دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
درنگي بر مفهوم تنهايي در انديشه دكتر علي شريعتي
ماه بالاي سر تنهايي است
000471.jpg
طرج:علي مريخي
ياسر هدايتي
Hedayati@hamshahri.org
لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مره «ما شما را تنها به نزد خود بازمي گردانيم، همچنان كه اولين بار هم شما را تنها آفريديم.»
۱- انسان تنهاست. تنهايي در تمام معناهايش، شعور دلهره آوري است كه به قول فلاسفه اگزيستانس بر روح و جان آدمي چنگ مي زند. باور اين تنهايي در سه ساحت مذهب، هنر و عشق كه زيستگاه علوي انسان محسوب مي شود، داراي رنجي تماشايي است.
تنهايي انسان در يك نگاه كلي به دو ساحت تنهايي فيزيكي و مادي و تنهايي معنوي تقسيم مي شود كه همان گونه كه اشاره رفت، هر دو وجه چيرگي خود را بر جان انسان دارند. تنهايي فيزيكي؛ نازل ترين احساس تنهايي است كه رنج ناشي از آن نيز بستگي تام به جاني دارد كه اين تنهايي را با خود حمل مي كند. وقتي نتوانيم با افرادي ديگر باشيم يا ارتباط برقرار كنيم اين تنهايي كه محصوريت طبيعي و فيزيكي نيز در ذات خود دارد رخ مي نماياند. انساني كه دچار اين گونه تنهايي شده از منظر روانشناسي و جامعه شناسي به فردي منزوي تبديل مي شود كه توانايي برقراري ارتباط با ديگران را از دست داده و دچار نوعي انزواجويي شده است. تنهايي در اين نوع خود قابل درمان است و بالتبع رنج آن نيز درمان پذير است و قابل انقطاع. از بعدي ديگر اين تنهايي خود قابل مطالعه است چرا كه اگرچه ابتدايي ترين منظور از تنهايي به ويژه در حوزه فهم عامه، همين معنا است اما در سير مطالعه و تدقيق پيرامون مفهوم تنهايي با اين منظور ابتدايي در سطحي كلان تر نيز برخورد مي كنيم كه در آنجا ديگر اين منظور يك وجه خود خواسته و پراگماتيك از يك نظر و تامل عميق است.
جداي از تنهايي فيزيكي، تنهايي معنوي را داريم، كه فصل الخطاب و اصل منظور از احساس تنهايي است. در اينجا ديگر تنهايي يك حس عميق تلقي مي شود كه البته مي تواند منشأهاي خاص خود را داشته باشد.
طيف هاي مختلفي از انديشمندان حوزه هاي مختلف از فيلسوفان و دين پژوهان گرفته تا انسان شناسان، روانشناسان و جامعه شناس ها در بازكاوي مفهوم تنهايي و يافتن تأملاتي كه خاستگاه اين احساس مي شود بحث كرده اند. يكي از اين تصويرها كه احساس تنهايي را به فرد متبادر مي كند، احساس جاي نداشتن در تصور و ذهن ديگران است. اين كه هر انساني دوست دارد در ذهن و خيال ديگران باشد و انگيزه شهرت طلبي و ميل به خودنمايي و خودفريبا نشان دادن در تصور و آگاهي ديگران ريشه در همين احساس دارد. تحليل اين حس در حوزه روانكاوي است و نگاه فرويدي به اين مفهوم را مي طلبد كه خود مجال وسيع ديگري طلب مي كند.
نوعي ديگري از احساس تنهايي به مسأله حب ذات و سطوح ذهني عافيت جويي انسان برمي گردد. اين نوع انسان اين احساس را عميقاً در خود پرورش مي دهد كه هيچ كس او را به خاطر خودش دوست ندارد و هركس كه كوچك ترين مراوده اي با او دارد تنها از سر ميل و انتفاع ناشي از آن است كه او يا مي تواند به آن شخص نفعي برساند يا ضرري را از او دور كند. اين مسأله و توجه به آن چون جزء ساختار رواني انسان قرار مي گيرد و اراده و اختياري نيز نسبت به آن در روح انسان وجود ندارد نمي تواند مورد ارزش داوري قرار گرفته و صرفاً به عنوان مسأله اي غيرارادي مطرح مي شود. به تعبير استاد ملكيان و يادآوري اين كه اولين بار كانت اين نكته را تذكر داد كه «هرچه روانشناسي رشد كرد ما انسان ها فهميديم كه چقدر خود دوست و خود خواهيم و نزديكي ما به ديگران صرفاً از سر مطلوب بودن نتيجه حاصله براي خودمان بوده است.»
نوع سومي از تنهايي معنوي كه در تقريرات مختلف انديشمندان آمده، حسرت از حصار گذشته و آينده اي است كه شخص را در «آن» خود محبوس كرده است.
اما تلقي از تنهايي به عنوان رنجي معنوي كه انسان آن را مي چشد تا به تعالي خاص تري برسد، رنجي خداي گونه آن طور كه در اساطير و متون مذهبي ما آمده و سمت و سوهايي كه چراغ تنهايي براي روح و جان ما مي تاباند، بحثي ديگرگون است.
تا به حال تنهايي از منظر جامعه شناسي و روانشناسي آن گونه كه ذكر آن رفت چه از بعد فيزيكي و چه از منظر معنوي آن تنها مزايايي بود كه اين حس را روشن مي كرد. اما تنهايي خودخواسته   كه احساس عميق معنوي و فلسفي اي با آن همراه است نيز وجود دارد كه به نوعي تنهايي به سوي جمعيتي است كه اتفاقاً در آن انواع قبلي نيز اگرچه كم سو اما قابل رويت است.
ما در ازدحام تنهايان به سر مي بريم- تام تيلور-
۲- انساني كه به اعتقاد جامعه شناسان مدني بالطبع است، در عالي ترين و عميق ترين زواياي روح خود در جست وجوي تنهايي خويش است و اين راز متناقض نماي اين جمع گراي تنهاست. گفتيم كه سه ساحت مذهب، هنر و عشق به عنوان سه معبر آفتابي انسان براي تحمل رنج زيستن در بالاترين نمود خود اين تنهايي را به او گوشزد مي كنند. دكتر علي شريعتي كه در زواياي مختلف فرهنگ و روشنفكري اين مرز و بوم به انديشيدن پرداخته، تأملي جدي درباره مفهوم تنهايي داشته است. براي فهم و بازكاوي نگاه شريعتي به مفهوم تنهايي مقدمه اي بر انسان شناسي شريعتي و شناخت او از انسان امري ناگزير به نظر مي آيد.
انسان در ساحت نگاه شريعتي با ابعاد مختلفي كه دارد سويه هاي متفاوتي از تفكر و تأمل را نيز برمي انگيزاند. او در نوشته ها و سخنراني هايي كه بعد يا قبل از مرگ دريغ انگيزش از خود بر جاي گذاشته؛ نوشته هايي تحت عنوان انسان و اسلام، انسان و تاريخ، انسان- اسلام و مكتب هاي غربي، انسان آزاد- آزادي انسان، اگزيستانسياليسم، و همچنين بحث هاي استطرادي در لابه لاي نوشته هاي مستقل ديگرش به طور كلي خطاب خود را به انسان كلي و انسان ايراني در گذر از سنت به مدرنيته با فريادي عميق از دل مي رساند.
نگاه جامعه محور معلم فقيد با تصور ايدئولوژيك او از دين، دموكراسي متعهد، طرح روشنفكري ديني با بازسازي مقولاتي چون خودسازي انقلابي و مسأله عرفان، برابري و آزادي و نقد مثلث «زر، زور و تزوير» جامعه سنتي و مدرن و بحث هاي روشنگر مصداقي از بازه هاي مهمي است كه با توسل و تمسك به آن مي توان و بايد انسان مورد خطاب شريعتي را شناخت. انسان مورد نظر او، انسان خودآگاه و جهان آگاه است كه از علم پرستي ديروز رها شده و اسير اگزيستانسياليسم الحادي امروز نيز نشده و نمي شود و با اختيار و توان گزينش گري از هبوط دچار آمده اش گريزان است. انسان در منظر شريعتي انساني است كه مطابق گزاره هاي بنيادين متون مقدس خواسته شده تا جانشين خداوند در زمين بر صورت خودش باشد و «تخلقوا باخلاق الله» برنامه رسمي او در زيستن است و از همين نقطه عزيمت، مسأله اصلي مسئوليت انسان را طرح مي كند كه تفاوت ماهوي با مسئوليتي كه فيلسوف اگزيستاني چون سارتر از آن دم مي زند دارد.
دكتر شريعتي در گفتار و نوشتارهايش با يك ديالكتيك سلبي سقراط وار است كه منظور خود را از آنچه به آن معتقد است بيان مي كند. اين كه منظور او از مسئوليت انسان مسئوليت پا در هواي «بون سانس» «سارتر» كه «انسان مسئول حسن نيت خود است»، نيست و مانند گوبينو و پترس، نژاد ژرمن و آريايي را نژاد برتر و عامل تكامل تاريخ نمي داند و حتي مثل اشپينگلر فرهنگ را اصل و مبناي تكامل و تمدن قرار نمي دهد(!) او«انسان را نيروي تجلي خداوند» مي داند و با نگاهي دوگانه جوهر دو بعد مادي (حماء مسنون) و«روح الهي» را در او به آشكارگي نشان مي دهد كه بايد براي رسيدن به انسان بودن از چهار حصار در برگرفته اش بگريزد.
در اينجا چهار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حفره، در هر حفره چندين مرد در زنجير...
۳- از نگاه معلم فقيد آزادي روح انسان با تمام اراده اش حصاري چهار زندان طبيعت، تاريخ، جامعه و خويشتن خويش است و با رهايي از اين چهار زندان كه آخري آن نيز بسيار صعب مي نماياند، انسان به آن روح آزاد خويش پيامبروارانه مي رسد. انسان رها شده از اين زندان اكنون بايد بر دو رنج نيز فائق بيايد: يكي رنج مادي و اقتصادي است كه معلم شهيد اهميت درخوري براي آن قائل است و غفلت از آن را ساده لوحي محض مي داند. رنج ديگر رنج زيستن و تنهايي او در هبوطش است.
مرا كسي نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان كه «كسي مي خواست» كه من كسي نداشتم كسم خدا بود، كس بي كسان. او بود كه مرا ساخت، آنچنان كه خودش خواست، من يك گل بي صاحب بودم، مرا از روح خود دميد و بر روي خاك و در زير آفتاب تنها رهايم كرد- هبوط ص۱-
۴- به رغم پيش زمينه فلسفي، جامعه شناسانه اي كه دكتر از آن در تبيين انسان و اكنون تنهايي او سود مي برد، در فلسفه تنهايي دكتر به يكباره با نگاهي عرفاني آنهم نه عرفاني ايدآليستي و شرقي (از لائوتز و تاملاصدرا) و نه ايده آليسم فلسفي غربي (از افلاطون تا بركلي و هگل و به تعبيري هايدگر و ياسپرس) كه به تعبير جالب خودش فرا از آلام و احلام انسان هاي مرفه است، بلكه نوعي نگاه غريب وارانه كه سرشار از غربت و جدايي است به مفهوم تنهايي دارد. در اينجا دكتر شريعتي اين احساس تنهايي را آن گونه كه در جامعه شناسي اديان نيز پيرامون آن بحث شده از جنس اشراف زدگي و نازك بيني فلات قاره با آن جلگه هاي حاصلخيز نمي بيند يا توهمات رفاه زده اي كه باز به تعبير خودش يك نوع «تجريد از حقايق عيني» است.
معلم فقيدي كه انسان را در طبيعت بودن و نمودن نمي داند بلكه «شدني» مي داند كه آب هاي جهان نيز تشنگي او را فرو نمي كاهند، تنهايي انسان را ضيق هستي بر اندامش مي داند؛ روح مهاجري كه مثل حسي غريب هميشه در او جاري است.
000447.jpg
حسينيه ارشاد
انسان خداگونه اي در تبعيد
۵- پيوند روح انسان متصور شريعتي با مذهب، هنر و عرفان نيز دقيقاً با همين تعبير است كه ارتباطي وثيق مي گيرد. نوشتار پايان «كوير» با عنوان انسان خداگونه اي در تبعيد كه تنهايي هاي شريعتي جداي از اسلاميات و اجتماعيات او در گفت وگوهاي تنهايي، هبوط و فصل هاي استطرادي اش در مجموعه «علي »و «انسان »قابل پيگيري است، همين معنا را مي رساند.
او با استفاده از شخصيت پرومته آن خداي يوناني كه آتش را كه نماد آگاهي و دانايي است به جسارت، براي انسان ارمغان آورد و از خشم خدايان در زنجير شد و در رنج هميشگي افتاد ،تنهايي انسان را ترسيم مي كند. آن چنان كه در همان ابتداي «كوير» مي نويسد: «در فرار به تاريخ، از هراس تنهايي در حال، برادرم عين القضات را يافتم كه در آغاز شكفتن، به جرم آگاهي و احساس و گستاخي انديشه، در سي وسه سالگي شمع آجينش كردند.» با اين تصوير دكتر باز اشاره اي عميق دارد كه اين تنهايي فرا آمده از پس شناختي عميق است، شناختي كرانه گرفته بر ساحل تعمق و تدين كه هيبتش پر از حيرت است و حيرت آن سرشار رنج. مثل پرومته مانند عين القضات و همه شهيدان دانايي كه در روزگار جهل تنهاترين تنهايان بوده اند و به اين ترتيب دكتر علي شريعتي تنهايي اصيل را جدايي مي داند و بي كسي را بي اويي.
تنهايي انسان هر چه بزرگتر باشد انسان بزرگتر است. مثل علي(ع) كه تنهايي اش را چاه ها هم تاب نمي آوردند. همام را به ياد بياور كه نتوانست و نعره اي زد و جان داد، كميل را نگاه كن كه هنوز زمزمه اش شعله ورتر از هر اخگري آتش مي زند .شانه هاي افتاده مالك را ببين، چشم هاي سلمان پر از دانه هاي درشت مرواريد است، استخوان شكسته  درگلوي ابوذر را بشنو، اينها همه فقط لمحه اي از تنهايي علي(ع) شنيده اند. «علي تنهاست» ماه بالاي سر تنهايي است.
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.

نگاه امروز
نياز به روش شريعتي
فروزان آصف نخعي
شريعتي فارغ از آن چه گفت و نوشت، مبدع روشي در روشنفكري ديني اين سرزمين است كه همواره نام او به دليل همين ابداع جاودان خواهد ماند. در زمانه اي كه او مي زيست، چهار نحله، به طرح دستاوردهاي خود به منظور ايجاد تحولي عميق، اقدام كرده بودند:
نخستين نحله، سنت مداراني بودند كه از دل مفاهيم كهن خود مايل به يافتن صراط مستقيم براي نسل جوان و دانشگاهي بودند. اين نحله تمامي دستاوردهاي چپ و راست زمانه خويش را براي دست يابي به اين هدف طرد مي كرد. نحله دوم روشنفكراني بودند كه با آموزه هاي جهاني چپ و يا راست، مترصد ايجاد تحول در ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي بودند. اينان هرچند جهاني مي انديشيدند، اما از لوازم پيروزي كه توجه به فرهنگ حاكم بر ساختار موجود ايران بود، غفلت مي ورزيدند. نحله چهارم، روشنفكراني متدين بودند كه زيربناهاي شناختي آنان چپ غربي ياراست غربي بود، و دين در اين ميان پوششي جهت تبيين تئوري ها به كار مي رفت. اين دسته هرچند دغدغه دين داشتند، اما ابزار علمي آنان، امكان تحقق چنين ايده اي را به آنان نمي داد.
نحله چهارم، روشنفكراني بودند كه شناخت نسبتاً جامعي از حركت ها و جنبش هاي اسلامي يكصد سال اخير داشته و از دل تجربيات اين حركت به دنبال استمرار حركت سيدجمال الدين اسدآبادي و... به منظور حضور دين و قرآن در صحنه زندگي بودند. اين دسته با آگاهي از مسائل عمده ايران، به منظور ارائه راه حل از دو سو دست به اقدام زد:
۱- به شناخت عميق سنت ديني خود روي آورد و سعي كرد با غبار روبي، به گنج هاي پنهان در سنت دست بيابد؛
۲- به شناخت عميق و گسترده غرب روي آورد و تلاش كرد از دستاوردهاي علمي آن به عنوان ادبيات بحث، در نظريه پردازي هاي نوين مدد گيرد. اين نيرو هرچند جهاني مي انديشيد، اما سعي مي كرد راه حل هايش متناسب با مسائل داخلي به دست داده و به عبارتي محلي و منطقه اي عمل كند.
مرحوم شريعتي در زمره روشنفكران دسته چهارم بود. وي در تحقق نحله چهارم به شدت تأثيرگذار بود. اين تأثيرگذاري نيز از يك سو از تاريخ پيامبر اسلام(ص)، از سوي ديگر از مطالعه عميق در باره انتلكتوئل و رسالت او ناشي مي شد. وي معتقد بود كه خصوصياتي را كه براي انتلكتوئل در كتاب «ويژگي هاي قرون جديد» (ص ۱۹۹) ذكر كرده، كليد فهم سه قرن اخير دنياي امروز و نيز تمام طبقه متفكر جهان امروز است. وي از زبان روسو، رسالت روشنفكر را «ايجاد بينايي در مردم» مي داند؛ زيرا پس از بينايي، جامعه براي خود برنامه طراحي خواهد كرد (همان ص ۱۸۷). شريعتي در ادامه در انتقاد از روشنفكران مي گويد: روشنفكران به جاي اين كه به مردم بينايي بدهند، آنها را رهبري يا راهنمايي كرده اند. بنابراين او به جاي رهبري مردم، مايل بود چراغي براي بينايي مردم در كوران ايسم ها و مكتب هاي مختلف باشد، شريعتي اين مسئوليت را براي روشنفكر بيشتر در دوره انتقال، با اهميت مي ديد ؛ زيرا در اين دوره تمامي پيوند هايي كه جامعه را به گذشته و حال متصل مي كرده مثل مذهب، عادات و رسوم، ازدواج و... سست شده و جامعه در يك آنومي و بي هنجاري به سر مي برد. پي آمد چنين گسستي مي توانست چنين وضعيت هايي را در جامعه پديد آورد:
بيگانه شدن روز افزون فرد با خويش، ايجاد پديده خود بدي و اينكه آنچه داريم بد است، ديگر پرستي يا غيرپرستي كه ناشي از بينش خود بدي است، شخصيت زدايي، تعصب زدايي، عجز در تشخيص و تصميم و انتخاب كه در نهايت منجر به انتخاب ديگري براي ما مي شود، عشق به هرچيزي كه به ديگري منسوب است، عقده حقارت و تلاش افراطي براي لجن مال كردن آن چه داريم، سقوط اخلاقي و اعتقادي و بروز آشفتگي و سراسيمگي، عجز در انتقاد از ديگري كه معلول كلي نگري است، ايجاد ناخودآگاهي و يك «نمي دانم چه هستم» ، فرياد اعتراض عمومي از فساد اخلاقي كه از نشانه هاي بارز دوره انتقال و تبديل است، و در نهايت افزايش تصاعدي جرم و جنايت در جامعه.
به زعم شريعتي وقتي روشنفكر مي بيند جامعه اش به مرحله انتقال رسيده است و مراحل فوق را مي گذراند، نه تنها نااميد نمي شود، بلكه برخلاف آدم عامي، اين علايم را مثبت و اميدوار كننده مي داند... از همين رو بود كه او گام هاي بعدي خود را هرچه استوارتر بر مي دارد. ابتدا هنگامي كه به تاريخ انتقال دوره قرون وسطي به قرون جديد نگاه مي كند، در مي يابد كه يكي از عوامل اساسي تغيير در اروپا جنگ هاي صليبي بوده كه به واسطه آن اروپاييان با چشمان خود در جامعه اسلامي ديدند كه براي تماس با خداوند دستگاه عريض و طويل كليسا وجود ندارد و از همان جا مقام شك ناپذير پاپ به عنوان وابستگي اش به خداوند، دچار شك و ترديد شد(ويژگي هاي قرون جديد، ص ۱۴۶). از همين زاويه او به قرآن به عنوان منبع مثبت در سنت فرهنگ ساز توجه كرد و دريافت كه به۶۷ درصد آياتي كه مربوط به حوزه زندگي روزمره است توجه نشده است. اين موضوع او را متوجه پتانسيل عظيم حركت مسلمانان كرد و در سه مرحله مباحث اسلام شناسي خود را تدوين مي كند:
۱- متد اسلام شناسي مشهد كه شناخت اسلام از راه شناخت كادرهاي مسلمان صدر اسلام، همچون پيامبر اسلام(ص)، حضرت علي(ع)، حضرت فاطمه(ع)، امام حسين(ع)، حضرت زينب(س) و صحابه ايشان چون سلمان پاك و ابوذر غفاري و... ميسر مي شود. اين دسته از آثار شريعتي مورد علاقه جوانان و دانشجويان بود و بسياري از جوانان از اين طريق با تيپ جديدي از الگو هاي صدر اسلام آشنا مي شدند؛
۲- متد اسلام شناسي تهران كه راه شناخت ايدئولوژي پايدار را از راه طرح هندسي مكتب به دست مي آورد .اين دسته از آثار مورد توجه نخبگان و دانشجويان بوده و متناسب با شرايط روز آنان را در به دست آوردن راه حل هاي جديد ياري مي كرد؛
۳- طرح «مكتب باز» كه به جاي طراحي ساختمان مكتب، به منظور عدم ايجاد محدوديت در اسلام، تنها به طراحي جهت گيري مكتب نظر دارد. اين پروژه ناتمام دكتر شريعتي بود كه اتمام آن را به آيندگان واگذار كرد. اما در همين سه مرحله نيز رمزي ديگر را به يادگار گذاشت: ابتدا تلاش بي وقفه او در اصلاح و تكميل كارهايش و سپس آن كه هر كسي كه مي خواهد براي جامعه امروز راهي جديد بيابد، يكي از منابع بسيار مهم آثار او هستند كه در عمر كوتاه ۴۵ ساله وي آن هم در ۳۶ جلد به نگارش درآمده اند. آيا حركت فرهنگي شريعتي در سوق دادن نسل جوان آن روز از يكسو و از سوي ديگر نخبگان جامعه به سوي دينداري مؤثر نبود؟
ستون «روزي روزگاري» به قلم استاد جرج جرداق كه روزهاي دوشنبه در اين صفحه منتشر مي شد،اين هفته استثنائاً به دليل مصادف شدن با مطالب سالگرد دكتر شريعتي، فردا سه شنبه ۳۰ خرداد منتشر مي شود.

انديشه
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |