شمه اي از فراگيري مصرف امتعه فرنگ در تهران
گوش هاي ناشنوا، پاهاي چالاك!
|
|
توپخانه- ابتداي خيابان چراغ گاز- حدود سال هاي 1300 شمسي
سيروس سعدونديان
چنين آورده اند كه در يكي-دو قرن پيش، فرنگ در ذهن مردم شرق تصوري بود خيال انگيز و افسانه اي. در حقيقت سرزمين هزارويك شب، همان جا بود. فرنگي بود كه چراغ علاءالدين در دست، ثروت هاي بيكران شرق را مي جست و مي يافت و مي برد. حكايت فرنگستان آن روزگار، حكايتي است شنيدني.
آنگاه كه محمدشاه ترجمه سرگذشت ناپلئون را زير بالين نهاد و بي آن نخفت، آنگاه كه تصوير ناپلئون در همه جا به فروش رسيد كه با بالاپوش جواهرنشان بر تخت طاووس نشسته و در پشت سرش دورنمايي از پاريس به چشم مي خورد كه در حقيقت به اصفهان مي مانست، آنگاه كه اشعار لرد بايرون به عنوان علم كيميا به فروش رسيد و والي كردستان- كه جز شاه عباس نمي شناخت- از باستان شناسي فرنگي پرسيد: ناپلئون تاكنون چند تا كاروانسرا ساخته است، همان گاه كه عباس ميرزا از اروپاييان خواست كه هركس از اهل فرنگ اراده نمايد، بيايد در آذربايجان- كه تبريز پايتخت آنجاست- ساكن شود ، معدود كساني بودند كه همچون حاج ميرزا آقاسي صدر اعظم هرگاه كه نام ناپلئون به ميان مي آمد با ريشخند بپرسند: ناپلئون ديگر سگ كيست؟
سيري آغاز گشته بود كه به شاه و گدا وقعي نمي نهاد؛ خاصه كه شاه شيفته و شيداي محصولات مدني آن ديار بود و در ترويج هر چه بيشتر آن در اين سامان، كوشش بسيار مي كرد.
همين شد كه به اندك زماني خانه هاي متمولين تهران آكنده شد از آن محصولات و به ساير منازل هم به مرور گسترش يافت و چندان كه مجال در خود نظر كردن دست داد، پيرامون خويش را از كالاهايي انباشته ديديم كه تميزشان از متاع خودي ميسر نبود، كه متاع خودي در پس نيسان خفته و به فراموشي رفته و از توليد و مصرف بازمانده بود. گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه.
غالب آنچه را كه امروزه روز به پيرامون خود شاهديم، از اثاث البيت گرفته تا ملبوس و تن پوش، آشاميدني و خوردني، يادگاري است به جاي مانده از آن سير شتابنده و بي امان؛ به واقع سيلي بود جاري شده در بستري پذيرا و بدان انجاميد كه به قول مامنتوف بر زيباترين پيش بخاري ايراني منازل تهران، زشت ترين ساعت هاي ساخت فرنگ را نشاند.
سال 1321 هجري قمري بود و عصر زمامداري مظفر الدين شاه. دولت به تنظيم تعرفه گمركي مبادرت ورزيد و بر هر كالاي وارداتي گمركي معين نهاد. در فهرست بلندبالاي امتعه وارداتي آن زمان چو بنگري، نام آشنا هزاران است؛ آشناياني كه امروزه روز خويشند و قرين و از بام تا شام در معرض ديد يا در عرصه مصرف. فهرستي است بالابلند و شايد اگر نيك نظر شود، عبرت افزا؛ و مشت از خروار و يك از هزاران آن بدين قرار:
بقولات و كنسرو خوراكي هايي كه در ميان قوطي حلبي و غيره ضبط و محفوظ مي دارند؛ جوز هندي؛ قهوه دربسته؛ مالت؛ ماكاروني رشته فرنگي؛ ميوه تازه و خشك؛ ميوه جات محتوي در قوطي به اضافه مرباي ميوه جات و بستني ميوه جات و لواش ميوه جات و قرص ميوه جات و باسلق ميوه جات؛ روغن نباتي؛ تخم طيور؛ اقسام خوراكي ها و پوشاكي ها و... .
در آن سير دو صد ساله نيز گاه بودند ايرانياني كه فرياد از بي اماني آن خودباختگي بردارند، تشبث به فرنگي را به باد نقد آرند يا رواج بي رويه متاع آن ديار را به خلايق گوشزد كنند؛ گاه كار به منع استعمال امتعه اين يا آن كشور هم رسيد، گرچه به كوته زمان؛ گاه نيز جماعت به خودنگري و به خود كرده تعمق كردن دعوت شدند. و اين يكي- خاصه در بحبوحه مشروطه- به هم رسيد و به صفحات جرايد پايتخت نيز ره يافت. از آن جمله، روزنامه صبح صادق نوشت: اولين راهي كه براي تحصيل سرمايه به دست داريم، آن است كه دست از تقليد و تأسي و رقابت و هم چشمي پوشيده، بدين بيت معتقد باشيم: خلق را تقليدشان بر باد داد/ اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد. چون از براي خودمان از اداني و اقاصي حدي معين نكرده ايم، اين است كه از اعلي و ادني گرفتار و پريشانيم و چون نيك دقت نمائيم، اشخاصي كه به هزار تومان امر آنها به خوبي مي گذشت، حال با داشتن چند هزار تومان عايدي، باز مقروض و مرهون مي باشند زيرا كه وسعت پارك و باغ و مبل هاي مختلفه و چهل چراغ را حدي نيست و اسراف را هم درجه اي نه. وقتي را به خاطر دارم كه چاي را نمي فهميديم و سالي يك مرتبه جمالش را نمي ديديم و پس از چندي با قهوه جوش و يكي دو فنجان پذيرايي از ميهمان مي كرديم. امروزه استكان بلور و زير فنجان و قاشق ورشو و سيني مطلا و دستمال كتان و قندگير و قنددان و... مي خواهيم. انگليسيان به واسطه آنكه سماور را روس اختراع نموده، تاكنون يك سماور وارد انگلستان نكرده اند. الحق راه تحصيل ثروت همين است كه ما مي رويم. اين ره كه تو مي روي به تركستان است. اهالي ژاپن فقط بر روي حصير مملكتي و نيم تخت هاي داخلي خودشان زندگاني مي كنند و ما از فرانسه و انگليس و روس و عثماني و عرب و ژاپن و چيني و هندي هر يك كلمه اي آموخته و سرمشقي گرفته، منزل خودمان را اكسپوزه امتعه ممالك خارجه قرار داده ايم. چنانچه چهل چراغ پاريسي و آينه هاي انگليسي و لامپ هاي روسي و ميزهاي ژاپني و ظروف چيني و غيره و غيره از هر يك نمونه اي گرفته و ذخيره و تدارك نموده، در حركات و سكون هم از خود عادتي مخصوص نداريم، آن را هم مقيد و مقلديم. در يك اتاق، هم مخده داريم كه تقليد از عربستان و روميان است و هم ميز و صندلي آموخته از اروپاييان و هم قالي و سرانداز نمد، يادگار از نياكان. به هيچ صراطي مستقيم و به هيچ نقطه اي مقيم نيستيم. سابقاً مي شنيديم كه وجود انسان نمونه اي از عالم كبير است و نمي فهميديم. حالا مي بينيم كه يك نفر انسان اكسپوزيسيون پارچه ها و امتعه و صنايع عالم شده و هيچ نمي فهميم كلاه پارچه ژاپني، آستر كلاه اسلامبولي، سرداري ماهوت انگليسي، جلدقه مخمل پاريسي، شلوار ماهوت روسي، ساعت بغلي انگليسي، قوطي سيگار پاريسي، كفش ورشو يا هلندي، پيراهن روسي، زيرجامه روسي، دستمال روسي، يخه روسي، دكمه روسي، كفن روسي، كافور روسي. از همه جا داريم و از خويش نداريم. والله اشتباه كرديم. همه چيز داريم جز اينكه غيرت و حميت نداريم و تقليد را وسيله شرافت و اعتبار مي شماريم. متاع خودمان را گذاشته، پي ديگران مي رويم... .
بر باد دهنده ثروت و خراب كننده اساس زندگي و معيشت، محتاج كننده اهالي مملكت، فقيركننده رعيت، ذليل كننده اغنيا، تمام كننده فقرا تقليد است كه از شش جهت ما را فرو گرفته و احاطه نموده و دقيقه اي ما را تنها نگذارد، ثانيه اي از ما جدا نشود و هر ساعت بر قدرت و شوكت خويش بيفزايد و ما را محتاج تر سازد. ياللعجب! اين دشمن خانمان سوز است كه بي زحمت سرباز و تفنگ و اسلحه و فشنگ و لشكركشي و مردم كشي، شش دانگ مملكت وجود ما را فرا گرفته و تصرف كرده و بي منت فرستادن مأمور و حكومت و نواب و ضباط و فراش و تحصيل دار و فراشباشي و تحويل دار و مستوفي و سررشته دار، باج مي گيرد و خراج مي ستاند. به پايش خويشتن آيند عاشقان به كمندش. اين كيست؟ علامات و آثارش چيست؟ از كجا پيدا شده؟ به چه چيز رفع مي شود؟ به دليل عقلي و تجارب ظاهري، آنچه رفع اين فقره و ابتلاء و دفع اين دشمن بي صدا را مي كند و ما را مستغني مي سازد، سلب احتياج از امتعه خارجه و به كاربردن منسوجات و مصنوعات داخله است... . همانا اي ترقي خواهان مملكت و اي وطن پرستان با همت... كه هر روزه براي نوشيدن چاي و كشيدن قليان و صحبت از فلان و فلان در يك نقطه جمع شده انجمن اش مي گوئيم، مجمع اش مي خوانيم... فايده و نتيجه از اين اجتماع چيست؟ در اين مدت چه كرديم و چه مهمي را از پيش برداشتيم؟ چه خيالي را به آخر رسانديم؟ كدام عادت ناپسند را ترك داديم؟ كدام تقليد را تغيير داديم؟ كدام راه صرفه و ثروت را فهميديم؟
پس بياييم همت نماييم، غيرت بروز دهيم، جمع شويم، فكر كنيم... شرف خويش را به گروگان بدهيم و منسوجات داخله خودمان را صرف لباس و مايلزم نماييم. برك و شال كرمان و عاقري يزد و خراسان را سرداري كنيم و پارچه هاي ابريشمي يزد و كاشان را جليدقه و شلوار نماييم. كتان مازندران و منسوجات نفيسه اصفهان را پيراهن سازيم. كلاه هاي نمد كاشان و محلات و يزد و عراق و قم كه يك از يك بهتر است بر سر گذاريم. چرم همدان را كفش كنيم يا گيوه و ملكي بپوشيم و چندي هم به قول خودمان اين را مد كنيم. ما كه بحمدالله در تقليد مسلط و در هم چشمي استاديم، چندي تقليد خودمان را بكنيم و از يكديگر بياموزيم... .
در هياهوي تقليد و تأسي به فرنگان كه تمامي تهران را درمي نورديد، اين دست فريادها به جايي نمي رسيد و گوشي شنوا نمي يافت و در نهايت به فسانه اي بدل مي شد گفته شده و فسانه گو در خواب رفته. سال ها بعد، اهالي محترم پايتخت مژده اي بزرگ دريافت مي داشتند؛ مژده اي بدين قرار: يك مژده بزرگ! جديداً سالون رويال توسط يك نفر ديپلمه از مدرسه بين المللي پاريس به طرز آخرين سيستم اروپا افتتاح شده و براي رفع چين، لك، جوش صورت و محونمودن موهاي صورت و جلوگيري از ريزش مو، منيكور با آلات و دستگاه هاي الكتريكي مخصوص به طور علمي از آقايان و خانم هاي محترم پذيرايي مي نمايد. يك دفعه امتحان، ادعاي ما را ثابت مي نمايد. آدرس: چهارراه يمين السلطنه، روبه روي نظام وظيفه سابق . و همان اهالي محترم گوش جان مي سپردند به فريادهايي از اين جنس.
كور از خدا چه مي خواست؟ قطعاً دو چشم بينا. خيلي از آن اهالي محترم چين و لك صورت خود را در سالون رويال محو كرده و مايل بودند مطابق آگهي مغازه يك كلام، فرز چست و چابك و چالاك باشند. اين شد كه به مغازه يك كلام رفتند و فرمودند: كفش تراپه ز مي خواهم! جريده نگار صبح صادق جايي در دل اين خاك خفته بود و فسانه اش در فضاي بيكران نسيان از خاطره ها زدوده.
موقع استفاده از بهترين كراوات هاي ابريشمي ايطاليايي و عطريات، پودر، ادوكلن، ماتيك، لوسيون، كرم و صابون دوبيگان رسيده بود و ويكتور سمعان و كمپاني در سراي اميد آماده خدمت به همنوعان.
در كجاي آن سير شتابان ايستاده ايم؟ پاسخ را شايد در ويترين هاي پرتلألوي شهر بايد جست. به هر حال، پسر كو ندارد نشان از پدر... . اهالي محترم كماكان مايلند فرز و چست و چابك و چالاك باشند! تا مبل چيني و كفش كره اي هست چه باك از خستگي! فرز باشيد، بي خيال چرم همدان!
|