پيشينه ديني و علمي فيض كاشاني
فيض عقل
|
|
ابراهيم احمديان
شخصيت ديني و علمي فيض و نظريه هاي ضد و نقيض درباره او
درباره فيض، نظريه هايي گوناگون ابراز شده است. برخي چون علامه مجلسي، سيد نعمه الله جزائري و ميرزامحمد باقر موسوي خوانساري وي را بسيار ستوده و برخي ديگر تا حد تكفير بر او تاخته اند. شيخ يوسف بن احمد بحراني، در «لولوء المرجان» او را صوفي و معتقد به وحدت وجود و پيرو ابن عربي زنديق دانسته و گفته است كه خود رساله اي از او ديده است كه در آن از وحدت وجود دفاع كرده است. از مخالفان ديگر او، شيخ علي، نواده شهيد ثاني است كه سخنان منكري بدو نسبت داده و به تقبيح او پرداخته است.
شيخ احمد احسائي نيز ملامحسن را «مسيء» لقب داده، چنان كه محي الدين بن عربي را «مميت الدين» خوانده است. او آن جا كه درباره وحدت وجود سخن مي راند، مي گويد: «قال المسيء القاشاني تبعا لامامه مميت الدين العربي...». مولي محمد طاهر قمي نيز به فيض سخت بدگمان بوده و وي را نكوهش مي كرده است .
بي گمان، گرايش هاي صوفيانه فيض، در برانگيختن مخالفت ها و كينه ها عليه او بسي مهم بوده. ليك مخالفان فيض، تنها كساني نبوده اند كه به عرفان و تصوف از دريچه بدگماني و كفر و زندقه مي نگريسته اند و علت مخالفت آنان تنها اين گرايش ها نبوده است. بلكه گرايش هاي شديد اخباري او و انتقادها و خرده هايش بر اصحاب راي و قياس نيز در اين باره دخيل بوده است. علاوه بر اين، روح آزادگي و استقلال فكري و بي پروايي در آشكار گفتن نظريه هايي كه خلاف اجماع علماي عصر بوده نيز كار را براي مخالفان آسان مي كرده و آنان را به تخطئه و حتي تكفير وي وا مي داشته است.
نكته ديگري كه مي تواند در اين باره مهم باشد، ويژگي برجسته فيض در آشتي دادن شريعت شيعي با تصوف نظري است. از نظر برخي عالمان شيعي عصر فيض و پيش از او، فلسفه، عرفان و تصوف، با مباني تشيع به هيچ روي سازگاري نداشته و كوشش او در برقرار ساختن آشتي ميان آن دو و آميختن معارف اهل بيت (ع) با آراي ابن عربي گونه اي «تلبيس» محسوب مي شده و اين خود گناهي نابخشودني بوده است.
گرايش هاي اخباري
فيض، محدثي اخباري بوده و بعد اخبارگرايانه اش بر بعد عقل گرايانه اش غلبه داشته است. به اعتقاد او «احكام شرعيه و عقايد دينيه را جز از پيامبر يا وصي او نمي توان گرفت» و «احكام شرعيه و مسائل دينيه را نداند و حكم ميان مردمان نتواند مگر خليفه الله» . البته او، اظهارنظر در امور ديني و افتاء را يكسره براي غير معصوم ممنوع نمي دانسته، بلكه به اعتقاد او پس از پيامبر و وصي، آن كس كه داراي شرايط نيابت از آنان باشد نيز مي تواند مردمان را در اين مجال ياري و رهبري كند. فيض، چنين كسي را «نايب عام» مي نامد: «و خليفه حق را مي رسد كه كسي را كه علم از او فرا گرفته باشد، به جاي خود نصب كند... و اين نايب عام بايد كه صاحب فهم مستقيم باشد و از اغراض و امراض نفسانيه منزه و پيرو طريقه اهل بيت عليهم السلام به قدر وسع، تا عارف به احكام ايشان تواند بود و اهليت نيابت و فتيا تواند داشت.
آراستگي به طريقه اهل بيت (ع) در ظاهر و باطن و گفتار و كردار، ويژگي اي است كه به اعتقاد فيض براي نيابت از پيامبر و وصي، در دستگيري مردمان بايسته است. ليك، نايب عام نيز تا آن جا مجال جولان دارد كه شرع اجازه دهد. او نبايد از آنچه پيامبر و وصي اش مسكوت نهاده اند، سخني گويد و از آنچه آنان مبهم گذاشته اند، پرده ابهام بردارد. نايب را نمي رسد كه با عقل خويش در چنين لغزشگاه هايي وارد شود و فتوايي دهد و به غيبش منسوب كند. او در چنين مواضعي بايد سكوت پيشه سازد. فيض، سبب اختلاف و درافتادن در آرا و گزاف را _ كه مردمان روزگارش بدان دچار بوده اند _ ارج ننهادن به همين اصل اصيل مي دانسته و بر مجتهدان مي تاخته كه چرا به عقل انساني و اصول برساخته دست آدمي غره شده و از آنچه خدا سخني از آن نگفته، سخن مي گويند و براي مردمان، تكاليفي برمي سازند كه او نساخته است.
به اعتقاد فيض، فقاهت ديني و ره يافتن به گوهر دين و اركان ايماني چيزي غير آن است كه اصحاب قياس گمان مي كنند با به كار بردن عقل و دانش هايي چون« اصول فقه» بدان راه توانند يافت، چراكه اين روش، نه در كلام خدا مشروع است و نه در گفتار و كردار معصومين سخني از آن رفته است. آنچه نايب عام و عالمان ديني را رواست رجوع به احاديث اهل بيت است .چاره كار اين است كه عالمان شيعي به همان روش صدر نخست بازآيند و از اين بدعت كه اهل جماعت برنهاده اند، دست كشند. فيض در بيان چگونگي روش صدر نخستين شيعه مي گويد كه چون امامان در ميان مردم بودند، شيعيان با اطمينان خاطر، ظاهر و باطن دين خويش را از آنان مي آموختند و هركس به قدر قابليت و رتبت و منزلتش از آن چشمه سار معارف و حقايق غيبي سهمي برمي گرفت و سيراب مي گشت و بدين سان شيعيان از حيرت و گمراهي و تقليد از آن كس كه شايسته آن نبود، در امان مي ماندند. پس از اين دوران، يعني هنگامي كه از حضور ظاهري امامان معصوم در ميان خويش محروم شدند، باز هم از آن اصل سود مي جستند كه از همانان آموخته بودند.
گرايش هاي عرفاني
فيض از معدود كساني است كه ضمن برخورداري از گرايش هاي اخباري، داراي گرايش هاي عرفاني نيز بوده است. كوشش اصلي او يافتن راهي بوده كه به چنين توفيقي دست يابد. از آثار او به دست مي آيد كه در سراسر عمرش گرايش هاي اخباري بر گرايش هاي عرفاني اش غالب بوده اند. اين حقيقت در سال هاي واپسين عمرش نمودي بيشتر يافت و سلطه گرايش هاي اخباري بر او تا جايي پيش رفت كه سرانجام به گونه اي، ظاهر را بر باطن رجحان داد .
با نگاهي به آثار او مي توان دريافت كه از همان نخست، تاكيدي كمتر بر عنصر عقل داشته و بيش از هرچيز به وحي و عرفان مي انديشيده است. مراد از اين هماهنگ سازي، آن است كه او مي كوشيده است تا از هماهنگي و سازگاري شان پرده بردارد ، نه اين كه آن را بيافريند. چه در باور او و نيز استادش، ملاصدرا، در حقيقت امر اين سه عنصر با يكديگر بسي سازگار بوده اند اما اسباب و علل خارجي باعث شده است تا به ظاهر در تخالف و ناسازگاري افتند. يكي از اين علل و اسباب، تحريفي است كه به اعتقاد آنان در اثر مرور زمان و ناشايستگي ناقلان و ناقابلي قابلان، به حكمت ره يافته است، وگرنه حكمت، عرفان و هر معرفت حقي، سرچشمه اي الهي دارد و موروث انبياست و محال است كه با وحي از سر ناسازگاري درآيد.
فيض براي آشكار ساختن اين هماهنگي، بر آن شد تا حقايق عرفاني و باطني اي كه آموخته بود از دل احاديث اهل بيت (ع) برون كشد. چه به اعتقاد او هيچ حقيقت ديني اي نبود كه در احاديث معصومين نتوان آن را بازيافت، مثلا او در باب عقل كلي چنين مي انديشيد كه امامان معصوم درواقع با عقل كلي متحدند و آنان ،كه مظاهر نور محمدي اند ، عقول محض اند، به اعتقاد او تنها با اتحاد با آنان است كه انسان به معرفت نهايي مي تواند دست يابد.« شريعت »كه فيض مي خواهد سازگاري اش را با« طريقت »بنماياند، شريعت شيعي است. او در اين راه براي مفاهيم عرفان نظري ابن عربي، مصاديق شيعي برمي نهد و رنگ و بويي شيعي بدان مي بخشد. تأكيد بسيار بر باورهاي اخباري شيعي، او را به اين وامي دارد تا هر آنچه از عرفان و تصوف را كه با باورهاي شيعه سازگاري ندارد و بر آن ميزان قابل تاويل و تفسير نيست، برنتابد و به كنار نهد.
كوشش فيض در اين باره، تنها معطوف بر حكمت و عرفان نظري نيست، بلكه بر تهذيب حكمت و عرفان عملي و زدودن تحريف ها و اعمال و رفتار بر ساخته نااهلان بي علم و عمل و صوفيان خانقاهي اسير هوس و امل نيز همت گماشته است. در محجه البيضاء، بخشي مهم از كوشش خويش را بدين كار اختصاص داده است و از جمله بر رياضت هاي جانسوز و روي گرداني صوفيان از لذت ها و تمتعات مباح دنيوي ؛كه در نظر غزالي در«احياءالعلوم» پسنديده است ، به هيچ روي وقعي ننهاده و آن ها را ناروا شمرده است.
مخالفت فيض با متصوفه
فيض، صوفي و پشمينه پوش نبود و مخالفت هاي متشرعين با وي نيز از اين روي نبود. او حتي در آثارش بر صوفيان تاخته و چون شيخ اشراق و صدرالمتالهين و ملاعبدالرزاق لاهيجي به متصوفه عصر خويش با بدگماني نگريسته است. نكته توجه برانگيز اين است كه سه حكيم ياد شده، هريك در آثار خود بر متصوفه تاخته اند و ملاصدرا رساله« كسر اصنام الجاهليه »را در اين موضوع نگاشته است.
آنچه فيض را در جرگه صوفيان درآورده، انديشه هاي عرفاني و علاقه اش به سلوك باطني و گرايش اش به تاويل است. اين باطن گرايي در بيشتر آثارش هويداست. او حتي فقه را نيز از اين منظر مي نگريسته است، چنان كه رساله اي فقهي از او بر جاي مانده به نام«النخبه الفقهيه» كه نگرش باطني و عرفاني اش به علم فقه را به خوبي برمي تاباند.
آنچه صوفيان را نزد فيض بي اجر و ارج جلوه مي دهد و اعمالشان را واهي مي نمايد، چند چيز است: يكي بي ولايتي است و بي مهري شان به اهل بيت پيامبر (ع) كه در باور او، بدون استناد بدانان، هر كار و كوششي در رسيدن به حقيقت، آب در هاون ساييدن است و مشت با درفش زدن. دوم، بدعت هايي است كه صوفيان در دين نهاده و افراط و تفريط هايي است كه در آن لغزيده اند. سوم ادعاها و لاف هاي گزافي است كه صوفيان در رسيدن به حقيقت سر مي دهند و قصه ها و افسانه هايي است كه درباره بزرگان و شيوخ خويش برهم مي بافند.
براي تصوير سيمايي از چگونگي سلوك باطني فيض و اين كه او چگونه بدين انجام رسيده، مطالعه آثار واپسين او بس ارزشمند و ضروري است. او در رساله «الانصاف في بيان الفرق بين الحق والاعتساف »ماجراي جست و جوي خويش را بازمي گويد و بيان مي كند كه چگونه براي يافتن حقيقت، چندي طريق متفلسفان را مي پيمايد و چندي با متكلمان همداستان مي شود. او در آن جا مي گويد كه در اين موضوعات كتاب نيز نگاشته است، ولي« من غير تصديق بكلها »و هرچه بدان علوم پرداخته و درباره آن قلم بر كاغذ آورده، براي تمرين بوده و از روي دانش اندوزي، نه آن كه بدان ها ايمان داشته. فيض در اين رساله از اين عذر مي خواهد كه مدت ها بر مذاق فلاسفه و متصوفه بوده و در آن راه قلم زده است و سرانجام به صراحت مي گويد كه من نه متكلمم و نه متفلسفم و نه متصوفم و متكلف، بلكه مقلد قرآن و حديث و پيغمبر و اهل بيتم و بدين سان راهي را كه فيض با قرآن و عترت آغاز كرده بود، به همان مي انجاماند و فرجامش را به همان سوي مي برد و به سكون و آرامش ابدي مي رساند.
منابع در دفتر روزنامه موجود مي باشد.
|