عكس ها: جواد گلزار
محمدرضا ارشاد
فروزان آصف نخعي
يكي از وجوه تأثيرگذار در آراي استاد شهيدمطهري، نگاه ايشان به فقه و كلام اسلامي بود. اگرچه شايد نتوان نظريه سامان مندي در اين حوزه ها در آراي ايشان اخذكرد، اما طرح انتقادات و ايراداتي نسبت به فقه و كلام مرسوم از سوي استاد شهيد مطهري به مباحث جديدي در اين زمينه ها دامن زده است؛ امري كه بي شك دستمايه هاي فراواني براي انديشمندان آينده فراهم خواهدآورد. مطلبي كه از پي مي آيد گفت وگويي است درباره نگاه فقهي و كلامي استاد مطهري با حجت الاسلام مهدي مهريزي، استاد دانشگاه تربيت مدرس و پژوهشگر فقه و حديث.
* فقه و نگاه فقهي در آثار شهيد مطهري بسيار زمينه ساز است و از سوي ديگر آثار ايشان از تحولات اجتماعي زمانه اش متأثر بوده است. با اين مقدمه، رويكرد فقهي ايشان را چگونه مي توان ارزيابي كرد؟
- زماني كه مرحوم مطهري مباحث فكري شان را در قم به انجام مي رساندند، گرچه هم در بحث فقهي و هم در بحث هاي فلسفي شركت مي كردند، اما دغدغه هاي شخصي ايشان، بيشتر از نوع فلسفي بود لذا آغاز كارهاي مرحوم مطهري نيز در حوزه فلسفه است؛ مثلاً تصحيح «التحصيل» بهمنيار يا نگارش حاشيه و شرح بر اصول فلسفه علامه طباطبايي و... نشان مي دهد كه بستر و شخصيت اصلي ايشان را بدواً بحث هاي فلسفي تشكيل مي داد اما پس از هجرت به تهران و مواجهه با مسائل اجتماعي و پرسش هاي جديد، به مباحث فقهي نيز توجه نشان داد. تا قبل از اين دوره بيشتر به مباحث كلامي و فلسفي توجه داشت و در حوزه بحث هاي فقهي، نمودي نداشت.
* آيا مي توان دليل خاصي را براي تعلق خاطر ايشان به فلسفه برشمرد؟
- من دليل خاصي نمي بينم. دلايلي كه خود استاد مطهري ابراز مي كند، بيشتر حكايت از نوعي علائق شخصي دارد؛ به ويژه باتوجه به دغدغه هاي شخصي و پرسش هاي فلسفي كه ناشي از علائق وي به ملاصدرا و... است. مجموع اينها دغدغه هايي است كه از دوران كودكي در وي وجود داشته و زمينه شكل گيري اصلي تفكر شهيد مطهري است. شايد بعضي از استادان نيز تأثيراتي روي ايشان داشته اند ولي به هر حال ما شاهد اين روند كار هستيم.
* به نظر مي رسد مسائلي كه استاد مطهري در كتاب «مشكل اصلي سازمان روحانيت» ، مطرح كرده است بتواند به بحث ما بيشتر كمك كند. او صريحاً مطرح مي كند كه نقائص روش آموزشي حوزه، يكي در حوزه فقاهت است و ديگر اين است كه از ۱۰۰سال پيش به اين طرف به مجرايي افتاده كه از تكامل باز ايستاده است. حتي مي گويد كتاب هاي فقهي شيخ طوسي، شيخ صدوق و علامه حلي ارزش علمي خود را از دست داده اند و بايد به كتابخانه سپرده شوند(اين بحث در كتاب اسلام و مقتضيات زمان صورت گرفته است). مي خواهم بگويم كه شهيد مطهري نگاهي كلي به نظام آموزشي فقهي دارند، ضمن اينكه روحانيت را از زمره گروه هايي مي دانند كه جامعه به آن اعتماد دارد و به همين دليل عدم ارائه طرح از سوي روحانيت در آن زمان در نظر استاد شهيد مناسب با شأن روحانيت نبوده است.
- مواردي كه درباره سازمان روحانيت مطرح مي شود، مربوط به پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي است، اما اينها يك دسته مباحث كلي هستند كه شهيد مطهري به بحث محتوايي درباره آنها نمي پردازد. به عبارت ديگر، شهيد مطهري در اين زمان كار فقيهانه انجام نمي دهد؛ يا در كار فلسفه فقه است يا به كار متكلمانه همت مي ورزد.
در واقع از آنجا كه بستر فكري ايشان فلسفه است، بيشتر به مباحث انتزاعي- كه فارغ از مسائل اجتماعي اند- توجه دارد. اما با آمدن به تهران و درگيرشدن با جامعه و دانشگاه، انجمن هاي اسلامي و... با مسائل زندگي ارتباط تنگاتنگي برقرار مي كند. به عبارتي با دينداري عيني، مواجه مي شود كه اين آگاهي، البته ويژگي هر اهل تفكري است.
استاد مطهري در اين زمان از يك سو بحث هاي فلسفي و از سوي ديگر مباحث فقهي را نيز به خوبي مطالعه كرده است و با اين زمينه سعي دارد به پرسش ها پاسخ دهد. از اين دوره به بعد است كه ايشان به عنوان يك متكلم ظهور و بروز مي يابد. از اين جهت، شايد بتوانيم بگوييم كه ۹۰درصد آثار مرحوم مطهري، صبغه كلامي دارد.
* اينكه مي گوييد شهيد مطهري به عنوان يك متكلم ظهور مي كند، مبتني بر تعريف خاصي از كلام است. در اينجا منظور شما از كلام چيست؟
- دو تعريف از كلام وجود دارد. گاهي مي گوييم متكلم كسي است كه از اعتقادات ديني دفاع مي كند. در تعريف ديگر-كه ايشان نيز اين تعريف را مي پذيرد- مي گوييم متكلم كسي است كه مي خواهد از دين دفاع كند(كه البته معناي عام تري دارد)؛ تبيين دين و دفاع از دين در برابر پرسش هايي درباره دين.
متكلم در اين فرض وقتي در يك موضوع فقهي يا تاريخي با پرسش مواجه شد، از دين به روش متكلمانه دفاع مي كند.
از اين رو، مطهري مي گويد متكلم كسي است كه دفاع و تبيين عقلاني از دين را به عهده دارد. مثلاً در كتاب «مسأله حجاب» صبغه اصلي نظرات وي، كلامي است. بر اساس همين روش عقلاني است كه ايشان وقتي به حوزه فقه وارد مي شود، در مقام يك فيلسوف فقه ظهور مي كند. البته فلسفه فقه، اصطلاح و عنواني است كه در دهه ۷۰ در كشور ما مطرح شد ولي شهيد مطهري در آن زمان بر اساس اين روش عمل مي كرد.
غير از علم اصول، دانش ديگري داريم با عنوان فلسفه فقه، كه فقه را از بيرون بررسي مي كند و يكي از فلسفه هاي مضاف است. او وقتي در مقام ارزيابي است، يك فيلسوف فقه است و بر همين اساس است كه روش آموزشي را نقادي مي كند. همچنين وقتي مي گويد تا چه اندازه و بر اساس چه روشي بايد عقل را در انديشه هاي انساني دخالت بدهيم يا مشكلات احكام اسلام در حوزه اجتماعي را چگونه حل كنيم، نه كاري فقيهانه، بلكه فيلسوفانه انجام مي دهد. اينها كار فقيه نيست؛ كار فيلسوف فقه است و به طور عام نيز يك جريان متكلمانه است. در اين حوزه هاست كه شهيد مطهري به طور كلي آرايي را عرضه كرده است. اما نمي توان گفت كه مستقيماً وارد موضوعات فقهي شده و نظر فقهي ارائه داده است. اصولاً شهيد مطهري در اين بخش واجد نوآوري نيست. اما در نگاه هاي كلان وي كه شيوه هاي استنباط فقهي را اصلاح مي كند، شاهد نوآوري هستيم؛ كه اگر ديگران بخواهند از آن استفاده بكنند، جاي استفاده بسيار دارد. به عبارت ديگر تا دهه ،۴۰ تقريباً تمام مباحث مطرح شده از سوي استاد مطهري مباحث فلسفي است.از دهه ۴۰ به اين سو كه وارد جامعه مي شود و دغدغه هاي عيني تر و ملموس تري پيدا مي كند.
* آيا ورود شهيد مطهري به فقه و كلام كه در دوره هاي متأخر زندگي وي انجام مي شود، بيشتر از زاويه فلسفي صورت نمي گيرد؟
- بي شك ذهنيت فلسفي تأثير داشته است، شهيد مطهري مثلاً مانند مرحوم كمپاني نيست كه اصول فقه را با فلسفه بياميزد، چون مطهري ذهنيت تعقلي داشته است. در واقع مطهري با نگاه بيروني به اين دانش ها پرداخته و آنها را تجزيه و تحليل كرده است.
* از سخنان شما اين گونه مي توان استنباط كرد كه دو دوره حيات علمي براي شهيد مطهري قائليد. يك دوره تا دهه ۴۰ كه اشتغال وي بيشتر در مباحث علمي است و يك دوره بعد از دهه ۴۰ كه به تهران مي آيد، به حسينيه ارشاد مي رود و با مباحث برخاسته از مسائل اجتماعي مواجه مي شود. اما به نظر مي رسد كه با توجه به آشنايي كه شهيد مطهري با مسائل جديد داشته، از نظام فقهي معمول فراتر مي رود كه اين امر ريشه در مباحث فلسفي ايشان دارد. در مباحث فلسفي، شهيد مطهري جهان تك منطقي ارسطويي را نقد مي كند و با پرداختن به ديالكتيك و پذيرش برخي از وجوه آن و طرد وجوهي ديگر، عملاً واجد جهان دو منطقي مي شود؛ كه اين مسائل در كتاب هاي «عدل الهي» و «اصول فلسفه و روش رئاليسم» منعكس شده است، علاوه بر اينها اگر در نظر بگيريم كه گفتمان مسلط ايران در دوره شهيد مطهري، ناشي از تضاد كمونيسم و ليبراليسم در عرصه بين المللي است. وي مايل بوده براي هر يك از آنها، پاسخ هايي از درون اسلام بيابد. در اين زمان وي به اين نتيجه مي رسد كه فقه سنتي ناكارآمد است (همچنان كه سال ها بعد استادش امام خميني(ره) اين ايده را وارد مرحله تازه تري كرد) و ما فاقد يك فلسفه اجتماعي هستيم و بدون فلسفه اجتماعي نيز نمي توانيم در برابر نفوذ مكاتب غربي كمونيستي و ليبراليستي پاسخي بيابيم، لذا در اين دوره به تدوين دوره «جهان بيني توحيدي» ، «اقتصاد اسلامي» و... اقدام مي كند. در اينجا بسيار مهم است بدانيم كه در اين فرآيند نه تنها به نگاهي برون فقهي مي رسند بلكه به يك نگاه برون ديني نيز دست مي يابد و در جايي مطرح مي كند كه عدم توجه به اصل عدالت منجر به اين شده كه فاقد فلسفه اجتماعي باشيم و بعد هم مطرح مي كند كه مقدس مآبي اقتضا مي كند كه بگوييم هر آنچه دين مي گويد عدل است،در حالي كه دين به دنبال هر آنچه عدل است مي رود. نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟ نحوه پيدايش چنين تفكري در شهيد مطهري چيست؟ و آيا اساساً آن را درست مي دانيد؟
- كشف علل و عوامل چنين موضوعي شايد دشوار باشد. اما من از زاويه ديگري به مسئله نگاه مي كنم كه در واقع ارتباط با ذهنيت فلسفي ارسطويي و صدرايي شهيد مطهري دارد. منطق شهيد مطهري، منطق ارسطويي است ولي فلسفه اي كه به آن تعلق خاطر دارد فلسفه صدرايي و حكمت متعاليه است كه البته در حكمت متعاليه نيز منطق همان قواعد ارسطويي حاكم است. زماني كه شهيد مطهري بعد از هجرت به تهران وارد جامعه مي شود، با سؤال هايي كه دينداران دارند و تضادهايي كه در جامعه دينداران ايجاد شده كه بخشي از آن ناشي از كمونيسم و بخشي ناشي از مكاتب غربي است، مواجه مي شود. مانند آنچه راجع است به حقوق انسان، حقوق زن، مسئله حجاب كه اينها در واقع بيشتر از جانب غرب آمده تا از جبهه كمونيسم. بنابراين او با هر دو چالش جامعه ديندار درگير مي شود. اين دوره دوره اي است كه حزب توده با افول خود مواجه شده و دوره، دوره تسلط شاه، غرب و فلسفه هاي ليبراليستي است. بيشتر در دوره هاي آخر حيات استاد مطهري چنين مواجهه اي ديده مي شود. به همين دليل در اين دوره، كمتر مواجهه اي از سوي شهيد مطهري با ماركسيست ها مشاهده مي شود.
در اين زمان است كه بحث هايي به نام فلسفه فقه ايجاد مي شود. به ويژه وي در بحث هاي مربوط به اسلام و مقتضيات زمان، نكات مهمي را مطرح مي كند، مثلاً اين پرسش كه فقه، با توجه به اينكه مربوط به دوره گذشته است، چگونه مي تواند پويا و هماهنگ با زندگي تغيير كند. اين سؤالي است كه در واقع بيرون از فقه مطرح مي شود و فلسفه فقه متكفل پاسخگويي به آن است.
از اين رو- به نظرم- شهيد مطهري در بحث مربوط به اسلام و مقتضيات زمان، ختم نبوت و اقتصاد اسلامي، ديدگاه هايي را مطرح كرده كه براي مباحث مرتبط با فلسفه فقه بسيار راهگشاست. من اين برداشت را نمي پذيرم كه شهيد مطهري از بحث ديني نيز فراتر مي رود و نگاه برون ديني دارد. البته بحث عدالت از جانب وي واجد اين ظرفيت هست، اما بيشتر بر اين نكته تأكيد دارد كه فقها از عدالت در مباحث خود استفاده اي نكردند، زيرا به نظر وي عدالت خود بايد مقياس در استنباط و اجتهاد فقهي باشد.
البته طبيعي است كه از نظر شهيد مطهري در مباحث اعتقادي مشكلي وجود نداشته چرا كه عموم جامعه اسلامي، يا از زمره معتزليان هستند كه اكثراً اهل سنتند و عقل گرا يا شيعيانند كه باز هم اهل عقلند. لذا در اين موارد با شكلي مواجه نيستيم. مثلاً شهيد مطهري معتقد نبود كه خدا و پيامبر(ص) را با رجوع به قرآن به اثبات برسانيم، بلكه معتقد بود حوزه اي كه بايد عدالت را در آن به عنوان يك مقياس به كار بنديم، حوزه فقه است چون تمامي مباحث اصلي از جمله خدا، نبوت و قرآن را يك مسلمان قبلاً از نظر عقلي اثبات كرده و پشت سر گذاشته اما تنها در حوزه فقه است كه وقتي فقيه دست به استنباط مي زند، بايد عدالت را به عنوان يك مقياس در سلسله علل قرار بدهد. اين بحث يكي از موضوعاتي است كه دغدغه شهيد مطهري را تشكيل مي داده است. در اينجا بحث حوزه دخالت عقل در بحث هاي فقهي، اجتهادي و استنباطي، به كتاب هاي «اسلام و مقتضيات زمان» ، «نظام حقوق زن» و حتي مباحثي چون ختم نبوت نيز كشيده شده است. به عبارت ديگر شهيد مطهري نشان مي دهد كه عقل، جايگاه ويژه اي در دين دارد. دين، عقل را به كار گرفته و همين امر عامل پويايي و ماندگاري اش بوده است. از نظر شهيد مطهري، عقل از چند جهت مي تواند منجر به سازگاري شود؛ يكي اينكه احكام اسلام مبتني بر عقل است، پس عقل قابليت فهم آنها را دارد. ديگر اينكه در آن حوزه هايي كه خلأ وجود دارد، عقل مي تواند جنبه اكتشافي داشته باشد. سوم اينكه جايي كه ناسازگاري در مرحله فهم و عمليات اجتهادي وجود داشته باشد، عقل نيز مي تواند به عنوان يك سنجه وارد شود؛ اين، سه كاركرد عمده عقل از نظرگاه استاد مطهري است.
* آيا اين كاربرد وسيع عقل با سنت حوزوي زمان شهيد مطهري همخواني داشته است؟
- به هر حال استاد مطهري راه هاي وسيع تر و روشن تري را در برابر عالمان حوزه قرار مي دهد و در واقع، خواهان آن است كه فقه در زندگي اجتماعي مردم اجرا شود، پس بايد فقه را متناسب با نيازهاي عصر گرداند. اينها مسائلي است كه اكثر دينداران دغدغه مند مطرح مي كردند. استاد مطهري هم در اين باره معتقد بود كه بايد زمينه هاي ورود فقه را متناسب با نيازها و شرايط زمانه فراهم كرد. بنابراين او با معيار قراردادن عقل و عدالت، خواهان حل اين معضل مي شود. نكته مهم و به نظرم بسيار اساسي در آراي شهيد مطهري اين است كه وي معتقد بود اسلام به هيچ شكل از قالب ها و اشكال زندگي قداست نبخشيده است بلكه هدف و راه رسيدن به آنها را مطرح كرده، بنابراين آنچه كه در زندگي انسان ها تغيير مي كند، همين اشكال و قالب هاست. از اين رو، اگر شكل ها قداست نداشته باشند، راه باز است و مي توان با ابزارهاي متنوع به آن رسيد. همين مسئله را بعدها در آراي فقهي امام(ره) مثلاً در مورد شطرنج نيز مي بينيم. بدين معنا كه اگر مثلاً شطرنج كه روزگاري ابزار برد و باخت بود، زماني از اين وضعيت (برد و باخت بودن) خارج شد، احكام مربوطه هم، متناسب با آن تغيير مي كنند. به همين خاطر امام (ره) بازي شطرنج را جايز شمردند. شهيد مطهري اين نكته را كه اسلام به هيچ يك از اشكال زندگي قداست نبخشيده است، به عنوان يك قاعده مطرح مي كند منتها نه خودش و نه هيچ يك از عالمان و فقيهان بعدي آن را تطبيق نكردند.
|
|
وقتي مي گوييم كه شهيد مطهري مي خواست اصلاح از درون بكند، به اين معني است كه در اين سيستم معرفتي، موارد بسياري وجود دارد كه مورد قبول وي است و با پذيرش آنها مي خواهد اصلاحاتي را سامان دهد.
در واقع ايشان نمي خواسته يك انقلاب در نظام فقاهت ايجاد كند چون اين يك پروسه بسيار كلان و طولاني است و اگر هم ممكن و ضروري باشد از عهده يك نفر قطعاً خارج است
* استاد مطهري از بيان _ به تعبير شما _ اين قاعده چه نتيجه گيري مي خواهد بكند؟
- شهيد مطهري مي خواهد بگويد كه اگر فقيهان و مجتهدان به اين قاعده و اصل توجه بكنند، آراي صادرشده شان مي تواند راهگشاي زندگي باشد. بنابراين اينكه عده اي فكر مي كنند دين در برخي از مسائل به بن بست مي رسد، از اصل اشتباه است.
* مسئله اي كه در نگاه استاد مطهري اهميت شايان توجهي دارد، بحث «حريت فكر» است. او در جايي مطرح مي كند كه اگر «حريت فكر» در ميان برخي عالمان وجود داشت، تفوق اهل حديث بر اهل عدل پيش نمي آمد. بر همين اساس، وي راه حلي ارائه مي دهد و حتي معتقد است كه نظام اصولي را كه به عنوان نظام بايدها، نه نظام هست ها مطرح است، مي توان اصلاح كرد. به نظر شما در اين چارچوب وي دست به چه كاري مي زند. آيا در پي آن بوده كه با تقويت آراي «اهل عدل و عقل» از نفوذ و گسترش «اهل حديث» ممانعت به عمل آورد؟
- البته تعبير «اهل حديث» از تعبيرهاي رايج آن دوره نبود. استاد مطهري در كتاب «جاذبه و دافعه علي (ع)» در بحث از خوارج به عنوان يك قاعده مي فرمايد: ديدگاهي كه خوارج داشتند، هنوز روح آن در جوامع اسلامي باقي مانده است. در واقع مقصود وي از «روح خوارج» آن نوع دينداري است كه همواره با خشك مغزي و تعصب همراه است. حال ممكن است اين روح را در اهل حديث يا اخباريون بيابيم، اما شهيد مطهري- تا جايي كه من ديده ام- اين مسئله را با واقعيات تاريخي تطبيق نمي دهد؛ به خصوص از تعبير «اهل حديث» استفاده نمي كند. حتي در كتاب «اسلام و مقتضيات زمان» در بحث از آداب ديني مختلفي كه در هر زمانه اي مي تواند رايج باشد، تقريباً به يك نسبت در اين زمينه مي رسد.
* آيا استاد استناداتي هم در اين زمينه دارند؟
- بله! شهيد مطهري به جملاتي از حضرت علي(ع) در ديوان اشعار منسوب به وي اشاره دارد. براي مثال حضرت مي فرمايند: «بچه هايتان را وادار نكنيد مانند شما لباس بپوشند چرا كه آنها در نسل و زمانه ديگري زندگي مي كنند» . يا اين جمله حضرت علي(ع) را نقل مي كند كه «حسين! پسرم! اگر در شهر ديگري بودي، مثل مردم آنجا رفتار كن» . خب! مي بينيم كه نگاه شهيد مطهري، قابل استناد است اما اينكه چگونه و چرا به اين «حريت» رسيده، مي توان به دلايل روان شناختي متوسل شد. به نظرم، از جمله مي توان به اساتيدي كه وي در هنگام اقامتش در قم داشت، اشاره كرد. شهيد مطهري چهار استاد بزرگ از چهار جريان بزرگ داشته است؛ آيت الله بروجردي، امام خميني(ره)، آيت الله ميرزاعلي شيرازي و علامه طباطبايي. اين چهار تن از زواياي مختلف بر نحوه شكل گيري آراي شهيد مطهري تأثيرات ماندگاري بر جاي گذاشتند. آيت الله بروجرودي، فردي بود كه اساساً نگاه جهاني داشت. بحث هاي «تقريب در زمانه» وي يا نگاه تاريخي و تبارشناسانه اش در تشخيص و فهم مسائل را مي توان در اين راستا تلقي كرد. براي مثال بحث هاي مطرح در «شرح منظومه» در باب اصالت ماهيت و ريشه يابي اين مسائل، برگرفته از همان نگاه تاريخي آيت الله بروجردي است. حتي شهيد مطهري هنگامي كه به فقه هم وارد مي شود، اين نگاه را دارد. مرحوم امام(ره) هم با شخصيت والا و شجاعي كه داشتند بر شهيد مطهري تأثير شايان توجهي گذاشتند؛ به خصوص در عرفان و فلسفه. مرحوم ميرزاعلي شيرازي نيز با بحث هاي خود درباره نهج البلاغه بر شهيد مطهري تأثير گذاشت و سرانجام علامه طباطبايي كه يك متكلم و مفسر بزرگ است. به نظرم بسياري از آراي كلامي شهيد مطهري به آراي علامه در اين زمينه برمي گردد. مثلاً حتي ريشه بحث هاي «نظام حقوق زن در اسلام» به بحث ها و نظرات علامه در «تفسير الميزان» برمي گردد. از اين رو بحث هاي اجتهادي علامه مبني بر تنوع و يك سويه نبودن آن، تأثير به سزايي بر شهيد مطهري مي گذارد. به هر روي، تأثير اين چهار شخصيت به ويژه، باعث شد كه نقادي، نگاه بيروني داشتن، آزادي فكر و... در آراي شهيد به شدت شكل بگيرد.
* نقش «حسينيه ارشاد» (به ويژه) و مراكز ديگر در شكل گيري شخصيت علمي و فكري شهيد مطهري چگونه است؟
- آمدن شهيد مطهري به دانشگاه و ارتباط با ديگر مراكز علمي و فكري از قبيل انجمن پزشكان، مهندسان، و انجمن هاي اسلامي در تحول فكري وي مؤثر بوده است و مهم تر اينكه بر اين مراكز تأثير هم گذاشته است اما از ياد نبريم كه اين مسئله مربوط به دوره هاي ديگر(دهه چهل) تحول فكري وي است، در حالي كه اشاره من بيشتر به زمان شكل گيري شخصيت ايشان در قم بود. هنگامي كه شهيد مطهري به تهران آمد- به تعبير خود من- با عينيت دين داري روبه رو شد؛ يعني با اين پرسش ها مواجه شد كه مردم دين دار درباره دين چگونه فكر مي كنند؟ چه نگاه هاي ديگري به خصوص تحصيل كردگان دانشگاهي و... دارند؟
* با توجه به اين پيشينه فكري و تحولات بعدي آراي شهيد مطهري، او مشخصاً چه انتقاداتي بر روش ها و اصول فقه و كلام سنتي وارد مي كرد و آيا احياناً قائل به نوآوري يا اصلاح در اين زمينه بودند؟ چگونه؟
- استاد مطهري در كتاب هاي «سازمان روحانيت» و «ده گفتار» يا «بيست گفتار» انتقاداتي بر شيوه هاي فقاهت وارد مي سازد. در كل، شهيد مطهري در اين زمينه به انتقاد از عوام زدگي، عدم توجه به مسائل، نيازها و اقتضائات روز و... مي پردازد. البته او بيشتر اين انتقادها را در آغاز كتاب هاي ديگرش مطرح مي سازد. خود وي در جايي مي گويد از زماني كه به نوشتن پرداختم، در پي اين بودم كه ببينم چه چيزي بر زمين مانده و چه چيزي نياز زمانه است. اينها مسائلي است كه وي به طور ضمني بيان مي كند، اما به صورت جدي تر آنها را در كتاب «سازمان روحانيت» مطرح مي كند.
يك بخش ديگر انتقادات شهيد مطهري در آثار ديگرش، مكرراً بر اين نكته تأكيد دارد كه عقل و عدالت به طور جدي به كار گرفته نمي شود، البته وي از زاويه ايجابي و اثباتي به اين مسأله مي نگرد نه سلبي. منتهي نوآوري به معناي تطبيقي قضيه را در آثار وي كمتر سراغ داريم.
* به اصطلاح چه چيزي؟آيا معتقد بود كه بايد اصلاحاتي را در نظام فقهي يا اجتهادي صورت داد؟
- اصلاح به همين معني كه به شيوه اجتهاد و استنباط برمي گردد. به اين معنا كه آثار ايشان فرضيه هايي را در شيوه هاي اجتهاد و استنباطات فقهي مطرح مي سازد، اما نه به صورت موضوع. از اين رو، هنگامي كه به بحث هاي فقهي وارد مي شوند، همان ديدگاه هاي مشهور فقهي را دارند. مثلاً در كتاب «نظام حقوق زن در اسلام» ديدگاه هاي معروف را درباره تفاوت حقوقي ميان زن و مرد مي پذيرد و از آنها تبيين هاي كلامي به دست مي دهد.
در واقع ايشان هم مثلاً مي پذيرفت كه طلاق به دست مرد است، اما براي آن تبيين كلامي و استدلال عقلي مي آورد. به بيان ديگر، شهيد مطهري عملاً به محتواي مباحث فقهي وارد نشد و جاهايي هم كه وارد شد، همان نگاه مشهور را مطرح كرد، اما در آنجايي كه نگاه بيروني به فقه و اجتهاد داشت، راهكارهاي سازنده اي را كه مي توان بر اساس آنها _ به تعبير امروزي- دست به اصلاحات در نظام فقهي زد، ارائه كرد.
* آنچه كه از خود مباحث شهيد مطهري برمي آيد، نشان مي دهد كه ايشان مي خواهند به عنوان يك روحاني اسلام شناس نظام حوزوي را اصلاح كند. به ويژه آنجا كه مي گويد: در علم اصول مباحث زيادي كه اختصاص به قرآن داشته باشد، نداريم. در صورتي كه اگر قرآن را اصل قرار دهيم و بر اساس آن به اجتهاد بپردازيم، بسياري از مسائل ما قابل حل خواهد بود. او اين بحث را در كتاب «آشنايي با علوم اسلامي» نيز مطرح مي سازد و مي آورد. وقتي كه اصوليون در مورد دو حوزه «حجيت خبر واحد» و «تعارض اخبار و آيات» بحث مي كنند، بيشتر به اين نكته توجه مي كنند كه آيا ناقل عادل است يا نه؟ يعني همه بحث را به حوزه فردي مي كشانند. استاد مطهري در برابر اين مسأله، معتقد است كه بايد اين نظام فقهي دستگاهمند باشد نه آن كه آن را به عادل بودن اين يا آن راوي محول كنيم؛ يعني بايد در اين زمينه يك معيار و سنجه دستگاهي داشته باشيم. به همين خاطر، بايد در علم اصول كه «بايد» هاي بحث فقاهت براي استنباط فقهي وجود دارد، تجديدنظر كرد؛ نكته ديگر در همين رابطه اين است كه آيا انتقادات شهيد مطهري به مبناي فقه و استنباط، يك نقادي از درون جهت اصلاح محسوب مي شود و يا يك حركت برون فقهي است؟
- مرحوم مطهري در برخي از آثار خود، اين كار را كرده است، به عبارت ديگر به كليت اصول، ايراد و اشكال ندارد، ولي مي گويد كه جاي برخي از مباحث خالي است و در تحقيقات خود به اين موضوعات اشاره مي كند كه ما براي بررسي اخبار و روايات، به جاي سند، آنچه كه به آن نقد نقد يا نقد محتوايي مي گوييم، در مطالعات فقهي جايش خالي است، لذا شهيد مطهري بر اين اساس در چند جا اين مبحث را مطرح مي كند: يكي بحث رواياتي است راجع به همسران امام مجتبي(ع). ايشان طي بررسي هايي اعلام مي كنند، اين دسته از روايات غلط هستند گرچه سندهايشان صحيح است. چون اين احاديث با واقعيت هاي تاريخي كه درباره شخصيت امام مجتبي(ع) وجود دارد، همخواني ندارد. بعضي از اين روايات مثلاً با قرآن ناسازگارند. در واقع مقصود ايشان اين است كه _ به تعبير شما- يك دستگاه يا چيزي كه امروزه به آن نقدنقد مي گويند و ما براساس آن اخبار را جداي از سند بسنجيم وجود ندارد. چون آن فردي كه جاعل حديث بوده آنقدر زيرك است كه سند را نيز جعل كند. در واقع اين دسته از جاعلان مي دانند كه اگر اين جعل به نام فلان جاعل باشد كه در جامعه معروف است كه اقدام به چنين كاري نمي كند، لذا مكفي نيست كه بگوييد راوي حديث فلان شخص است و چون راوي فلاني است، مثلاً عادل است، پس حديث نيز صحيح است. بلكه بايد محتواي سخن را نيز بسنجيم.
حال اين محتوا با چه چيزي بايد سنجيده شود؟ با قرآن، تاريخ، عقل و... . مي بينيم كه همه اين موضوعات در فلسفه فقه مطرح مي شود، يعني ما براي ارزيابي اسنادمان چه شيوه هايي را بايد به كار بگيريم و آيا شيوه هاي رايج براي اين بررسي ها كافي به نظر مي رسند يا خير؟ كه البته همه اين مباحث در حوزه مباحث فلسفه فقه و نگاه بيروني به آن مطرح است.
* اما بخش دوم سئوال مغفول ماند و آن اينكه آيا استاد مطهري در انتقاداتي كه به نظام فقهي دارند، سعي دارند اين نظام را از درون اصلاح كنند يا از اصلاح فراتر بروند.
- ببينيد مجموعه آثار شهيد مطهري طي ۲۰ سال تدوين مي شود و اينگونه نبوده كه او روي اين مباحث به صورت متمركز كار كرده باشد، لذا احساس من اين است كه شهيد مطهري به اصلاح از درون مي انديشد. لذا استنباط من اين نيست كه محور دوم سئوال شما يعني فراروي از نظام فقهي، منظور نظر ايشان بوده باشد.
* اصلاحي كه در شيوه يا در دستگاه فقهي آيت الله مطهري مورد نظر قرار مي گيرد، چه اقتضائاتي را به ويژه در مفهوم اجتهاد از نظر وي ايجاد مي كرده است؟ آيا بر اين اساس ايشان قائل به تجديد نظر در مفهوم اجتهاد مصطلح بود يا خير؟
- به هر حال وقتي كه ابزار اجتهاد يا سازمان هاي اصلي در اجتهاد را مورد نقد و بررسي قرار بدهيد، نتيجه اش تجديد نظر در مفهوم مصطلح اجتهاد نيز خواهد بود. مثلاً اگر بگوييد شيوه اي كه دستگاه اجتهاد براي ارزيابي اسناد دارد، كامل نيست و بايد شيوه هاي ديگري نيز به كار گرفته شود، يا اگر در دستگاه اجتهاد عقل جايگاه گسترده اي نداشته و برايش يك جايگاه گسترده اي را پيشنهاد كنيد، به نظرم به تجديد نظر در مفهوم اجتهاد مي رسيد.
بحث ديگر اجتهاد شورايي است كه شهيد مطهري مطرح مي كند. او مي گويد اجتهاد بايد به سوي اجتهاد شورايي پيش برود، خب، اينها چيزهايي است كه تفاوت هاي جدي ايجاد مي كند و سازمان فقاهت و اجتهاد كه امروزه به آن مي گوييم فلسفه فقه، بحث هاي بيروني مربوط به فقه و تحليل بيروني خود اجتهاد است. اجتهاد يك عمليات معرفتي انساني است. اگر خود اين عمليات را از بيرون نگاه كنيم، آسيب هايش را بشناسيم و راهكار برايش ارائه دهيم، اين بحث در چارچوب فلسفه فقه مي گنجد. البته بايد بگويم كه شهيد مطهري در هر دو حوزه كار كرده است. مثلاً آنجا كه مي گويد مجتهد ممكن است عوام زده باشد و به جاي اينكه به منابع نگاه كند به خواست عمومي پيرامونش نگاه بكند، اين خود يك آسيب شناسي در حوزه اجتهاد است. از آن طرف هم در باب مثلاً قواعد اجتهاد مباحثي نظير نقد متن، عقل و عدل و... را پيشنهاد مي كند. در واقع بر همه اينها من نام فلسفه فقه مي گذارم، يعني چيزي كه آن زمان رايج نبود و ايشان طي ۲۰ سال در آثارش مطرح كرده است.
* به نظر شما امروز از چه وجوهي از آرا و تفكرات شهيد مطهري مي توانيم بهره مند شويم؟
- اگر ۴ عنصر اساسي را كه حرف هاي اصلي وي است؛ يعني به كار گرفتن عقل، قاعده قرار دادن عدالت، بحث نقد محتوايي احاديث و آسيب شناسي اجتهاد به عنوان يك عمليات در سازوكار اجتهاد به كار ببريم، بسياري از آرايي كه محل بحث و نزاع است، حل خواهند شد.
* با توجه به اين ايده هاي استاد مطهري يعني تأسيس فلسفه فقه به عنوان سلسله مباحث بيروني و طرح محورهاي مهمي در آن همچون پذيرش عقل، فلسفه عدالت اجتماعي و ورود آن به فقه با قبول تغيير مناسبات نظام آموزشي، طرد ذهن گرايي و رفتن به سوي عين گرايي و عقل در فلسفه اسلامي، طرد سنت گرايي به اين معنا كه بر عقل ارجحيت نداشته باشند، طرد قشري نگري و عوام زدگي و آسيب شناسي نظام اجتهادي و نقد محتوايي احاديث، تأسيس شوراي فقاهت تا در نتيجه مباحث فقهي براساس يك تقسيم كار تخصصي شود، و اينكه مرجعيت نيز در اين قالب شكل بگيرد، آيا با اين همه گمان مي كنيد اين يك اصلاح دروني است؟ به عبارت ديگر اگر اين محورها در تشكيلات اجتهاد مصطلح جاي بگيرد، آيا در نظر ايشان از نظام اجتهادي مصطلح چيزي باقي خواهد ماند؟ به ويژه كه با توجه به سيستم موجود زمان ايشان، شهيد مطهري اساساً معتقد بود كه براساس آن سيستم مجتهد پرورش نمي يابد؟
- من نمي گويم ايده استاد مطهري فراروي از وضع موجود نيست، بلكه معتقدم كه اصلاح از درون است. چون اين مهم است كه بدانيم در مقابل اصلاح از درون چه چيزي را مي خواهيم قرار بدهيم و مطهري به جانشين آن هم آگاه بود؛ چون هم فقيه بود و هم متفكر.
* شايد بتوانيم بگوييم اصلاح از بيرون و تغييرات ساختاري؟
- به نظرم مواردي كه شهيد مطهري مطرح كرده منسجم نبوده است و اين البته طبيعي است چون ايشان به بحران هاي زمان خود توجه داشت. در طول ۲۰ سال، او اين موارد را به اشكال مختلف مطرح كرده است و در حال حاضر اين ماييم كه داريم اين گونه سخن مي گوييم. خود ايشان نيز اين كار را نكرده است و بيرون از حوزه هم به اين نتايج رسيده است. به عبارت ديگر آثار مهم شهيد مطهري همگي مربوط به زماني است كه از حوزه بيرون آمده بود. به همين دليل، به نظرم از اين جهت كه ايشان با اوضاع داخلي حوزه آشنا بوده است، لذا پيشنهادهايي را هم براي اصلاح دروني آن به دست داده است؛ چون زماني در مقابل اصلاح از درون چيزي قرار مي دهيم كه تغييرات آنقدر زياد شود كه ديگر نتوانيم بگوييم اصلاح از درون است. به عبارت ديگر يك تغيير ماهيت صورت بگيرد؛ كه اين موضوع را من در مورد استاد مطهري استنباط نمي كنم.
در واقع شهيد مطهري مشتركات زيادي را نيز قبول دارد كه به استحكام همين نظام اجتهادي مصطلح مدد مي رساند. مسلماً اين پيشنهادها، تأثير جدي مي گذارند، منتها تأثيرات در سطح آراء است و آنقدر نيست كه نظام متفاوتي را ايجاد كند.
* اگر اجازه بدهيد به عنوان آخرين پرسش، به يك تفاوت ماهوي در روش هايي كه در اين دو نظام معرفتي است اشاره شود؛ معتقدان به روش سنتي، به مرجعيت علمي نظامي حوزوي مراجعه مي كنند، سؤال مي كنند و پاسخ مي گيرند. اما زماني كه كار، مسئله محور و موضوع محور شود، اين فقيه است كه به جامعه مراجعه مي كند تا با تشخيص مسائل اصلي آن، به فكر راه حل بيفتد. آيا اين دو روش، واجد دو نظام معرفتي كاملاً متفاوت نيستند؟
- حالا اسم اين را مي خواهيم بگذاريم اصلاح از بيرون و اين طبيعي است، منتها.... نمي دانم. در اينجا بايد مرادمان را روشن كنيم. وقتي مي گوييم كه شهيد مطهري مي خواست اصلاح از درون بكند، به اين معني است كه در اين سيستم معرفتي، موارد بسياري وجود دارد كه مورد قبول وي است و با پذيرش آنها مي خواهد اصلاحاتي را سامان دهد. در واقع ايشان نمي خواسته يك انقلاب در نظام فقاهت ايجاد كند چون اين يك پروسه بسيار كلان و طولاني است و اگر هم ممكن و ضروري باشد از عهده يك نفر قطعاً خارج است.
* يعني مباني را قبول دارند؟
- بله قطعاً در چارچوب حركت مي كند و در اين شكي نيست. ممكن است اگر عمر ايشان بيشتر بود به چنين كاري اقدام مي كرد ولي از آثارش چنين چيزي استنباط نمي شود چون در صورت چنين قصدي، بايد بسيار جدي تر، منسجم تر و گسترده تر به موضوع مي پرداخت. به بيان بهتر، اين بحث ها به صورت جنبي از سوي شهيد مطهري مي شود؛ شايد به اين دليل كه بستر اجراي سخنانش وجود خارجي ندارد. در «نظام حقوق زن در اسلام» مي بينيد كه وي تمامي مباني مشهور را قبول دارد كه اين امر با يك انقلاب در نظام معرفتي مباينت دارد، ضمن آنكه معتقدم سه جريان اجتهادي وجود دارد؛ نظام سنتي اجتهادي كه قبل از دهه ۴۰ وجود داشته و الان هم هست. از آن زمان جريان ديگري در مباحث فقاهت و اجتهاد شكل گرفته كه مرحوم مطهري در اين دسته قرار دارند. اين عده بيشتر تبيين هاي كلامي را انجام مي دهند. دسته سومي نيز وجود دارند كه كاملاً فقه سنتي را دگرگون مي كنند. من معتقدم شهيد مطهري در طيف ميانه قرار مي گيرد.