت، راه پله ها انگار سال ها روي نظافت به خودشان نديده بودند. آقاي اصولي فكر كرد كه حتماً بايد فكري براي اين وضعيت بكند.توي خانه سكوت سنگيني حكمفرما بود، همسر و دو فرزندش گوشه اي نشسته بودند و داشتند با دلخوري او را نگاه مي كردند.
آقاي اصولي خواست توضيح بدهد كه چه اتفاقي افتاده اما همسرش با عصبانيت ميان حرف اش پريد و گفت: نمي خواد چيزي بگي، تموم شد و رفت پي كارش ما خريدمونو كرديم، اميدواريم به جنابعالي هم خوش گذشته باشد، حالا برو چند تا نون بخر بيار بچه ها گشنشونه.
ادامه دارد...

گزارش
آرمانشهر
شهر تماشا
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |