چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۵
گفت وگو پيرامون فرهنگنامه جامع اسارت
گنجينه اي محبوس در سينه ها
003201.jpg
عكس : مسعود خامسي پور
سارا زيباكلام
افرادي كه بيش از ۶ ماه در هر جاي دنيا به خاطر انقلاب زنداني و حبس كشيده باشند، «آزاده» خوانده مي شوند، اعم از زندانيان سياسي، آنان كه در جريان انقلاب به دست گروهك ها، كومله و اشرار دستگير شدند، آنان كه در كشورهاي ديگر چون لبنان، افغانستان و غيره حبس كشيده اند و خيلي هاي ديگر. با اين تعاريف بايد گفت كه شمار آزادگان ما، از پيش از آغاز جنگ تحميلي ايران و عراق، رو به فزوني گذاشت. آخرين گروه هاي اسراي ايراني، به طور رسمي در سال ۱۳۶۹ آزاد شدند كه البته پس از آن نيز تا حدود سال هاي ۷۲-۱۳۷۱ به صورت محدود و گاهاً تكي، آزادگاني داشتيم كه به وطن رجعت داده شدند. تا تاريخ مذكور، گاه گاه در گوشه و كنار كشورمان، موج شادي و شعف برپا مي شد. اتوبوس هاي آزادگان يكي پس از ديگري در شهر گردانده مي شدند. از پنجره هاي اتوبوس فقط هيجان ديده مي شد و اشك و حيرت. اسرا گروه گروه آمدند. در رسانه هابه كرّات از آنها ياد و در موردشان گفت وگو مي شد. شهرهاي مختلف تا دو سه سال، رنگ و بوي شادي به خود گرفتند. همه جا سخن از آزادگان بود و خاطراتشان. اما حال قريب به ۱۵ سال است كه از آن روزگار مي گذرد. ديگر متأسفانه- به جز يكي دو مورد- كمتر محافلي به چشم مي خورند كه به طور دائمي، جدي و تخصصي به مسايل زندگي آزادگان بپردازند يا حتي نگران و پيگير كارهاي آنان باشند. اما آزادگان، يك دنيا حرف براي گفتن دارند. آنان درگير مشكلات و مسايل بسيار بوده اند؛ مشكلاتي كه اغلب به خاطر شرايط خاصشان به سراغ آنها آمده  و بايد يادآور شد كه اين همان «شرايط خاصي» است كه به خاطر دفاع آنان از وطنشان، دامنگيرشان شد. آنان طي مبارزاتشان اسير شدند، در بدترين و سخت ترين شرايط روحي و جسمي، سال ها را گذراندند تا بالاخره در برزخي از ناباوري، به مملكت خود بازگردانده شدند.
«مسعود ده نمكي» چهره آشناي محافل سياسي و فرهنگي است؛ شخصيتي كه بسياري از كارها و فعاليت هاي او براي خيلي ها مورد نقد بوده. او در مسيرش، پستي و بلندي هاي بسياري را پشت سر گذاشته است اما هم اكنون به نقطه اي تازه و حساس رسيده است. او كه مانند بسياري ديگر معتقد به يگانگي فرهنگ و سياست در كشور مي باشد، حالا دنيايي را كشف كرده كه به قول خودش، گنجينه اي دست نخورده است از تاريخ بكر و ذكر نشده فرزندان كشورمان. وي الان اين گنجينه را زيرورو مي كند تا حتي ريزترين ها هم از قلم نيافتند. نتيجه كار قرار است يك فرهنگنامه شود حول چيستي، هويت و چگونگي دنياي اسرا. آمار و اطلاعات ريز و دقيق در اين زمينه، مجموعه اي ۵۰ جلدي خواهد شد تحت عنوان «فرهنگنامه اسارت» تا مرجعي كامل باشد براي آيندگان. با او اين گنجينه را به گفت وگو نشسته ايم. اميد است ديگراني پيدا شوند تا پس از بررسي اين مجموعه، با پيشنهادها و انتقادات خود در مورد آن، كمكي باشند براي حفظ ،صيانت و پاسداشت تخصصي تر نقاط مبهم تاريخ كشورمان؛ ايران عزيز.
* قرار است در مورد مجموعه اي گفت وگو كنيم با عنوان «دايره المعارف اسارت» از يك طرف خود اين مجموعه موضوع قابل بحثي مي باشد اما از طرف ديگر فكر مي كنم مسأله  اي كه مورد توجه همه خوانندگان قرار خواهد گرفت اين است كه شخص شما به عنوان كسي كه اين دايره المعارف پنجاه جلدي زير نظر مستقيم تان تدوين مي شود- با توجه به سوابقتان- چگونه به جايي رسيديد كه دست به چنين كار بزرگ فرهنگي اي بزنيد؟ آيا مي پذيريد كه شيوه كاري تان با گذشته تفاوت يافته است؟ لطفاً در مورد اين فرهنگ نامه و اين كه چرا و چگونه به سراغ اين كار رفتيد توضيح دهيد.
- حضرت علي(ع) مي فرمايد: «مرد زمان خويش باش» من در خصوص شيوه كاري ام، آنچه را كه منطبق بر واقعيت بوده است، هيچ وقت نفي نمي كنم؛ گرچه قابل نقد است از همه آن دفاع مي كنم چون در همه موارد، پشتوانه تئوريك داشته ام.
اما در مورد بحث تحقيق و تدوين فرهنگنامه اسارت، بايد بگويم كه حدود ۱۲ سال است دارم روي آن كار مي كنم، يعني از همان سال اولي كه اسرا آزاد شدند. پس با وجود اين كه خروجي كار امسال آغاز شده اما سال ها به طور مستمر روي آن بررسي و تحقيق مي كرده ام.
* آيا از همان ابتدا، هدفتان تدوين يك فرهنگنامه بود و يا صرفاً به دلايل مختلف ديگر در اين زمينه تحقيق مي كرديد؟
- در سال ۶۹ يعني بدو بازگشت آزادگان به ايران من در يكي از بخش هاي ستاد آزادگان مشغول به كار بودم. پس از مدتي به عنوان مسئول واحد پژوهش ستاد انتخاب شدم. در آن مقطع مجموعه اي هفت، هشت جلدي تحت عنوان خاكريز پنهان منتشر مي كرديم كه به عنوان يك مرجع مي توانست مبنايي باشد تا ديگران با بهره  از آن در زمينه قصه و رمان چنين مجموعه اي را پخته تر كنند و به عنوان مستندات روايي به آن استناد كنند. با توجه به مشغله كاري ام در زمينه سياست و رسانه ها، آن كار ناتمام ماند و حدود سال ۱۳۷۵ تقريباً همزبان با آغاز كار نشريه شلمچه، من ديگر از ستاد آزادگان خارج شدم هرچند تحقيق در زمينه اسارت را به صورت انفرادي ادامه دادم. سال ۱۳۸۳ دوباره از طرف ستاد دعوت به همكاري شدم تا يك جلد كتاب جامع كه به طور اختصار شامل تمام آيتم هاي اسارت باشد، در حدود ۵۰۰ الي ۱۰۰۰ صفحه، منتشر كنيم. من با توجه به اطلاعات نرم افزاري كه طي اين مدت جمع آوري كرده بودم، سقف كار را تا ۲۰۰۰ صفحه بالا بردم. كمي بعد رئيس ستاد تغيير يافت اما من چون معتقد بودم اين كار نبايد ابتر بماند، كار تحقيقات ميداني را در اين زمينه وسيع تر كردم. پس از مدتي به اين جمع بندي رسيديم كه اين مجموعه مي تواند به صورت يك فرهنگ نامه پنج جلدي منتشر شود. هرچه كار پيش مي رفت، به ارقام جديدتري مي رسيديم. حس مي كردم بخشي از تاريخ اين كشور مغفول مانده چرا كه اگر چهل و پنج هزار اسير و آزاده را در نظر بگيريم كه هركدام به طور متوسط حداقل ۳ سال در اسارت بوده باشند، آن وقت مي بينيم كه نزديك به صد و پنجاه هزار سال تاريخ كشورمان- از ديدگاه هاي مختلف- در سينه ها محبوس مانده. با توجه به اين كه نگاه هاي متفاوتي به مقوله اسارت در جنگ ما وجود دارد، بسياري از محققين از نكات فوق غافل مانده اند ولي مقوله اسارت براي من مثل اين بود كه به يك گنج رسيده ام. اين گنج دست نخورده است چرا كه حتي اگر افرادي به آن ناخنك زده باشند- هر چند اين افراد خود اسير يا آزاده بوده باشند- باز صرفاً از ديدگاه و نگاه خاص خود به آن پرداخته اند. اسراي ما اگر در يك يا دو سه اردوگاه هم بوده اند، باز اسارت را از منظر خودشان در اين اردوگاه ها ديده اند. براي مثال زندگي يك اسير معمولي با زندگي اسيري كه مفقود به شمار مي آيد، زمين تا آسمان با هم فرق دارد و بايد به اين تفاوت ها، از بيرون نگاه كرد. من سعي كرده ام تاريخ اسارت را از بيرون گود بررسي كنم. همان طور كه براي شناخته شدن انقلاب و جنگ بايد يك تعاريفي ارايه شود، در مورد اسارت هم همين طور است.
نبايد به مقوله اسارت، به چشم خفت يا نقطه اي منفي در پرونده نگاه كنيم. از ابتداي جنگ تا سال ،۱۳۶۷ ما پانزده هزار اسير داديم در حالي كه از سال ۱۳۶۷ با تمامي آن تهاجمات گسترده، حدود بيست و پنج هزار اسير داده ايم. بررسي دلايل اين گونه پديده ها، خود جاي بحث و بررسي جداگانه دارد. اسارت، مانند شهادت يا جانبازي، احتمالي بود كه براي هر رزمنده وجود داشته است. نمي شود به اين بخش از تاريخ جنگ نپردازيم. هرگاه به پيامي از سوي امام(ره) در مورد جنگ برمي خوريم، مي بينيم كه او شهيد، اسير و مجروح را در كنار هم قرار داده است، آن وقت بعضي ها با نگاه سليقه  اي شان به مقوله اسارت، آن را مورد جفا و كم لطفي قرار مي دهند. البته اين نگاه سليقه اي در مورد خود جنگ هم وجود دارد. متأسفانه در كشور ما، آن چنان كه بايد براي تحقيقات هزينه نمي شود اما بايد در زمينه هاي مختلف _ مخصوصاً مقوله اسارت كه الان مورد بحث ما است- مرجعي براي رجوع محققين و نويسندگان وجود داشته باشد. براثر همين نتايج، سرفصل هايي را تعريف كردم و به طور مفصل آغاز به كار در حوزه اسارت نمودم.
003195.jpg
* اين طور كه به نظر مي رسد شما از وادي سياست، بيشتر به سمت فعاليت هاي فرهنگي متمايل شده ايد. نظر خودتان هم همين طور است؟ هم اكنون به چه كارهايي مشغوليد؟ در مورد آنها برايمان بگوييد.
- يكي از كارهايي كه در دست دارم، ماهنامه صبح دوكوهه است كه به شكل متفاوتي با قبل منتشر مي شود. بخشي از مباحثي كه در آن مطرح مي شود مربوط به فرهنگ و هنر است، از جمله سينما .بخش هاي ديگر هم به مقوله عدالت و مسائل سياسي و اجتماعي مي پردازند كه اينها تقريباً ادامه مباحث قبلي اين نشريه هستند اما از جنبه ديگر. از كارهاي ديگري كه در برنامه دارم، ساخت فيلم هاي مستند يا داستاني است. ساخت مستند «فقر و فحشاء» را سال ۸۲ به انجام رساندم. سال هاي ۸۳ و ۸۴ مستند سينمايي «كدام استقلال كدام پيروزي؟» را در برنامه داشته ام كه ساخت آن يك سال طول كشيد. فيلم سينمايي ديگري هم در برنامه دارم كه الان در مراحل نهايي فيلمنامه است. اين فيلم آخر، يك سه گانه سينمايي است يعني متشكل از سه قسمت مي باشد. قسمت اول آن باز مي گردد به مقوله جبهه و جنگ كشور خودمان.قسمت دوم، اسارت و اردوگاه را در برمي گيرد و قسمت سوم هم شامل موضوع بازگشت اسرا و آزادگان به جامعه ايران مي باشد. قصدمان اين است كه اين سه گانه فيلم، به جشنواره فجر سال بعد برسد.
در حوزه كتاب هم همين مجموعه پنجاه جلدي را دست گرفته ام كه عبارت است از يك فرهنگ نامه كامل و جامع درمورد اسارت.
نمي دانم اينها را فعاليت هاي سياسي مي دانيد يا فرهنگي، به نظر من سياست و فرهنگ در جامعه ما، از همديگر جدا نيستند.
* ايده اسارت از كجا آمد و چه شد كه با صرف چنين وقت و هزينه اي به سراغ مقوله اسارت رفتيد؟
- يكي از انگيزه هاي اوليه همان موقع كه مسئوليت واحد پژوهش ستاد آزادگان را برعهده گرفتم برايم ايجاد شد آن هم شخص حاج آقا ابوترابي و تأكيدات ايشان براي پيگيري اين موضوع بود. آقاي ابوترابي يكي از شخصيت هاي مهجور در انقلاب ما بود كه در اين فرهنگنامه، به طور خاص به نقش ايشان در اسارت هم پرداخته ام.
* اگر از همان ابتدا مبحث اسارت برايتان قابل توجه نمي بود، فكر مي كنيد براي تحقيق و فعاليت، سراغ چه موضوع ديگري مي رفتيد؟
- اگر بستر موضوعي آزادگان نبود، فكر مي كنم باز نگاهي تازه به جنگ مي بود كه مرا به اين وادي مي كشاند. مثلاً شايد همين فيلمسازي را تخصصي تر و با سرعتي بيشتر ادامه مي دادم. الان توانم تقسيم شده است.
* آيا در بخش فيلمسازي از طريق علمي پيش رفته ايد و يا فعاليت هايتان در اين زمينه، تجربي بوده است؟
- فيلمسازي را به صورت تجربي پي مي گيرم.
* طرح كلي اين فرهنگ نامه را به طور مختصر تعريف كنيد: كارهاي مربوط به آن چگونه پيگيري مي شود؟ منابع چيست؟ دقيقاً چند مجلد است و هر كدام شامل چه مباحثي مي شود؟
- براي تدوين اين مجموعه، حدود ۲۰۰ چهره شاخص اردوگاه هاي مختلف را در نظر گرفتيم. با اين ۲۰۰ نفر به صورت اختصاصي مصاحبه شده است كه به حدود ۳۰ ساعت گفتگو از هر نفر، انجاميده است. پنجاه محور اصلي را در اسارت مشخص كرده ايم و حول آنها، منابع جديد تخصصي را مي يابيم. از ۲۰۰ نفري كه با آنها گفتگو انجام مي شود خواسته ايم كه اسارت را از ابعاد اين ۵۰ محور تعيين شده، بررسي كنند. برخي از اين محورها عبارتند از: بررسي دلايل اسارت، خاطرات اسارت، نحوه برخورد، بومي شناسي خود عراقي ها و ارتش عراق از اسارت تا اردوگاه، از اردوگاه تا آزادي، بهداشت و درمان، تبادل اخبار در اسارت، هنر، ابتكارات و خلاقيت ها و به طور اخص وقايع نگاري اردوگاه ها و زندان هاي مختلف و ...
از هر اردوگاه، از صد نفر ديگر هم براي وقايع نگاري صرف و مبحث خاطرات، جداگانه گفتگو گرفته مي شود. مصاحبه هاي حضوري، حداقل ده درصد از چهل هزار اسير و آزاده را شامل مي شوند. به خاطر مكاتبات، برخي مسابقات كتبي و نيز پاره اي پرسشنامه هايي كه ستاد آزادگان از بيشتر آزاده ها در دست داشته است، يك سري از اطلاعات تحليلي _ آماري ما، مبتني بر اظهارات اكثر اين سي چهل هزار آزاده است.
اين مجموعه با شكل و فرمت جديدي عرضه مي شود. براي اين مجموعه پنجاه جلدي و يا بيست مجلدي، حدود بيست و پنج هزار صفحه تعريف شده است، گرچه قابليت كار بيش از اين را هم دارد ولي فعلاً توان ما بيش از اين نيست مگر آيندگان آن را ادامه دهند.
اين فرهنگ نامه به غير مجلدات آن، شامل يك بسته با ۱۵ سي دي مي باشد كه در بخش هاي لازم آن را شرح خواهم داد:
003198.jpg
موضوع مجلد اول اين مجموعه، كتابشناسي اسارت مي باشد. در اين مجلد به بررسي ۲۵۰ جلد از كتب مربوط به اسارت پرداخته شده است. اطلاعات شناسنامه اي و خلاصه اين كتب، در اين مجلد گردآوري شده است. سي دي طراحي شده براي اين كتب، شامل كل ۲۵۰ جلد مي باشد، يعني پنجاه هزار صفحه مطلب كه البته صرفاً براي مراكز تحقيقاتي ارائه خواهد شد و نه فروش عادي.
بسياري از كتب ديگر توسط ناشران منتشر نشده اند اما ما سعي كرده ايم تمام آنها را جمع آوري كنيم.
عنوان سرفصل دوم را «اسارت و آزادگان در جرايد» تعريف كرده ايم با مطالعه دقيق روزنامه ها و جرايد كثيرالانتشار منتشر شده از ابتداي انقلاب (سال ۱۳۵۷) تا سال ،۱۳۸۴ دو هزار و يكصد عنوان سرفصل در چهار هزار صفحه مطلب استخراج كرديم كه اين جلد هزار صفحه اي، آدرس و مطالب اين سرفصل ها را به عنوان مرجعي براي محققين، ارائه كرده است. سي دي مربوط به اين مجلد، كل اين چهار پنج هزار صفحه مطلب و نيز عكس سندهايشان را به صورت اسكن شده در دسترس قرار مي دهد.
جلد سوم مربوط به فيلم نگاري اسارت است. اين جلد به ارائه شناسنامه اي، تصويري و اطلاعاتي از چهل فيلم تاريخ دفاع مقدس و يكصد فيلم تاريخ سينماي غرب كه مضمون يا تصويري از اسارت در بر دارد، پرداخته است. در اينجا بايد يادآور شوم كه قياس كارهاي انجام شده در سينماي دفاع مقدس با سينماي غرب، با توجه به شيوه و ميزان عملكرد غرب در اين زمينه، واقعاً خجالت آور است.
در اين كتاب، خلاصه و معرفي اي كوتاه از اين فيلم ها انجام گرفته كه همراه عكس هايي از آنها، به صورت سندي تاريخي قابل ارجاع مي باشد.
ادامه دارد

گزارشي از يك بيمارستان قديمي
اينجا اول وقف، بعد فرهنگسرا شد
003228.jpg
سپيده قاضي زاده
هيچ كس جز «عمو (احمد) رعيتي» و «حسين آملي (مهدوي)» يعني باغبان و دربان فرهنگسراي نياوران نمي داند كه اين عمارت، وقف كارهاي فرهنگي است و جز اين، نمي توان استفاده ديگري از محل برد. آيا اين ندانستن، دليل بي تفاوتي فرهنگسرايي هاست يا كم اهميتي اين ساختمان زيبا و آن همه گل و گياه و درخت اطرافش؟
از كساني شنيدم كه روزي آرشيو عظيم كتاب هاي هنري و مردم شناسي فرهنگسرا را جعبه جعبه به خمير كاغذ بدل كرده اند و نتيجه آن اين مي شود كه جز عمو رعيتي پير مبتلا به فراموشي و «آقاي مهدوي» كه در فرهنگسرا ريش سفيد و استخوان نرم كرده است، نمي دانند كه فرهنگسرا چه بود و چه شد!
عصر يك روز بهاري درون باغ پر از سبزه فرهنگسرا كه به قول عمو رعيتي «درختانش براي قديم نديم ها و دوره قاجار است» و سبزه هايش كه خود عمو آنها را پس از انقلاب كاشته است، قدم مي زنيم. عمو مدام از انقلاب مي گويد و به روح امام (ره) صلوات مي فرستد.
عمو، كت و شلوار قهوه اي ترياكي با جليقه بافتني بر تن دارد. پاچه شلوارش را در جوراب كرده است و چوب باغباني را كه عمو بيشتر اوقات آنها را شبيه به عصا در دست مي گيرد، روي سبزه ها مي كشد تا علف هاي هرز را بكند.
-عموجان مي نشيني پيش ما تا با هم كمي صحبت كنيم؟
عمو از پله ها دور مي شود و نمي نشيند، چون احتمال مي دهد كه كسي از داخل عمارت او را ببيند و به خاطر نشستن، او را توبيخ و از كار بيكار كند.
قبول مي كند تنها در صورت ايستاده جواب بدهد و وقتي كه مي فهمد يكي از ما شيرازي است، خوشحال مي شود و براي آشنايي دادن از دروازه ها و حمام هاي شيراز و حافظيه و سعديه نام مي برد و از شانزده سالگي كه به تهران آمده و شايد چون از نياوران پا فراتر نگذاشته است، تهران را خوش آب و هوا مي داند و شيراز را خشك: «تهران بهتر است، هوايش و كارش هم بهتر و بيشتر است.»
باغبان، آب دهاني قورت و ادامه مي دهد: «زمان قديم كه اينجا جمعيت كم بود، ديوارهاي باغ گلي بود و دكتر يزدي اينجا را داد به شاه يعني شاه از او گرفت، چون اينجا سلي بود به شاه گفتند كه مردم مريض مي شوند و اينجا جلوي كاخ (نياوران) بود چمن ها را خودمان كاشتيم، يعني زمان جمهوري اسلامي كاشتيم.»
عمو رعيتي فكر مي كرد ما همه اسم ها و نشانه هايش را مي شناسيم، ولي براي ما همه ناشناس بودند، گفته هايش كمك كرد، ولي در اين حد كه بفهميم دنبال چه باشيم و كه بهتر است.
«حسين مهدوي آملي» قد كوتاهي دارد، با چهره اي عبوس و كلامي غرا كه همچون نقالان شاهنامه سخن مي گويد و با استناد به سربرگي كه در وسايلش نگه داشته،  توضيح مي دهد كه فرهنگسرا زير نظر بنياد متقيان و تحت نظارت سازمان اوقاف و امور خيريه است.
مهدوي مي گويد: «يك روز نشسته بودم، ديدم كسي از اوقاف آمد و مي خواست با مسئولي صحبت كند كه بتواند راجع به اجاره سالانه فرهنگسرا نظر بدهد، من هم او را پيش خانم حسيني بزرگ (مسئول مالي فرهنگسرا) بردم و خانم حسيني به او گفت كه بايد به اداره ارشاد مراجعه كند، اجاره فرهنگسرا ۲۰ ميليون تومان است.»
نگهبان تنها فرهنگسراي زير نظر وزارت ارشاد از ابتداي سال ،۵۶ تقريباً سه ماه پس از افتتاح در فرهنگسرا جزئي از آن است؛ محلي كه قبل ها زير نظر «عزيزخان خواجه» اداره مي شد.
طبق شنيده هاي مهدوي، دكتر محمد يزدي زمين را از عزيزخان خريده است و در آن يك بيمارستان مخصوص سلي ها ساخت و قبل از آن اين منطقه باغ ميوه و محل دامداري بود.
به گفته مهدوي، مدتي بعد به علت آلودگي بيمارستان و بوي زباله هاي سوخته، مردم معترض شدند و پس از آنكه شكاياتشان از سوي دكتر يزدي مورد توجه قرار نمي گيرد، از بيمارستان نزد محمدرضا پهلوي شكايت مي برند. چندي بعد فرح پهلوي كه به نوعي در همسايگي بيمارستان و در كاخ نياوران زندگي مي كرد، براي بازرسي به محل مي رود و متوجه بوي بد زباله ها شده و مانع فعاليت هاي يزدي مي شود.
با گذشت اين اتفاقات، دكتر يزدي زمين را به فرح بخشيده و بيمارستان را به دارآباد منتقل مي كند. مهدوي و رعيتي در اين موضع با يكديگر هم عقيده نيستند. عمو رعيتي مي گويد: شاه اين زمين را با زميني در دارآباد معاوضه كرد و مهدي مي گويد كه دكتر يزدي اين زمين را به فرح هديه كرد.
او توضيحاتش را ادامه مي دهد كه فرح تصميم گرفت اينجا را براي استفاده هاي فرهنگي وقف دولت كند و از آن پس هيچ كس حق فروش فرهنگسرا و استفاده هاي غيرفرهنگي از آن را ندارد.
003231.jpg
موزه معاصر و فرهنگسراي نياوران، برادران دو قلو
مهندس كامران ديبا، اين فرهنگسرا را حوالي سال ۵۶ به همراه موزه هنرهاي معاصر بنا كرد. معماري اين ساختمان ها به اندازه اي به هم شبيه است كه به عنوان برادران دوقلو معروف شده اند.
فرهنگسراي ۴۷ هزار متر مربعي نياوران در فضايي سبز و در دو بخش بنا شده است كه امروز تنها از هزار مترمربع آن در دو بخش استفاده مي شود.
ساختمان اداري، كتابخانه، سالن كوچكي كه به خاطر وجود يك آينه سراسري، به تالار آينه نام گرفته و يك سالن آمفي تئاتر با گنجايش ۲۹۷ صندلي كه پس از ماجراي مجله نشنال جئوگرافي، خليج فارس نام گرفته است. تالاري با گنجايش ۱۲۰ صندلي كه به سالن گوشه معروف است. اتاق گريم، انبار رختكن و سرويس بهداشتي فرهنگسرا همه در بخش غربي واقع شده است.
هشت اتاق و يك استوديوي صدابرداري، نگارخانه با فضاي ۱۶۰ متر مربع در شمال غربي فرهنگسرا جاي گرفته است.
نگارخانه، ديواري بزرگ و مشرف به حياط دارد كه با سنگ مرمر و سبز پوشيده شده است، فضاي فرهنگسرا را يكي از ۵۲ قنات تهران به دو بخش تقسيم مي كند.
و سكوت!
فرهنگسراي نياوران به دليل فضاي دلنشيني كه دارد، مورد توجه سفراي فرهنگي ساكن ايران قرار گرفته و مي تواند ميزبان برنامه هاي فرهنگي كشورهاي جهان باشد. اما در عمل فرهنگسرا از اوايل زمستان ۱۳۸۳ دچار ركود شده است و بيشتر روزهاي خود را در سكوت مي گذراند.
در عمل بخش آموزش فرهنگسراي نياوران تعطيل شده است و بخش هاي ديگر نيز در عمل كم كار شده اند، شايد اگر از مسئولان فرهنگسرا بپرسيم شايد به برنامه هايي همچون هفته فرهنگي آفريقا و برنامه هاي فيلم نگار و برنامه هاي سينمايي اشاره كنند، اما خب، اگر اين برنامه ها كه اولي را سفارت فرانسه برگزار كرده است، برپا نشود؛ پس كاركرد اين فرهنگسرا چيست؟
آيا در فرهنگ وقف اگر نتوانيم جايي را بفروشيم و يا كاربري جايي را تغيير دهيم، بايد كاري كنيم كه محل راكد شود؟

مراسمي كه از دوران باستان تا كنون ادامه دارد
عروسي «پير شاليار» در اورامان زيبا
گزارش :حميد دهقان
عكس ها : خانعلي صيامي
003222.jpg
اين مراسم ۴۵ روز پس از سپري شدن بهار برگزار مي شود و بخش اختتاميه مراسمي است كه در ماه بهمن و چهل روز پس از زمستان آغاز شده است
۴۵ روز پس از گذشت فصل بهار و در ماه ارديبهشت هنگامي كه سرزمين اورامانات در ميان كوه هاي سربه فلك كشيده استان هاي كردستان و كرمانشاه مانند قطعه اي از بهشت روي زمين جلوه گر مي شود، در فاصله ۵۰۰ متري «روستاي اورامان تخت» در كردستان جشن باشكوهي به نام مراسم بزرگداشت پيرشاليار برگزار مي شود.
به اعتقاد اهالي محل، اورامان تخت، تختگاه شاهان و در زمان هاي باستان پايتخت بوده است. مراسم پيرشاليار نيز ريشه در فرهنگ مردمي دارد كه صدها سال پيش در اين منطقه زندگي كرده اند.
مراسمي كه پس از ۴۵ روز از سپري شدن بهار برگزار مي شود، بخش اختتاميه مراسمي است كه در ماه بهمن و چهل روز پس از زمستان آغاز مي شود؛يك پير افسانه اي به نام شهريار كه به زبان كردي اورامي «شاليار» ناميده شده است. براساس اسطوره هاي محلي و اعتقادات و آيين هاي باستاني مردم، اجداد پير شاليار از بزرگان منطقه بودند، كرامات و اتفاقات عجيب فراواني در دوران نوجواني پير شاليار، اهالي روستا را به سوي او جلب كرد. وي در سن ۱۵سالگي ۴۰ روز در غاري در نزديكي روستا به سر برد و رياضت كشيد و طولي نكشيد كه آوازه شهرت او در سراسر ايران، افراد زيادي را راهي منطقه اورامانات كرد. شفاي دختر نابيناي شاه عباس از جمله كرامات پير شاليار است و هنگامي كه دختر پادشاه بخارا به عقد وي درآمد، طايفه هاي روستاي اورامان تخت با برگزاري مراسم باشكوهي، عروسي او را جشن گرفتند كه از صدها سال تا كنون اين مراسم ادامه داشته است.
003243.jpg
در نخستين روز برپايي جشن عروسي نوجوانان  آبادي پيش از طلوع آفتاب در كوچه ها به راه مي افتند و با صداي بلند با گفتن كلمه محلي «كلاروچنه» مردم را از آغاز جشن پير شاليار آگاه مي سازند و به دنبال آن مردم قرباني  هاي نظر شده در طول سال را به مقابل خانه اي كه عروسي برپا شده بود، مي آورند. علاوه بر اين هر يك از اهالي بقچه اي همراه خود دارد كه در آن غذاي محلي از گردو و نان و ماست و نان مي گذارند.
دعا و نيايش و ذكر و سماع با دف در محوطه آرامگاه ساعت ها برپا مي شود و در پايان مراسم، گوشت قرباني و غذاهاي محلي و نان و ماست را كه نشانه بركت است از بقچه ها بيرون مي آورند و ميان حاضران تقسيم مي كنند.
بدين ترتيب اهالي روستا با انجام رفتارهاي عرفاني از پير شاليار خداحافظي مي كنند و به سوي «هوار» كه ييلاق هايي با يخچال هاي طبيعي است كوچ مي كنند و هنگام ترك محوطه آرامگاه، سنگ متبركي به نام «كومسا» را كه در نزديكي مزار قرار دارد، مي شكنند و سنگريزه ها را به عنوان تبرك تا بازگشت از ييلاق نزد خود نگه مي دارند. پيروان پيرشاليار عقيده دارند هر قدر سنگ شكسته شود، چيزي از آن كم نمي شود.
آرامگاه پير شاليار علاوه بر مقبره شامل چله خانه (دخمه)، سنگ تبرك و درخت شفابخشي است كه شاخه هاي آن مملو از پارچه هاي نذر و نياز مردم است.
003246.jpg
خانه هاي روستايي اورامان تخت و باغ ها و مزرعه هاي آن كه نشانه سخت كوشي جوانمردانه مردم اين ديار است، براي هر بيننده اي شگفت آور و حيرت انگيز مي نمايد. چون در جايي كه خاك وجود ندارد، در ميان كوهستان و سنگ و شيب هاي تند با تراشيدن سنگ ها، زيباترين و بهترين خانه هاي سنگي روستايي به سبك معماري خشك چيني ساخته شده است و با تراس بندي زمين ها از خاكي كه از دوردست تهيه مي شود، باغي و مزرعه اي احداث مي شود كه درختان گردو و انگور و ساير محصولات كشاورزي در آن به بار مي آيد، حتي در سال هاي خشكسالي از مسيرهاي طولاني چند كيلومتري از كنار چشمه ها و رودخانه ها به وسيله دبه ها، آب به درختان مي رسانند.
سوغاتي و صنايع دستي روستاي اورامان تخت خاطرات دل انگيزي را براي مسافران و دوستان آنان زنده مي سازد: گيوه (كه به زبان محلي «كلاش» گفته مي شود)، جانماز، موج، جاجيم، نمد، تسبيح هاي زيبايي كه از ميوه رسيده درخت پسته وحشي به نام «ون» با ۱۰۰ تا ۲۰۰ دانه تهيه مي شود، «دجامه» يك نوع وسيله شكار كبك، شانه چوبي دوسويه كه از چوب درخت توت، سبد «دسيني» از شاخه هاي درخت ارغوان براي نگهداري ميوه و گردو، سبدي با نام «نان شان» براي نگهداري نان و آب كشيدن برنج و «كوژنو» وسيله اي روي ديگ براي دم كردن پلو از جمله كارهاي دستي مردم مهربان اورامان تخت به شمار مي آيد.

نگاه
نوروز؛ ايران تا يونسكو
003219.jpg
حسين عبدالهاشم پور
نوروز به چه غربتي دچار شده است، گلايه ام از يونسكو نيست. راستش اين كه يك سازمان فرهنگي چشم بر آييني چنين كهن بسته است، در مقايسه با آنچه ما در تعامل با نوروز انجام مي دهيم، هيچ است.
قديمي ها درست ناليده اند :
«من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد»
سنت كهن «نوروز» گرفتار عيد سالانه ما شده است: دير و زود شدن حقوق و عيدي شب عيد، گرفتاري هاي پايان سال، تعطيلي ۱۳ روزه و بي رمقي هاي بعد از تعطيلات.
از آداب و رسوم نوروز براي ما، ديد و بازديدهايي كه هر سال كمتر مي شود باقي مانده و براي از ما بهترون لباس شب عيد، از چهارشنبه سوري كه به شب وحشت و چهارشنبه سوزي شهرت يافته است يادي نكنم، بهتر است.
از نوروزي كه قدمتش را در هزاره سوم پيش از مسيح جست وجو مي كنند و آن را در كتاب هاي اساطيري به ازدواج مقدس ميان الهه آب و خداي باروري مرتبط دانسته اند؛ همان نوروزي كه در كتب آسماني اديان مختلف، همزاد آفرينش گيتي ست و گفته اند خداوند در شش روز جهان هستي را آفريده است و در روز هفتم بر تخت نشست و اين روز، روز آسايش، آرامش، جشن و شادي و نوروز است، يك هفت سين براي ما و براي از ما بهترون ماهي پلوي شب عيد، چه چيز ديگري باقي مانده است؟!
طنز بامزه اي ست: اين روزها نخبگان فرهنگي هنري ما و حتي انديشه ورزان عرصه سياست در پي آنند تا در دنياي هزار رنگ امروز و در آشفتگي بازار مكاره فرآيند جهاني شدن، ردپايي از ايران و تمدن ايراني اسلامي به جاي نهند و در همايش ها و برنامه هاي گوناگون در به در پيدا كردن سوژه و موضوعي ايراني اند كه قابليت پذيرش جهاني داشته باشد، آن وقت «نوروز» يكي از كهن ترين آيين هاي بشري كه نامش با ايران و ايراني در هم آميخته را نمي بينند!
شايد در ذهن شما هم «آب در كوزه» و يا «طلب جام جم» نقش بسته باشد؛ حق داريد. راستش يادم نيست كدام شير پاك خورده اي در آخرين روزهاي سال گذشته تيتر زده بود بچه هاي ما بابانوئل را بيشتر از عمو نوروز و حاجي فيروز مي شناسند.
به گمانم اگر به فهرست ناشناخته هاي نوروز: كوزه شكستن، شال اندازي، بخت گشايي، بلاگرداني، جشن مردگيران، آش مراد و قاشق زني و... را بيفزاييم، احتمالاً مرا به «غر زدن» متهم خواهيد كرد.
شايد باز هم حق با شما باشد. (اصولاً حق هميشه با خواننده است) خبر خوشي در باره نوروز خواندم، خواستم به اين بهانه يادداشتي در باره آن بنويسم كه ناخودآگاه به يادداشتي دردمندانه تبديل شد!
003225.jpg
خبر را احتمالاً شما هم شنيده ايد: نخستين جشنواره بين المللي ميراث مشترك اقوام حاشيه درياي خزر و آسياي ميانه به محوريت بحث بررسي نوروز، هفته آينده با حضور ده كشور در ساري، بابل و رامسر برپا مي شود.
همايش علمي دو روزه، نوروزخواني و بهارخواني، نمايشگاه هاي صنايع دستي و عكس و نمايش فيلم، همه و همه تنها درباره نوروز، آن هم با حضور ده كشور پيرامون ايران مي تواند چشم خيلي ها را خيره كند، اما بهتر است چشم  ما و البته يونسكو را باز كند تا آييني جهاني را كه در پنج قاره هوا خواه فراوان دارد قدر بدانيم.
برپايي برخي از آيين هاي نوروزي در آخرين روزهاي سال پيش در چند فرهنگسراي تهران نيز سوسوي چراغ اميدي است كه در تندباد فراموشي آيين ها و ارزش ها لبخندي هرچند كمرنگ را ته دل خوشبين هايي مثل نگارنده نقش مي بندد.
آدمي به اميد زنده است و ما همچنين اميدواريم كه سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري كه افقي تازه براي توسعه گردشگري ترسيم كرده و عزمي جزم را در خبرهايش اعلام مي كند، اين ميراث تاريخي و فرهنگي را پر و بال دهد تا هم ردپايي ماندگار از تمدن ايراني در دنيا به جاي نهد و هم پنجره اي تازه بر گردشگران مشتاق ايران باز كند.

گزارش
نوروز در پاريس با مولانا
003234.jpg
محسن فارساني
با فرا رسيدن سال نو و بهار طبيعت و همزمان با اربعين سالارشهيدان مراسم «تئاترحماسه عشق و سماع عارفانه» در پاريس برگزار شد. اين بار نيزبه همت رايزني فرهنگي ايران در پاريس، يكي از زيباترين و عارفانه ترين رخدادهاي فرهنگي در فرانسه به وقوع پيوست. مراسم در تالار ۸۰۰ نفره رويي در منطقه پاريس دوازدهم برگزار شد. هنوز نيم ساعت به اجراي مراسم مانده بود اما مردم در آن هواي نسبتاً سرد، با شوق و علاقه بسيار زودتر از موعد مقرر حاضر شده بودند. خلاصه در پشت در تالار منتهي به خيابان هنارد، غلغله اي وصف ناپذيربه چشم مي خورد.
برگزاركنندگان با ديدن انبوه جمعيت، درهاي تالار را قبل از موقع مقرر گشودند. تالار اجراي مراسم در دقايق اوليه از جمعيت مشتاق پر شد. نيمي از جمعيت را ايراني هاي مقيم فرانسه تشكيل مي دادند و نيمي ديگررا فرانسوياني تشكيل دادند كه عاشق فرهنگ و هنر ايراني بودند. در راهرو ورودي «سفره هفت سين» به شكل كاملاً زيبايي به چشم مي خورد. در سفره، علاوه بر هفت سين، قرآن، شمع، گل و ماهي قرمز نيز ديده مي شد.
مراسم به موقع آغاز شد. در ابتدا حجت الله ايوبي، رايزن فرهنگي ايران در فرانسه سال نيكي را براي ايرانيان مقيم و تمامي ايرانيان در سراسر جهان آرزو كرد و همچنين با اشاره به سنت هاي زيباي نوروزي؛ عاشورا و نوروز را دو روي سكه هويت ايراني قلمداد كرد.
در ادامه برنامه، تئاتر «غزل كفر» به كارگرداني حسين مسافر آستانه، به روي صحنه رفت. اين تئاتر در حقيقت امتزاج مثنوي «موسي و شبان» مولانا و واقعه «عاشورا» بود. پيام اين نمايش بيش از هر چيز يادآور اين بيت زيبا از مولاناست كه
ما براي وصل كردن آمديم
ني براي فصل كردن آمديم
اين نمايش با آنكه به زبان فارسي اجرا مي شد، اما مخاطبان فرانسوي نيزتوانسته بودند با آن ارتباط برقرار كنند. اين نمايش با كمك عناصر حركت، موسيقي، رنگ و نور مناسب، صحنه هاي زيباي عاشورايي را براي بينندگان خود فراهم كرده بود؛ صحنه هايي سرشار از «معنويت» و «شناخت» و كم نبودند حاضراني كه بر مظلوميت خاندان پيامبر گريستند و در عين حال زيبايي هاي نهفته در اين حادثه را تحسين كردند. سرانجام اين نمايش زيبا با تشويق هاي پياپي تماشاگران به پايان رسيد و برنامه با دكلمه شعرهايي از مولانا و حافظ در وصف بهار ادامه يافت.
003237.jpg
در ادامه مراسم، «سماع مولانا» با حركات موزون گروه نادر رجب پور آغاز شد كه مورد استقبال قرار گرفت.
سماع در لغت در مفهوم شنيدن است. اين واژه اصطلاحاً در معناي حركت به هنگام شنيدن نغمات موسيقي است. سماع نمادي از تكوين كائنات، حيات انسان در جهان، جنبش او به خاطر عشق خدا و حركتش با درك و فهم بندگي به سوي انسان كامل است. گاه مراسم سماع با «نعت شريف» كه شعري از مولانا و مديحه اي بر اشرف كائنات حضرت محمد(ص) است، آغاز مي شود. آهنگ اين نعت در قرن هفدهم از سوي بخوري زاده مصطفي افندي ملقب به «عطري» در مقام «راست» ساخته شد.
پس از نعت، ضربه هاي قدوم به گوش مي رسد كه نمادي از فرمان خالق، دال بر تكوين كائنات است. گاه سماع زنها به صورت نمادين به وحدت خدا شهادت مي دهند. چرخش ها، نمادي از عين اليقين و حق اليقين است. حركت هاي منظم و هماهنگ در سماع بسيار قابل توجه بود. همه حركت ها برگرفته از رهبر گروه حاضر در ميدان است كه معمولاً به «سماع زن باشي» معروف است. سماع مولانا از چهار بخش تشكيل شده بود كه هركدامش «سلام» ناميده مي شد. سماع زن باشي، ضمن كنترل چرخش سماع زنها، نظم و ترتيب لازم را تأمين مي كند. سلام اول، درك انسان از بندگي خود است. سلام دوم، درك حيرت در برابر عظمت و قدرت خداست. سلام سوم، تبديل حيرت به عشق است. سلام چهارم، رجعت انسان به وظيفه اي است كه در فطرت او گذارده شده است؛ زيرا در اسلام بندگي بزرگترين مقام انساني است.
003240.jpg
در پايان اين مراسم، جلالي، سفير ايران دريونسكو، سخن خود را با شعري از سعدي اينچنين آغاز كرد:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
جلالي گفت منظور سعدي از برابر بودن شب و روز در اين بيت، همانا نوروز و اولين روز بهار است. وي آن گاه ضمن تبريك فرا رسيدن سال نو به حاضرين، اضافه كرد كه به عنوان پاسداشت سنت نوروز، يونسكو ۲۱ مارس را به عنوان روز جهاني شعر نام نهاده است.
تمامي اعضاي گروه «حماسه عشق» به اتفاق استقبال از برنامه را غيرمنتظره دانستند.
همچنين همه حاضرين در اين نكته همداستان بودند كه اين نمايش روايتي فاخر از حادثه كربلا بود و پيام عاشورا را در اوج زيبايي به گوش جهانيان رساند.

فرهنگ
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |