در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
كفش دزد
تابستان بود و مدرسه ها تعطيل شده بود. من، مادرم، مادربزرگم و خاله ام براي زيارت به مشهد رفتيم. نزديك حرم امام رضا(ع) در يك اطاق منزل گرفتيم. بعد از استراحت براي زيارت به حرم رفتيم. صحن حرم خلوت بود.
من جلوي صحن نشستم و كفشهاي خانواده را نگه داشتم كه بعد از زيارت آنها، نوبت من شود. در همين وقت خانمي آمد به من گفت پسرم اين يك ريال را بگير و از اين مغازه بغل شمع نظري بخر و اين ده شاهي هم مال خودت. من قبول كردم رفتم شمع خريدم و برگشتم ديدم كه كفش ها نيست و يك جفت گيوه خودم باقي مانده است. گريه كردم، خانواده آمدند گفتند چه شد؟ ماجرا را تعريف كردم، نتيجه اي نداشت. بازار كفاشها نزديك بود، هر كدام يك جفت كفش نو خريدند.
اكنون من ۶۴ سال دارم و آن موقع ۱۱ ساله بودم.
د . م ـ معلم بازنشسته