ياسر هدايتي
Hedayati@hamshahri.org
لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مره «ما شما را تنها به نزد خود بازمي گردانيم، همچنان كه اولين بار هم شما را تنها آفريديم.»
۱- انسان تنهاست. تنهايي در تمام معناهايش، شعور دلهره آوري است كه به قول فلاسفه اگزيستانس بر روح و جان آدمي چنگ مي زند. باور اين تنهايي در سه ساحت مذهب، هنر و عشق كه زيستگاه علوي انسان محسوب مي شود، داراي رنجي تماشايي است.
تنهايي انسان در يك نگاه كلي به دو ساحت تنهايي فيزيكي و مادي و تنهايي معنوي تقسيم مي شود كه همان گونه كه اشاره رفت، هر دو وجه چيرگي خود را بر جان انسان دارند. تنهايي فيزيكي؛ نازل ترين احساس تنهايي است كه رنج ناشي از آن نيز بستگي تام به جاني دارد كه اين تنهايي را با خود حمل مي كند. وقتي نتوانيم با افرادي ديگر باشيم يا ارتباط برقرار كنيم اين تنهايي كه محصوريت طبيعي و فيزيكي نيز در ذات خود دارد رخ مي نماياند. انساني كه دچار اين گونه تنهايي شده از منظر روانشناسي و جامعه شناسي به فردي منزوي تبديل مي شود كه توانايي برقراري ارتباط با ديگران را از دست داده و دچار نوعي انزواجويي شده است. تنهايي در اين نوع خود قابل درمان است و بالتبع رنج آن نيز درمان پذير است و قابل انقطاع. از بعدي ديگر اين تنهايي خود قابل مطالعه است چرا كه اگرچه ابتدايي ترين منظور از تنهايي به ويژه در حوزه فهم عامه، همين معنا است اما در سير مطالعه و تدقيق پيرامون مفهوم تنهايي با اين منظور ابتدايي در سطحي كلان تر نيز برخورد مي كنيم كه در آنجا ديگر اين منظور يك وجه خود خواسته و پراگماتيك از يك نظر و تامل عميق است.
جداي از تنهايي فيزيكي، تنهايي معنوي را داريم، كه فصل الخطاب و اصل منظور از احساس تنهايي است. در اينجا ديگر تنهايي يك حس عميق تلقي مي شود كه البته مي تواند منشأهاي خاص خود را داشته باشد.
طيف هاي مختلفي از انديشمندان حوزه هاي مختلف از فيلسوفان و دين پژوهان گرفته تا انسان شناسان، روانشناسان و جامعه شناس ها در بازكاوي مفهوم تنهايي و يافتن تأملاتي كه خاستگاه اين احساس مي شود بحث كرده اند. يكي از اين تصويرها كه احساس تنهايي را به فرد متبادر مي كند، احساس جاي نداشتن در تصور و ذهن ديگران است. اين كه هر انساني دوست دارد در ذهن و خيال ديگران باشد و انگيزه شهرت طلبي و ميل به خودنمايي و خودفريبا نشان دادن در تصور و آگاهي ديگران ريشه در همين احساس دارد. تحليل اين حس در حوزه روانكاوي است و نگاه فرويدي به اين مفهوم را مي طلبد كه خود مجال وسيع ديگري طلب مي كند.
نوعي ديگري از احساس تنهايي به مسأله حب ذات و سطوح ذهني عافيت جويي انسان برمي گردد. اين نوع انسان اين احساس را عميقاً در خود پرورش مي دهد كه هيچ كس او را به خاطر خودش دوست ندارد و هركس كه كوچك ترين مراوده اي با او دارد تنها از سر ميل و انتفاع ناشي از آن است كه او يا مي تواند به آن شخص نفعي برساند يا ضرري را از او دور كند. اين مسأله و توجه به آن چون جزء ساختار رواني انسان قرار مي گيرد و اراده و اختياري نيز نسبت به آن در روح انسان وجود ندارد نمي تواند مورد ارزش داوري قرار گرفته و صرفاً به عنوان مسأله اي غيرارادي مطرح مي شود. به تعبير استاد ملكيان و يادآوري اين كه اولين بار كانت اين نكته را تذكر داد كه «هرچه روانشناسي رشد كرد ما انسان ها فهميديم كه چقدر خود دوست و خود خواهيم و نزديكي ما به ديگران صرفاً از سر مطلوب بودن نتيجه حاصله براي خودمان بوده است.»
نوع سومي از تنهايي معنوي كه در تقريرات مختلف انديشمندان آمده، حسرت از حصار گذشته و آينده اي است كه شخص را در «آن» خود محبوس كرده است.
اما تلقي از تنهايي به عنوان رنجي معنوي كه انسان آن را مي چشد تا به تعالي خاص تري برسد، رنجي خداي گونه آن طور كه در اساطير و متون مذهبي ما آمده و سمت و سوهايي كه چراغ تنهايي براي روح و جان ما مي تاباند، بحثي ديگرگون است.
تا به حال تنهايي از منظر جامعه شناسي و روانشناسي آن گونه كه ذكر آن رفت چه از بعد فيزيكي و چه از منظر معنوي آن تنها مزايايي بود كه اين حس را روشن مي كرد. اما تنهايي خودخواسته كه احساس عميق معنوي و فلسفي اي با آن همراه است نيز وجود دارد كه به نوعي تنهايي به سوي جمعيتي است كه اتفاقاً در آن انواع قبلي نيز اگرچه كم سو اما قابل رويت است.
ما در ازدحام تنهايان به سر مي بريم- تام تيلور-
۲- انساني كه به اعتقاد جامعه شناسان مدني بالطبع است، در عالي ترين و عميق ترين زواياي روح خود در جست وجوي تنهايي خويش است و اين راز متناقض نماي اين جمع گراي تنهاست. گفتيم كه سه ساحت مذهب، هنر و عشق به عنوان سه معبر آفتابي انسان براي تحمل رنج زيستن در بالاترين نمود خود اين تنهايي را به او گوشزد مي كنند. دكتر علي شريعتي كه در زواياي مختلف فرهنگ و روشنفكري اين مرز و بوم به انديشيدن پرداخته، تأملي جدي درباره مفهوم تنهايي داشته است. براي فهم و بازكاوي نگاه شريعتي به مفهوم تنهايي مقدمه اي بر انسان شناسي شريعتي و شناخت او از انسان امري ناگزير به نظر مي آيد.
انسان در ساحت نگاه شريعتي با ابعاد مختلفي كه دارد سويه هاي متفاوتي از تفكر و تأمل را نيز برمي انگيزاند. او در نوشته ها و سخنراني هايي كه بعد يا قبل از مرگ دريغ انگيزش از خود بر جاي گذاشته؛ نوشته هايي تحت عنوان انسان و اسلام، انسان و تاريخ، انسان- اسلام و مكتب هاي غربي، انسان آزاد- آزادي انسان، اگزيستانسياليسم، و همچنين بحث هاي استطرادي در لابه لاي نوشته هاي مستقل ديگرش به طور كلي خطاب خود را به انسان كلي و انسان ايراني در گذر از سنت به مدرنيته با فريادي عميق از دل مي رساند.
نگاه جامعه محور معلم فقيد با تصور ايدئولوژيك او از دين، دموكراسي متعهد، طرح روشنفكري ديني با بازسازي مقولاتي چون خودسازي انقلابي و مسأله عرفان، برابري و آزادي و نقد مثلث «زر، زور و تزوير» جامعه سنتي و مدرن و بحث هاي روشنگر مصداقي از بازه هاي مهمي است كه با توسل و تمسك به آن مي توان و بايد انسان مورد خطاب شريعتي را شناخت. انسان مورد نظر او، انسان خودآگاه و جهان آگاه است كه از علم پرستي ديروز رها شده و اسير اگزيستانسياليسم الحادي امروز نيز نشده و نمي شود و با اختيار و توان گزينش گري از هبوط دچار آمده اش گريزان است. انسان در منظر شريعتي انساني است كه مطابق گزاره هاي بنيادين متون مقدس خواسته شده تا جانشين خداوند در زمين بر صورت خودش باشد و «تخلقوا باخلاق الله» برنامه رسمي او در زيستن است و از همين نقطه عزيمت، مسأله اصلي مسئوليت انسان را طرح مي كند كه تفاوت ماهوي با مسئوليتي كه فيلسوف اگزيستاني چون سارتر از آن دم مي زند دارد.
دكتر شريعتي در گفتار و نوشتارهايش با يك ديالكتيك سلبي سقراط وار است كه منظور خود را از آنچه به آن معتقد است بيان مي كند. اين كه منظور او از مسئوليت انسان مسئوليت پا در هواي «بون سانس» «سارتر» كه «انسان مسئول حسن نيت خود است»، نيست و مانند گوبينو و پترس، نژاد ژرمن و آريايي را نژاد برتر و عامل تكامل تاريخ نمي داند و حتي مثل اشپينگلر فرهنگ را اصل و مبناي تكامل و تمدن قرار نمي دهد(!) او«انسان را نيروي تجلي خداوند» مي داند و با نگاهي دوگانه جوهر دو بعد مادي (حماء مسنون) و«روح الهي» را در او به آشكارگي نشان مي دهد كه بايد براي رسيدن به انسان بودن از چهار حصار در برگرفته اش بگريزد.
در اينجا چهار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حفره، در هر حفره چندين مرد در زنجير...
۳- از نگاه معلم فقيد آزادي روح انسان با تمام اراده اش حصاري چهار زندان طبيعت، تاريخ، جامعه و خويشتن خويش است و با رهايي از اين چهار زندان كه آخري آن نيز بسيار صعب مي نماياند، انسان به آن روح آزاد خويش پيامبروارانه مي رسد. انسان رها شده از اين زندان اكنون بايد بر دو رنج نيز فائق بيايد: يكي رنج مادي و اقتصادي است كه معلم شهيد اهميت درخوري براي آن قائل است و غفلت از آن را ساده لوحي محض مي داند. رنج ديگر رنج زيستن و تنهايي او در هبوطش است.
مرا كسي نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان كه «كسي مي خواست» كه من كسي نداشتم كسم خدا بود، كس بي كسان. او بود كه مرا ساخت، آنچنان كه خودش خواست، من يك گل بي صاحب بودم، مرا از روح خود دميد و بر روي خاك و در زير آفتاب تنها رهايم كرد- هبوط ص۱-
۴- به رغم پيش زمينه فلسفي، جامعه شناسانه اي كه دكتر از آن در تبيين انسان و اكنون تنهايي او سود مي برد، در فلسفه تنهايي دكتر به يكباره با نگاهي عرفاني آنهم نه عرفاني ايدآليستي و شرقي (از لائوتز و تاملاصدرا) و نه ايده آليسم فلسفي غربي (از افلاطون تا بركلي و هگل و به تعبيري هايدگر و ياسپرس) كه به تعبير جالب خودش فرا از آلام و احلام انسان هاي مرفه است، بلكه نوعي نگاه غريب وارانه كه سرشار از غربت و جدايي است به مفهوم تنهايي دارد. در اينجا دكتر شريعتي اين احساس تنهايي را آن گونه كه در جامعه شناسي اديان نيز پيرامون آن بحث شده از جنس اشراف زدگي و نازك بيني فلات قاره با آن جلگه هاي حاصلخيز نمي بيند يا توهمات رفاه زده اي كه باز به تعبير خودش يك نوع «تجريد از حقايق عيني» است.
معلم فقيدي كه انسان را در طبيعت بودن و نمودن نمي داند بلكه «شدني» مي داند كه آب هاي جهان نيز تشنگي او را فرو نمي كاهند، تنهايي انسان را ضيق هستي بر اندامش مي داند؛ روح مهاجري كه مثل حسي غريب هميشه در او جاري است.
انسان خداگونه اي در تبعيد
۵- پيوند روح انسان متصور شريعتي با مذهب، هنر و عرفان نيز دقيقاً با همين تعبير است كه ارتباطي وثيق مي گيرد. نوشتار پايان «كوير» با عنوان انسان خداگونه اي در تبعيد كه تنهايي هاي شريعتي جداي از اسلاميات و اجتماعيات او در گفت وگوهاي تنهايي، هبوط و فصل هاي استطرادي اش در مجموعه «علي »و «انسان »قابل پيگيري است، همين معنا را مي رساند.
او با استفاده از شخصيت پرومته آن خداي يوناني كه آتش را كه نماد آگاهي و دانايي است به جسارت، براي انسان ارمغان آورد و از خشم خدايان در زنجير شد و در رنج هميشگي افتاد ،تنهايي انسان را ترسيم مي كند. آن چنان كه در همان ابتداي «كوير» مي نويسد: «در فرار به تاريخ، از هراس تنهايي در حال، برادرم عين القضات را يافتم كه در آغاز شكفتن، به جرم آگاهي و احساس و گستاخي انديشه، در سي وسه سالگي شمع آجينش كردند.» با اين تصوير دكتر باز اشاره اي عميق دارد كه اين تنهايي فرا آمده از پس شناختي عميق است، شناختي كرانه گرفته بر ساحل تعمق و تدين كه هيبتش پر از حيرت است و حيرت آن سرشار رنج. مثل پرومته مانند عين القضات و همه شهيدان دانايي كه در روزگار جهل تنهاترين تنهايان بوده اند و به اين ترتيب دكتر علي شريعتي تنهايي اصيل را جدايي مي داند و بي كسي را بي اويي.
تنهايي انسان هر چه بزرگتر باشد انسان بزرگتر است. مثل علي(ع) كه تنهايي اش را چاه ها هم تاب نمي آوردند. همام را به ياد بياور كه نتوانست و نعره اي زد و جان داد، كميل را نگاه كن كه هنوز زمزمه اش شعله ورتر از هر اخگري آتش مي زند .شانه هاي افتاده مالك را ببين، چشم هاي سلمان پر از دانه هاي درشت مرواريد است، استخوان شكسته درگلوي ابوذر را بشنو، اينها همه فقط لمحه اي از تنهايي علي(ع) شنيده اند. «علي تنهاست» ماه بالاي سر تنهايي است.
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.