نوشته محمدرضا لطفي و پاسخ كيهان كلهر، واكنش هاي متفاوتي در بين اهالي موسيقي داشت كه صفحه موسيقي همشهري به مرور به آنها خواهد پرداخت. نخستين واكنش را مازيار كربلايي (هادي)- سازنده سازهاي كمانچه، تار و سه تار و از شاگردان معروف استاد زنده ياد بهاري با نگارش مطلبي درباره آن زنده ياد بروز داد. جناب كربلايي از سال ۶۸ در منزل استاد بهاري مأوا گزيد و ساختن ساز كمانچه را مستقيماً زير نظر آن زنده ياد فراگرفت و به همين دليل شاهد حشر و نشر بسياري از بزرگان موسيقي، از جمله جناب محمدرضا لطفي با آن زنده ياد بوده است. وي در نوشته زير ضمن مروري بر زندگي و شيوه نوازندگي استاد بهاري، كه به اعتقاد محمدرضا لطفي نوازنده اي اصيل نواز بود، درباره برخي كمانچه نوازي هاي اين دوران هم ديدگاه هايي را از منظر يك سازشناس خبره نگاشته است كه مي خوانيد. صفحه موسيقي همشهري، همچنان آماده انعكاس ديدگاه هاي مختلف در اين زمينه است.
ضمن عرض ارادت خدمت هنرمندان و هنرجويان گرامي و تشكر از جناب استاد محمدرضا لطفي به خاطر بيان شيوا و تحليل جامع ايشان از شيوه هاي مختلف نوازندگي ساز كمانچه و طرح مطالبي كه به واقع نياز بنيادين امروز موسيقي است، اينجانب به عنوان فردي كه در درون خانواده بهاري رشد كرده و از او آموخته است، نكاتي را در مورد مرحوم زنده ياد استاد بهاري و ساز كمانچه تقديم مي كنم، باشد كه اندكي از دين خويش را به آن پير وارسته و ساز عزيز كمانچه به قدر وسع ادا كرده باشم. سالها پيش در آغاز دهه دوم انقلاب شبي به اتفاق همسر استاد بهاري، روان شاد فروغ بهاري(كربلايي) در رديف دوم يا سوم تالار وحدت در انتظار كنار رفتن پرده بزرگ تالار و شروع برنامه اي بوديم كه به كنسرت اساتيد، مشهور شد.كنسرتي كه براي اولين بار پس از پيروزي انقلاب به وسيله گروه اساتيد و به همت استاد پايور تقريباً بعد از يك دهه سكوت اجرا مي شد. برنامه اي كه در نوع خود كم نظير بود و با استقبال باشكوه علاقه مندان مواجه شد. هريك از اساتيد به نوعي پاسخگوي شوق مردم بودند. مرحوم استاد بهاري كهن سال ترين فرد گروه(با ۸۴ سال سن) و با وجود قدي خميده كمانچه را بر فراز سر بلند كردند كه اين حركت خود شوري به پا كرد.خاطرم هست كه زنده ياد استاد مهدي اخوان ثالث يكي دو صندلي با ما فاصله داشتند و در اين ميان تعبيري به كار بردند به اين مضمون:
«كمانچه بار ديگر كمر راست كرد»
۶ يا ۷ سال پس از آن ايام مرحوم بهاري فوت كردند و خيلي از دست اندركاران موسيقي و آشنايان به اين هنر فقدان ايشان را مرادف با افول كمانچه دانستند.در اينجا دو توصيف از ساز استاد را كه يكي توسط جناب علي اكبر شكارچي و ديگري به وسيله آقاي پيتر ويلسن نگاشته شده ارائه مي كنم: آقاي علي اكبر شكارچي نوازنده تواناي كمانچه در پايان نامه تحصيلي خويش(دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران، به راهنمايي دكتر صفوت، سال ۱۳۵۵) فصلي را به مرحوم بهاري و سبك او اختصاص داده اند كه با كسب اجازه از محضر ايشان عيناً به عرض مي رسد: «درباره سبك استاد دو نكته را بايد يادآوري كرد:
۱) استاد در سن ۷۱ سالگي بي شك نمي تواند به قدرت زمان جواني ساز بزند و از اين جهت افراد ظاهربين نبايد در مورد تكنيك نوازندگي ايشان قضاوت غلط بكنند.به هر حال بايد دانست كه هنوز هم در بين نسل جوان نوازندگان كمانچه كسي به پاي استاد نرسيده است و كسي نمي تواند به قدرت امروزي وي ساز بزند تا چه رسد به قدرت ايام جواني استاد.
۲) ولي آنچه كه زيادي سن در آن تأثير منفي ندارد پختگي و نرمي و تميزي سبك استاد است كه توجه نگارنده را شديداً به خود جلب كرده است. متأسفانه اين جنبه هاي نوازندگي چنان عميق و ظريف و دقيق است كه از نظر افراد غير وارد مكتوم مي ماند. همين قدر مي گوييم اگر يك محقق كمانچه كشف علت نرمي و پختگي و خوش صدايي ساز استاد را وجهه همت خود قرار دهد اسرار و رموز جنبه هاي معنوي و روحاني موسيقي ايراني بر او روشن خواهد شد.»
حال فرازي از مقاله دو استاد كه به وسيله آقاي پيتر ويلسن موسيقي شناس و منتقد غربي در نشريه دهمين جشن هنر شيراز سال ۱۳۵۵ نگاشته شده است را از نظر مي گذرانيم: «جلال الدين رومي مي گويد: خام بُدم، پخته شدم، سوختم. او از تجربه تصوف سخن مي گويد، اما شايد بتوانيم اين طبقه بندي را در مورد موسيقيدانان نيز به كار ببريم. تقريباً ۹۰ درصد موسيقي هاي ايراني كه ما مي شنويم هنوز خام هستند. ما به راحتي به خام بودن آن پي نمي بريم، زيرا كه حتي بدترين موسيقي ايراني نيز زيباست. اما پس از چند سال انسان مي تواند كم كم ابن الوقت ها را از استادان واقعي تشخيص دهد.
اصغر بهاري يكي از هنرمندان محبوب من است. در حالي كه خيلي ها سعي مي كنند چيز ديگري باشند، بهاري پيوسته خودش است.انسان مي تواند او را مجسم كند كه در گوشه اي آرام نشسته و هنوز همان موسيقي ناب و متعالي را مي نوازد... و هنوز چروكيده است و پير و خاموش.
بنابراين او پيرترين نوازنده اي است كه براي مركز حفظ و اشاعه موسيقي سنتي ايران كار مي كند. شيوه او با شيوه ديگران هماهنگي دارد، جز اين كه جنبه سنتي موسيقي او بسيار ناب تر از ديگر همكارانش است.مسئله ديگري كه البته از اهميت كمتري برخوردار است، اما باز به نظر من مي تواند روشنگر باشد اين است كه، با اين كه بهاري از احترام بسياري برخوردار است، احترامي كه درخور يكي از بزرگترين استادان ايراني است، او با همكاران جوان خود بسيار راحت كار مي كند.
دوشنبه شب بهاري برنامه اش را با يك تكنوازي از ماهور شروع كرد و اجراي كاملاً متفاوتي از آن به دست داد.يك اجراي جادويي. موسيقي در دستهاي او آرام مي گرفت، مي رقصيد، بهار مي شد و من به شعف پيرمرد فكر مي كردم كه يك بار ديگر به پيشواز ارديبهشت مي رود.
هنگامي كه او مي گذاشت تا آرشه كمانچه تماس كوتاهي با سيم ها پيدا كند و يا روي سيم ها ماندگار شود- نه آن سيم هايي كه از آن ملودي برمي خيزد- صدايي چنان گرفته و خش دار از ساز برمي خاست كه انگار صداي آفتاب بود و يا بعضي لحظات صداي رقص دوره رنسانس را به خاطر مي آورد.من قبول دارم كه اين يكي از عميق ترين برنامه هاي بهاري نبود، اما بي نهايت زيبا و به معناي واقعي كلمه جاذب بود.»
سطوري كه از نظر خوانندگان گرامي گذشت به همراه مطالب فني، دقيق و ظريف جناب لطفي در هفته گذشته دال بر نفوذ و تأثير عميق مرحوم بهاري بر اين ساز در يك صد سال اخير است. درهم تنيدگي نام بهاري و ساز كمانچه چنان است كه چه شيوه بهاري را بپسنديم و چه نپسنديم، چه بهاري به رديف مسلط بوده باشد و چه نه و چه او را تكنيكي نواز بدانيم و يا ندانيم و خيلي ديگر از اين دست مطالب، نام كمانچه يادآور ساز بهاري است.اينك تلاش من اين است كه با استفاده از ديدگاه روان شناسي فيزيولوژي به گونه اي بسيار ساده مطالبي در مورد شيوه نوازندگي و ساختار ساز كمانچه به دست دهم تا خوانندگان گرامي خود بتوانند با به كارگيري و استفاده از نظرگاه هاي متفاوت به قضاوت بنشينند.عملكرد سلول هاي عصبي در انسان تا حدود زيادي شبيه به شبكه هاي سيم كشي برق و يا مخابرات است. همان طور كه هر سيم داراي ظرفيت و توان ويژه اي براي حمل مغناطيس مي باشد سلول هاي عصبي موجود انساني نيز داراي توان مشخص و معيني براي انتقال پيام هاي عصبي است. اگر جرياني فراتر از توان سيم از آن بگذرانيم سيم دچار قطعي شده و جريان از حركت بازمي ايستد.همين فرآيند در سلول عصبي نيز رخ مي دهد. اگر محرك عصبي اعم از محرك هاي شنوايي و چشايي و لامسه و... بزرگتر از توان هدايتي سلول باشد به طور اتوماتيك پيام عصبي به مغز مخابره نمي شود. مثلاً اگر سلول هاي گيرنده درد در زير پوست با ضربه اي بسيار قوي تحريك شوند اين پيام به مراكز عصبي منتقل نمي شوند و فرد به نوعي احساس كرختي در ناحيه مذكور مي كند. به طور بسيار ساده اين پديده را پديده اشباع نامگذاري مي كنيم. در مورد سلول هاي عصبي شنوايي نيز همين اتفاق ممكن است رخ دهد.مثلاً فرض كنيد نوازنده كمانچه مكرراً بر سيم اول آرشه بكشد و پوزيسيون نيز استفاده كند به اين دليل كه فركانس بالايي از اصوات توليد مي گردد(همان محرك قوي) سلول هاي عصبي گيرنده به نوعي احساس خستگي مي كنند و اين نيروي محرك را بيش از توان خود مي يابند(پديده اشباع) لذا پيامي به مغز مخابره نمي كنند. اين همان پديده اي است كه به نام فقدان تمركز از آن ياد مي كنيم.
|
|
به خاطر دارم كه استاد بهاري هميشه توصيه مي كردند كه نوازنده بايد به طور متناسب و متناوب از هر چهار سيم ساز استفاده كند و يا اين كه در كمانچه براي موسيقي كلاسيك يا همان موسيقي دستگاهي ما نيازي به استفاده از پوزيسيون نيست. حتي در مورد سرعت ارائه جمله ها تأكيد بر سنگين نوازي داشتند تا شنونده فرصت كافي براي پردازش آنها داشته باشد.
مجموعه اين توصيه هاي به ظاهر ساده استاد باعث مي شود تا شنونده براي مدت زمان بيشتري بر موسيقي تمركز داشته باشد. به روايتي رعايت همين اصول ساده از جانب نوازندگان برجسته مثل بهاري زمان تمركز بر مطلب و توجه را افزايش مي دهد و مي توان گفت كه اين شيوه از نظر فيزيولوژيك بهداشتي تر است.
بنده در اين زمينه تحقيق مختصري انجام دادم كه نتايج آن گواه بر اين است كه شنونده مدت زمان بيشتري به ساز استاد توجه مي كند. حال اين كه در مورد شيوه مقابل استاد، شنونده به سرعت دچار فقدان توجه مي گرديد و مثلاً از تمركز بر ساز روي برمي گرداند و به سراغ ديگر محرك هاي محيطي مي رفت.
تا اينجاي بحث را به خاطر داشته باشيد تا از منظري ديگر به بحث ادامه دهيم.
بنده بارها و بارها به عنوان يك سازنده ساز، مورد سؤال قرار گرفته ام كه چرا بسياري از كمانچه ها امروزه صدايي جيغ گونه دارند. در پاسخ به اين دوستان بايد عرض كنم كه متأسفانه تا حد بسيار زيادي ساختار ساز كمانچه تغيير كرده و اين نكته اي است كه در بحث هاي مربوط به كمانچه مغفول مانده است.
خيلي از نوازندگان جوان امروز براي اين كه شيوه نوازندگي خود را پياده كنند دست به تغيير كمانچه زده اند. يعني به جاي اين كه خود را با ساختار ساز كمانچه كلاسيك هماهنگ كنند، ساز را با شيوه خويش هماهنگ كرده اند. اين دوستان از اين مطلب غافلند كه كمانچه اي كه در دست دارند اصلاً كمانچه موسيقي رديفي ما نيست بلكه اگر نگوييم در حال تبديل شدن به ويولون است، به راحتي مي توانيم آنها را در رده كمانچه هاي آذري و يا مازندراني و يا به طور كلي محلي طبقه بندي كنيم.
بسياري از اين دوستان نوازنده هنگامي كه در فرم محلي كاري ارائه مي دهند اثرشان زيباست ولي وقتي با همين ساز قطعات موسيقي رديف آوازي مي نوازند نوعي ناهماهنگي احساس مي كنيم؛ چرا كه هر فرم موسيقي نياز به آلاتي دارد كه متناسب با آن ساخته شده است.
آيا تا به حال از خود پرسيده ايد چرا در جوامع روستايي البسه بانوان و كودكان از نظر رنگ و طرح متنوع و داراي گل و بوته هاي درشت و متضاد هستند؟ آيا تا به حال از خود پرسيده ايد چرا در جوامع روستايي موسيقي از ريتمي سريع برخوردار است و صدا دهي سازها داراي صدايي زيرتر از سازهاي شهري شده هستند؟
جواب اين سؤالات را با استفاده از سطور پيش گفته در مورد ظرفيت تحريك پذيري سلول هاي عصبي مي توان بيان كرد.
چون سطح استرس و فشارهاي رواني در جوامع روستايي به مراتب كمتر از جوامع شهرنشين است لذا توان سلول هاي عصبي آنها نيز بالاتر است. يعني سطح تحمل در روستا بيش از شهر است. يا به تعبيري ميزان هيجان خواهي در روستا بالاتر از شهر است.
لذا از نظر بصري مثلاً وجود رنگ هاي متضاد و گل هاي درشت در البسه آنها به وفور يافت مي شود حال آن كه در جامعه شهرنشين ميل و گرايش به نوعي هماهنگي در استفاده از رنگ هاست تا ايجاد نوعي آرميدگي كنند.
از نظر شنوايي هم همين طور. مثلاً اگر صداي كمانچه آذري به واسطه ابعاد آن صدايي زيرتر(يعني فركانس يا قدرتي بالاتر) دارد نوازندگان و شنوندگان آن نيز تحمل بيشتري نسبت به جوامع شهرنشين دارند. حال آن كه تمام سازهاي شهري شده از صدايي بم تر نسبت به سازهاي محلي برخوردارند. چرا كه صداي بم آرامش بخش تر از صداي زير است.
تغييراتي كه توسط اين دوستان صورت گرفته مبناي علمي نداشته و تناسبي با موسيقي كلاسيك ما ندارد و لذا تأ ثير و نفوذ ماندگاري در شنونده ايجاد نمي كند، بلكه خيلي سريع شنونده را دفع مي كند.
مرحوم استاد بهاري بنا به تجربه وسيعي كه نسبت به موسيقي ايراني داشتند همواره بر حفظ اندازه هاي ساز، متناسب با موسيقي رديفي تأكيد مي كردند. ايشان معتقد بودند كه ساز كمانچه براي اين موسيقي كامل است و اگر تغييري در آن ايجاد مي كنيد در جهت كاركرد بهتر آن باشد نه تغيير در صدادهي ساز.
بنده به سهم خودم از تمام كساني كه در جهت اعتلاي موسيقي اين سرزمين با هر سبك و سليقه اي كوشش مي كنند سپاسگزارم و از خداوند متعال براي همگان سلامتي آرزو مي كنم. مرتبه اي ديگر از جناب استاد محمدرضا لطفي كه به واقع روحي تازه در موسيقي ايراني دميدند تشكر مي كنم. با آرزوي احياي نقد در حوزه موسيقي.
در پايان ، ضمن ياد كردن از تمامي بزرگان از دست رفته موسيقي مخصوصاً زنده ياد استاد علي اصغر بهاري، با نگاهي به آينده معتقدم روايت گر اصيل ساز كمانچه كسي است كه بيش و پيش از خود به فكر فرهنگ و هنر اين مرز و بوم باشد.