پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۷۰
قيس مهربانتر از من بود
هومن سيدي، از نسلي مي آيد كه چندان جدي گرفته نمي شود. از همان نسلي كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، بخشي از بازيگري سينماي ايران را در دست دارد
005526.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
ليلي نيكونظر
او در نقش قيس يك تكه نان، سربازي است كه معلوم نيست از كجا آمده. معلوم نيست زاده كجاست و مادر و پدرش كيست. او با اشاره هاي طبيعت، در يك مسير عارفانه و مشخص، قرار است خدا را بشناسد و با طبيعت يگانه شود. او نه حرف مي زند، نه نگاه هايش عادي است و نه شبيه آدم هاي معمول است. به قول آن ديالوگ فيلم كه مي گويد: قيس هيچ چيزش به آدميزاد نرفته است. چهره اش مدام از بهت و حيرت پرو خالي مي شود. لبخندهاي بچگانه مي زند و از همه چيز شگفت زده مي شود: آن بهت و حيرتي كه در يك تكه نان داشتم، اصلاً چيز عجيب و غريبي است. در اوايل فيلم حتي در آوردن نگاه هاي او، قيس، برايم سخت بود. او جور ديگري است. اصلاً نبايد با معيارهاي آدم هاي عادي مقايسه اش كرد. عكس العمل هايش، عكس العمل هاي واقعي نيست. نه اينكه بگويم او زميني نيست، نه! نه زميني است و نه آسماني. شايد هم بتوانم اينطوري بگويم او شبيه يك كودك است. فراگيري بيشتري دارد، راحت تر مي فهمد و راحت تر درك مي كند، بهتر با طبيعت ارتباط برقرار مي كند.
* دقيقاً انگار خودش نماد اصيلي از طبيعت است اينكه مدام با طبيعت ارتباط برقرار مي كند و كشف مي كند، انگار بدوي است و هيچ چيزي از اين دنيا كسب نكرده است، انگار كه يك نوزاد باشد.
- درست است، انگار يك نوزاد است و تازه به دنيا آمده، آن موقعي كه فيلمنامه را خواندم و اين شخصيت را مطالعه كردم، همه اش از خودم سئوال مي كردم من اين آدم را چكار كنم. هيچ جوري نمي توانستم تجزيه و تحليلش كنم. از يك طرف مطمئن بودم كه حبيب رضايي هست و حتماً درست هدايتم مي كند و كدهاي خوبي به من مي دهد و در نهايت خود كمال تبريزي است و حسين جعفريان است و همه اين ها باعث مي شد خيالم جمع باشد و از آن طرف نقشي كه هيچ جوري نمي فهميدمش. نقش بسيار بسيار سختي بود كه هنوز نمي دانم توانسته ام از عهده اش بربيايم يا نه.
* وقتي شروع كرديد به تجزيه و تحليل اين شخصيت، چه نكاتي مد نظرتان بود؟ هر چند كه مي دانيم بازيگري يك راز است و كسي حق ندارد راز شما را بپرسد، اما بگذاريد آن مراحل اوليه طراحي اين شخصيت را از شما بپرسم. مي توانيد جواب ندهيد!
- به نظر من اين تجزيه و تحليل ها راجع به نقش هاي عادي جواب مي دهد. اما در مورد قيس هيچ مابه ازاي بيروني وجود ندارد. اينكه بگويي پس زمينه اين شخصيت اين است. نقش ساده تجزيه و تحليل نمي شد. من به خودم گفتم قيس دور و برت وجود ندارد. خودم را مجبور كردم از تخيلم استفاده كنم. همه اش فكر مي كردم بايد يك چيزي پيدا كنم در مورد اين شخصيت، اين كه اگر آن كد را پيدا كنم نقش درآمده. آقاي تبريزي اصرار داشتند، اين شخصيت را نه آسماني كن و نه زميني و اين انتظار، سخت بود. روي اين حساب يك دفعه با خودم فكر كردم اين يك بچه است. پاك است و چيزي در سر و دلش نيست. معضلات آدم هاي دور و برش را نمي فهمد و به همه چيز لبخندهاي ريز مي زند.
* چه جالب! بحث لبخنــد شد. شـــما در تعريف نقشتان اين را در نظر گرفته ايد كه يك كـــودك است،  يك ذات بكر دست نخورده دارد. موجودي است كه فقط با غريزه دنيا را مي شناسد، به اشاره هاي طبيعت و خوب فكر مي كنــــم تمام قصه از قطره اي كه روي صـــورت دختر بچه مي چكد آغاز مي شود، انگار طبيعت حرفي براي گفتن دارد. خب در اين ذات كودكانه بكر نبايد عنصر خودآگاه قوي وجود داشته باشد،  نبايد خنده هايش جاه طلبي داشته باشد اما من يكي دو جا با لبخندهاي شما مشكل داشتم.
- كجا؟
* مثلاً آنجا كه كربلايي به قيس مي گويد اين طرز نماز خواندن را از كجا ياد گرفته، لبخندي كه قيس تحويل كربلايي مي دهد پر از هوش و جاه طلبي است. شما از پس وجه كودكانه و دست نخورده اين شخصيت برآمده ايد ولي آن خنده پر از علم است،  پر از آگاهي و تمسخر...
- كاملاً، من خودم وقتي بارها و بارها فيلم را ديدم به اشتباهاتي از اين دست پي بردم. راجع به آن لبخند هم درست مي گوييد. اشتباه بود. متأسفم از اينكه آن اتفاق افتاد و از چشم آقاي تبريزي و حبيب رضايي هم دور ماند. از بس آن سكانس سخت بود. بايد مه و آفتاب را كنترل مي كرديم و شايد همان سختي سكانس از لحاظ مسائل فني باعث شد آن اشتباه پيش بيايد. به كم تجربگي من هم برمي گردد. فكر مي كنم كه آن جا اشتباه كردم و اين را مي پذيرم. در آن لبخند يك حس برتري وجود داشت كه لازم نبود.
* برگرديم به ادامه بحث، قيس را چطور ساختيد؟
- برايم خيلي مهم بود آن وجه شخصيتش كه او چيزهايي را به ياد مي آورد و چيزهايي را مي داند كه ديگران نمي دانند و يا از ياد برده اند در بيايد. معصوميتش، نگاه هايش و واكنش هاي غيرعادي اش. ولي واقعاً نمي دانم هنوز چه كار كرده ام. با خيلي از دوستانم كه حرفي براي گفتن دارند، يا اساتيدم حرف زده ام اما باز هم نمي دانم. خودم ايراداتم را كمابيش مي دانم. خب وقتي توي فضاي كار قرار مي گيري خيلي چيزها از دستت خارج است. براي بعضي چيزها بايد به شدت تيزهوش باشي، من ممكن است در لحظاتي آن قدر تيز نبوده باشم. مثلاً من در اين كار خيلي سعي كردم با كسي حرف نزنم ولي باز نمي شد...
* چرا سعي مي كرديد با كسي حرف نزنيد؟ يعني چه؟
- ببينيد من قبل از يك تكه نان آدم خيلي وراجي بودم. آن قدر حرف مي زدم كه آدم ها خسته و كلافه مي شدند، هر چند كه كلاس هاي بازيگري به من ياد داد كمي اين وراجي را كنترل كنم. اما خودم خيلي دوست داشتم اين وراجي و دروغ هاي كوچكي كه گاهي براي آب و تاب دادن به تعريف هايم اضافه مي كردم را كنترل كنم. يك تكه نان و اين نقش و سكوتي كه اين نقش احتياج داشت باعث شد كه هم كمي با خودم خلوت كنم و هم وراجيم را كنترل كنم. آن قدر در ابتداي كار ساكت بودم كه شك كرده بودند من به درد اين نقش مي خورم يا نه. جالب اينجاست كه من بعد از اين كار دوستان تازه اي پيدا كردم كه همه فكر مي كردند من همانطور ساكت و البته به شدت مهربانم. بعد از يك مدتي كه خودم شدم تمام آن دوستانم را از دست دادم. همين جا عذرخواهي مي كنم ازشان! همه شان فكر مي كنند من آدم دورويي هستم. حيف شد كه به ذات پليد من پي بردند!
* يعني مي گوييد قيسي كه در كنار آن آدم ها زندگي مي كرد، همان ور نوزاد شخصيت آن آدم ها بود نه؟
- دقيقاً، همه آدم ها مي توانند قيس باشند. كافي است كمي چشم هايمان را باز كنيم و كمي دقيق تر نگاه كنيم...
* من يك سوال يادداشت كرده ام كه حتماً از شما بپرسم. آن طبيعت بي نظير يك تكه نان كجا بود؟
- يك جاهايي از فيلم، يك محله اي در چالوس و بخشي را هم در لواسان گرفتند.
* ممكن است گاهي بخواهيد براي پيدا كردن قيس گمشده آن مسيرها را دوباره پياده برويد؟
- من خيلي توي حال زندگي مي كنم،  خيلي برايم جذاب نيست اين كار را انجام بدهم. راستش! من هيچ وقت نمي فهمم چرا گروه، نزديك پايان يك كار كه مي شود همه شروع مي كنند كه آخي ما دلمان تنگ مي شود و اين حرف ها. كمي هم ناراحت مي شوم كه اي بابا چرا من از اين احساسات ندارم.
***
به نظر مي رسد مي داند كجا مي رود. سن زيادي ندارد. متولد 1359 است. ديپلم گرافيك دارد و فارغ التحصيل مؤسسه سينمايي كارنامه است خيلي از كارنامه ياد گرفتم شبانه روز فيلم مي بيند و گاهي در رل خست قرار مي گيرد و به هيچكس دي وي دي قرض نمي دهد.
سه فيلم محبوب زندگيش جاده مالهالند درايو و 21 گرم و تصادف است. تجربه تئاتري نداشته است و بدش نمي آيد كمي تجربه كند، هر چند كه هيچ چيز برايش مثل سينما نمي شود. پس كمي عجيب است كه در ايام عيد او را در يك تله فيلم تلويزيوني ببينيم:
جاده متروك يك تله فيلم تلويزيوني بود كه البته تصميم گرفتم كارهايي از اين دست را از اين به بعد انجام ندهم. من فقط به يك دليل اين كار را انجام دادم كه علي شاه حاتمي كارگردان اين كار براي من انسان قابل احترامي است،  شريف و با سواد است، جنگ را خوب مي شناسد و از آن طرف كار و ارتباط با بازيگر را خوب مي فهمد. راستش من مي خواستم جنگ را تجربه كنم، همين كه در شهرك دفاع مقدس بوديم و بوي خاك بهم مي خورد برايم تجربه عجيب و غريبي بود اما دليلي كه باعث شد كار تلويزيوني بكنم هم اين بود كه بعد از اكران يك تكه نان خيلي ها اينطور در مورد نقش من و شخص من حرف مي زدند كه اين بازيگر نقش قيس يك سربازي بوده كه از يك پادگاني آورده اند و خيلي ساكت بوده و اين حرف ها و مرا بازيگر نمي دانستند. با وجود اينكه اين اولين كار بلند سينمايي من بود و من نقش اول بودم و فكر مي كردم خيلي بحث شود روي كارم و نقشم و بازيم، اما اين اتفاق ها نيفتاد و از آنجا كه مي خواهم به عنوان يك بازيگر جا بيفتم و حرفه ام اين باشد، ترجيح دادم خودم را در همين مدت در يك نقش ديگر مطرح كنم، حتي اگر همه بگويند چه فيلم بدي! خيلي هم در مراحل ساخت و توليد اين فيلم اذيت شدم و اين گفتگو قطعاً آخرين گفتگويي است كه من از اين فيلم به عنوان كارنامه كاريم نام مي برم .
* بگذاريد يك سئوال اساسي بپرسم. تا به حال گزيده انتخاب كرده ايد. با تبريزي و فرهادي كار كرده ايد و نقش هاي خوبي گرفته ايد و البته متفاوت. اين روال ادامه پيدا مي كند يا امكان دارد شما را به زودي در يك سريال تلويزيوني ببينيم يا نقش اول يك فيلم سينمايي گيشه اي و عوام پسند؟
- ببينيد آن چيزي كه من دنبالش هستم،  آن هدفي كه دنبال مي كنم فقط در سينما جواب مي دهد و نه در تلويزيون. سينما انتظارات مرا برآورده مي كند، نه تلويزيون. در موردهاي كارهاي گيشه اي هم فكر نكنم. تازه كي به ما نقش هاي آن شكلي مي دهد؟ ما بايد صبر كنيم نقش يك دهاتي چيزي را بدهند بازي كنيم (مي خندد) آن قدر در اين سينما بازيگران خوب و خوش چهره وجود دارد كه كي نوبت به ما مي رسد.
* بياييد راجع به علاقه هايتان حرف بزنيم نه چيز ديگر! علاقه داريد نقش اول يك فيلم بفروش و گيشه اي باشيد؟
- ببينيد من ابايي ندارم از اينكه در يك نقش خاص قرار بگيرم ولي در درجه اول فيلمنامه خيلي مهم است. پس در درجه اول فيلمنامه و بعد نقش و در درجه سوم هم كارگردان خيلي برايم اهميت دارد و مورد بعدي آدم هايي هستند كه دارند آن كار را انجام مي دهند.

نمي توان ناديده شان گرفت
ناديدشان نمي توان گرفت. فيلم مي بينند، سينماي روز جهان را مي شناسند،؛ تئاتر مي روند و كتاب مي خوانند. همين جشنواره فجر 84 پر بود از بازيگران جواني از اين دست. پاي گفت وگويشان كه بنشيني مي توانند ساعت ها راجع به فيلم هاي مهم تاريخ سينما و ستاره هاي بي همتا حرف بزنند و بحث كنند.
اينها بازيگراني نيستند كه با جذابيت هاي خارق العاده و چهره هاي بي نظير و صورت هاي سينمايي خاص وارد سينما شده باشند، اينها دوره ديده اند و سينما را مي شناسند. مي توانند تحليل بازي كنند،دلشان مي خواهد سينماي جهان را بشناسند، نقدها را مي خوانند و سخت گير و دقيق اند. هرچند كه راجع به مافيا و باندبازي كلاس هاي بازيگري، از تقلب و آسيب شان زياد شنيده ايم با اين حال در كمال حيرت و تعجب در تمام اين سال ها، بازيگران جوان و درخور تاملي را وارد سينما كرده اند و اين با آن حجم تبليغات منفي پشت سرشان به شدت منافات دارد. از ترانه عليدوستي و بابك حميديان و هومن سيدي تا محمدرضا غفاري روياي خيس تا علي رضا حسيني تقاطع و چند تن ديگر همه دست پرورده دوره هاي آزاد همين كارگاه هاي بازيگري اند.
بايد كمي فكر كنيم يا مي بايست تجديدنظر كنيم يا با دقت و هوش بيشتري عملكرد اين دوره هاي آزاد را زيرنظر قرار دهيم.
صادرات اين كلاس ها اغلب بازيگران جوان و خوبي است كه ما را نسبت به آينده سينماي ايران كمي و فقط كمي مطمئن مي كند. حالا نمي دانيم مافيا، آسيب ها و باندبازي هايشان را جدي بگيريم يا بازيگرهاي كوچولوي بااستعدادشان را.

درباره جنگ دنياها ساخته استيون اسپيلبرگ
در فراسوي ويراني
005529.jpg
رسول رضايي - پيش از 20 سال پس از آن كه استيون اسپيلبرگ با ملاقات از نوع سوم و سپس E.T. چهره مهربان و دوست داشتني از موجودات فرازميني را براي ما به تصوير كشيد، در جنگ دنياها ديد خود را به جنبه تاريك اين موجودات تغيير مي دهد.
ري فرير متصدي حمل بار در كشتي است كه از همسرش جدا شده و ديدار نامنظم و گاه به گاه با رابي، پسر 17 ساله و راشل، دختر 11 ساله اش دارد. د رست چند دقيقه بعد از آنكه همسر سابق و شوهرش،  نگهداري از فرزندان را به وي مي سپارند، طوفان شديدي به پا مي شود. در اين هنگام، ري شاهد منظرهايي است كه زندگي اش را براي هميشه زير و رو مي كند. زمين شكاف مي خورد و ماشين جنگي نمودار مي شود كه بر سه پايه فلزي عظيم الجثه اي تكيه زده است. پيش از آن كه كسي فرصت واكنش داشته باشد، اين ماشين غول آسا تمامي خانه ها را خراب مي كند. ري و فرزندانش با عقب نشيني از برابر اين دشمن مرموزي كه گريزي از آن ممكن نيست، سفر پرمخاطره اي را از ميان مناظر ويراني آغاز مي كنند و...
فيلم جنگ دنياها كه با همكاري شركت هاي آمريكايي پارامونت و دريم وركر توليد شده است، نسخه امروزي از داستان معروف اچ.جي. ولز است كه در سال 1898 انتشار يافت و كتاب مرجعي در مورد داستانهاي فضايي است. اين كتاب، به همراه دراكولا ، كه آن نيز توسط نويسنده اي انگليسي در همان سال منتشر شده است، خالق اسطوره هاي جهاني هستند. فيلم اسپيلبرگ، دومين اقتباس سينمايي از جنگ  دنياهاست، كه اولين آن به 1953 برمي گردد(البته نبايد اقتباس راديويي مشهور اورسون ولز را از ياد برد!). سناريوي فيلم اسپيلبرگ، توسط ديويد كوئپ (نويسنده پارك ژوراسيك 1 و 2 و مرد عنكبوتي) به نگارش در آمده است كه با جاي دادن رويداد آن در ايالات متحده، به جاي لندن، محتواي داستان را به حال و هواي امروزي تغيير داده است.
پيش از آن كه اسپيلبرگ در كار اقتباس سينمايي اين اثر وارد شود، اين رمان را با حوصله بازخواني كرد. به همين سبب است كه در نهايت، پيوستگي عجيبي ميان تأليف پايان قرن نوزدهم اين نسخه و اثر اخير اين كارگردان مشاهده مي شود. اسپيلبرگ، همانند هوش مصنوعي و تا اندازه اي گزارش اقليت ، در اينجا سقوط بشر را بازگو مي كند. اين سقوط، زوال تمدن است كه در نهايت به كشف دوباره ارزش هاي انساني و دموكراتيك، در معناي اعم كلمه منجر مي شود.
جنگ دنياها را مي توان به درستي به عنوان فيلمي نام برد كه بر خلاف روز استقلال ، فيلم ممتاز هاليوودي كه داعيه برتري و تفوق تسليحاتي ايالات متحده آمريكا بر تمام كائنات را در خود مي پروراند، شكست سنگين اين كشور را تنها در ظرف چند روز به تصوير مي كشد.
ماهيت فيلم جنگ دنياها بيش از آنچه قابل تصور است، شناخته شده است. زيرا اسپيلبرگ در اين فيلم، قالب بيشتر داستان هاي تهاجم فضايي را به كار برده است كه بيش از يك قرن است ادبيات علمي- تخيلي را تغذيه مي كند. اما با اين حال، اين كارگردان، فيلمي استثنايي و تأثيرگذار ساخته است كه آگاهانه تمامي كارهاي كليشه اي اين ژانر را كنار مي نهد. اسپيلبرگ، به كمك نوآوري هاي بزرگ و اين كه با درك و بينش صحيح خود، نمادهاي مرسوم ويراني زمين، مثل تصاويري از ويرانه هاي نيويورك يا برج ايفل شكسته را حذف مي كند، از لحاظ فني به كار برجسته اي دست يافته است.
موضوع اين فيلم براي همگان آشناست. در سويي، افراد بشر قرار دارند كه مسلماً  در پي حفاظت از محيط پيرامون خود هستند و از سوي ديگر، موجودات فضايي كه يك روز سوار بر ماشين هاي جنگي فوق پيشرفته، كه يكي از آنها اسلحه هاي سه پايه مشهور رمان اچ.جي.ولز است، بر زمين فرود مي  آيند. آيا واقعاً  يك جنگ دنياها وجود دارد؟ نه حقيقتاً . بيشتر اوقات اين نبرد، به مثابه مواجهه يك تانك مجهز با دسته اي از مورچگان است و بدان خلاصه مي شود. در اين جنگ، بشريت شكست مي خورد و مريخي ها سيطره خود را بر سياره آبي ما گسترش مي دهند.
در اين فيلم نيز همانند فيلم هاي ديگر اين كارگردان، رگه هايي از طنز براي كمك به جريان آرام و روان فيلم وجود دارد.
همچنين، در اين فيلم بر ارزش هاي خانواده و نقش پدري تأكيد شده است كه از ديدگاه اين كارگردان بسيار ذي قيمت هستند. به عنوان مثال، اوج اين روابط پدري و فرزندي، پيش از اين، در فيلم اينديانا جونز 2 مشاهده مي شود.
اين فيلم، دومين همكاري ميان استيون اسپيلبرگ و تام كروز پس از گزارش اقليت در 2002 است. اين روزها، با شنيدن نام تام كروز، صحبت از اتهاماتي مي شود كه از طريق CNN منتشر شده است.
با اين همه هيچ كس منكر توانمندي هاي شخصي اين هنرپيشه در عرصه بازيگري و همكاري موفقيت آميز وي در عرصه فيلمسازي با اسپيلبرگ در دو فيلم اخيرش نيست.
اسپيلبرگ، كه به داشتن عقايد صهيونيستي قوي شهرت دارد، در اين فيلم نيز نتوانسته است از بروز عقايد خود طفره رود. حسن كارهاي اين كارگردان در آن است كه افكار خود را به صورت رمز آلود و ظريف بيان مي دارد و تأثير غيرمستقيمي بر مخاطب خود مي گذارد. به عنوان مثال، در اوايل فيلم، تنها نقطه اي كه صاعقه ها بر زمين اصابت مي كنند، نزديك كليسا است و اولين بنايي كه در كشاكش بيرون آمدن ماشين جنگي از زمين تخريب مي شود، كليسا و ناقوس آن مي باشد.
اسپيلبرگ در اين فيلم با زيركي خاص خود به آمريكاي پس از حادثه يازدهم سپتامبر گريزي مي زند. در سكانسي از اين فيلم كه رابي و راشل، فرزندان ري، براي اولين بار با حوادث روبه رو مي شوند، اولين فكري كه به ذهن هر كدام از آنها خطور مي كند و آن را به زبان مي آورند آن است كه باز هم كار تروريست هاست.
نكته بسيار حائز اهميت آن است كه در اين فيلم برخلاف اغراقي كه در فيلم هاي معروفي همچون روز استقلال و نشانه ها در گرايش به قهرمان پروري زنان و همچنين حس وطن پرستي وجود دارد، قهرمان استان- تام كروز- مردي معمولي است. او كه نقش پدر خانواده را ايفا مي كند، بدون توجه به زندگي اطرافيان و حتي نزديكان خود، تنها در پي آن است تا بار ديگر ارزش سابق خود را از ديد فرزندانش به دست آورد و تلاش دارد تا به هر قيمت ممكن، جان خود و بچه هايش را در برابر يك خطر بي رحم، نجات دهد. مسأله وطن پرستي و حس نجات همنوع، تنها به صورت فرعي، در نقش رابي، پسر ري، طرح شده است.
قطعاً ، تمامي ويژگي هاي منحصر به فرد اين فيلم به دست شخص با تجربه اي با تكيه بر استعدادهايش انجام گرفته است. تنها ارزيابي غناي سبك هاي اين فيلم كافي است تا مشخص شود كه امروزه اسپيلبرگ، تنها ناخداي كشتي سرگرمي است. چه كسي جز او مي توانست با واقع نمايي، حمله يك هيولاي مكانيكي به بروكلين را نمايش دهد و سپس در يك سير تقريباً ممتد، به طور شاعرانه سكانسي كه پيش از هر چيز نگراني را القا مي كند، در جنگل فيلمبرداري كند؟ همچنين، چه كسي جز او به اين مهم نائل مي آمد كه صحنه هاي عاطفي ميان پدر بي مسئوليت- تام كروز- و فرزندانش را با گردباد حوادثي سهمگين پيوند دهد، به طوري كه به انسجام فيلم خللي وارد نيايد؟ شايد هيچ كس.

يادداشت
نسل تازه اي مي آيد
شهاب مهدوي
وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد؛ جامعه تحولاتي گسترده را تجربه كرد. با تغيير نظام ارزشي جامعه، سينما هم از دامنه اين تحولات بي تأثير نماند. كنار رفتن انبوه ستارگان سينما در آن سال ها؛ حاصل همين تحولات بود. ستارگاني كه البته جاي خود را نه به جوانان كه به بازيگران ميان سال تئاتر دادند. بازيگراني كه به واسطه پيشينه كاملاً فرهنگي شان، مشكلي براي حضور در سينما نداشتند. به همين خاطر در دهه 60، حضور جوانان بر پرده سينما چنان انگشت شمار بود كه تعداد بازيگران شاخص جوان آن سال ها واقعاً كمتر از انگشتان دست بود. شاخص ترين چهره هاي جوان سينما در دهه 60، بيژن امكانيان و افسانه بايگان بودند كه هر دو با بازي در ملودرام هاي اشك  انگيز به شهرت و محبوبيت رسيدند. در آن سالها مديريت وقت سينما، با هر گونه ستاره محوري در سينما مخالف بود. به تعبير آنها، ستاره واژه اي بازمانده از سينماي فارسي بود و سينماي پس از انقلاب بايد فاقد چنين خصيصه اي مي بود. شايد با همين منطق از حضور نسل جوان در مقابل دوربين چندان استقبال نمي شد. جوان هايي كه البته در پشت دوربين فعاليت قابل توجهي داشتند. در دهه شصت معدل سني كارگرداني در ايران چندين سال پايين آمد. نسل تازه اي از فيلمسازان به عرصه آمدند و جاي كارگردانان سينماي فارسي را گرفتند. اين اتفاق در ديگر عرصه هاي فني هم رخ داد و فيلمبرداران، تدوينگران و آهنگسازان جواني به ميدان آمدند. در عوض معدل سني بازيگران بالا رفت. بسياري از بازيگراني كه در دهه شصت براي اولين بار حضور در مقابل دوربين 35 ميليمتري سينما را تجربه كردند، سني بالاي چهل سال داشتند. بازيگراني كه پس از سال ها خاك صحنه خوردن به سينما آمده بودند و حضورشان هم مغتنم بود هر چند خلاء حضور جوانان بر پرده نقره اي همچنان محسوس بود. اين نكته را هم بايد در نظرگرفت كه در آن سال ها نسل جوان چنان درگير پديده هاي مختلف اجتماعي- سياسي بود كه شايد فرصتي براي حضور در سينما به دست نمي آمد. سني كه بهترين هايش در جبهه ها جانفشاني مي كردند. با به پايان رسيدن جنگ، فضاي جامعه هم تلطيف شد. تحولاتي كه از اواخر دهه شصت شروع شد و اولين نشانه اش هم حضور قابل توجه مضمون عشق در فيلم ها بود. اتفاق مهم و تأثيرگذار در ورود جوان ها به سينما با فيلم عروس ساخته بهروز افخمي رخ داد. افخمي با عروس دو چهره جوان و مستعد را به سينما آورد كه خيلي زود هم ستاره شدند. در سال هايي كه هنوز به خاطر كمبود بازيگر جوان در سينما، نقش جوان ها را بازيگران ميان سال بازي مي كردند؛ چهره هاي جوان عروس ستاره شدند. اتفاقي كه كمي مسير را براي ورود جوانان به سينما باز كرد و پس از آن شاهد ورود نسل تازه اي از بازيگران به سينما شديم. نسل تازه اي كه فضايي تازه را به سينما آورد. ولي اين مسأله هم بيشتر حاصل يك اتفاق بود تا روندي مداوم. چنان كه در سال هاي بعد اين بازيگر سابقاً جوان و حالا ميان سال عروس بود كه در چهل سالگي نقش جوان هاي بيست و چند ساله را بازي مي كرد.
يكي از دلايل عمده وقفه اي كه در اوايل دهه هفتاد در ورود جوان ها به سينما اتفاق افتاد، تغيير سياست هاي فرهنگي بود. با تغيير مديريت فرهنگي، مديران تازه اي به مسند كار آمدند كه تعريف خاص خود را از سينما داشتند. درست در زماني كه گروه فخرالدين انوار- سيدمحمد بهشتي با الزامات سينما آشنا شده بودند، جاي خود را به گروه تازه اي دادند. مديريت تازه هم با خود الزامات تازه اي را به همراه آورد. با اين همه جوان ها پس از وقفه اي دو ساله، در نهايت توانستند در آن سينما هم حضور يابند. سال هايي كه فيلمسازي چون كيميايي دست از سه قهرمان هايي كه پا به پاي خودش پير مي شدند برداشت و در ضيافت گروهي از بازيگران جوان را به سينما معرفي كرد.
حضور شورانگيز نسل جوان بازيگري در نيمه دوم دهه هفتاد، به شكلي پررنگ تر دنبال شد. در اين سال ها اين حضور گاه چنان رنگ اغراق به خود گرفت كه ديگر نقشي براي بازيگران ميان سال و مسن نوشته نمي شد! در روزهاي ترانه و گيتار نسل جوان پرده را به تسخير خود در آورده بود. انبوه فيلم هاي تين ايجري كه در اواخر دهه هفتاد مقابل دوربين مي رفت، نياز به بازيگران جوان و تازه داشت. با فيلم هايي چون سياوش ، دختري با كفش هاي كتاني ، شور عشق و... نسل تازه اي به سينما آمد و معدل سني بازيگري در سينما به شدت پايين آمد. در ميان جوانان تازه به ميدان آمده، آنها كه در كنار وجاهت چهره، استعداد و ظرفيت حضور در سينما را داشتند، ماندند و موفق شدند و آنها كه فاقد چنين خصيصه اي بودند، خيلي زود به فراموشي سپرده شدند. در همين سال ها بود كه آموزشگاه هاي بازيگري گسترش قابل توجهي يافتند. جوان هايي كه به سوداي ستاره سينما شدن پا به اين آموزشگاه ها گذاشتند. هرچند كه بسياري از آنها جز سراب سهمي از اين رويا نبردند. ورود جوان ها به سينما گاهي اوقات از مجراهايي نامطلوب صورت مي گرفت. بسياري از فيلم هاي جوانانه، با تأمين هزينه هاي توليد از سوي جوانان جوياي نام و علاقه مند به بازيگري مقابل دوربين رفتند. هر چند از ميان آنها كه با چنين تمهيدي بازيگر شدند، آنها ماندند و درخشيدند كه استعداد داشتند. چنين بود كه برخي از بازيگراني كه با نازل ترين فيلم هاي تين ايجري وارد ميدان شدند، مبدل به چهره هايي شاخص شدند و با فيلمسازان معتبر همكاري كردند. هرچند تعداد اندكي از بازيگران اين جريان، عاقبت به خير شدند. كساني كه به سادگي به سينما رسيده بودند به همان سادگي هم آن را از دست دادند و از سر ناچاري يا به تلويزيون رفتند و يا كلافه شدند.
از سوي ديگر ماجرا جوان هايي بودند كه با فيلم هاي متفاوت به سينما آمدند. جواناني كه با شناخت و آگاهي به اين عرصه آمدند و گرچه جايگاه ستاره شدن را ندارند ولي اغلب ويژگي هاي بازيگر بودن را دارا هستند. نسلي تازه و مستعد از ترانه عليدوستي، هانيه توسلي و بابك حميديان گرفته تا هومن سيدي بازيگر يك تكه نان و چهارشنبه سوري . حضور اين نسل را بايد جدي گرفت و مغتنم شمرد.

شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
يك شهروند
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |