چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۵
آن سوي مه
چه مي بلعيدي جز ظلمت
مترجم: اسد الله امرايي
003264.jpg
ليليانا اورسو شاعر رومانيايي است كه در سيبيو به دنيا آمده است.
طبيعت بكر و زيباي اروپاي شرقي و محيط زندگي اش دست به دست هم داده و مناظر بديعي در شعر هاي او پديد آورده است. هشت مجموعه شعر دارد. نخستين مجموعه شعرش در سال ۱۹۷۷ با نام زندگي بر فراز شهر منتشر شد. آثار اورسو به زبان هاي گوناگون ترجمه شده و براي نخستبن بار به همين قلم به فارسي در آمده است. شعر هاي حاضر را خود شاعر همراه با تس گالاگر، نويسنده و شاعر و آدام سوركين، شاعر و مترجم، با هم به انگليسي ترجمه كرده اند. شعر هاي او در مجلاتي مثل نيويوركر به چاپ رسيده. استاد ادبيات است و به عنوان شاعر مقيم در برخي از دانشگاه هاي آمريكا و اروپا تدريس كرده است. ويژگي شعر اورسو استفاده از عناصر طبيعت در خدمت مضامين زيباي بشري است.
***
باران در سيبيو
باران در سيبيو،باران سپيد ،خاكستري، سياه
آسمان
گنجينه اي امن
روي حصار خانه هامان مي شكوفد
گل هاي سپيد فراموشم مكن
«سكه هاي ترحم» به زبان روماني
در خيابان، اركستر سازهاي برنجي در عزا مي زند يا عروسي
باران غريبي است - يكنواخت
گاهي سپيد، گاهي خاكستري و حتي سياه
انگار طوري شان است بي قدر و هراس آور
مثل تن خشك سگي در علف شبنم پوش
يا غژغژ چرخ ارگ سيار فيلم هايي درباره  پاريس
حتي حالا كه در دل سياه شب از خواب برخاسته ام
باران از شانه هايم شره مي كند
پسر جان بالاي سرم در اتاق زير شيرواني
نوميدانه ترومپت مي نوازد
در كنار پدر حلق آويز خود
در جنگل
باياد هنري روسو
شعري نوشتم بر پارويي
پيش از آن كه لنگر برداريم
شايد پاك شده ديري است
يا دريا
مي داندش
از حفظ

همچون زن نقاشي روسو
مي لرزم
با صداي پا
وقت هراس
راهي كه در پيش است
تيزي تيغه چاقوست
شايد براي همين
آسمان آن سوي بيشه
اين قدر سرخ است
شعري نوشتم بر پارويي
پيش از آنكه لنگر بردارم
شعري براي كنستانتين
سردت است
سردت بود
مدام سردت بوده

اسير اتاقي بي روزن
كه محض تنبيه كودكي ات بود
از سرما گريزت نيست
اتاق دانشجويي ات هميشه زير شيرواني است
يا زيرزمين
سلول
شش سال
بي محاكمه در بند سياسي
لرزيدي از سرما
در پس شكنج
آنگاه كه آبت در فنجان يخ مي بست
آبي نمي دادندت در تشنگي
چه مي بلعيدي جز ظلمت؟
اما هرگز اين قدر سردت نبوده
آن گاه كه برگشتي به خانه
آزاد
به خانه خالي وارد شدي
رفته بود با دو فرزندت
بي هيچ نشاني
آخرين عكس هاي تو را مي گيرند
در اتاق كوچكت
در ارتفاع كوهستان پالتينيس
پالتويي چون شنل بر دوشت
سرماي بي پير، لرزه هاي دندان بر تخت باريك پوشيده از كتاب
تخته اي بر زانو مي نويسي
«پيمان فرشتگان» زميني را.
غبار طلايي
در غبار طلايي عصر دلگيري از پاييز
در تلاشم كه بپوشانم زشتي ها را
اتوبوسي با بار موي خاكستري
كيف هاي ديوان سالاران و حلقه هاي سنگين طلاي سلاخان

كه بر استخوان مي سايد
اما باز بار سنگين عاطفه
عطر شيرين جواني است كه بر مي خيزد به اصرار
مثل توت فرنگي هاي خودرو

درنگي بر مجموعه «مگر با لبخنده ماه» از م. مؤيد
خاموش امّا درخشان
003270.jpg
فرامرز محمدي پورلنگرودي
مجموعه شعر «مگر با لبخنده ماه» اثر حسين مهدوي (م.مؤيد) است. وي از شاعران مطرح دهه چهل و پنجاه بوده و در «صور و اسباب در شعر امروز ايران»(۱) از وي در گروه شاعران موج نو نام برده شده است، اما در فراسوي اين دهه م. مؤيد نشان داد تصاوير ناب و بكر در شعرهايش حضوري ملموس و زلال دارند:
هيچ پيوندي
ماندگارتر و راست تر از اين نيست
كه در پايان سفر،
دانه هاي برنج
و گوشه هاي نان را برچيني
و بگويي
خدا را شكر
اين راز را
آتش آشكار كرد
كه مي كوشيد از خاك جدا شود
گياه آشكار كرد
كه مي كوشيد از خاك جدا شود
خاك آشكار كرد
كه مي كوشيد از خاك جدا شود
من شن- صفحه ۸۱
با نگاهي به شعرهاي م. مؤيد مي توان وي را در زمره شاعران حجم گرا دانست و اگر هدف شعر حجم توجه به ساختار كلمات و ابهام آفريني است، م. مؤيد در عين بهره گيري از امكانات زباني (عيني گرايي) و قدرت تخيل (ذهن گرايي) اشعارش را به سوي درونمايه هايي مي كشاند كه نشانه نوعي محتواگرايي عميق بوده و اين خصيصه حتي در فرم هاي بياني و صوري شعر او تأثيري آشكار نهاده است:
در نيمه راه تابستان
ما
دل هايمان براي باران
تنگ شد
با نامت
بر سرعت گام هايمان افزوديم
و نامت را
بلند
خوانديم
باران شد!
سرانجام گوري در پاييز، صفحه ۸۹
در مجموعه شعر «مگر با لبخنده ماه» هارموني تكرار سبب شد تا شعرهاي م. مؤيد بتواند به شناخت معرفتي ديگرگون از اشياء و روابط جاري در زندگي و محيط دست يابد.
وقتي در اشعار مؤيد با زباني فاخر، ابهام گرا و در عين حال چند لايه و عميق برمي خوريم به جرأت مِي توان گفت كه حس و درك اين شاعر با تكيه بر آشنايي زدايي هاي مضاعف و به دور از هياهوي رايج، فارغ از ادعاي مدرن، شعري به غايت مدرن را صورت مي دهد و به يادگار مي گذارد:
تيزي پرنده
نقطه ي هوا
يا هماني ي همين زمين
ماجراي مبهم وضوح
در حوالي كمينگهان حرف ها
يا تو اي مرا، مرا جدا شده
يا تو اي كه بي تويي مرا نوا شده
دشتي ام اگر چه ديلماني ام
يا همين هماني ام
سبزي ي صدا
فطرت هوي
سرو سار آسمان كنار
ماجراي مبهم وضوح،
  صفحه ۱۲۹
در شعرهاي مؤيد كه روح آسماني را مي توان در آن جست وجو كرد به تصاوير نويي برمي خوريم كه وي را نه از طبيعت جدا مي كند و نه از عقيده اش و نه از مردمش، آنجا كه مي خواهد در مزارشريف اذان بگويد به ياد علي  اصغر مي افتد كه در خرمشهر خونين در نگاهش حضور مي يابد و كشف هاي شاعرانه در اشعاري از اين دست نشان مي دهد. «م.مؤيد» در فضاسازي عيني و تجربي شاعر موفقي است:
در اسمره وضو مي سازم
در فيليپين رو به قبله مي ايستم
در مزار شريف اذان مي گويم
و با ستاره ها
در جماران
نماز مي خوانم
و در خرمشهر كشته مي شوم
همين امروز صبح
يك گلوله خمپاره
گلوي اصغر را پاره كرد
خواهرم آرام بود
او مي تواند به رنگ آبي و بسيار آرام گريه بكند
من به سوي نخلستان ها مي رفتم
تا شط را به بني اميه واگذار نكرده باشم
كربلاي چندم، صفحه ۱۱۱
شاعر مجموعه «مگر با لبخنده ماه» با تأكيد بر ظرفيت و بار موسيقايي مفردات، تركيب، درك بلاغت و آفريدن تقارن هاي نو به توفيقي شگفت دست مي رساند. مثل: گرفتن بلدرچين از باران/ شاهزاده نامتلاشي/ شن زارهاي پشت/ لبخندي خشك/ عطر بن بست انجير:
يك بار
بلدرچيني را
از باران گرفتم
ميهمانش كردم به خشكي و مركوركورم
و به آفتاب دادم
گفتند
شيشه ها را دوست بداريد
بوسيدم
گفتند
شيشه ها را بترسيد
ترسيدم
گفتند
اين شيشه نيست
اين
شيشه هست
كور شدم!
من شن، صفحه ۸۱
م.مؤيد نشان داده است با به كار بردن مفاهيم انتزاعي و ملموس مي خواهد بين اشياء پيوندي صميمي بوجود آورد و با حس آميزي، شاعر شعرهاي ناب باشد يعني هستي را با عشق، عرفان، فلسفه و معرفت عميق توأم كند و اگر در اين سير و سلوك با شعر حجم همدلي و همزباني مي كند بي هياهو و فارغ از ادا و اطوار مرسوم است:
من
گروه كوچكي دوگپي
نمودار فرمانم(۲)
كه
گفتي
و شد
چه آمد
چه نيامد
بر سرويرانگي ي ويرانه
كه
خواب
نيست و بيداري!
خوارزم ، صفحه ۵۵
شاعر «مگر با لبخنده ماه» نشان داده است بر صناعات ادبي تسلط و آگاهي كامل دارد و از تتابع اضافات به زيبايي تمام بهره مي برد و مي داند استخدام موصوف وصفت بنابر اسلوب نخ نما و متضاد در يك شعر تصويري تمركز ذهن را از صور عيني خيال به سوي تصاوير ذهني معطوف مي دارد. مثل:
* از لابلاي قهوه اي برگ هاي غروب هاي ماه هاي نهم
* سوي سرد بالاپوش سياهت
* فروردين عمر گذران من
* از جان بامداد و بوي خوش ژرف تنزيلي
سخن آخر اينكه _ هدف نقد و تحليل همه جانبه شعرهاي م.مؤيد و كتاب «مگر با لبخنده ماه» نبوده بلكه از سرشگفتي نسبت به سكوت منتقدان وادي شعر _ به ويژه آنان كه داعيه دار فهم شعر مدرن هستند بر آن شدم تا درنگي بر اين باب داشته باشم و برخي از زيبايي هاي شعر مؤيد را كه خواندني هست بازتاب داده و به نوعي خواننده را در اين زيبايي شريك سازم و شايد به عنوان معرفي يكي از چهره هاي خاموش اما درخشان شعر معاصر ايران كه الحق چنين بادا.
پي نوشت :
۱- انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون (سوره يس/ آيه ۸۲)

مرور
دوشعر از دفتر «مگر با لبخنده ماه»
آن سوي نامت رفتم
003267.jpg
و سرانجام گوري در پاييز
نامت را
سيب ديد
سرخ شد
مهتاب شنيد
سرد شد
من
آن سوي نامت رفتم
از عشق مي ميرم
سيب
نامت را
با تابستان
آشنا كرد
تابستان
گرم شد
عطر بن بست انجير
در گرماي تابستان
گم شد
گلهاي قرمز گستاخ
در پاركها
مي شكفتند
جاي من نبود
من كه تنها بودم
با عطر بن بست انجير
دوست شدم
در نيمه ي راه تابستان
ما دلهايمان براي باران
تنگ شد
با نامت
بر سرعت گام هايمان افزوديم
و نامت را
بلند
خوانديم
باران شد
باران
بن بستي عطر انجير را گشود
عطر انجير
در انبوه بوهاي قهوه اي
رها شد
من كه تنها بودم
تنها ماندم
من
مي شدم
در نشست و برخاست مه
شمشادها
زبانه كشيدند
شمشادها را
به دوستانم سفارش كردم
دوستانم
لبخند زدند
دوستانم
باور نكردند
لبخند زدند
من
به ناباوري دوستانم پشت كردم و رفتم
رها
در انبوه بوها
ميان شمشادها
باران خواند
به نامش
كه از عشق مردن را
آسان مي كند
شمشادها در آغوشم گرفتند
(لاهيجان ۱۶/۸/۱۳۵۱)
لبريزم
لبريزم
از برگهاي پاييزي
خدا
با كلمات من
به من مي گويد
من كلماتم را
به تو مي دهم
من زبان خدا را نمي دانم
من
حرف مي زنم
خدا
با كلمات من
به من مي گويد
من
بينا نيستم
تو
با چشم
سپاس مي داري
برگ
با رنگهاي فصول
من با كلمات فصول
خدا
با كلمات من
مرا
به آن سوي كلمات
مهمان مي كند
من
كلماتم را
به تو مي دهم
تو
در آن سو
با چشمهاي تو
گوش مي كني
پوشاك را نمي خواهي
انار را نمي خواهم
آن جا مي نشيني
اين جا مي نشينم
مرا نداري
تو را ندارم
كلماتم را
به تو مي دهم
چشمانت را
به من مي دهي
برگ با رنگ هاي فصول
من با كلمات فصول
خدايان
تنهايي را
از تو
به ارث مي برند
من
كلماتم را
از تنهايي
به ارث مي برم
تو
تنهايي را
از كلماتم
به ارث مي بري
چشم باز مي كني
حرف مي زنم
با چشم حرف مي زني
حرف مي زنم
از چشم مي ميري
حرف مي زنم
آتشگردان هايت
مي گردند
من
تو را ندارم
و مانند چشمي
در مدار و در پي آتشگردانهايت
مي گردم
فشار را
به شقيقه هايم مي بخشي
شقيقه هايم را
به تو مي بخشم
سپيدي را
به شقيقه هايم مي بخشي
حالا پاييز است
من
سردم ست
اين
دوستت دارم
كلمات كدام فصلند
لبريزند
برگهاي پاييزي
از من
(لاهيجان ۱۹/۹/۱۳۵۱)

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |