در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
شوخي آشغالي
حدودا سال ۱۳۶۶ بود. آن زمان زباله هاي هر محل را در مكاني جمع آوري مي كردند تا از آنجا بارگيري و حمل شوند.
در فلكه دوم خيابان مقداد، ناگهان با صحنه اي مواجه شدم كه باعث توجه و تعجبم شد. يكي از رفتگرها دمرو روي زباله ها افتاده بود و چند نفر از همكارانش دور او جمع شده بودند. تعدادي هم پشت ديوار آن مكان نشسته بودند و از ماوقع بي اطلاع بودند. يكي از رفتگرها بيرون آمد و به آنها گفت: فلاني حالش به هم خورده، افتاده و شايد مرده باشد.
با نگراني و شتاب همگي داخل محوطه شدند و به سراغ فرد موردنظر رفتند و با دست زدن به او با بهت و اضطراب جوياي اوضاعش شدند. چند دقيقه اي بي حركت بود. ناگهان بلند شد و روي زباله ها شروع به رقصيدن و پايكوبي كرد و همكارانش كه از قبل داخل محوطه بودند نيز مدتي دست زدند، آواز خواندند و خنديدند. معلوم شد تمام ماجرا صحنه سازي و يك شوخي تكان دهنده و ترس آور براي ساير همكاران بي اطلاعش بوده است.
ع.ا.نوبختي