پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۸۸
شمه اي از فراگيري مصرف امتعه فرنگ در تهران
گوش هاي ناشنوا، پاهاي چالاك!
007098.jpg
توپخانه- ابتداي خيابان چراغ گاز- حدود سال هاي 1300 شمسي
سيروس سعدونديان
چنين آورده اند كه در يكي-دو قرن پيش، فرنگ در ذهن مردم شرق تصوري بود خيال انگيز و افسانه اي. در حقيقت سرزمين هزارويك شب، همان جا بود. فرنگي بود كه چراغ علاءالدين در دست، ثروت هاي بيكران شرق را مي جست و مي يافت و مي برد. حكايت فرنگستان آن روزگار، حكايتي است شنيدني.
آنگاه كه محمدشاه ترجمه سرگذشت ناپلئون را زير بالين نهاد و بي آن نخفت، آنگاه كه تصوير ناپلئون در همه جا به فروش رسيد كه با بالاپوش جواهرنشان بر تخت طاووس نشسته و در پشت سرش دورنمايي از پاريس به چشم مي خورد كه در حقيقت به اصفهان مي مانست، آنگاه كه اشعار لرد بايرون به عنوان علم كيميا به فروش رسيد و والي كردستان- كه جز شاه عباس نمي شناخت- از باستان شناسي فرنگي پرسيد: ناپلئون تاكنون چند تا كاروانسرا ساخته است، همان گاه كه عباس ميرزا از اروپاييان خواست كه هركس از اهل فرنگ اراده نمايد، بيايد در آذربايجان- كه تبريز پايتخت آنجاست- ساكن شود ، معدود كساني بودند كه همچون حاج ميرزا آقاسي صدر اعظم هرگاه كه نام ناپلئون به ميان مي آمد با ريشخند بپرسند: ناپلئون ديگر سگ كيست؟
سيري آغاز گشته بود كه به شاه و گدا وقعي نمي نهاد؛ خاصه كه شاه شيفته و شيداي محصولات مدني آن ديار بود و در ترويج هر چه بيشتر آن در اين سامان، كوشش بسيار مي كرد.
همين شد كه به اندك زماني خانه هاي متمولين تهران آكنده شد از آن محصولات و به ساير منازل هم به مرور گسترش يافت و چندان كه مجال در خود نظر كردن دست داد، پيرامون خويش را از كالاهايي انباشته ديديم كه تميزشان از متاع خودي ميسر نبود، كه متاع خودي در پس نيسان خفته و به فراموشي رفته و از توليد و مصرف بازمانده بود. گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه.
غالب آنچه را كه امروزه روز به پيرامون خود شاهديم، از اثاث البيت گرفته تا ملبوس و تن پوش، آشاميدني و خوردني، يادگاري است به جاي مانده از آن سير شتابنده و بي امان؛ به واقع سيلي بود جاري شده در بستري پذيرا و بدان انجاميد كه به قول مامنتوف بر زيباترين پيش بخاري ايراني منازل تهران، زشت ترين ساعت هاي ساخت فرنگ را نشاند.
سال 1321 هجري قمري بود و عصر زمامداري مظفر الدين شاه. دولت به تنظيم تعرفه گمركي مبادرت ورزيد و بر هر كالاي وارداتي گمركي معين نهاد. در فهرست بلندبالاي امتعه وارداتي آن زمان چو بنگري، نام آشنا هزاران است؛ آشناياني كه امروزه روز خويشند و قرين و از بام تا شام در معرض ديد يا در عرصه مصرف. فهرستي است بالابلند و شايد اگر نيك نظر شود، عبرت افزا؛ و مشت از خروار و يك از هزاران آن بدين قرار:
بقولات و كنسرو خوراكي هايي كه در ميان قوطي حلبي و غيره ضبط و محفوظ مي دارند؛ جوز هندي؛ قهوه دربسته؛ مالت؛ ماكاروني رشته فرنگي؛ ميوه تازه و خشك؛ ميوه جات محتوي در قوطي به اضافه مرباي ميوه جات و بستني ميوه جات و لواش ميوه جات و قرص ميوه جات و باسلق ميوه جات؛ روغن نباتي؛ تخم طيور؛ اقسام خوراكي ها و پوشاكي ها و... .
در آن سير دو صد ساله نيز گاه بودند ايرانياني كه فرياد از بي اماني آن خودباختگي بردارند، تشبث به فرنگي را به باد نقد آرند يا رواج بي رويه متاع آن ديار را به خلايق گوشزد كنند؛ گاه كار به منع استعمال امتعه اين يا آن كشور هم رسيد، گرچه به كوته زمان؛ گاه نيز جماعت به خودنگري و به خود كرده تعمق كردن دعوت شدند. و اين يكي- خاصه در بحبوحه مشروطه- به هم رسيد و به صفحات جرايد پايتخت نيز ره يافت. از آن جمله، روزنامه صبح صادق نوشت: اولين راهي كه براي تحصيل سرمايه به دست داريم، آن است كه دست از تقليد و تأسي و رقابت و هم چشمي پوشيده، بدين بيت معتقد باشيم: خلق را تقليدشان بر باد داد‎/ اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد. چون از براي خودمان از اداني و اقاصي حدي معين نكرده ايم، اين است كه از اعلي و ادني گرفتار و پريشانيم و چون نيك دقت نمائيم، اشخاصي كه به هزار تومان امر آنها به خوبي مي گذشت، حال با داشتن چند هزار تومان عايدي، باز مقروض و مرهون مي باشند زيرا كه وسعت پارك و باغ و مبل هاي مختلفه و چهل چراغ را حدي نيست و اسراف را هم درجه اي نه. وقتي را به خاطر دارم كه چاي را نمي فهميديم و سالي يك مرتبه جمالش را نمي ديديم و پس از چندي با قهوه جوش و يكي دو فنجان پذيرايي از ميهمان مي كرديم. امروزه استكان بلور و زير فنجان و قاشق ورشو و سيني مطلا و دستمال كتان و قندگير و قنددان و... مي خواهيم. انگليسيان به واسطه آنكه سماور را روس اختراع نموده، تاكنون يك سماور وارد انگلستان نكرده اند. الحق راه تحصيل ثروت همين است كه ما مي رويم. اين ره كه تو مي روي به تركستان است. اهالي ژاپن فقط بر روي حصير مملكتي و نيم تخت هاي داخلي خودشان زندگاني مي كنند و ما از فرانسه و انگليس و روس و عثماني و عرب و ژاپن و چيني و هندي هر يك كلمه اي آموخته و سرمشقي گرفته، منزل خودمان را اكسپوزه امتعه ممالك خارجه قرار داده ايم. چنانچه چهل چراغ پاريسي و آينه هاي انگليسي و لامپ هاي روسي و ميزهاي ژاپني و ظروف چيني و غيره و غيره از هر يك نمونه اي گرفته و ذخيره و تدارك نموده، در حركات و سكون هم از خود عادتي مخصوص نداريم، آن را هم مقيد و مقلديم. در يك اتاق، هم مخده داريم كه تقليد از عربستان و روميان است و هم ميز و صندلي آموخته از اروپاييان و هم قالي و سرانداز نمد، يادگار از نياكان. به هيچ صراطي مستقيم و به هيچ نقطه اي مقيم نيستيم. سابقاً مي شنيديم كه وجود انسان نمونه اي از عالم كبير است و نمي فهميديم. حالا مي بينيم كه يك نفر انسان اكسپوزيسيون پارچه ها و امتعه و صنايع عالم شده و هيچ نمي فهميم كلاه پارچه ژاپني، آستر كلاه اسلامبولي، سرداري ماهوت انگليسي، جلدقه مخمل پاريسي، شلوار ماهوت روسي، ساعت بغلي انگليسي، قوطي سيگار پاريسي، كفش ورشو يا هلندي، پيراهن روسي، زيرجامه روسي، دستمال روسي، يخه روسي، دكمه روسي، كفن روسي، كافور روسي. از همه جا داريم و از خويش نداريم. والله اشتباه كرديم. همه چيز داريم جز اينكه غيرت و حميت نداريم و تقليد را وسيله شرافت و اعتبار مي شماريم. متاع خودمان را گذاشته، پي ديگران مي رويم... .
بر باد دهنده ثروت و خراب كننده اساس زندگي و معيشت، محتاج كننده اهالي مملكت، فقيركننده رعيت، ذليل كننده اغنيا، تمام كننده فقرا تقليد است كه از شش جهت ما را فرو گرفته و احاطه نموده و دقيقه اي ما را تنها نگذارد، ثانيه اي از ما جدا نشود و هر ساعت بر قدرت و شوكت خويش بيفزايد و ما را محتاج تر سازد. ياللعجب! اين دشمن خانمان سوز است كه بي زحمت سرباز و تفنگ و اسلحه و فشنگ و لشكركشي و مردم كشي، شش دانگ مملكت وجود ما را فرا گرفته و تصرف كرده و بي منت فرستادن مأمور و حكومت و نواب و ضباط و فراش و تحصيل دار و فراشباشي و تحويل دار و مستوفي و سررشته دار، باج مي گيرد و خراج مي ستاند. به پايش خويشتن آيند عاشقان به كمندش. اين كيست؟ علامات و آثارش چيست؟ از كجا پيدا شده؟ به چه چيز رفع مي شود؟ به دليل عقلي و تجارب ظاهري، آنچه رفع اين فقره و ابتلاء و دفع اين دشمن بي صدا را مي كند و ما را مستغني مي سازد، سلب احتياج از امتعه خارجه و به كاربردن منسوجات و مصنوعات داخله است... . همانا اي ترقي خواهان مملكت و اي وطن پرستان با همت... كه هر روزه براي نوشيدن چاي و كشيدن قليان و صحبت از فلان و فلان در يك نقطه جمع شده انجمن اش مي گوئيم، مجمع اش مي خوانيم... فايده و نتيجه از اين اجتماع چيست؟ در اين مدت چه كرديم و چه مهمي را از پيش برداشتيم؟ چه خيالي را به آخر رسانديم؟ كدام عادت ناپسند را ترك داديم؟ كدام تقليد را تغيير داديم؟ كدام راه صرفه و ثروت را فهميديم؟
پس بياييم همت نماييم، غيرت بروز دهيم، جمع شويم، فكر كنيم... شرف خويش را به گروگان بدهيم و منسوجات داخله خودمان را صرف لباس و مايلزم نماييم. برك و شال كرمان و عاقري يزد و خراسان را سرداري كنيم و پارچه هاي ابريشمي يزد و كاشان را جليدقه و شلوار نماييم. كتان مازندران و منسوجات نفيسه اصفهان را پيراهن سازيم. كلاه هاي نمد كاشان و محلات و يزد و عراق و قم كه يك از يك بهتر است بر سر گذاريم. چرم همدان را كفش كنيم يا گيوه و ملكي بپوشيم و چندي هم به قول خودمان اين را مد كنيم. ما كه بحمدالله در تقليد مسلط و در هم چشمي استاديم، چندي تقليد خودمان را بكنيم و از يكديگر بياموزيم... .
در هياهوي تقليد و تأسي به فرنگان كه تمامي تهران را درمي نورديد، اين دست فريادها به جايي نمي رسيد و گوشي شنوا نمي يافت و در نهايت به فسانه اي بدل مي شد گفته شده و فسانه گو در خواب رفته. سال ها بعد، اهالي محترم پايتخت مژده اي بزرگ دريافت مي داشتند؛ مژده اي بدين قرار: يك مژده بزرگ! جديداً سالون رويال توسط يك نفر ديپلمه از مدرسه بين المللي پاريس به طرز آخرين سيستم اروپا افتتاح شده و براي رفع چين، لك، جوش صورت و محونمودن موهاي صورت و جلوگيري از ريزش مو، منيكور با آلات و دستگاه هاي الكتريكي مخصوص به طور علمي از آقايان و خانم هاي محترم پذيرايي مي نمايد. يك دفعه امتحان، ادعاي ما را ثابت مي نمايد. آدرس: چهارراه يمين السلطنه، روبه روي نظام وظيفه سابق . و همان اهالي محترم گوش جان مي سپردند به فريادهايي از اين جنس.
كور از خدا چه مي خواست؟ قطعاً دو چشم بينا. خيلي از آن اهالي محترم چين و لك صورت خود را در سالون رويال محو كرده و مايل بودند مطابق آگهي مغازه يك كلام، فرز چست و چابك و چالاك باشند. اين شد كه به مغازه يك كلام رفتند و فرمودند: كفش تراپه ز مي خواهم! جريده نگار صبح صادق جايي در دل اين خاك خفته بود و فسانه اش در فضاي بيكران نسيان از خاطره ها زدوده.
موقع استفاده از بهترين كراوات هاي ابريشمي ايطاليايي و عطريات، پودر، ادوكلن، ماتيك، لوسيون، كرم و صابون دوبيگان رسيده بود و ويكتور سمعان و كمپاني در سراي اميد آماده خدمت به همنوعان.
در كجاي آن سير شتابان ايستاده ايم؟ پاسخ را شايد در ويترين هاي پرتلألوي شهر بايد جست. به هر حال، پسر كو ندارد نشان از پدر... . اهالي محترم كماكان مايلند فرز و چست و چابك و چالاك باشند! تا مبل چيني و كفش كره اي هست چه باك از خستگي! فرز باشيد، بي خيال چرم همدان!

بر پدر اسب بد لعنت!
امروزه روز تهران و شميران به هم پيوسته اند و از اين به آن- چه پياده و چه سواره- راه چنداني نيست؛ نه دشوار است و نه چندان عذاب آور. نهايت سواره كه باشي و بخت يار نباشد، يا دچار سنگيني ترافيك خواهي بود يا تصادفات و خرابي خودرو. در تهران قديم اما، رفتن از شهر به شميران با درشكه و كالسكه، گاه به معضلي بدل مي شد به ياد ماندني، چندان كه به خاطر مي ماند و در صفحه خاطرات اين و آن به ثبت مي رسيد. قهرمان ميرزا سالور (عين السلطنه) در روزنامه خاطرات خويش نمونه اي از آن سفرهاي عذاب آور را ثبت كرده است؛ خاطره اي از دوشنبه يازدهم ذيحجه 1305 هجري قمري. مي نويسد:
يك ساعت و نيم به غروب مانده، با ميرزانصرالله به درشكه نشسته رو به شمران روانه شدم. در بيرون دروازه اسب كالسكه ايستاد و بنا را به گه گيري گذاشت. مختصر، هر چه فن به كار رفت سودي نبخشيد. كريم كالسكه چي به شهر رفت تا از خانه نصيرالدوله اسب بياورد. آنجا هم نصيرالدوله نبود. تا غروب معطل شديم. يك اسب كالسكه هم پيدا نشد كه كرايه بكنيم و برويم. نه اسب ها مي روند، نه روي مراجعه به شهر را داريم. يك اسب كالسكه نمي رفت، ولي ديگري مي رفت. تا وقت مغرب در صحرا معطل شديم تا كالسكه آقاي نايب السلطنه رسيد. به كالسكه چي هاي خودشان حكم كردند كه كمك كنند و كالسكه را حركت بدهند. خدايي شد كه اسب حركت كرد. ديگر تا تجريش انارگيري نكردند و فراموش كردند... . والا لابد بودم پياده به شهر بروم و در آنجا راضي به يك الاغ بودم. آن هم پيدا نمي  شد... . دو ساعت و نيم از شب گذشته، به تجريش رسيدم .و چند روز بعد(پنجم محرم 1306) باز همان معضل و حكايت از اين قرار: صبح، اسب هاي كالسكه را به كالسكه بستند. جلوي باغ، جزيي سربالايي بود، اسب ها نرفتند. از جاده سرازير شدند. در ميان گودال كه جلوي باغ است كالسكه چي پياده شد، جلوي اسب ها را گرفت كه مجدداً ببرد. اين باره در ميان گودال افتاد و اسب در پايين و كالسكه بالا كه يك چرخ آن رفته بود و چرخ ديگر به سنگي گير كرده بود. محمد در روي صندلي، كريم جلوي اسب ها به دستش. هر طور بود اسب ها را بغل دره نگاه داشته و محمد آمد پايين. قيش ها را زود باز كردند و اسب ها را رد كردند. نزديك بود دو كالسكه چي و كالسكه با دو اسب هلاك شوند. خدا بسيار رحم نمود. اگر كالسكه افتاده بود، تمام اينها هلاك شده بودند... . قضيه بدي بود. الحمدلله به خير گذشت. اسب هايش سينه گير بودند كه جزيي سربالايي را نرفتند. بر پدر اسب بد لعنت! .
در شهر تضادها و ناهمگني رشد- تهران- رنج سفري از اين دست، در راحت صندلي ينگي دنيايي به در مي شد: چند قسم صندلي تازه است و بسيار خوب صندلي هايي هستند. يك جورش تكان مي خورد. اسمش به انگليسي راكينگ چر است. جور ديگرش ايزي چر (صندلي راحت) است. بلند و كوتاه مي شود. خيلي راحت است. مي شود خوابيد رويش. يك جور هم صندلي كوچك سفري است. آن هم تا مي شود. اين سه قسم جهت حمل و نقل خيلي آسان است. سفري هستند و خيلي قشنگ و تازگي دارند. نمونه از خانم هاي ينگي دنيايي گرفته، ساختيم .
گرد و خاك آن سفر را هم در آن شهر ناهمگن مي شد در حمامي، از سر و تن شست كه اغلب به حمام ميرزا كاظم ريش مي ماند. توصيف ميرزا نظام شاعر از آن حمام را عين السلطنه چنين به دست مي دهد: بايد چكمه بلند جهت گل حمام پوشيد. فانوس و مشعل همراه برداشت. تبر جهت شكستن يخ خزانه برداشت... هركس مي خواهد حمام ميرزا كاظم ريش برود، دوازده چيز لازم است: اول وداع با اهل بيت كه برگشتش با خداست. دوم سه ذرع كرباسي جهت كفن. سوم چند نفر پليس كه رخت هاي آدم رانگاهداري كنند. چهارم چند شاهد عادل كه گواه باشند كه فلان زنده داخل حمام شد... هفتم چكمه ساقه بلند جهت عبور از وسط حمام. هشتم بادام و گردو كه بچه هاي شياطين با آنها مشغول شوند و به آدم صدمه نزنند... دوازدهم انالله و انا اليه راجعون... .
شهر ناهمگن را از اين حكايات بسيار بود؛ حكايت همزيستي مسالمت آميز راكينگ چير و حمام ميرزا كاظم ريش!

درنگ
يك آينه قديمي
امروزه روز مضامين صفحات نيازمندي هاي عمومي براي خوانندگان روزنامه هاي يوميه تهران مضاميني است آشنا،  چه نزد آن كسان كه نيازي دارند و ناگزير از مراجعه بدان و چه نزد آنان كه بي نياز از مراجعه اند، مضاميني از خريد و فروش خودرو گرفته، تا خريد و فروش و اجاره ملك و مستغلات، عرضه و خريد خدمات، كارجويي و كاريابي و غير آن. صفحات مزبور يك بوم نقاشي است كه سيماي نيازها، حوائج، چند و چون پاره اي معاملات و داد و ستدهاي سكنه شهر بر آن هر روزه و گاه هر هفته ترسيم مي شود. تأملي در اين بوم و در آن نقش، مي تواند حاوي بسيار داده ها و يافته ها باشد از كم و كيف گذران شهر، گوشه اي از زندگي روزمره شهروندان و لختي از مشغله هاي هر روزه ايشان.براي غالب آن خوانندگان اما، مضامين نيازمندي هاي عمومي در تهران قديم نه آشناست و نه به سبب همين عدم آشنايي، قابل تصور. درج اين نيازمندي ها در قالب اعلان هاي تجاري در جرايد، پيشينه اي به درازاي تاريخ مطبوعات در ايران دارد. در آن ميان كم نبوده اند جرايدي كه هر از گاه به ابتكاري در اين عرصه دست يازيده اند. از آن شمار است روزنامه صبح صادق كه از نخستين شماره خود به درج اعلان رايگان روي آورد و هم بدين قرار تا ديرزماني متعهد ماند. نمايندگاني هم در نقاط مختلف پايتخت معين كرد تا به اين خدمت انتظام بخشند. اداره مركزي صبح صادق در لاله زار بود و شركت اميد و نمايندگانش از چراغ گاز و سرچشمه و لب خندق گرفته تا به سرتخت و سرآب منگول و حمام فيروزه. دامنه اعلان هاي صبح صادق نيز از اجاره و استجاره بيوتات و دكاكين و مستغلات و خريد و فروش انهار و دواب و كالسكه و درشكه را شامل مي شد تا عرضه و خريد خدمات نوكر و نويسنده و عمله جات ديگر . مدير و صاحب امتيازش مرتضي قلي خان مؤيدالممالك بود و انتشار آن روزنامه را از يكشنبه بيست و سوم صفر 1325 هجري قمري آغاز كرد،  در گيرو دار مشروطه خواهي و تهراني منقلب. آن اعلانات نزديك ترين و شبيه ترين نياي نيازمندي هاي عمومي امروزين بود، البته با تفاوتي عمده، يعني رايگان بودن درج اعلان ها. ذكر شماري از آنها، شمه اي از سيماي حوائج و داد و ستدهاي تهران آن روزگار را به دست مي دهد، سيمايي ناآشنا و گاه غريب و سخت متفاوت با حوائج امروزين خوانندگان نيازمندي هاي عمومي . شماري از آنها را با هم بخوانيم؛ جملگي از سال 1325 هجري قمري:
اعلان
پنج دستگاه درشكه نو بزرگ و كوچك و يك دستگاه چهارچرخه و چرخ هاي ممتاز نمره هفت و نمره پنج در خيابان لاله زار، شركت اميد،  موجود است و به فروش مي رود. هر كس طالب است، به اداره روزنامه صبح صادق رجوع نمايد و ملاحظه نمايد.
اعلان
خانه صديق خلوت، جنب مريضخانه،  پشت مسجد مجدالدوله،  معادل هشتصد ذرع، مشتمل بر يك دست عمارت و يك طويله و دو هزار ذرع زمين نساخته، قنات سنگلج به عمق 6 ذرع از آن مي گذرد. به قيمت معمار مي فروشد. هر كس طالب است،  به مركز اداره روزنامه اطلاع بدهد.
اعلان
جناب فضايل مآب آقا ميرزا محمد اديب تبريزي كه از علماي تبريز و داراي علوم جديده براي تعليم متعلمين حاضرند. هر كس طالب باشد به اداره روزنامه صبح صادق رجوع نمايد.
اعلان
در كوچه قجرها، يك دست حياط بسيار تميز نوساز كه هنوز به كسي اجاره داده نشده و تازه از دست معمار بيرون آمده اجاره داده مي شود. هر كس طالب است، به مركز اطلاع دهد.
اعلان
غالب آقايان محترم خانه اجاره اي مي خواهند. مع هذا، اشخاصي كه خانه دارند اظهار مي شود كه در امتداد خيابان ناصريه و لاله زار و خيابان علاءالدوله الي دروازه بهجت آباد تا دروازه شميران هر كس خانه اجاره اي دارد به مركز صبح صادق اطلاع بدهد. لازم است كرايه را نيز معلوم فرمايند.
اعلان
يك نفر منشي قابل كه بدون مسوده گرفتن از عهده جواب مراسلات برآيد و سواد كافي هم داشته باشد لازم است. هر كس حاضر است و از عهده برمي آيد، خود را به اداره صبح صادق معرفي نمايد تا بعد از امتحان قرار كارش داده شود.
اعلان
دو رأس ماديان آبستن از نژاد خالص عربي متعلق به باغداسر اوكيان در ششصد قرعه از قرار قرعه اي يك تومان كشيده مي شود. طالبان بليط قرعه، قيمت آن را يا به مغازه مشاراليه مقابل درب سبزه ميدان و يا شعبه شركت اتفاق رجوع فرمايند و عين ماديان ها در اصطبل حضرت والا مؤيدالدوله در تكيه نوروزخان است، به جهت معاينه هر كس مي خواهد ببيند حاضر است.
اعلان
يك رأس الاغ سواري برنجي رنگ بندري درشت چهارساله با دوشك قاليچه اعلا و ساير اسباب هاي مستعمل در شصت تومان تقويم شده و در سي قرعه تقسيم گذاشته شد و قيمت هر قرعه دو تومان است. هر كس مايل است، بليط آن را در خيابان لاله زار از مركز شركت اتفاق بخواهد.
نيازمندي هاي عمومي تهران از الاغ بندري درشت چهارساله با تشك قاليچه اعلاء تا كاديلاك سوپر سالن با تودوزي اختصاصي سيري يك صد ساله داشت؛ سيري كه در آن بيروني و اندروني هم دوبلكس شد و سونا و جكوزي و سيماي شهر سخت متفاوت با سيماي امروزين. سيمايي كه هم زاده نياز است و هم مولد آن. لختي در اين آينه بنگريم. آينه اي كه در يك سوي آن نيز اعلان هاي ريز و درشت فروش مهره مار نشسته در بساط دستفروشان راسته ناصرخسرو و منوچهري. چه حيات سمجي دارد مهر گياه!

چرخ گردون
نجواهاي پشت ديوار
007095.jpg
از همان آغاز، از آن گاه كه حصار شاه طهماسبي به گرد تهران قامت افراشت تا بدان گاه كه شهر از آن سرريز كرد و بعدها در حصار ناصري نيز نگنجيد و دارالخلافه در حومه ها تن گسترد و ييلاقات و روستاهاي پيرامون را بلعيد، نيز تا بدان زمان كه شهروندان مسلك مشروطيت پيشه كردند و بعدها سقوط سلاله قاجاريه را ناظر، همچنين تا زمامداري پهلوي و پيدايش هسته بالقوه كلانشهر امروزين و تحقق بالفعل آن، تهران پيوسته شهر نوسان بي رويه قيمت ها بود و هم بدين سان هم ماند.
نه حبس و جريمه كسبه دندان گرد موثر افتاد، نه درج هفتگي و روزانه قيمت ها در جرايد شهر؛ نكته اي كه از نخستين شماره هاي وقايع  اتفاقيه آغاز گشت و تا به ساليان تداوم يافت و به ساير جرايد تسري. مباحث مطرح در اين مقوله مثنوي هاست و هريك هفتاد من.
گذشته از نرخ ارزاق و لوازم معيشت، هزينه حمل و نقل درون شهري هم معضلي بود كه با پيدايي نخستين درشكه ها شكل گرفت و ماند و پائيد و به روزگار وسايل حمل ونقل عمومي هم رسيد.
تورقي در اين دفتر قطور و تاريخچه دوصدساله، يادآور بحثي است آشنا؛ بحثي كه هر از چند، طي ساليان متمادي پيشينه تهران تكرار گشته و هر از گاه، به مناسبت زمان، در كسوت واژگاني ديگرگون متجلي شده است؛ بتي عيار و هر لحظه به رنگي درآمده.
به مصداق مشتي نمونه خروار، برگي از پيشينه اين معضل مادرزاد شهر را در زير به دست مي دهيم، در گزارش خبرنگار يوميه صبح صادق ، به تاريخ سه شنبه 25 صفر 1325 هجري قمري، 9 آوريل 1907، در بحبوحه مشروطيت. گزارشي از كم و كيف نمره گذاري درشكه ها و بي اعتدالي درشكه چي ها. بخوانيم:
خبرنگار صبح صادق از ميدان توپخانه [گزارش مي دهد]:
امروز نزديك غروب آفتاب، دو نفر كه يكي از آنها لباس نظامي داشت و ديگري در مسلك نوكرباب بود، از درشكه كرايه پياده شد، در كنار باغچه ميدان مشغول گردش و براي رفع خستگي نشسته. شخص نوكرباب از شخص نظامي سؤال كرد: واقعاً سرهنگ، شما نمي دانيد در اين شهر چه قدر درشكه كرايه هست؟
- سرهنگ: آنچه به شمار آمده و نمره دارد، يكصد و بيست و سه الي يكصد و سي عدد است.
- سائل: مگر بي نمره هم درشكه كرايه هست؟
- سرهنگ: بلي. درشكه بي نمره دو قسم است؛ يك قسم را نايب احمد محرمانه از صاحب آن تعارفي گرفته و نمره نمي گذارد و در ميدان كار مي كند و يك قسم درشكه هايي است كه در اطراف محلات خارج از ميدان كار مي كنند و داخل در ثبت نيست و چيزي هم نمي دهند.
- سائل: خوب. درشكه هايي كه نمره دارند، اطلاع داريد چه به ديوان مي دهند؟
- سرهنگ: گويا ماهي دو تومان و پنج هزار.
- سائل: از اين قرار كه مي فرماييد، يكصد و بيست و سه درشكه در سال بايد سه هزار و ششصد و نود تومان بدهند و اگر تمامي درشكه ها را نمره بگذارند، مي توان گفت بالغ به پنج هزار تومان مي شود.
عجالتاً اين سه هزار و ششصد و نود تومان چه مي شود و به چه مصرف مي رسد؟
- سرهنگ: ان شاءالله نظامنامه وزارت داخله كه درست شد و قانون آن از مجلس محترم دارالشوراي ملي كه داده شد، اين نحو كارها درست به نظم خواهد آمد.
- سائل: جناب عالي صحيح مي فرماييد. اين كارها بعد از ترتيب درست مي شود، ولي ملاحظه بفرماييد كه نامعلوم بودن مصرف اين نحو پول ها چه قدر به حال ملت بيچاره ضرر دارد.
مثلاً درشكه هاي كرايه قرار داده اند هر كورسي را دو قران زيادتر نگيرند و مسافر را محترمانه به محل مقصد برسانند، ولي چون مسئوليت هنوز در كار نيست، درشكه چي ها ابداً به آن قرار اعتنايي ندارند و هرقدر كه بتوانند به خشونت يا اصرار و ابرام از مسافر مطالبه مي نمايند. به علاوه، در خارجه درشكه كرايه در تحت قواعد مخصوصه اي است؛ مثلاً درشكه بايد در كمال نظافت باشد، اسب هاي او چاق و قابل حركت باشد، درشكه چي بايد امتحان داده باشد كه مسافر مطمئن به درشكه سوار شود، احترام مسافر را بايد منظور دارد. اينجا هنوز هيچ يك از اين ترتيبات منظم نيست، ولي از تمام شدن نظامنامه ها اصلاح خواهد شد.
- سرهنگ: ان شاءالله اميدواريم اين نوع ادارات راجع به هريك از وزارتخانه ها كه هست، در كمال نظم و صحت داير شود.
اين هم نظر آن جريده شريفه: الحق مذاكرات دو نفر مجهول را كه خبرنگار ما اظهار داشته، قابل توجه رياست جليله اداره نظميه است و اميدواريم به حسن اهتمام و احترام اداره نظميه، امثال اين ادارات به زودي قرين هر نوع انتظام و موجب آسايش عامه باشد، زيرا اين نوع امور كه در دول متمدنه شايع شده، محض تسهيل زندگي عامه است، والا محترمين از سوار شدن درشكه كرايه مستغني هستند .
بحث آشنا و ديرپايي است مطالبه كرايه به اصرار و ابرام از مسافر؛ شايد قدري هم معلول نسيان كهولت گريبانگير شهر و نبود حافظه تاريخي؛ شايد هم معلول استغناي محترمين از سوار شدن به درشكه كرايه؛ و شايد... .
و شايد هر از گاه گوش به ديوار تاريخ گذاردن و نجواهاي آن سوي ديوار را شنيدن خالي از فايده هم نتواند بود؛ نجواهايي گاه و بيگاه آشنا و چه بسا امكان تميز صداي خويش در جمع زمزمه هاي درهم تنيده پشت ديوار؛ زمزمه هايي خفته در عمق ساليان.

شهر آرا
شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
يك شهروند
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |