قيس مهربانتر از من بود
هومن سيدي، از نسلي مي آيد كه چندان جدي گرفته نمي شود. از همان نسلي كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، بخشي از بازيگري سينماي ايران را در دست دارد
|
|
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
ليلي نيكونظر
او در نقش قيس يك تكه نان، سربازي است كه معلوم نيست از كجا آمده. معلوم نيست زاده كجاست و مادر و پدرش كيست. او با اشاره هاي طبيعت، در يك مسير عارفانه و مشخص، قرار است خدا را بشناسد و با طبيعت يگانه شود. او نه حرف مي زند، نه نگاه هايش عادي است و نه شبيه آدم هاي معمول است. به قول آن ديالوگ فيلم كه مي گويد: قيس هيچ چيزش به آدميزاد نرفته است. چهره اش مدام از بهت و حيرت پرو خالي مي شود. لبخندهاي بچگانه مي زند و از همه چيز شگفت زده مي شود: آن بهت و حيرتي كه در يك تكه نان داشتم، اصلاً چيز عجيب و غريبي است. در اوايل فيلم حتي در آوردن نگاه هاي او، قيس، برايم سخت بود. او جور ديگري است. اصلاً نبايد با معيارهاي آدم هاي عادي مقايسه اش كرد. عكس العمل هايش، عكس العمل هاي واقعي نيست. نه اينكه بگويم او زميني نيست، نه! نه زميني است و نه آسماني. شايد هم بتوانم اينطوري بگويم او شبيه يك كودك است. فراگيري بيشتري دارد، راحت تر مي فهمد و راحت تر درك مي كند، بهتر با طبيعت ارتباط برقرار مي كند.
* دقيقاً انگار خودش نماد اصيلي از طبيعت است اينكه مدام با طبيعت ارتباط برقرار مي كند و كشف مي كند، انگار بدوي است و هيچ چيزي از اين دنيا كسب نكرده است، انگار كه يك نوزاد باشد.
- درست است، انگار يك نوزاد است و تازه به دنيا آمده، آن موقعي كه فيلمنامه را خواندم و اين شخصيت را مطالعه كردم، همه اش از خودم سئوال مي كردم من اين آدم را چكار كنم. هيچ جوري نمي توانستم تجزيه و تحليلش كنم. از يك طرف مطمئن بودم كه حبيب رضايي هست و حتماً درست هدايتم مي كند و كدهاي خوبي به من مي دهد و در نهايت خود كمال تبريزي است و حسين جعفريان است و همه اين ها باعث مي شد خيالم جمع باشد و از آن طرف نقشي كه هيچ جوري نمي فهميدمش. نقش بسيار بسيار سختي بود كه هنوز نمي دانم توانسته ام از عهده اش بربيايم يا نه.
* وقتي شروع كرديد به تجزيه و تحليل اين شخصيت، چه نكاتي مد نظرتان بود؟ هر چند كه مي دانيم بازيگري يك راز است و كسي حق ندارد راز شما را بپرسد، اما بگذاريد آن مراحل اوليه طراحي اين شخصيت را از شما بپرسم. مي توانيد جواب ندهيد!
- به نظر من اين تجزيه و تحليل ها راجع به نقش هاي عادي جواب مي دهد. اما در مورد قيس هيچ مابه ازاي بيروني وجود ندارد. اينكه بگويي پس زمينه اين شخصيت اين است. نقش ساده تجزيه و تحليل نمي شد. من به خودم گفتم قيس دور و برت وجود ندارد. خودم را مجبور كردم از تخيلم استفاده كنم. همه اش فكر مي كردم بايد يك چيزي پيدا كنم در مورد اين شخصيت، اين كه اگر آن كد را پيدا كنم نقش درآمده. آقاي تبريزي اصرار داشتند، اين شخصيت را نه آسماني كن و نه زميني و اين انتظار، سخت بود. روي اين حساب يك دفعه با خودم فكر كردم اين يك بچه است. پاك است و چيزي در سر و دلش نيست. معضلات آدم هاي دور و برش را نمي فهمد و به همه چيز لبخندهاي ريز مي زند.
* چه جالب! بحث لبخنــد شد. شـــما در تعريف نقشتان اين را در نظر گرفته ايد كه يك كـــودك است، يك ذات بكر دست نخورده دارد. موجودي است كه فقط با غريزه دنيا را مي شناسد، به اشاره هاي طبيعت و خوب فكر مي كنــــم تمام قصه از قطره اي كه روي صـــورت دختر بچه مي چكد آغاز مي شود، انگار طبيعت حرفي براي گفتن دارد. خب در اين ذات كودكانه بكر نبايد عنصر خودآگاه قوي وجود داشته باشد، نبايد خنده هايش جاه طلبي داشته باشد اما من يكي دو جا با لبخندهاي شما مشكل داشتم.
- كجا؟
* مثلاً آنجا كه كربلايي به قيس مي گويد اين طرز نماز خواندن را از كجا ياد گرفته، لبخندي كه قيس تحويل كربلايي مي دهد پر از هوش و جاه طلبي است. شما از پس وجه كودكانه و دست نخورده اين شخصيت برآمده ايد ولي آن خنده پر از علم است، پر از آگاهي و تمسخر...
- كاملاً، من خودم وقتي بارها و بارها فيلم را ديدم به اشتباهاتي از اين دست پي بردم. راجع به آن لبخند هم درست مي گوييد. اشتباه بود. متأسفم از اينكه آن اتفاق افتاد و از چشم آقاي تبريزي و حبيب رضايي هم دور ماند. از بس آن سكانس سخت بود. بايد مه و آفتاب را كنترل مي كرديم و شايد همان سختي سكانس از لحاظ مسائل فني باعث شد آن اشتباه پيش بيايد. به كم تجربگي من هم برمي گردد. فكر مي كنم كه آن جا اشتباه كردم و اين را مي پذيرم. در آن لبخند يك حس برتري وجود داشت كه لازم نبود.
* برگرديم به ادامه بحث، قيس را چطور ساختيد؟
- برايم خيلي مهم بود آن وجه شخصيتش كه او چيزهايي را به ياد مي آورد و چيزهايي را مي داند كه ديگران نمي دانند و يا از ياد برده اند در بيايد. معصوميتش، نگاه هايش و واكنش هاي غيرعادي اش. ولي واقعاً نمي دانم هنوز چه كار كرده ام. با خيلي از دوستانم كه حرفي براي گفتن دارند، يا اساتيدم حرف زده ام اما باز هم نمي دانم. خودم ايراداتم را كمابيش مي دانم. خب وقتي توي فضاي كار قرار مي گيري خيلي چيزها از دستت خارج است. براي بعضي چيزها بايد به شدت تيزهوش باشي، من ممكن است در لحظاتي آن قدر تيز نبوده باشم. مثلاً من در اين كار خيلي سعي كردم با كسي حرف نزنم ولي باز نمي شد...
* چرا سعي مي كرديد با كسي حرف نزنيد؟ يعني چه؟
- ببينيد من قبل از يك تكه نان آدم خيلي وراجي بودم. آن قدر حرف مي زدم كه آدم ها خسته و كلافه مي شدند، هر چند كه كلاس هاي بازيگري به من ياد داد كمي اين وراجي را كنترل كنم. اما خودم خيلي دوست داشتم اين وراجي و دروغ هاي كوچكي كه گاهي براي آب و تاب دادن به تعريف هايم اضافه مي كردم را كنترل كنم. يك تكه نان و اين نقش و سكوتي كه اين نقش احتياج داشت باعث شد كه هم كمي با خودم خلوت كنم و هم وراجيم را كنترل كنم. آن قدر در ابتداي كار ساكت بودم كه شك كرده بودند من به درد اين نقش مي خورم يا نه. جالب اينجاست كه من بعد از اين كار دوستان تازه اي پيدا كردم كه همه فكر مي كردند من همانطور ساكت و البته به شدت مهربانم. بعد از يك مدتي كه خودم شدم تمام آن دوستانم را از دست دادم. همين جا عذرخواهي مي كنم ازشان! همه شان فكر مي كنند من آدم دورويي هستم. حيف شد كه به ذات پليد من پي بردند!
* يعني مي گوييد قيسي كه در كنار آن آدم ها زندگي مي كرد، همان ور نوزاد شخصيت آن آدم ها بود نه؟
- دقيقاً، همه آدم ها مي توانند قيس باشند. كافي است كمي چشم هايمان را باز كنيم و كمي دقيق تر نگاه كنيم...
* من يك سوال يادداشت كرده ام كه حتماً از شما بپرسم. آن طبيعت بي نظير يك تكه نان كجا بود؟
- يك جاهايي از فيلم، يك محله اي در چالوس و بخشي را هم در لواسان گرفتند.
* ممكن است گاهي بخواهيد براي پيدا كردن قيس گمشده آن مسيرها را دوباره پياده برويد؟
- من خيلي توي حال زندگي مي كنم، خيلي برايم جذاب نيست اين كار را انجام بدهم. راستش! من هيچ وقت نمي فهمم چرا گروه، نزديك پايان يك كار كه مي شود همه شروع مي كنند كه آخي ما دلمان تنگ مي شود و اين حرف ها. كمي هم ناراحت مي شوم كه اي بابا چرا من از اين احساسات ندارم.
***
به نظر مي رسد مي داند كجا مي رود. سن زيادي ندارد. متولد 1359 است. ديپلم گرافيك دارد و فارغ التحصيل مؤسسه سينمايي كارنامه است خيلي از كارنامه ياد گرفتم شبانه روز فيلم مي بيند و گاهي در رل خست قرار مي گيرد و به هيچكس دي وي دي قرض نمي دهد.
سه فيلم محبوب زندگيش جاده مالهالند درايو و 21 گرم و تصادف است. تجربه تئاتري نداشته است و بدش نمي آيد كمي تجربه كند، هر چند كه هيچ چيز برايش مثل سينما نمي شود. پس كمي عجيب است كه در ايام عيد او را در يك تله فيلم تلويزيوني ببينيم:
جاده متروك يك تله فيلم تلويزيوني بود كه البته تصميم گرفتم كارهايي از اين دست را از اين به بعد انجام ندهم. من فقط به يك دليل اين كار را انجام دادم كه علي شاه حاتمي كارگردان اين كار براي من انسان قابل احترامي است، شريف و با سواد است، جنگ را خوب مي شناسد و از آن طرف كار و ارتباط با بازيگر را خوب مي فهمد. راستش من مي خواستم جنگ را تجربه كنم، همين كه در شهرك دفاع مقدس بوديم و بوي خاك بهم مي خورد برايم تجربه عجيب و غريبي بود اما دليلي كه باعث شد كار تلويزيوني بكنم هم اين بود كه بعد از اكران يك تكه نان خيلي ها اينطور در مورد نقش من و شخص من حرف مي زدند كه اين بازيگر نقش قيس يك سربازي بوده كه از يك پادگاني آورده اند و خيلي ساكت بوده و اين حرف ها و مرا بازيگر نمي دانستند. با وجود اينكه اين اولين كار بلند سينمايي من بود و من نقش اول بودم و فكر مي كردم خيلي بحث شود روي كارم و نقشم و بازيم، اما اين اتفاق ها نيفتاد و از آنجا كه مي خواهم به عنوان يك بازيگر جا بيفتم و حرفه ام اين باشد، ترجيح دادم خودم را در همين مدت در يك نقش ديگر مطرح كنم، حتي اگر همه بگويند چه فيلم بدي! خيلي هم در مراحل ساخت و توليد اين فيلم اذيت شدم و اين گفتگو قطعاً آخرين گفتگويي است كه من از اين فيلم به عنوان كارنامه كاريم نام مي برم .
* بگذاريد يك سئوال اساسي بپرسم. تا به حال گزيده انتخاب كرده ايد. با تبريزي و فرهادي كار كرده ايد و نقش هاي خوبي گرفته ايد و البته متفاوت. اين روال ادامه پيدا مي كند يا امكان دارد شما را به زودي در يك سريال تلويزيوني ببينيم يا نقش اول يك فيلم سينمايي گيشه اي و عوام پسند؟
- ببينيد آن چيزي كه من دنبالش هستم، آن هدفي كه دنبال مي كنم فقط در سينما جواب مي دهد و نه در تلويزيون. سينما انتظارات مرا برآورده مي كند، نه تلويزيون. در موردهاي كارهاي گيشه اي هم فكر نكنم. تازه كي به ما نقش هاي آن شكلي مي دهد؟ ما بايد صبر كنيم نقش يك دهاتي چيزي را بدهند بازي كنيم (مي خندد) آن قدر در اين سينما بازيگران خوب و خوش چهره وجود دارد كه كي نوبت به ما مي رسد.
* بياييد راجع به علاقه هايتان حرف بزنيم نه چيز ديگر! علاقه داريد نقش اول يك فيلم بفروش و گيشه اي باشيد؟
- ببينيد من ابايي ندارم از اينكه در يك نقش خاص قرار بگيرم ولي در درجه اول فيلمنامه خيلي مهم است. پس در درجه اول فيلمنامه و بعد نقش و در درجه سوم هم كارگردان خيلي برايم اهميت دارد و مورد بعدي آدم هايي هستند كه دارند آن كار را انجام مي دهند.
نمي توان ناديده شان گرفت
ناديدشان نمي توان گرفت. فيلم مي بينند، سينماي روز جهان را مي شناسند،؛ تئاتر مي روند و كتاب مي خوانند. همين جشنواره فجر 84 پر بود از بازيگران جواني از اين دست. پاي گفت وگويشان كه بنشيني مي توانند ساعت ها راجع به فيلم هاي مهم تاريخ سينما و ستاره هاي بي همتا حرف بزنند و بحث كنند.
اينها بازيگراني نيستند كه با جذابيت هاي خارق العاده و چهره هاي بي نظير و صورت هاي سينمايي خاص وارد سينما شده باشند، اينها دوره ديده اند و سينما را مي شناسند. مي توانند تحليل بازي كنند،دلشان مي خواهد سينماي جهان را بشناسند، نقدها را مي خوانند و سخت گير و دقيق اند. هرچند كه راجع به مافيا و باندبازي كلاس هاي بازيگري، از تقلب و آسيب شان زياد شنيده ايم با اين حال در كمال حيرت و تعجب در تمام اين سال ها، بازيگران جوان و درخور تاملي را وارد سينما كرده اند و اين با آن حجم تبليغات منفي پشت سرشان به شدت منافات دارد. از ترانه عليدوستي و بابك حميديان و هومن سيدي تا محمدرضا غفاري روياي خيس تا علي رضا حسيني تقاطع و چند تن ديگر همه دست پرورده دوره هاي آزاد همين كارگاه هاي بازيگري اند.
بايد كمي فكر كنيم يا مي بايست تجديدنظر كنيم يا با دقت و هوش بيشتري عملكرد اين دوره هاي آزاد را زيرنظر قرار دهيم.
صادرات اين كلاس ها اغلب بازيگران جوان و خوبي است كه ما را نسبت به آينده سينماي ايران كمي و فقط كمي مطمئن مي كند. حالا نمي دانيم مافيا، آسيب ها و باندبازي هايشان را جدي بگيريم يا بازيگرهاي كوچولوي بااستعدادشان را.
|