شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۶۵
قاعده بازي
كمپاني هاي معظم هاليوودي سنجيده تر از هر زمان ديگري روي ساخت دنباله بر فيلم هاي موفق شان تكيه مي كنند بازي شيريني كه هاليوودنشان داده است قواعدش را به خوبي مي شناسد
005028.jpg
خسرو نقيبي
فروش افتتاحيه فيلم ترسناك۴ كه عالي ارزيابي شده بار ديگر بحث دنباله سازي هاي موفق  هاليوود را باب كرده است.  هاليوودي ها قهرمانان شان را دوست دارند چرا كه مردم جهان اين مخلوقات را دوست دارند و اين يعني ميليون ها دلار پول؛ براي همين هم آنها هيچ وقت داستان را با يك فيلم به پايان نمي رسانند. در واقع شايد ما نتوانيم براي فيلم هاي مهم و پرفروش سينمايمان دنباله سازي كنيم اما در آن سو استوديوهاي بزرگ  هاليوودي راه و رسم اين بازي را خوب بلدند. در  هاليوود، اصلاً نمي توان يك فيلم پرفروش را بدون دنباله تصور كرد و چه بسيارند طرح هايي كه اصولاً بر مبناي چند قسمتي ساخته شدن، نوشته شده اند. بازي شيرين دنباله سازي، هر ساله درصد مهمي از اقتصاد استوديويي را به خود اختصاص مي دهد و يكي از اصلي ترين فرمول هاي امتحان پس داده فروش است.
تعداد دنباله هاي امسال البته به نسبت سال هاي قبل كه تعداد دنباله ها فراتر از انگشتان دو دست بود كمتر است، اما كمپاني هاي معظم امسال حتي سنجيده تر از سال قبل پول بيشتري را هم از همين دنباله ها به حساب خود واريز كرده اند.
* * *
در ميان دنباله ها داستان هري پاتر پنجم جدا از ديگران است. توليد 7 فيلم هري پاتر بر اساس 7 داستاني كه رولينگ نوشته يا در حال نگارششان است، يك برنامه استوديويي مدت دار و حساب شده است. كمپاني برادران وارنر اين روزها در حال آماده سازي قسمت پنجم مجموعه است كه كارگرداني اش را هم به يك كارگردان تلويزيون انگلستان يعني ديويد ييتس سپرده است.
شرك 3 اما تنها و تنها در پي موفقيت و محبوبيت خيره كننده قسمت اول و دوم ساخته خواهد شد و برخلاف آثار ديزني كه معمولاً قسمت هاي تازه انيميشن ها راهي كلوپ هاي ويديويي مي شود، اين فيلم دريم وركز هم مستقيماً براي نمايش عمومي ساخته مي شود؛ شرك البته محبوبيتي فراتر از بچه ها دارد تا آن حد كه قسمت قبل سال گذشته در بخش مسابقه جشنواره كن هم پذيرفته شد. نظرات درباره ساخت قسمت تازه متناقض است اما آنچه اهميت دارد، فروش خيره كننده فيلم هاي قبل است كه ركوردهاي زيادي را جابه جا كرده و در بازار DVD هم موفق بوده. فيلم همچنان از ادي مورفي، مايك مايرز و كامرون دياز براي صداهاي نقش هاي اصلي اش استفاده مي كند.
اسپايدرمن اما محبوبيتش فراتر از سينما ميان خود آمريكايي ها و جزئي از فرهنگ عامه است. در واقع اين قهرمان كتاب هاي كميك استريپ شركت مارول حالا در سينما همان كاري را مي كند كه پيش تر در تلويزيون و قبل از آن در بازار كتاب انجام داده و كارگرداني سام ريمي كه نگاهي كاملاً شيفته وار و بي چالش به اين قهرمان دارد، كاملاً به مذاق مخاطبان هم خوش آمده؛ اسپايدرمن سوم البته و احتمالاً فروش افتتاحيه قسمت نخست كه ركورد فروش افتتاحيه يك فيلم در تاريخ آمريكاست- را نخواهد داشت اما به هر حال فيلم و سوژه كاملاً پول پاروكن هستند. توبي مك گوآير و كريستن دانست در اين قسمت تازه ديگر ستاره هايي تمام عيار و محبوبند كه خودشان مي توانند تضمين فروش فيلم بعدي هم باشند.
* * *
سال هاي آغازين هزاره جديد اما بهشت دنباله سازي بود هرچند حاصلش آن قدرها هم خوشايند نبود. سه سال پيش دو ماتريكس به صورت پياپي بر پرده رفتند كه هرچند فروش هاي معقولي داشتند اما شكست هاي هنري شان چيزي نبود كه بتوان آن را كتمان كرد. مردان ايكس 2 هم گيشه موفقي داشت هرچند در پايان سبب شد برايان سينگر از كارگرداني كل قسمت هاي بعدي پروژه كنار بكشد و حالا مردان ايكس 3 با كارگرداني ديگر روانه پرده مي شود. در اين دو سه سال حتي فيلم هايي به مراتب قديمي تر هم در تب دنباله سازي صاحب دنباله شده بودند. ساخت سومين قسمت ترميناتور پس از گذشت بيش از 10 سال نشان از اين موضوع داشت؛ اما بودند قهرماناني كه در گيشه آن قدرها هم موفق نبودند و باعث فروكش آن تب شدند. از اين جمله بود قسمت دوم تامب رايدر يا همان مهاجمين مقبره كه حتي از نام لارا كرافت هم در عنوانش بهره گرفت اما نتيجه بخش نبود و همين طور فرشتگان چارلي 2 كه به مذاق طرفداران بخش اول خيلي خوش نيامد. آن هجوم عجيب كمپاني ها به دنباله سازي در دو سه سال قبل كه گاه ضررهاي هنگفتي را سبب شد، اصلي ترين دليل حسابگري اين يكي دو سال كمپاني ها هم محسوب مي شود. حسابگري هوشمندانه اي كه خيلي چيزها را به نفع استوديو ها رقم زد.
* * *
جز آن سه فيلم ابتدايي كه بر مبناي سه كاراكتر ويژه و فانتزي خلق شده بودند، فيلم هاي رئال تري هم بودند كه در دنباله سازي موفق نشان دادند. از اين جمله سال قبل قسمت هاي دوم دو فيلم محبوب قانونا بلوند و خاطرات پرنسس روي پرده رفت كه فروش هاي خوبي هم داشتند. مجموع فروش همه اين آثار كه رقمي ميلياردي است، نشان مي دهد نظام استوديويي تا چه حد به كارهايي از اين دست احتياج دارد و اصلاً چگونه يك اسطوره، قهرمان يا كاراكتر ويژه شكل مي گيرد تا اين اقتصاد سرپا بايستد.

آتش بس
فيلم هاي اخير سينماي جنگ نگاهي نو به ماجراها دارند؛ نگاهي كه تا حد زيادي مي خواهد وقايع گذشته را به اتفاقات امروز متصل كند
005031.jpg
بزرگمهر كياني- اين تصوير تاريخ است. برخلاف آنچه چندروز پيش در همين صفحه نوشتيم كه سينماي اين روزهاي اروپا از تاريخ براي سرگرمي سازي استفاده مي كند حالا دو نمونه از روي ديگر سكه داريم. فيلم هايي كه هردو تصويرگر دو اتفاق واقعي از جنگ هستند ولي سينما در يكي چنان جاريست كه فيلم را تبديل به اتفاقي چندمليتي در سينماي اروپا كرده و دومي چنان بي روح است كه تنها قرار است مستندنمايي اش به رخ تماشاگر كشيده شود.
كريسمس مبارك در جشنواره فجر امسال به نمايش درآمد و احتمالا در چندماه آينده روي پرده سينماهاي پايتخت هم خواهد رفت. فيلمي كه جايزه فيپرشي (اتحاديه منتقدان) را دريافت كرده و نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم خارجي اسكار و گلدن گلاب و جايزه بهترين فيلم مراسم سزار (اسكار اروپايي) بوده است. چند ماهي از آغاز جنگ جهاني اول نگذشته و سربازاني كه اميدوار بودند شب كريسمس را در كنار خانواده خود بگذرانند با اين حقيقت روبرو شده اند كه جنگ به زودي تمام نخواهد شد. امراي ارتش هاي آلمان و فرانسه نيز به اين حقيقت وقوف دارند، بنا بر اين تصميم گرفته اند تا با ارسال كاج و نوشيدني براي سربازان خط مقدم جبهه روحيه آنان را تقويت كنند. نيكولاس اشپرينك خواننده تنور آلماني نيز در خط مقدم حضور دارد و نامزدش آنا سورنسن خواننده اپرا با توسل به افراد عالي رتبه ارتش اجازه مخصوص گرفته تا به ملاقات او در خط مقدم برود. ستوان اوده برت فرمانده سربازان فرانسوي نيز كه همسر آبستن و ديگر اقوامش در ناحيه اشغال شده توسط آلماني زندگي مي كنند، نيز از سوي ژنرال فرمانده اش تحت فشار گذاشته شده تا بعد از شب كريسمس خط مقدم و گردان خود را رها كرده و فرماندهي يك گردان توپخانه را در نقطه اي كم خطرتر بر عهده بگيرد. آنا سورنسن به نزديكي خط مقدم جبهه مي رسد. در يك عمارت قديمي فرانسوي كه به اشغال ارتش آلمان درآمده، نيكولاس انتظار او را مي كشد. اما شب هنگام آن دو تصميم مي گيرند به جاي آواز خواندن براي ژنرال هاي آلماني به خط مقدم رفته و در كنار سربازان آواز بخوانند. آواز خواندن آنها براي سربازان آلماني كه بلافاصله با نواي ني انبان سربازان گردان اسكاتلندي همراهي مي شود، زمينه ساز تصميم فرماندهان سه گردان متخاصم براي آتش بس موقت و جشن گرفتن زادروز مسيح در كنار همديگر مي شود. فرداي آن شب هنوز آتش بس ادامه دارد و هيچ كدام از طرفين بعد از گذراندن آن شب حاضر به تيراندازي به سوي يكديگر نيستند. بنا بر اين آن روز را به تدفين اجساد كه در ميانه ميدان جنگ رها شده بود، مي گذرانند. اين آتش بس با تصميم هورستماير فرمانده آلماني داير بر مطلع ساختن سربازان فرانسوي و اسكاتلندي از حمله توپخانه به مواضع آنها و در نتيجه پناه گرفتن متفقين در سنگرهاي آلماني امتداد مي يابد و سپس با مقابله به مثل اسكاتلندي و پناه گرفتن سربازان آلماني در سنگرهايشان تلافي مي شود. اما به زودي خبر به امراي ارتش هر سه طرف مي رسد و خشم آنها را برمي انگيزد، زيرا آنها خواستار چنين آتش بسي نيستند...
جنگ جهاني اول تا امروز به عنوان خونين ترين جنگ تاريخ بشري شهرت ناميمون خود را حفظ كرده است. جنگي كه حتي تا يك روز قبل از شروع آن بسياري از سياستمداران به وقوع آن باور نداشتند. اما زماني كه شروع شد و سال ها به طول انجاميد، چرخشگاه بزرگ ترين تحولات در قرن بيستم شد. فاتحان و شكست خوردگان اين جنگ كم و بيش به يك اندازه از صدمات جنگ سهم بردند. امپراطوري هاي بزرگ اروپايي از هم پاشيد و كشورهاي تازه اي متولد شد تا سي سال بعد يكي از معاهده هاي ظالمانه پايان اين جنگ- معاهده ورساي- زمينه ساز بروز جنگ جهاني تازه تري باشد. كريسمس مبارك فرياد صلح خواهي است. كريسمس مبارك دعوت از انسان ها- البته در مقياس كوچك اروپايي ها- براي يافتن نكات مشترك انساني است تا در سايه آنها به يك آتش بس دايم برسند. در اين فيلم نكته مشترك؛ مذهب و آئيني مذهبي است. او با انتخاب يك فرمانده يهودي آلماني كه كريسمس براي او مفهومي ندارد، اما روح انساني حاكم بر آئين او را نيز جذب خود مي كند و فرداي آن روز در حركتي شجاعانه به اشپرينك- كه تا آن شب از او نفرت داشت- پيشنهاد مي كند تا دير نشده به همراه آنا به خطوط دشمن پناهنده شود، چون عنقريب به عنوان يك فراري دستگير و زنداني خواهد شد. كريسمس مبارك پيام ديگري نيز دارد: عشق مي تواند بر هر چيز پيروز شود؛ عشق به همنوع، عشقي مانند عشق آنا و نيكولاس كه ترجيح مي دهند در اسارت دشمن در كنار هم باقي بمانند.
اما حمله بزرگ قرار است اثري مستندنما باشد. داستان در سال 1945در فيليپين اتفاق مي افتد. ارتش ژاپن كه شكست را نزديك مي بيند، تصميم گرفته تا تمامي اسراي جنگي را قتل عام كند. ارتش آمريكا كه از اين تصميم باخبر شده، سرهنگ دوم موچي و گردان رنجرهاي او را براي نجات 500 سرباز و افسر آمريكايي كه در اردوگاه كاباناتوآن اسير هستند، به منطقه اعزام مي كند. نيروهاي سرهنگ موچي فقط پنج روز مهلت دارند تا اسرا را آزاد كنند، در غير اين صورت همگي آنها به دست فرمانده رواني بازداشتگاه كشته خواهند شد. سرگرد گيبسون، ارشد اسرا، كه به منظور آوردن آذوقه به اردوگاه همراه چند اسير ديگر براي بيگاري به شهر برده شده، باخبر مي شود كه نامزدش مارگرت اوتينسكي با كمك نيروي مقاومت محلي در صدد كمك به رنجرها است، تا اسرا هر چه زودتر آزاد شوند. اما نيروهاي اطلاعاتي ژاپن همكاران مارگرت را دستگير مي كنند و او مجبور به فرار مي شود. سرگرد گيبسون نيز كه به شدت بيمار است از اسرا مي خواهد تا با تصميم هاي عجولانه براي فرار بهانه به دست فرمانده بازداشتگاه ندهند. اما سروان ردينگ مي گريزد و فرمانده ژاپني ده نفر را به همراه ردينگ جهت عبرت سايرين اعدام مي كند. سرانجام رنجرها به اردوگاه مي رسند و در نبردي شبانه ژاپني ها را از پا در آورده و تمامي اسرا را آزاد مي كنند. رنجرها با دادن دو كشته بزرگ ترين عمليات نجات تاريخ ارتش آمريكا را با موفقيت به پايان مي رسانند. اما سرگرد گيبسون بعد از آزاد سازي اردوگاه به خاطر بيماري شديدش جان خود را از دست مي دهد.
حمله بزرگ هر چقدر هم روايت تاريخي مستندي از بزرگ ترين عمليات نجات نظامي باشد [كه در طول فيلم روي اين مستند بودن به شدت تاكيد مي شود]، فيلمي ديرهنگام است كه هيچ نشاني از نبوغ كارگردانش- جان دال- به همراه ندارد. فيلم را در رده اكشن ارزيابي كرده اند، اما صحنه هاي درگيري شبانه آن در مقايسه با فيلم هايي چون نجات سرباز رايان يك ترقه بازي بيش نيست و از همه بدتر پيرنگ عاشقانه آن- رابطه سرگرد گيبسون و مارگرت اوتينسكي- كه كمكي به پيشبرد قصه نمي كند و تنها محملي است براي افزايش بار ملودراماتيك قصه كه مثلاً در تضاد با رفتار خشونت بار و بهتر بگويم جلادانه سربازان و افسران ژاپني رنگي انساني و پذيرفتني به قصه بدهد. فيلم تقريباً هيچ قهرماني ندارد و مانند بسياري از فيلم هاي ارتشي/جنگي اين سال ها سعي دارد تا نتيجه يك كار گروهي نظامي را به نمايش بگذارد؛ كه في النفسه چيز بدي نيست. اما، فيلم را نجات نمي دهند و فقط باعث بي تابي تماشاگر شده و كاري مي كند تا از تماشاي ادامه ماجراهاي فيلم چشم بپوشد. استعدادهاي بازيگراني چون بنجامين برات، مارتون چوكاس و جوزف فاينس تماماً به هدر رفته و از همه اسفبارتر چشمه ذوق سازنده آثاري چون مرا دوباره بكش و رد راك وست است كه در طول چند سال قبل اندك اندك با ساختن فيلم هايي چون حمله بزرگ مي رود كه بخشكد. حمله بزرگ كه با حمايت ارتش آمريكا و سرمايه اي 70 ميليون دلاري ساخته شده، در نمايش عمومي اش تنها يك هفتم بودجه خود را بازگردانده، و همين مي تواند نشان دهنده از دست رفتن سرمايه و زمان سنجي غلط سازندگان حمله بزرگ باشد. اتفاقي كه ستايش هاي منتقدان باج بگير و مزدبگير آمريكايي هم نتوانسته مانع آن و ترغيب مردم براي تماشاي اين فيلم شود.

سينماي روز
رازها و جاسوس ها
آرخانگل
005025.jpg
كارگردان: جان جونز. فيلمنامه: ديك كلمنت، ايان له فرانيز بر اساس رماني از رابرت هريس. بازيگران: دانيل كريگ، يكاترينا ردنيكووا، گابريل ماچت، يروانت آرزومانيان، والري چرنياك، آوانتديل ماخارادزه، لف پريگنوف، الكسي دياكوف، كنستانتين لاوروننكو، كلوديا هريسن. محصول 2005 انگلستان.
فلوكه كلسو، يك استاد زبردست تاريخ، كه براي سخنراني به مسكو سفر كرده است، پس از اتمام سخنراني اش درباره گشوده شدن آرشيوهاي شوروي و مشخص تر شدن حقايقي از آن دوران و شخص استالين با پيرمردي روبرو مي شود كه ادعا مي كند راننده بريا و يكي از شاهدان مرگ استالين بوده است. پيرمرد ادعا مي كند كه بريا اولين كسي كه به بالين استالين متوفي حاضر شده- دفتر خاطرات او را در زير خاك مدفون كرده، دفتري كه مي تواند سرنوشت روسيه امروز را تغيير دهد. كسلو كه در آستانه بازگشت به كشورش قرار دارد، تصميم مي گيرد تا در روسيه مانده و دفتر خاطرات را بيابد. اما پيرمرد كشته مي شود و كلسو نيز توسط مامورين اطلاعاتي تهديد مي شود و بايستي روسيه را ترك كند. اما كلسو كه رد زينايدا- دختر پيرمرد- را يافته، به ملاقات او مي رود و دفتر خاطرات استالين را پيدا مي كند. اما اين تنها آغاز ماجراست. دفتر خاطرات به وجود همسري اشاره مي كند كه استالين از او صاحب پسري شده و بعد از مرگ پدر توسط امراي وفادارش پنهان شده و در زمان مقتضي بايد ظهور كرده و جاي او را بگيرد. كلسو و زينايدا به همراه خبرنگاري آمريكايي به راه مي افتند تا رد اين پسر را در شهر آرخانگل بيايند. چون شواهدي در دست است كه دولتمردان و سرمايه داران روس تصميم گرفته اند تا موجبات رسيدن فرزند استالين به قدرت را فراهم كنند.
آرخانگل كه ابتدا به قصد نمايش در قالب فيلمي دو قسمتي در تلويزيون ساخته شده و احتمالاً زمينه ساز انتخاب دانيل كريگ براي نقش جيمزباند نيز بوده، يك فيلم جاسوسي خوش ساخت و روزآمد است كه به وقايع جاري در سرزمين دشمن پيشين جهان آزاد- شوروي- مي پردازد. فيلم در واقع بازتاب هراس هاي جهان سرمايه داري از ظهور يك ديكتاتور جديد براي طبقه پرولتارياست كه مي تواند منجر به خلق ابرقدرتي تازه شده يا زمينه ساز اتحاد مجدد جمهوري هاي كوچك و بزرگ بعد از فروپاشي شود. در چنين وضعيتي بديهي است كه براي بسياري از روس ها قضاوت كردن درباره رفتار استالين چندان خوش آيند نيست و مقام قدسي او به عنوان يك رهبر هنوز در قلب بسياري زنده است. اين كه در گولاگ ها چند ميليون نفر مرده اند براي چنين كساني مهم نيست، آن چه مهم است كمك استالين به برقراري و استحكام حكومتي است كه تا سال ها بعد توانست تفوق خود را به عنوان يك ابرقدرت حفظ كند!
بديهي است كه دنياي غرب نيز چندان دلخوشي از اين اردوگاه چپ نداشته و با توليد فيلم هايي مختلف در ژانرهاي متفاوت- مخصوصاً جاسوسي و اكشن- به جنگ آنها برود. بارزترين نمونه توليدات صاحبان اين ديدگاه سري جيمز باند در انگلستان است كه آرخانگل نيز توليد همين كشور است و نشان مي دهد كه هنوز جنگ با دشمن پيشين تمام نشده و هر لحظه امكان دارد ميراث داران شان قد علم كنند و خواستار به هم پيوستن جمهوري هاي درب و داغاني بشوند كه روزگار خوبي ندارند.
جان جونز كارگردان آرخانگل از نام هاي قابل اعتناي تلويزيون انگلستان است كه تاكنون فيلم هاي معروفي چون انگشت اديت، شك و خاطرات آلن كريك را ساخته است . او با كارگرداني قسمت هايي از سريال Cold Feet در 1998 و نامزدي اش در مراسم بافتا به عنوان كارگرداني تازه كار و خوش قريحه شناخته شد. جونز در سال 2004 جايزه بهترين كارگرداني را براي قسمت دوم خاطرات آلن كريك به دست آورد. آرخانگل كه آخرين فيلم او به شمار مي رود، نمونه اي مثال زدني از وفاداري به سنت رمان هاي جاسوسي بريتانيايي- از نوع جان لوكاره- است. حاصل كار او در زمينه ديداري/شنيداري به عنوان شاگرد خوب مكتب فيلمسازان انگليسي اين ژانر پذيرفتني است و مي تواند تماشاگر را تا پايان با خود همراه كند. تعليقي كه جونز در چشم اندازهاي يخ زده روسيه و شهر آرخانگل [با تلفظ انگليسي اش آرك انجل، يعني ملك مقرب] خلق مي كند، اصلاً كاذب نيست؛ حتي اگر بر اساس شايعه وجود فرزند استالين شكل گرفته باشد. ماجراهاي كلسو- جاسوس ناخواسته- بيشتر به جستجويي براي يافتن جام مقدس شبيه است [خواهش مي كنم به اينديانا جونز فكر نكنيد] و اغلب مولفه هاي آشناي چنين قصه  اي را با خود دارد. يقين دارم كه هنوز اسناد بسيار و رازهاي بسيار از دوران حكومت استالين و ديگر رهبران شوروي افشا نشده باقي مانده است، و حتماً با گذشت سال ها هاله اطراف اين رازها اندك اندك محو شده و جهانيان با چهره واقعي حكومت كشور شوراها روبرو خواهند شد. با اين حال تا آن روز مي توانيد با تماشاي آرخانگل آبي بر آتش كنجكاوي خود بنشانيد. چون در سال هاي اخير كمتر فيلم جاسوسي استخوان داري در حد و اندازه آرخانگل ساخته شده است.

شهر تماشا
آرمانشهر
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |