براي تو غزل تازه اي رقم زده ام- بخش پاياني
شش تابلو
مرتضي اميري اسفندقه
قسمت نخست اين يادداشت ديروز منتشر شد، شش تابلو از حسين منزوي به روايت مرتضي اميري اسفندقه. امروز سه تابلو پاياني را تماشا مي كنيم.
به ارسباران _ باز هم آمد- يكبار يعني فقط دوبار!
و ديگر در دوران تدريس من درآنجا- به آنجا نيامد!
در انديشه پرسه مي زد!
(۴)
با او- سرچهارراه طالقاني دعوايم شد!من به او گير دادم! او به من گيرداد!دعوا اوج گرفت! دورمان جمع شدند! من سر شعرهاي او، و سر خود او داد مي زدم! و او زير لب مي غريد و ...و من و او با هم قهر كرديم! قهر قهر _ ولو نه تا روز قيامت!چند ماه بعد- آمد-
اول كسي فرستاد- نامه رساني كه نامه او را براي من آورده بود. نامه اينجاست!نوشته بود: مرتضاي هنوز عزيز - بعد از گرد و خاكي كه ... به راه انداختي - ...و با هم آشتي كرديم- با چينگ و چينگ!
اما آشتي در گرفت! من آن روز- چندين غزلم را برايش خواندم. كاري كه هرگز از من سر نمي زد!پس از آن هم- هر وقت مي آمد- غزلي- قطعه اي، بيتي، مصراعي، از خودم برايش مي خواندم! و شعرخواني پيش او- كار هر كسي نبود! كه او در شنيدن شعر- آن هم شعري غير از شعر خودش- يك حسين منزوي ديگر بود.
۵
غروب، ديدمش، عصباني و خشماگين.او را خيلي به ندرت مي توانستي عبوس ببيني، اغلب غمگين بود، تا خشمگين! اما اين بار خشمگين بود!شايد خنده ام گرفت! نخستين بار بود كه او را چنين آشوبگر مي ديدم سبب پرسيدم!گفت مپرس!گفتم مي پرسم! گفت فلاني آمريكايي شده است! هم خودش، هم ماشينش. كوغيرت! كو رفاقت!بگو نامرد! ايراني ها مرام دارند!
هر چقدر هم كه خراب باشند، در همان خرابي آبادند!گفتم چه مي گويي! روشن تر حرف بزن!گفت فلاني! آمريكايي شده!!دلش از دست يكي از هنرمندان اهل آواز و موسيقي پر بود.مي گفت پولم را خورده است.گفتم مگر تو با او از قديم قديم ها دوست نبوده اي. گفت: ديگه دل مثل قديم عاشق و شيدا نمي شه.سه روز است كه صبح و ظهر و شب، به سراغش مي روم يا پنهان مي شود! يا نيست! يا گم مي شود! يا مي ميرد! با خنده گفتم: آيا اينها دليل بر آمريكايي بودن اوست؟گفت: ديروز- صبح كله سحر رفتم سركوچه اش!آمد از خانه بيرون! رفتم سراغش! سوار ماشين شد و مثل آمريكايي ها. تيركرد و گريخت و مرا ديد و وانمود كرد كه نديده است و... آن شب با من سري گفت: نگران ۸۰ هزار تومان نيستم. اگرچه ۸۰ هزار تومان براي من، هم اينك بسيار، بسيار است. نگران مرام اويم كه چنين زير و رو شده است!او آدم درستي بود چرا چنين شد!آن قدر عصباني بود كه دلش مي خواست من بروم و او را بزنم حتي شايد از من خواست كه او را گوشمالي بدهم!
از آن شب تا الان، آن هنرمند اهل آواز- از چشمم افتاده است و چاره اي نيست!
۶
آخرين ديدار
تنها جايي كه ديدم او كاملاً درست و حسابي مي خندد
بعد از مرگش بود و در خواب!او را ديدم شاد شاد شاد! موهايش با ابرها گره خورده بود .نيمي از ابرها موهاي او و نيمي از موهاي او ابرها!ابر موهاي او و موهاي ابري او در خواب، همراه با قد او كه در هوا بود! در ميانه آسمان! و چشم مهربانش روي با من داشت و از دهانش قهقهه مي باريد!
من براي او شعر مي خواندم با مطلع:
براي تو غزل تازه اي رقم زده ام
كه راه و رسم كهن را در آن به هم زده ام
و او _ اين غزل را تحويل مي گرفت و تحسين مي كرد.
مطلع اين غزل را خودش به من هديه داده بود!
روزي اين مطلع را برايم خواند- گفتم: به به! گفت: قشنگ است؟ گفتم: خيلي! گفت: مال تو- به مقطعش برسان! و من هيچ نگفتم و شايد كمي هم به من بر خورد اما به مقطعش رساندم بعدها! مقطعش هست:
زمانه- شاد مرا بيش از اين نمي خواهد
چنين كه قرعه قسمت به نام غم زده ام
در خواب _ مي خواستم به او بگويم كه مطلع اين غزل از توست! مستانه خودش را به كوچه علي چپ زد! به رويش نگذاشت بياورم...و بعد از اين- هنوز ديگر _ جز در انزواي دلم- او را نديده ام و نمي بينم!
|