مسعود خيرخواه
ارنست كاسيرر(۱۸۷۴-۱۹۴۵) فيلسوف آلماني، در پيش گفتار «فلسفه روشنگري» ، خواهان بازگشت به روح، اگرنه به لفظ و نص، انديشه قرن هجدهم مي شود. او پيشنهاد مي كند كه عصر كنوني، خود را «آيينه صاف و شفافي» كه عصر روشنگري عرضه كرده است ببيند و از تهور آن عصر كه مي كوشيد از طريق انديشه عقلاني زندگي را شكل و فرم ببخشد سرمشق بگيرد. آن چنان كه كاسيرر در آن موقع مي پنداشت، هنوز عمق بحران شناخت انسان از خود خويش را درك نكرده بود. زيرا اين بحران فقط بحراني در تفكر نبود، بلكه بحران در احساس و حس كردن من خويش نيز بود. جايگاه اين بحران در هوش نبود بلكه در لايه عميق تري بود كه كاسيرر بعداً درباره اش گفت «اين لايه تا عمق زيادي پايين مي رود» و آيا آن لايه عميق، لايه اي كه جايگاه احساسي است كه افراد بشر از هدف خود در زندگي دارند يا فاقد هدف اند نيست؟ اين نظر كه ذات بشر بايد «خود را بسازد» انديشه محوري فلسفه انسانگرا و تز اساسي انسان شناسي فلسفي معاصر است .
مقاله حاضر كوششي است براي نشان دادن اين سويه ها در انديشه كاسيرر.
نگاهي به فلسفه كاسيرر
فلسفه ارنست كاسيرر فلسفه روح(يا فلسفه فرهنگ) است كه در تقابل با فلسفه امر غيرعقلاني يعني فلسفه حيات يا اگزيستانسياليسم قرار دارد. فلسفه روح ادامه سنت دكارت است كه مي كوشد در جهان مفاهيم واضح و متمايز(نه در تصاوير شاعرانه و عبارات ابهام آميز) حركت كند. اما فلسفه حيات بيشتر در جهان تصاوير شاعرانه سير مي كند و مي خواهد با امر بي واسطه يا هستي تماس حاصل كند. شوپنهاور، نيچه، كركگور، برگسون، ديلتاي، ماكس شلر و هايدگر از جمله نمايندگان فلسفه حيات هستند. خستگي ذهني بعضي از متفلسفان با مفاهيم عقلاني، فلسفه حيات را كه بيشتر زباني شعرگونه دارد برايشان جذاب ساخته است. «فلسفه صورت هاي سمبليك» ارنست كاسيرر در واقع پاسخي به فلسفه حيات است. به نظر كاسيرر هستي يا در قلمرو زبان شكل مي گيرد يا در قلمرو اسطوره، دين، هنر و يا علم. هستي اي كه خارج از اين قلمروها وجود داشته باشد و بتوان با آن تماس حاصل كرد پندار محض است. بنابراين، به نظر كاسيرر اگر بخواهيم شكل گيري هستي را در زبان بشناسيم بايد فلسفه زبان بخوانيم و در واقع جلد نخست «فلسفه صورت هاي سمبليك» به همين موضوع اختصاص دارد. اگر علاقه مند به شناخت شكل گيري هستي در اسطوره و دين هستيم بايد به پژوهش در فلسفه اسطوره و دين بپردازيم كه موضوع جلد دوم «فلسفه صورت هاي سمبليك» است و اگر بخواهيم بدانيم كه علم چگونه هستي را مي شناسد بايد فلسفه علم بخوانيم كه موضوع جلد سوم «فلسفه صورت هاي سمبليك» است.
فلسفه هنر كاسيرر
هنر و ادبيات در نوشته هاي ارنست كاسيرر اعتباري فراوان دارد. او در چهار اثر خود به طور گسترده به بررسي نظريات زيبايي شناسي و به مطالعه هولدرلين، لسينگ، شيلر، كلايست و گوته پرداخته است. او در «فلسفه روشنگري» مفصل ترين بخش كتاب را به «مسائل اساسي زيبايي شناسي» اختصاص داده كه در واقع تاريخ رشد نظام مند زيبايي شناسي فلسفي است.
كاسيرر معتقد است كه هنر، بيان ساده و خالص نيست و هنرمند فقط عواطف خويش را بيان نمي كند. هنر، تفسيري از واقعيت است؛ گشودن جهاني نو به روي ماست. هنرمند در واقعيت عادي تجربي يا در اشياي دور و اطراف خود باقي نمي ماند ولي از جهان هم روي برنمي تابد تا به درون خويش خزد و به احساس هاي شخصي خود پناه برد. در هنر واسطه اي هست كه موجب مي شود تأثرات، فرم عيني بگيرند. اما اثر هنري كه هنرمند مي آفريند از طريق كاركردن با يك واسطه تنها خلق نمي شود و در نتيجه به منزله «زيبا» ختم نمي گردد. ميزان درخشاني يك اثر هنري «درجه انتقال (عواطف بيان شده در اثر به مخاطب) نيست بلكه درجه تشديد(تجربه ما) و برافروختن آن است» كاسيرر بر اين باور است كه «هنر، نه صرفا امري زيبايي شناختي است و نه سرگرمي و نه راهي است براي گريز از حقيقت. هنر براي شناختن آن وجوهي از زندگي كه در مشاهده «تجربي» محض نامرئي اند، شيوه اي در اختيار ما مي گذارد ».
از نظر كاسيرر، هنر خصلتي دوگانه دارد. نخست فرآيند خلاقي است كه در آن، كل گستره تجربه انساني در قالب فرم هايي ايده آل يا تصاوير بيان مي شوند؛ چنين تصاويري فقط براي انتقال احساسات يا تمايلات بشر، آنگونه كه منتقدان هنر از افلاطون گرفته تا تولستوي از آن واهمه داشته اند، نيست. تصاوير هنر، انسان را برده اي تسليم در برابر عواطف خويش نمي كنند؛ چون دومين خصلت هنر، رهايي بخشي است. هنر از طريق انتقال واقعيت به فرم هاي عيني هنري اجازه مي دهد كه مخاطب با احساسات خود فاصله بگيرد. هنر اجازه مي دهد كه مخاطب چشم اندازي از جهان و وضعيت بشر به دست آورد؛ و از اين طريق، افق ديد انسان را گسترش مي دهد.
كاسيرر، هزل(Humour) نويسندگاني مانند سروانتس، بوكاچيو، اراسموس، رابله، هانس زاخز و به ويژه شكسپير را به منزله«نيروي رهايي بخش روح، نيروي جان فزا و نيروي شكل دهنده زندگي »توصيف مي كند. اينگونه هزل، ريشخند نيست. بنابراين«هيچ چيز به واقع اصيل و حياتي نبايد از داوري آن واهمه اي داشته باشد.» هزل، جديت بيجا، فضل فروشي و تعصب را برملا مي كند.
اثر كميك وسيله اي براي افشاي حقيقت است. كاسپرر سخت مي كوشد تا هزل گو را از الكي خوش يا طبعي كه نسبت به امور تراژيك بيگانه است متمايز كند.
عناصر كميك، تراژيك و غنايي هنر با هم چيزي را تصوير مي كنند كه كاسيرر آن را تصوير كل زندگي، حركت مداوم از تشكلي از احساس به تشكلي ديگر، فراز و نشيب ها و چرخش هاي زندگي مي نامد:« همه آنچه را ما زندگي مي ناميم همين انتقال از تمايل و خوشي به بيزاري و ناخوشي است و برعكس. بنابراين، زندگي نه رنج است نه خوشي، نه تراژدي است نه كمدي؛ بلكه هر دو آنها توأمان است. »دستاورد هنر نشان دادن همين تصوير جامع از زندگي است، اما علم و تاريخ ناتوان از ارائه چنين تصويري اند. از اين رو، كاسيرر بر اين باور است كه آن نظريه اي درباره حقيقت كه خواهان مطلق كردن حقيقت علم يا تاريخ يا هنر به تنهايي است، فقط يكي از ابعاد زندگي را به طور جزمي به مقام برتري ارتقا داده است. هدف اصلي نظريه حقيقت از ديدگاه فلسفه بايد حفظ اين بينش باشد كه حقيقت، يگانگي حقايق قلمروهاي گوناگون است و اين اشتباه را رفع كند كه حقيقت، واحد و به يك فرم است. نظريه حقيقت بايد از ادغام صورت هاي سمبليك مختلف با آنچه كاسيرر« يگانگي نهايي متافيزيكي و يگانگي اساس مطلق جهان و بسيط بودن آن »مي نامد بپرهيزد.
كاسيرر درباره يكي از پرمناقشه ترين فيلسوفان قرن بيستم سخن گفته است و ايرادهاي اساسي به آن گرفته است: هايدگر. كاسيرر در بخشي از جلد چهارم« فلسفه صورت هاي سمبليك: متافيزيك صورت هاي سمبليك »تحت عنوان«روح »و« زندگي »مي نويسد:« در نظر هايدگر كه نه از زيست شناسي بلكه از طريق فلسفه دين وارد (بحث هستي) شده است، مسأله «زندگي» و «روح» طور ديگري مطرح مي شود. مبناي نظر او درباره «وجود» و زماني بودن - برخلاف برگسون كه نظرش از طريق تأمل در پديدارهاي طبيعي حيات، يعني پديدارهاي طبيعي «پا به عرصه وجود گذاشتن» و سپس «از ميان رفتن» شكل گرفته است- «زماني بودن» در «لحظه كنوني» است كه اين «لحظه كنوني» به معناي ديني درك مي شود. زيرا «لحظه كنوني» از طريق دغدغه خاطر و از طريق پديده ديني مرگ و اضطراب شكل مي گيرد.
هايدگر نمي كوشد كه قلمرو روح را از «طبيعت» به دست آورد يعني آنتولوژي (هستي شناسي) وجود را از هستي «اشياء» يا از هستي واقعيت، استنتاج كند. برعكس معتقد است كه كل جهان اشيا، كل جهان واقعيت، پديداري ثانوي و فرعي است. ريشه «ايده آليسم» هايدگر همين جاست.
«جهان، نه چيزي حاضر در دست است نه چيزي آماده دست يافتن بلكه جهان خود را در زمان، زماني مي كند. جهان، با« خارج از خودش »كه ناشي از، از خود بي خود شدن است؛ آنجا« هست ».
اگر راز اين (هستي در آنجا) نباشد، جهاني نيز« آنجا »نيست.
كاسيرر اين موضوع را سخت مورد ترديد قرار مي دهد و مي نويسد:« در اينجا اساساً راه من و هايدگر از يكديگر جدا مي شود. زيرا به نظر من، امر آ نتولوژيك را نمي توان از امر آنتيك و امر منفرد را نمي توان از امر «كلي» به آن شيوه اي جدا كرد كه هايدگر مي كوشد آنها را از يكديگر جدا كند، بلكه اين دو همبسته هم اند.
ما امر كلي را به منزله «آنها» ي صرفه نمي شناسيم بلكه آن را به مثابه «روح عيني و فرهنگ عيني» مي دانيم. اما از نظر هايدگر انديشه به چنين عينيتي دسترسي ندارد. بنابراين حتي لوگوس، زبان، اكنون صرفاً پديده اي اجتماعي مي شود كه در اين مقام، مانند نظر برگسون در مورد زبان، هيچ محتواي عقلاني ندارد. گفتار استدلالي به منزله نوموس، به مثابه دربردارنده خرد، درك نمي شود بلكه صرفاً «سخن گفتن» درباره امور عادي يا «سخن گفتن درباره امور پيش پا افتاده» شناخته مي شود. در اينجا تسليم شدن به جهان «امر كلي» دوباره به منزله نگريستن به دور از وجود خويشتن شناخته مي شود يا نوعي «هبوط از بهشت» دانسته مي شود.
اينجا اساساً جايي است كه ما از او جدا مي شويم. زيرا از نظر ما روح عيني در ساختار امور روزمره به پايان نمي رسد و در اين ساختار زايل نمي شود. امر «غيرشخصي» صرفاً در شكل اجتماعي بي رنگ و بي رمق امور روزمره «آنها» خلاصه نمي شود بلكه معناي فراشخصي دارد. فلسفه هايدگر به اين معناي فراشخصي دسترسي ندارد.
كاسيرر در تقابل با فلسفه هايدگر، به رغم هر چيز ديگري، به معناي ايده آليستي و كلي تري از دين و به معناي ايده آليستي از تاريخ اعتقاد دارد. او در چنين معنايي، آزادي و رهايي از« اضطراب »را مي جويد كه از«وضع اساسي ذهن »موجود متناهي ناشي مي شود. كاسيرر معتقد است، اين اضطراب فقط بر آغاز دلالت مي كند نه بر پايان، نه بر فشاري اجتناب ناپذير بر وجود متناهي ما. نمي توان اين موضوع را انكار كرد كه(در فلسفه هايدگر) طنين واقعي دين را مي شنويم. در فلسفه هايدگر اين امكان وجود ندارد كه اضطراب به عنوان وضع اساسي ذهن نوع بشر، از طريق متافيزيك كلامي يا از طريق بشارت رستگاري در آخرت كه دين هاي آسماني مي دهند از بين برود.اما آيا اين گرايش ديني در آراي هايدگر در مورد مرگ كه كل زندگي را به اضطراب فرو مي كاهد و آن را در« دغدغه هاي خاطر »مستحيل مي كند راه حلي فلسفي است؟
كاسيرر پاسخ مي دهد:« اين راه نه يگانه راه حل است و نه واقعاً يك راه حل فلسفي است ».كاسيرر معتقد است:« مردن سرنوشت عارضي بشر نيست بلكه بايد آن را از طريق سرشت اساسي وجود بشر درك كرد. بشر(به جريان زمان) پرتاب شده است. در اينجا سخن اصلي هايدگر قرار دارد. بر هر چيز انساني و بر هر چيزي كه بشر به آن مي پردازد، داغ مرگ زده شده است. «حقيقت» نيز موضوع و محتواي آگاهي بشري است و بر اين نيز داغ مرگ زده شده است.
زيرا اين آگاهي اساساً آگاهي موجود متناهي است. اين وضع، اين آگاهي را آگاهي متناهي و زودگذر مي كند. بنابراين، انديشه «حقايق جاودان» از نظر هايدگر، تقريباً نوعي تركيب امور متناقص است، نوعي فراتر رفتن از محدوديت هاي انساني است كه پديده اصلي و اولي، يعني مرگ، را فراموش مي كند. »
منابع:
۱-كاسيرر، ارنست، اسطوره دولت، ترجمه يدالله موقن، هرمس، ۱۳۷۷
۲- فلسفه روشنگري، ترجمه يدالله موقن، نيلوفر، ۱۳۷۰
۳- موتن، يدالله، زبان، انديشه و فرهنگ، هرمس، ۱۳۷۸
ت۴ -The philosophy of symbolic 4.forms,vol
۵- john, micheal krois ,cassirer:symbolic forms and history,yale u.p,1987